نرگس چهرقانی، خبرنگار گروه سیاست: سه روز پیش، رهبر معظم انقلاب سیاستهای کلی برنامه هفتم را که پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام و با اولویت پیشرفت اقتصادی توأم با عدالت تعیین شده است، به سران سهقوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ابلاغ کردند. سیاستهای کلی برنامه هفتم در هفت سرفصل «اقتصادی»، «امور زیربنایی»، «فرهنگی و اجتماعی»، «علمی، فناوری و آموزشی»، «سیاسی و سیاست خارجی»، «دفاعی و امنیتی»، «اداری، حقوقی و قضائی» و در 26 بند تصویب شده است. اکنون برنامه هفتم توسعه وارد فاز برنامهریزی اجرایی شده است. از این رو، سراغ حسین عرباسدی، معاون سرمایه انسانی سازمان اداری و استخدامی کشور رفتیم تا در گفتوگو با او، «چالشها و شاخصههای برنامهریزی» در سیاستهای کلی برنامه توسعه را مورد بررسی قرار دهیم. طی این گفتوگو عرباسدی پیشنهادهایی برای فاز اجرایی برنامه توسعه دارد که در چند بخش دستهبندی میشود؛ اول «حل مساله و ایجاد انسجام» دو شاخص برای برنامهریزی موفق، دوم رفع گسل در نظام خطمشیگذاری و سوم سه مفهوم کلیدی در برنامهریزی: «خدمت، گلوگاه و نقاط اهرمی.» در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
حدود دوهفته پیش، مجمع تشخیص مصلحت نظام جمعبندی خودش درباره سیاستهای کلی برنامه هفتم توسعه را برای رهبر معظم انقلاب ارسال کرد. رهبری نیز چند روز پیش سیاستهای کلی برنامه هفتم را برای سقوه ابلاغ کردند. به همین جهت، الان تدوین برنامه هفتم توسعه وارد فاز برنامهریزی اجرایی و جزئی میشود. با توجه به این مساله، میخواهیم در گفتوگوی امروز آسیبشناسیای نسبت به 6 برنامه توسعه قبلی داشته باشیم تا چالشهای اصلی این برنامهها، در برنامه هفتم رفع و اصلاح شود. از نظر شما، مهمترین چالش در این برنامهها چه بوده؟
من پاسخ به سوال شما را با چندسوال شروع میکنم. سوال اول این است که ما برای چه برنامه میریزیم؟ اساسا برنامههای پنجساله برای چه تدوین میشود؟ ما که برنامه سالیانه داریم، اساسا برنامهریزی در سطح زمامداری برای چه انجام میشود؟ چرا کشور به برنامهریزی نیاز دارد؟
دو شاخص اصلی برای سنجش موفقیت برنامهریزی، حل مساله و ایجاد انسجام است. ما برنامهریزی میکنیم تا مسالهای را در زمامداریمان حل کنیم. اگر که یکسال، دوسال، سهسال... پنجسال بگذرد، مساله حل نشود ما میتوانیم بگوییم برنامهریزی موفق نبوده.
از سوی دیگر کشور برای اینکه بتواند نظام اداریاش را بهصورت منسجم سرخط بیاورد تا مسالهای را که با آن مواجه است حل کند، نیازمند انسجام است. در برنامهریزی همچون تقسیمکار و نقش و وظیفه و...، طبعا لااقل روی کاغذ باید برای تمرکز روی مساله، انسجام بین همه بدنه حاکمیت ایجاد شود. پس این انسجام و حل مساله، موضوع اصلی در برنامهریزی میشود. اگر این دو را مبنای برنامهریزی میانمدت قرار دهیم، سوال این است که آیا ما توانستیم در برنامه پنجساله خود، انسجام ایجاد کنیم؟ انسجام یعنی اگر شما موضوع مناطق محروم یا کمتربرخوردار (بهتعبیر غلطش) را مبنای کارتان میگذارید باید بتوانید بعد از پنج سال آن را حل کنید. بعد از پنج سال باید بگویید همه حاکمیت در قوا، سازمانها و نهادهای مختلف و... پایکار آمدهاند و توانستهایم بگوییم دیگر نقطهای نداریم که در آن امکانات حداقلی وجود ندارد و عدالت توزیعی لااقل در حوزه امکانات زیرساختی برقرار است. اگر مشاهده میکنید، باز علیرغم این همه دورهها و سنوات برنامهریزی، علاوهبر مناطق محروم قبلی، مناطق محروم جدیدی ایجادشده نتوانستهایم مشکل را حل کنیم، چون این انسجام رخ نداده. پس انسجام یکی از آسیبشناسیهای جدی است. چرا انسجام ایجاد نمیشود؟ چرا نمیشود دستگاهها را بهیکدیگر وصل کرد؟ آیا فقط با یک قانون پنجساله میشود این انسجام را ایجاد کنیم؟ اگر بخواهیم این انسجام را ایجاد کنیم آن حلقههای اتصالی که باید این دستگاهها را مانند یک زنجیر بهیکدیگر وصل کند، چه مواردی است؟ یک فضای جدید سازماندهی ذیل برنامهریزی جلوی ما باز میشود که متاسفانه من معتقدم در نظام برنامهریزی، بیشتر موضوع را میبینیم تا انسجام را و کمتر به نگاشت نهادی و تقسیمکار ملی در برنامههای پنجساله توجه کردهایم. وقتی قانون را مینوشتیم هم همینطور بود. این آسیبی جدی است که الان خلأ آن را میبینیم و من امیدوارم در برنامه هفتم لااقل این انجام شود. چرا درصدی از برنامه توسعه محقق شده؟ درصورتیکه شما برنامه ریخته بودید برای چه؟ یعنی بودجهای که در کشور پمپاژ و هزینه میشود، آن مساله را حل کند دیگر. چرا آن مساله را حل نمیکند؟ چون هنوز دستگاههایی که قرار است آن کارها را با هم حل کنند، به هم وصل نیستند، لذا آن بودجه و پول هرز میرود، یعنی بخش قابلتوجهی از ناکارآمدی که ما در نظام برنامهریزی داریم، ناشی از این نیست که اموال و دارایی کشور حیفومیل میشود، نه. چون بهیکدیگر اتصال ندارند، کأنه یک لولهکشی که قرار است آب را به زمین در کشاورزی برساند، درز دارد و لولههای اصلی بهیکدیگر وصل نیست برای همین آب در مسیر اصلی هدر میرود و اصلا به نقطه هدف تو نمیرسد، علیرغم اینکه پول و زیرساخت وجود دارد. فکر میکنم این یکی از موضوعات بهشدت مهم و موردغفلت است، اگر بخواهیم آسیبشناسانه نگاه کنیم.
اشکال و آسیبشناسی دوم در مساله است. معمولا میگویند برنامهریزی «مسالهمحور». میگوییم یعنی چه؟ میگویند ما مسائل کلان کشور را احصا کردیم، بعد برای رفع این مسائل برنامهریزی کردیم. میگوییم سیاستگذاری هم کردید؟ میگویند بله، سیاستهای کلی نظام را هم مبتنیبر حل مساله قرار دادیم. این را داخل پرانتز داشته باشید که ما در نظام برنامهریزیمان شکافی بین سیاستهای کلی و برنامهمان داریم. شکاف هم نیست، بلکه گسل است. آن چیزی که مقاممعظمرهبری تحتعنوان «سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی» و «سیاستهای کلی برنامه توسعه» ابلاغ میکنند، باید با یک نرمافزاری مانند مبدل، به برنامه تبدیل شود. اما ما عین متن این سیاستها را در قانون میآوریم و بعد میگوییم دیدید ما قانون را طبق سیاستهای کلی نوشتیم؟ درصورتیکه بخشی از سیاستهای کلی ابلاغشده از جانب رهبری آرمان است، بخشی جهتگیری، بخشی ترکیبی از موضوعات و... . همه اینها باید به یک متن الزامآور تبدیل شوند. آن متن هم شامل احکامی باشد که آرمان سیاست یا جهتگیری سیاست را عینیت ببخشد. معلوم شود کشور مسیری که داشت میرفت، بهسمت چپ رفته یا راست. اینجا ما این مبدل را نداریم، لذا اینکه مجمع بگوید ما تدوین سیاستهای کلی برنامه را تمام و به رهبری ابلاغ کردهایم، کفایت نمیکند. اگر میخواهیم درست سیاستگذاری کنیم، باید این مبدلها را درست کنیم. بعد از این نوع نگاه به سیاستگذاری و برنامهریزی فکر میکنم تحولی را در نگاه برنامهریزی ما ایجاد کند. فارغ از اینکه خود سیاست چه اقتضائات و جنسی دارد، کلی و جزئی است -که من وارد این موضوعات نمیشوم شاید سوالات بعدی شما باشد- این سیاست هرچه هست و از سوی آقا ابلاغ میشود، مثلا میشود 10 خط، با حجم آن هم کار نداریم، هرچه ابلاغ شد، شما برای اینکه این را تبدیل به برنامه کنید، چه میکنید؟ پس چرا بگوییم سیاست ابلاغ شد؟ بگوییم آقا رئوس برنامه را ابلاغ کنند. اینجا سرگردان هستیم و جواب این سوالات را نداریم، و این جواب نداشتن یک اشکال جدی ایجاد میکند.
ما به مقولهای به نام «آبشار سیاستگذاری در جمهوری اسلامی» معتقدیم که در این آبشار که آب از بالا سرازیر میشود، در اینجا خلأ و گسل وجود دارد. سیاستی که رهبری تعیین میکند باید به قانون تبدیل شود. چه قانونی؟ قانون مادر نه قانون برنامهای. قانون برنامهها باید ذیل قانون مادر معنا شود، بعد قانون بودجه ذیل قانون برنامه. این فقط برش قانونگذاریاش در این آبشار است. بعد این قانون باید به آییننامه تبدیل شود، یعنی در هیاتدولت مصوب میشود. خیلی جاها ما مبدل تبدیل قانون به آییننامه نداریم. خیلیجاها خلأ داریم که قانون نوشتهشده اما به آییننامه تبدیل نشده است. نمونهاش قانون مدیریت خدمات کشوری، مواد متعددی از این قانون به برنامه اجرایی تبدیل نشده است. این تازه قانون مادر است.
چرا این مبدلها وجود ندارند و از کجا باید تامین شوند؟
علت آن عدموجود نرمافزار جامع برنامهریزی است. صاحبنظران دانشگاهی، علمی و حوزوی باید تولید کنند. من الان میخواهم یک آییننامه بنویسم که قانونی که شما در مجلس مصوب کردهاید، اجرا کنیم، چطور آییننامه را بنویسم؟ چقدر میتوانم بگویم آییننامهای که نوشتم تمام احکام و اهداف مندرج در قانون را پوشش داده؟ بعد کسی هست که آن را ارزیابی کند؟ ما در اینجا خلأ تئوریک و مدل داریم. جالبتوجه این است که این آییننامه را شما به دستگاههای اجرایی ابلاغ میکنید، سیاست را برای چه وضع کرده بودید؟ برای اینکه کاری بشود که کشور جهتش تغییر کند. حالا این آییننامه قرار است در دستگاه اجرایی به دستورالعمل اجرایی تبدیل شود. بروکراتها وقتی میخواهند دستوری را اجرا کنند، آن دستورکلی که رهبری میگوید، متوجه نمیشوند، بلکه این دستورکلی باید در روال آبشار سیاستگذاری به انجام بده یا انجام نده (اقدامات اجرایی) تبدیل شود.
لازم است جهتگیری تسهیلات بانکی و صدور مجوزهای وزارت صمت را سیاستهای کلان مشخص کند. چرا اینجا دارید یارانه میدهید، چون اینجا دقیقا آن حوزهای از صنعت است که سیاست به من گفته در آن ورود کن. مثلا به شما گفتهاند خامفروشی ممنوع است. این باید به آن تبدیل شود که سرمایهگذار خارجی که جذب شده است و سرمایهگذاری داخلی که توسط شرکتهای توسعهای کشور و شرکت ملی نفت انجام شده، صرفا پالایشگاه ساخته است. اینجا متوجه میشوید که در پنجسال گذشته، ما 10ستاره خلیجفارس ساختیم، نه در 40 سال گذشته یکی. چرا؟ چون سیاست خامفروشی به دستورالعمل تبدیل شده. اینجا من وقتی میخواهم بودجه را تخصیص بدهم، فقط به آن پالایشگاه تخصیص میدهم. آقا اینجا توسعه میدان را انجام بدهیم؟ نه، چون اینجا مخزن ما مشترک نیست و برای خودمان است، بقیه ابعاد تخصصی هم ایجاب میکند فعلا این مخزن را نگه داریم، الان استخراج و استحصال مساله نیست، بلکه تبدیل این ماده خام و تولید ارزشافزوده مساله است. این خیلی ملموس است. بعد شما بهجای اینکه واردکننده بنزین شوید، میشوید صادرکننده بنزین. میدانید بخش قابلتوجهی از ستاره خلیجفارس میعانات گازی است، ما هم میعانات گازی را میسوزاندیم، این یعنی شما از آنچه میسوزاندید ارزشافزوده تولید کردهاید. حالا از نفتخام چقدر میتوانید ارزشافزوده تولید کنید؟ بهجای اینکه من نفتخام صادر کنم، اوره یا کود شیمیایی صادر میکنم. این دیگر تحریمها را راحتتر دور میزند، دشمن را با سختیهای بیشتری مواجه میکند، چون نفتخام تو را فقط یکسری کشورها میخرند اما کود شیمیایی که شما تولید کردهاید، همه کشورها میخرند. دور زدن تحریمها خیلی راحت است، اینجور تحریمها فلج میشود.
اینکه شما که رئیس دستگاهی، بتوانی آن آییننامهای را که بالاسری نوشته تبدیل به دستورالعمل کنی. حالا این دستورالعمل باید همینطور بماند؟ خیر. باید دستورالعمل به دستورات اجرایی تبدیل شود. شما میگویید من مدیرعامل شرکت الف و رئیس اداره ب هستم، آن بخشنامه را من این مدلی اجرا میکنم، من به کارمندانم دستور میدهم از ساعت 6 صبح تا 7 بعدازظهر سرکار بیایند، چون اگر ما بخواهیم این بخشنامه را اجرا کنیم، لازمهاش این است که در گمرک شهیدرجایی 24 ساعته کار کنیم. آقا هیچجا 24ساعته نیست. چرا؟ چون هیچجا بالای 50 یا 70 درصد صادرات و واردات کشور را انجام نمیدهند، چون من رئیس هستم اینگونه برنامهریزی میکنم. این تدبیر رئیس آن قسمت است که اگر او ادراک خوبی از آییننامه و بخشنامه و قانون و سیاست کلی که رهبری گفتهاند، داشته باشد، این کار را میکند وگرنه رهبری در سیاست کلی گفته حداقل معطلی در واردات و صادرات باشد، بعد آن رئیس میآید، دستور اجرایی این است که رئیس اداره آنجا و کارمندانش حوصله ندارند. صبح ساعت 8 میآیند و ساعت 4 ظهر میروند و اصلا دیگر کاری ندارند که شمای تولیدکننده کالایت در گمرک مانده یا شمای واردکننده مواد اولیهات در گمرک مانده. نبود این دستور اجرایی یا خلاف آن سیاست بودن، باعث میشود آن سیاستی که شخص اول مملکت تعیین کرده، اینجا به نتیجه نرسد.
علیایحال، با این داخل پرانتزی که خیلی برای برنامهها مهم است، نکته دومی که در برنامه بود، مساله بود. مساله یعنی چه؟ در نظام برنامهریزی سه مفهوم مهم است؛ یک، مفهوم خدمت، یعنی شما بهعنوان حاکمیت باید به مردم خدمت ارائه بدهید و اصلا دولت و ساختارهای اداری را برای چه شکل دادید؟ برای اینکه خودش باشد یا بروندادی داشته باشد؟ آن برونداد چیست؟ سودآوری؟ نه، تنظیمگری نقش مردم در انجام امورات خودشان است. پس تو بهعنوان بدنه بروکراتیک یا نظام اداری کشور باید کاری کنی که خدمتهای بیشتری به مردم ارائه شود.
یعنی حل مسائل در راستای بهبود زندگی مردم نیست؟
این خدمت به مردم ارائه نمیشود که ما مشکل داریم و برای اینکه این خدمت توسعه پیدا کند و تقویت و بهینهتر شود، ما داریم برنامهریزی میکنیم. بله، باید مراقب باشیم که حل مسائل در راستای تغییر زندگی مردم باشد. اگر صادرات نفت را بالا بردی و ارزشافزوده ایجاد کردی، بعد میخواهی چه کنی؟ صرفا میخواستی درآمدهای ارزی کشور را افزایش بدهی یا قرار است مردم راحتتر زندگی کنند؟ یعنی اگر شما آن پول را درمیآوری باید عمق و وسعت کیفیت زندگی مردم تغییر کند. مردم نمیخواهم بگویم راحتتر اما بهرهورانهتر زندگی کنند.
اگر میبینی من در سیستم انتقال برق هدررفت جدی دارم، برآورد چیزی حدود 30 درصد است، یعنی اگر شما 100 واحد در نیروگاه تولید میکنی، در جابهجاییها تا برق برسد 70 واحد برق به استفاده مردم میرسد. اگر شما 20 درصد در کشاورزی هدررفت دارید، اگر شما در محصولات کشاورزی 30 درصد هدررفت دارید، یعنی اگر 100 واحد کشاورز و باغدار تولید میکند 70 واحد به من و شما میرسد و 30 واحد تلف میشود. شما اگر این 30 واحد را به ده واحد کاهش بدهید، یعنی 25 درصد تولید را افزایش دادهاید، یعنی 25 درصد مردم بیشتر میتوانند نان بخورند، یعنی اگر شما الان برای 80 میلیون نان تامین میکنی، میتوانی برای 100 میلیون نان تامین کنی، یعنی مازاد صادر میشود و عوایدش به مردم بازمیگردد. ببینید اینها چقدر مهم است وقتی کلان به مسائل کشور نگاه شود. خود این هدررفت انتقال و صادرات برق مهم نیست، آخر سر خدمتی که به مردم میدهی مهم است که همه این برق و گاز و آب و... باید آن خدمت را تامین کند. مفهوم خدمت در الگوی برنامهریزی ما مغفول و فرعی است. کأنه ما یک بخش خدمات و یک بخش تولید داریم، برای همین در سنوات گذشته، ما از موضوع مجوزهایی که به مردم میدهیم غفلت کردیم. حالا در این دولت راه افتاده که مجوزها را تسهیل و یکپارچه کنیم، چون یکی از خدمتهایی که من و شما به مردم میدهیم مجوز است. به تولیدکننده اجازه میدهیم تولید کند، چگونه تولید کند؟ با چه فرآیند و گردشکاری اجازه میدهیم؟ اگر این فرایند و گردشکار بهینه نباشد، خدمتی که به مردم میدهیم مخدوش میشود. لذا بهنظرم غفلت از مفهوم خدمت در برنامهریزی از آسیبهای جدی است.
اینجا به بحث خدمت پرداختید. در همین راستا، به نظر شما نسبت خدمت و عدالت در برنامه هفتم توسعه باید چطور باشد؟
این خیلی کلیگویی است. چون عدالت جزئی از فطرت مردم است زمانیکه رسانه از عدالت صحبت میکند، مقوله عدالت موردتوجه قرار میگیرد و این برای رسانهها تبدیل به ابزار شده است. اما عدالت یعنی چی؟ ما شعارش را میدهیم اما قدرت تبدیل کردنش به عینیت را نداریم. اینهایی که گفتیم یعنی عدالت، یعنی اگر پرسیدیم بودجه را به چه کسی بدهیم جواب این است که به هر کسی که بیشترین تاثیرگذاری و توانمندی در رفع مشکلات مردم را دارد. این عدالت نیست؟ ما نباید عدالت را پیچیده کنیم. ما نباید استفاده ابزاری از عدالت کنیم. عدالت یک مفهوم عینی است نه ذهنی. مفاهیم عینی در عمل با مکانیسمهای اجرایی و نظامات اداره کشور تحقق پیدا میکند، نه صرفا با غور در فلسفه. عدالت مفهومی است که توسط مردم ادراک و لمس میشود. اگر من ببینم مشکلم حل شده آن وقت تا شما بگویی عدالت، عدالت برای من تداعی میشود و این مهم است. ما که نمیخواهیم مردم درمورد عدالت سخنرانی کنند. الان شاید خیلیها از عدالت صحبت کنند اما ادراکی از عدالتی که شما شعار آن را میدهید پیدا نمیکنند. تعریفی امیرالمومنین(ع) دارد قریب به این مضمون که «العدل نظام». اینکه عدل خودش یک قاعده است و ثمره نیست. اصلا اعتدال یعنی انسجام و توازن. و اگر ما به این شیوه برنامهریزی کنیم عدالت محقق میشود. عدالت یعنی چه؟ «وضع کل شی فیموضعه» یعنی عدالت، «اعطا کل ذی حق حقه» یعنی عدالت و اگر برای استانها به این شیوهای که ذکر شد مجزا برنامهریزی کردیم یعنی وضع شی فیموضعه یعنی حقش را به آن دادهایم. اما ما مثلا میگوییم مدل کشاورزی آبیاری قطرهای درکل کشور باشد. برای این وام میدهیم. درصورتیکه در بعضی مناطق اصلا کشاورزی جواب نمیدهد و باید مثلا روی تولید برق، صنایعدستی و گردشگری سرمایهگذاری کرد اما دولت همه را با بخشنامه به چیز دیگری وادار کرده است. این عدالت نیست و ظلم است دیگر. اینگونه مردم مجبور میشوند سبک زندگی خود را عوض کنند تا از مزیت دولت بهرهمند شوند.
من به این بحث ورود کردم تا بگویم عدالت یک مفهوم عینی است، نه ذهنی. پس بیش از آنکه تبیین شود باید ادراک عینی شود و مردم این برنامهریزی درست را درک کنند. عدالت و خدمت هردو باید برای مردم ملموس باشد.
مفهوم اول را فرمودید. مفهوم دوم شامل چه مواردی میشود؟
مفهوم دوم «گلوگاه» است، یعنی تلاقی نقاط حساس و بحرانها. اگر بخواهیم برای کشور برنامهریزی کنیم باید نقاط گلوگاهی کشور را شناسایی و برای آنها برنامهریزی کنیم. کدام نقاط هستند که اگر من 20 درصد انرژی بگذارم، 80 درصد مشکلات کشور را حل میکند؟ اگر ما اینها را شناسایی کردیم، متن برنامهریزیمان مفصل خواهد بود. ببینید ما الان قانون برنامه که مینویسیم، 30 سرفصل اصلی داریم که هرکدام از این سرفصلها 10 سرفصل فرعی دارد، سیستم در این بین سرگردان میشود. ما میخواهیم مشکل هدررفت برق را حل کنیم. اگر این مشکل گلوگاهی کشور باشد، فقط روی این وقت بگذاریم. با پنج سال اگر این مشکل حل میشود، ما فقط پنج سال روی آن وقت بگذاریم، برق را به خورشید تبدیل کنیم، این همه ما مناطق خشک داریم و اشتغال نیاز داریم، در خیلی از روستاها کشاورزی ما دیگر ظرفیت ندارد، بهجای اینکه نفت بسوزانیم و برق تولید کنیم، ما با برنامهریزی پنجساله روی برق میتوانستیم صادرکننده اصلی برق در منطقه باشیم.
میتواند این پیشنهادی برای برنامهریزی برنامه هفتم توسعه باشد؟
میتواند، اما میدانید مشکل اصلی چیست، پیشنهادهای خوب را جمع میکنیم بعد سرجمع میکنیم تا همه را اجرا کنیم.
یعنی اولویتبندی نمیکنیم؟
بله. اصلا برنامهریزی یعنی با محدودیتها پیش رفتن و براساس محدودیتها اولویتبندی کردن. اگر قرار باشد همه کارهای خوب را انجام بدهیم، نام این برنامهریزی نیست و اصلا وقت نمیکنیم به همه این موارد بپردازیم.
اتفاقا یکی از چالشهایی که مجمع تشخیص مصلحت نظام در آسیبشناسی برنامه ششم توسعه به آن پی برده، بحث اولویتبندی است.
همین دیگر، اینجایی که میخواهیم اولویت انتخاب کنیم، گیر میکنیم چون نقطه گلوگاهی را خوب نشناختهایم. مثلا دوستان میگویند اگر ما روی مسکن سرمایهگذاری کنیم، اصلا نیازی به صادرات نفتی نداریم. این حرف قابلتامل است. باید جامعه نخبگان، مدیران، تصمیمگیران و تصمیمسازان روی آن تفاهم کنند، بعد برنامه هفتم را روی مسکن بگذارند تا این مساله حل شود. اگر واقعا شما میتوانید به رشد اقتصادی دورقمی برسید و نفت هم صادر نکنید، چرا این کار را نمیکنید؟ مسکن فقط برای کشور خودمان بسازیم نه اینکه برویم در کشورهای منطقه مسکن بسازیم که اگر بخواهیم در کشورهای منطقه هم مسکن بسازیم، این رشد خیلی سرشارتر هم خواهد شد. ما اینجا نمیتوانیم تشخیص بدهیم. الان صحبت میکنیم، میگویند چه ایده خوبی! اما ایده خوبی است، گلوگاهشناسی خوبی نیست. آن گلوگاه کجاست که اگر آن را بگیریم، کشور فلج میشود؟ ما باید این را شناسایی کنیم و در برنامهریزی فقط روی گلوگاهها بایستیم.
الان به نظرتان گلوگاهها شناسایی شده و فقط در برنامه روی آنها ایستاده نشده یا در شناسایی این گلوگاهها هم مشکل داریم؟
دو چالش داریم؛ هم شناسایی این گلوگاهها و هم تفاهم روی این گلوگاهها مساله است. از شناسایی مهمتر تفاهم است.
برای حل این دو مورد چه میتوان کرد؟
درگیرشدن جامعه دانشگاهی، اندیشکدهای و تصمیمساز. ببینید بدنه تصمیم سازمان در برنامهریزی ضعیف است. تصمیمگیری ما بد نیست بلکه تصمیمسازی ما ضعیف است، یعنی آن بدنهای که مانند جنگ باید به شناسایی میرفتند و طرح عملیات را میریختند و به فرمانده ارائه میکردند؛ اگر شناسایی خوب انجام میشد، عملیات خوب انجام میشد. اگر شناسایی دقیق نبود، عملیات هم خوب انجام نمیشد. مشکل ما فقط تصمیمگیری نیست، بلکه مشکل اصلی ما تصمیمسازی است. مثلا همین الان ما میخواهیم برنامه هفتم توسعه را بنویسیم، چند نفر در نگاشت این برنامه درگیر میشوند؟ اگر کشور ما 10میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی دارد، اگر کشور ما 100هزار هیاتعلمی دارد، باید اینها در نگاشت برنامه هفتم توسعه درگیر شوند. ما هیچ مکانیسمی برای درگیرکردن این افراد در برنامه توسعه نداریم، به این موضوع اصلا توجه نکردیم، یعنی آن بدنه شناساییکننده.
بعد اصلا چرا ما برنامه توسعه را منطقهای نمینویسیم؟ مثلا فصل اول، برنامه پیشرفت استان سیستانوبلوچستان. فصل دوم برنامه پیشرفت استان همدان و... بعد 31 فصل که تمام شد، فصل سیودوم این است: همان فصل هماهنگیهای ستادی که نخ متصلکننده 31 فصل قبلی باشد. اصلا برای این برنامهریزی ندارند.
شاید استدلالشان این است که برنامه توسعه کلی است و نباید اینچنین با جزئیات فصلبندی کنند.
نه، دارد قیاسی برنامهریزی میکند. یعنی در تهران بهصورت متمرکز برای کل کشور برنامهریزی میکند. اگر شما فصلی تحتعنوان «سیستانوبلوچستان» گذاشتی، وادار میشوید پای صحبتهای نخبگان سیستانوبلوچستان بنشینید. استانهای دیگر هم همینطور. خیلی بد است که ما هنوز نتوانستهایم اشتغال را در کردستان حل کنیم. واقعا اینقدر سخت است؟ برنامهریزانه میگویم. واقعا ما نمیتوانستیم مناطق کویری مانند یزد، سمنان، خراسانجنوبی، خراسان رضوی، هرمزگان و... را به قطبی برای برق خورشیدی تبدیل کنیم. بعد در همین راستا نمیشد در کشور کارخانه تولید صفحههای تولیدی داشته باشیم؟ حتی میتوانیم مازاد این تولیدات را به کشورهایی که نیاز به برق دارند (پاکستان، افغانستان و عراق) ارسال کنیم. اینجا مساله خدمت به مردم است، هرچه هم تا به الان گاز برای تولید نیروگاههای حرارتی میسوزاندی، سیو میکنی و پنجستاره خلیجفارس هم بنزین تولید میکند. یعنی دیگر برق مردم درکل منطقه 800 میلیونی یا یکمیلیاردی به تو وابسته است و دیگر تولید غذای آنها. دشمن در چنین حالتی میتواند با شما مقابله کند؟ این دو گلوگاه است که به شما میگویم. این دو، طی 10 سال محققشدنی نیست؟ همین امروز برنامهریزی کنیم، شدنی است. ببینید وقتی شما میگویید گلوگاه، باید ادراک آن اندیشمند، تصمیمساز، استاد دانشگاه، نظریهپرداز و... از آن گلوگاه یکسان باشد. برای سیستانوبلوچستان یک الگوی برنامه بریزید، در استان ایلام یک الگوی دیگر و... بحث پیشرفت منطقهای مطرح است و موارد عجیبی نیست، ولی چرا ما در ادبیات دوستان غربی ماندهایم و خودمان نظریه جدید تولید نمیکنیم؟ این محل اشکال است. من تلاش میکنم منسجم بگویم وگرنه خیلی موارد برای گفتن وجود دارد.
برای برنامهریزی در گلوگاهها به چه مفاهیم دیگری نیاز است؟
مفهوم دیگری ما برای برنامهریزی داریم که از آن هم غفلت کردیم به نام «نقاط اهرمی». گلوگاه یک مساله است، اما من لزوما در گلوگاه برنامهریزی نمیکنم، هرچند برای گلوگاه برنامهریزی میکنم. بعضی اوقات همان نقاط گلوگاهی مانند هدررفت انرژی، همان نقطهای است که شما باید برای آن برنامهریزی کنید تا هدررفت انرژی را برطرف کنید. یا بعضی اوقات برای اینکه هدررفت انرژی را برطرف کنید، باید الگوی مصرف را در زندگی خانوار تغییر بدهید. اینجا این نقطه دوم، اهرمی است که شما آن را اهرم میکنید تا به گلوگاه بپردازید. و این دو نقطه کاملا از هم مجزا هستند. در مسائل کلان کشور نقاط اهرمی کجاست؟ ما اگر بخواهیم برنامهریزی پیش برود باید روی کدام نقاط تکیه کنیم؟ مثلا نامگذاری امسال آقا درباره دانشبنیانها چه مواردی است؟ استفاده از دانشبنیان نقطه اهرمی است. آقا میگویند روی دانشبنیان بایستید و دانشبنیان را خوب حمایت کنید تا اهرم بشود و بقیه موضوعات را حل کند. اینجا خود دانشبنیان موضوعیت ندارد بلکه آن را اهرم میکنیم تا بار را برداریم و خدمت به مردم داشته باشیم. اما متاسفانه این نقاط اهرمی هم خوب تعریف نشده است.
میشود برای ملموسشدنش مصداقی بیاورید؟ مثلا در برنامه هفتم توسعه دانشبنیانها در چه حوزههایی باید ورود داشته باشند؟
دانشبنیانها چه ویژگیای دارند؟ این آسیبهایی که میگویم را آقا اجرا کردهاند، مثلا میگویند یک گلوگاه جدی در حاشیهنشینی است. اینجا همهچیز روی هم افتاده است. برای این حاشیهنشینی باید فکر کنیم. بعضی وقتها به این مساله اینگونه پاسخ میدهند که حاشیهنشینی کلا باید حذف شده و نباید اجازه دهیم کسی در این منطقه سکونت کند. قیمت را بالا ببریم.
اما نقطه اهرمی کجاست؟ چرا یک نفر کوچ میکند به حاشیه شهر چون آنجا شغل ندارد یا اینکه تو زندگی در روستا یا شهر کوچک را خوب تعریف نکردهای. بهجای اینکه بیاییم با حاشیهنشینی نبرد کنیم باید برویم و شرایط آنجا را مساعد کنیم. آن زمان دیگر مهاجرت معکوس رخ میدهد و تو لازم نیست در قانون برای رفع حاشیهنشینی بندی قرار بدهی. در قانون برنامه امسال خواهیم دید این کار خواهد شد. یعنی میآیند بندهای متعددی برای مشکل حاشیهنشینی و آسیبهای اجتماعی میگذارند، این یعنی ادراک موردتفاهمی از نقاط اهرمی وجود ندارد. مثلا اسنپ نیامده است بگوید ما یک اشتغال جدید ایجاد کنیم، نرمافزار، ایده ارائه خدمت به مردم را عوض کرد. اتحادیه آژانسها کلا منتفی شد. یعنی شما دامنهای از مشاغل را حذف کردید بدون اینکه چالش اجتماعی داشته باشید. چرا؟ چون نرمافزار ناظر به خدمت بود و روی نقطه اهرمی ایستاد؛ نقطه اهرمی آن صرفهجویی به مقیاس بود. این ماشین که از مبدأ به مقصد میرود چرا باید از مقصد خالی برگردد. من این امکان را فراهم میکنم به مقصد که رسید به سمت مقصد جدید حرکت کند. این ماشین بدون اسنپ باید چندین سفر را با بازدهی نصف میرفت. یعنی درعینحال که مسافری را جابهجا نمیکرد هم بنزین بیشتری میسوزاند و هم ترافیک را زیاد میکرد. بهتبع آن نرمافزارهای نقشهخوان تولید شد. یعنی نقطه اهرم را در جای درستی پیدا کرد و نیامد ایده جدیدی برای اشتغال ارائه بدهد و نتیجه این است که میزان بیشتری اشتغال ایجاد کرد. الان مردم بیشتر بهعنوان شغل مسافرکشی میکنند یا آن زمانیکه آژانسها فعال بودند؟ این نرمافزار همچنین یک اشتغال پارهوقت هم ایجاد کرده است برای افرادی که کارشان را دارند و بخشی از تایم خالی خود را نیز به این شغل اختصاص میدهند. یعنی یک امکان درآمدزایی بیشتر. همزمان اهرم که کرد به گلوگاه پرداخت و چند مشکل را باهم حل کرد، بعد هم نظارت بهتر شده است. مردم هماکنون میتوانند رصد کنند که فرزندشان الان به مقصد رسیده است یا نه؟ این خیلی اتفاق ویژهای است. اگر دانشبنیانها بیایند و به همین طریق مشکل آب و برق را حل کنند چه میشود؟ به این میگوییم نقطه اهرمی. لذا مسئولان باید پول، وقت، فکر، امکانات و نیروی انسانی را روی این نقاط اهرمی متمرکز کنند. اما اگر بپرسیم ما چند گلوگاه در کشور داریم؟ نمیدانیم. چند نقطه اهرمی داریم؟ نمیدانیم. و این آفت برنامهریزی است. چرا؟ چون برای آن خدمت فکر نکردهایم. مساله ما این نیست که باید به مردم خدمت مستقیمی ارائه داده و مشکلات آنها را حل کنیم. فقط میخواهیم یک برنامه بنویسیم. چرا در خوشبینانهترین حالات 30 یا 35 درصد آن اجرایی میشود؟ آیا واقعا کسی نمیخواهد؟ نه بلکه این نوع برنامهریزی و ورود به آن منسجمکننده نیست.
بین آسیبهایی که شما دستهبندی کردید، کدام یک بیشترین سهم را برای اجرایی نشدن برنامه داشته است؟
من دارم میگویم نمیدانیم و شما میپرسید کدام یک موثرترین است. ما باید بدنه تصمیمساز فکری و اجرایی کشور را دور هم جمع کنیم. اینها سروکله بزنند و در مورد سه معنا روی یک الگو به تفاهم برسند. اول اینکه خدمتی که باید به مردم ارائه شود چیست؟ ما هزاران خدمت میتوانیم به مردم بدهیم اما نیازی نیست اینکار را بکنیم. باید ببینیم که کدام خدمات اصلی را اگر به مردم بدهیم مردم از زندگی خود احساس رضایتکرده و زندگیشان بهبود مییابد. مثلا یک مورد مسکن است. دولت و حاکمیت باید بیاید مشکل خانه من را حلکند. یک بخشی از هزینههای زندگی من یعنی چیزی در حدود 40 تا 50 درصد را کم میکند. آنوقت من با حداقل درآمد بلدم خودم را اداره کنم. مردم بلدند زندگی خود را اداره کنند. یک خدمت از تو میخواهند.
در حالحاضر تمرکز مجمع روی اعمال تغییرات جدی روی تخصیص درآمدهای نفتی یا معافیتهای مالیاتی است. باتوجه به مواردی که گفتید آیا میتوانیم این موارد را جزء بحثهای حاشیهای قلمداد کنیم؟
آن مفاهیمی که گفتم پیاده نشده است. بزرگترین و موثرترین اهرمی که برای اجرای برنامهها ناگزیر به استفاده از آن هستیم، نظام اداری کشور است. ما در هر برنامهای تعیین کردهایم به کارمندان حقوق بدهیم تا اهداف خود در برنامه را پیاده کنیم، این یعنی ما یک اهرم دراختیار داریم. اما این سوال وجود دارد که چرا در برنامهریزی به این اهرم توجه نمیکنیم؟ یا یک مثال عینیتر، مثلا ما میخواهیم مدیر منصوب کنیم، انتصاب مدیران در همه نظام اداری درحال انجام است. در حوزه کشاورزی، تولید صنعتی، وزارت خارجه و علم و فناوری داریم مدیر منصوب میکنیم و این سوال وجود دارد که چرا شاخصهای انتصاب مدیران همان شاخصهای خدمت و برنامهریزی و گلوگاه نیست؟ اگر ما مدیرانی را که منصوب میکنیم شایستگی لازم برای تحقق خدمت را داشته باشند بخش زیادی از مسیر را طی کردهایم اما اصلا این را در برنامه نمیبینیم. در برنامه انتهای مقصد را مدنظر داریم که این باید بشود و هیچوقت نمیگوییم که مدیر خوب را منصوب کن. ما دو کار بیشتر انجام نمیدهیم، یا میآییم در برنامه هفتم، پیشرفت کشور را صرفا متناسب با ضوابط انتصاب مدیران مستحکم میکنیم یا اینکه ساختارهای متناسب ایجاد میکنیم و هیچ کار جدیدی انجام نمیدهیم. این معنی نمیدهد. ما بیشتر به نقطه هدف پرداختهایم تا به مسیر، در صورتیکه برنامهریزی یعنی راهبریکردن. یعنی با محدودیتها حرکت کردن و این لازمهاش پرداختن به مسیر است. هدف را که سیاستهای کلی تعیین میکند. در برنامه باید بگوییم چگونه قرار است به آن هدف برسیم که اینجا گیر داریم.
مثلا در برنامه هفتم توسعه بهصورت مصداقی در چه حوزههایی باید هدفگذاری شود؟
مثلا در کشاورزی باید ایرادات اصلی را پیدا کنیم. همیشه این بحث را داشتهایم که آب از مبدا تا رسیدن به سرزمین در یک جوی سیمانی حرکت کند تا هدررفت آب کم شود. من این سوال برایم همیشه وجود داشت که چرا دولت پایکار نیامده و این مساله را حل نمیکند و مدام میگوید خودیاری مردمی. باید هزینهها را کم کنیم و به این موارد بپردازیم. اگر آبیاری تحتفشار و سردخانه امر لازمی است دولت باید از هزینههای خود در موارد غیرضروری کاسته و این موارد را در دستورکار قرار دهد.
پس به این نتیجه میرسیم که مثلا 5 خدمت مهم را مردم نیاز دارند. برای ارائه این پنج خدمت یکسری گلوگاه ایجاد شده است. اولا وامهای بانکیمان هدفمند نبوده و ایجاد رانت کرده است. حوزه کشاورزی را زیرساختش را ایجاد نمیکنیم و عمدتا محصولات مصرفیمان وارداتی است. پتروشیمیها کود مورد نیاز داخل را تولید نمیکنند و همه این موارد رفت و برگشتی بر یکدیگر اثر میگذارد و تبدیل به یک گلوگاه میشود. حال برای رفع این گلوگاه باید چه کار کنیم؟ باید مثلا جلوی واردات را بگیریم که این میشود نقطه اهرمی. این تعبیر یعنی مثلا 5 خدمت، 10 گلوگاه و 20 اهرم داریم. آنوقت چه چیزی باید در متن قانون بیاید؟ این 20 اهرم. چه چیزی میشود ابزار سنجش؟ پنج خدمت. مثلا میخواهیم ببینیم برنامه پنجم توسعه خوب اجرا شده است یا نه؟ آنوقت برای ارزیابی میرویم فرآیندها را بررسی میکنیم که خوب اجرا شده است یا نه. اصلا به فرآیندها نباید کار داشته باشیم. باید بررسی کنیم ببینیم آن خدمت نهایی ارائه شده است یا نه. اگر نشده است یعنی موفق نبودهایم. در اینصورت است که جهت اقدام متن برنامه معلوم میشود، جهت تخصیص اعتبارات معلوم شده و شاخص ارزیابی هم معلوم میشود. الان اینگونه است که هزار واحد پول میدهیم و بهدنبال ارزیابی این هستیم که این هزار، چگونه پرداخت شده است. درحالی که این اصلا مهم نیست. مهم این است که آن مشکل نهایی حل شد یا نه. اگر حل نشده است پس کل این سیستم برنامهریزی موفق نبوده است. میگویند 40 درصد به برنامه عمل شده است. آیا این یعنی برنامه 40 درصد موفق بوده است. این سوال مهم را نمیپرسیم و صرفا گزارش میدهیم که این پول در کجا خرج شد. و اگر بپرسیم مشکل مردم حل شد یا نه پاسخی نمیتوانیم بدهیم. اینجا خلا وجود دارد. چرا؟ چون مدل برنامهریزیمان اصلا این نبوده است.
من خیلی ساده میبینم. و روایتم در برنامهریزی کلان خیلی ساده است. چون که اگر شلوغش بکنیم سیستم گیج میشود. الان در فرآیند اجرایی مثلا درنظر بگیرید که ما یک دستگاه در حوزه محصولات پتروشیمی نوع 2 هستیم که اولویت سوم یا چهارم هستیم. به ما میگویند برنامهریزی کن. ما هم میآییم پیشنهاد میدهیم برای اینکه کارمان توسعه پیدا کند. درحالی که اصلا شاید نیاز باشد این ساختار در اداره کشور حذف شود. وقتی خودمان حکم داده و این حکم هم در قانون مصوب میشود یعنی اینکه بهدنبال حفظ ساختاریم. اما اگر از آن مدل که مطرح کردم استفاده کردیم میگوییم این پنج خدمت، این هشت گلوگاه و این بیست اهرم، آن وقت متوجه میشویم که کدام دستگاهها نیاز به تقویت بیشتر دارند تا در این اهرمها نقشآفرینتر بوده و در رفع گلوگاهها مداخله بیشتری دارند، در رفع نیازها اثرگذاری بیشتری دارند. کدام دستگاهها باید حذف شوند؟ آنهایی که نقش کمتری دارند. به این میگوییم نگاشتنهادی که در نتیجه آن آرایش رزم کشور عوض میشود. این چه لوازمی دارد؟ باید نیروی انسانی آموزش یابد، انتصاب مدیران اصلاح شود و کلی لوازم دیگر دارد. چرا هیچکس حساس نیست که برنامه چگونه نوشته میشود؟ اما تا میگوییم برنامهریزی 200 هزار مدیر در کشور حساس میشوند.
این باعث کند شدن فرآیند نمیشود؟
اصلا این فرع ماجراست. شما 5 سال دیگر برنامه را مصوب کن ولی این اتفاق بیفتد. زمان میبرد اما ما خواهیم دانست که قرار است آرایش رزمیمان چگونه باشد. یک سال آموزش نیاز دارد؟ اشکالی ندارد یک سال آموزش ببینیم. به این میگوییم مقدمات برنامه. برنامه را که مینویسیم دقیقا مثل عملیاتهای جنگی است. اینکه طرح میریختند برای آزادسازی خرمشهر، بلافاصله که قابلیت اجرایی شدن نداشت. باید یگان رزم شکل میدادند، ادوات میخریدند، زیرساخت مالی و اطلاعاتیاش را درست میکردند تا بتوانند عملیات کنند. برنامه پنجساله هم همینطور است. وقتی میگویی من برنامه ریختم، قبل از اجرای آن باید زیرساختش را هم مهیا کنیم. یکی از گیرهای جدی ما در برنامهریختن این است که اصلا برنامهریزیمان زیرساخت ندارد. ما فرض گرفتهایم که برنامه هفتم را، برنامه ششم باید زیرساختش را اجرا میکرده است. میگوییم خیر برنامه ششم زیرساخت داشت و همینطور ارجاع میدهیم به قبل و میبینیم از ابتدا زیرساختی نبوده و این یک تسلسل است و برای همین اجرا نمیشود. ما نیاز به یکسری زیرساخت داریم. یکی از زیرساختهای جدی برنامهریزی نیروی انسانی است. چند مدیر داریم که برنامه هفتم را خوب بفهمند. و به این جهتگیری، گلوگاه، اهرم و خدمت معتقد باشند. این میشود جزء لوازم برنامهریزی و ما زمانی که اینکار را نکردهایم باید برنامه را ابلاغ کنیم و بودجه هم مبتنیبر همین برنامه پیشنهاد میشود. مدیرانی دارند بودجه را پیشنهاد میدهند که بر سر برنامه به تفاهمی نرسیدهاند. اینها میشود آسیب شناسیهای جدی برنامهریزی و ما اگر به اینها توجه نکنیم مدل برنامهریزیمان شاید عمل کند اما پویا، داینامیک و اصلاحپذیر نخواهد بود.
در پایان بهعنوان جمعبندی اگر فکر میکنید نکتهای باقی مانده بفرمایید.
این سوال خیلی جدی است که چرا سیاستهای ابلاغی تکراری است؟ این سوال را از خودتان بپرسید. همیشه در 30 سال گذشته این پرسش وجود داشته است. بعضی اوقات عین عبارات از سیاستهای قبلی گرفته شده و تکرار میشوند. چرا؟ اگر سیاست از جنس هدف است پس بررسی کنیم ببینیم رسیدهایم یا نه؟ اگر نرسیدیم چرا نرسیدیم، اگر رسیدیم هم نباید این سیاست باشد. دوم اینکه چرا سیاستها اجرایی نمیشود؟ یک سند نداریم که شرح سیاستهای کلی باشد. ما داریم میگوییم سیاستهای کلی و این به تدوین یک سند درمورد سیاستهای جزئی نیاز دارد. در برابر سیاستهای کلی نیاز به برنامه داریم.
پس دو سوال مطرح کردیم؛ اول اینکه چرا سیاستهای کلی اجرا نمیشود؟ و دوم راجع به یک گام بعد چرا سند جزئی ایجاد نشده، چگونه باید ایجاد شود؟ این یک پرونده است که باید روی آن کار کنیم.