محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق: ویتگنشتاین با نگاشتنِ رساله منطقی فلسفی خود، گمان میکرد راهحلی نهایی برای مسائل فلسفی ارائه نموده است. یکی از تلاشهای او در این کتاب، تعیین حد و مرزهایی برای بیان اندیشه است. در نظر ویتگنشتاین اگر کسی رساله را خوب فهم کند، چیزی که دست او را میگیرد، تنها گزارههایی است در باب علوم طبیعی. این درست همان جایی است که پوزیتیویستها را سر کیف میآورد و رساله برای آنها تبدیل به یک مانیفست و کتاب مقدس میشود. اما اوضاع چنین نمیماند و ویتگنشتاین سالها بعد در یک سخنرانی در باب اخلاق و دیگر نوشتههای دوره دوم خویش از این سوءتفاهمِ رهزن پرده برمیدارد. امروزه بسیاری از ویتگنشتاینپژوهان سخن از عرفان و اخلاق در آثار فیلسوف شوریدهسر اتریشی میزنند و ادعا میکنند، در همان رساله نیز سرنخهای بسیاری وجود دارد که راه را برای تفاسیر عرفانی و اخلاقی از رساله هموار میکند. عرفان در وهله نخست نوعی شیوه نگریستن بـه عـالم اسـت. عبـارات عرفـانی در رسـاله منطقـی- فلسـفی تلاشـی مـداوم و نظـاممند بـرای روشن کردن نتـایج فلسـفی اسـت کـه از تجربـه عرفـانی برخاسته است. در اندیشه ویتگنشتاین، متعلَّق تجربه عرفانی، وجود یا وجود بالذات اسـت. در نگاه او، وجود است که مایـه شـگفتی و حیـرت در هسـتی جهـان شـده اسـت. او میگویـد وجـود جهـان پدیـدهای عرفـانی اسـت: هسـتی جهـان امـری عرفـانی و رازآلود است نه چگونگی آن. (فقره 6.44 رساله)
بنا بر معیار ویتگنشتاین در رساله، گزارههای متافیزیکی معنایی ندارند و گزارههای معنادار را باید در علوم طبیعی جست. وی در فقره 6.53 رساله میگوید:
«روش درست فلسفه به راستی این خواهد بود: نگفتن هیچ چیز جز آنچه میتوان گفت، یعنی گزارههای علم طبیعی-یعنی چیزی که به فلسفه هیچ ربطی ندارد-»
از طرفی ویتگنشتاین در فقره 4.111 رساله معتقد است فلسفه هیچ یک از علوم طبیعی نیست:
فلسفه یکی از علوم طبیعی نیست. (واژه «فلسفه» باید بر چیزی دلالت کند که بالاتر یا پایینتر از علوم طبیعی است، ولی کنار آنها نیست.)
نکاتی از این دست در رساله وجود دارند که باید تحلیل و تفسیر شوند. ویتگنشتاین در مقدمه رساله نیز بر این باور است که معنای این کتاب را مىتواند در دو جمله خلاصه کند: آنچه بتواند گفته شود، میتواند به روشنى گفته شود و آنچه نمىتوان دربارهاش سخن گفت، باید درباره آن سکوت کرد. پس تمایز میان آنچه میتواند گفته شود وآنچه نمىتوان دربارهاش سخن گفت، ما را به عمق رساله مىبرد. بنابراین باید به این نکته توجه داشت که اگر پارهای از فقرههای رساله را که ویتگنشتاین در آن ادعا دارد: اشیاء، امر رازآلود، واقعیت و... نمیتوانند در ردای کلمات درآیند، تنها به همان معنای ظاهری و تحتاللفظی در نظر بگیریم، رویکرد درستی در مواجهه با آنها نداشتهایم. با این همه میتوانیم با پیشفرض گرفتن امکان خوانشی عرفانی از رساله، کم کم پی ببریم که چه روشی از این تفسیر پدید خواهد آمد. از این رو، اگر هدف رساله، دلالت داشتن بر چیزی است که نمیتواند با کلمات بیان شود، شاید بتوان در پرتو امکان تفسیری عرفانی به این کتاب نظر کرد و آن را بهتر درک کرد.
آنچه در ادامه میآید ترجمه یادداشتی از جان هورگان1، استاد دانشگاه و نویسنده کتاب «پایان علم» است که سال 2018 در وب سایت SCIENTIFIC AMERICAN منتشر شده است.2
اگر دو معما را کنار هم بیاورید، آیا معمای بزرگتری به دست میآورید یا آن دو، مانند ضرب اعداد منفی در یکدیگر، هم را خنثی میکنند و شفافیت پدید میآورند؟ امیدوارم دومی باشد. همانطور که من مساله ویتگنشتاین و عرفان را میپذیرم.
در باب این مساله، برای سالیان زیادی گیج و مبهوت بودهام، درست از زمانی که در سالن فلسفیام برای بحث پیرامون «عرفان رساله» که در سال 1966 توسط بی. اف. مگ گینس3 نوشته شده بود، گرد هم جمع شدیم. این سالن دربردارنده هشت نفر یا بیشتر است که بسیاری از آنها فارغالتحصیل در فلسفه هستند و در اتاق نشیمن سالن برای تفکر گرد هم میآیند. لودویگ ویتگنشتاین، کسی که برتراند راسل او را «کاملترین نمونهای که تا به حال از نبوغ بهشکل سنتی شناختم» توصیف نموده، در طول زندگیاش تنها یک کتاب منتشر کرد، رساله منطقی- فلسفی.4 رساله برای نخستین بار در سال 1921 به زبان آلمانی منتشر شد و مراقبهای مرموز در باب چیزهایی است که دانستنی و ناشناختهاند.
«عرفان» اغلب بهعنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز برای توصیف تفکر مبهم یا آشفته به کار میرود. اما در «عرفان رساله»، مک گینس از این اصطلاح برای اشاره به شکل فوقالعادهای از ادراک توصیفشده توسط حکیمان شرق و غرب استفاده میکند. ویلیام جیمز در کتاب «انواع تجربه دینی»، که هنوز نیز بهترین رویکرد علمی درمورد عرفان است، اشاره دارد که در طول یک تجربه عرفانی، احساس میکنید با حقیقت مطلق، زمینه وجود و خدا مواجه میشوید. این مکاشفات، سرشار از اهمیت معنوی و همراه با احساسات شدید است. شما اغلب احساس بیزمانی و یگانگی سعادتمندانه با همهچیز دارید (اگرچه این تجربه جهنمی نیز میتواند باشد).
به نظر میرسد دانشی که این بینش به دست میدهد، از فلسفه، علم و خود عقل نیز فراتر میرود. ویلیام جیمز تجارب عرفانی را ناگفتنی مینامد، به این معنی که نمیتوان آنها را با زبان روزمره بیان کرد. تائو ته چینگ نویسنده چینی باستانی و عرفانی نیز در پی بیان همین معنا بود، زمانی که نوشت: «کسانی که میدانند، صحبت نمیکنند. کسانی که صحبت میکنند، نمیدانند.» باری، نویسنده در بیان مطلب، قاعده خود را زیر پا مینهد.
تائو ته چینگ و دیگر رسالههای عرفانی با این نوع پارادوکسهای گودلی5، «این جمله نادرست است»6 همراه است، و رساله نیز همین گونه است. ویتگنشتاین مینویسد: «چگونه دنیا عرفانی نباشد. باری، دنیا اینگونه است.» او توضیح میدهد: «ما احساس میکنیم که حتی اگر به همه سوالات علمی ممکن پاسخ داده شود، هنوز مشکلات زندگی دستنخورده باقی مانده است. البته هیچ سوالی باقی نمیماند و فقط پاسخ است. حل مشکل زندگی در محو شدن آن است.» به نظر، ویتگنشتاین بر این باور است حتی زمانی که جهان بهطور کامل توسط علم توضیح و بیان شده باشد، درواقع به هیچ رو، توضیح داده نشده است. حل معمای زندگی، در بدون پاسخ بودن آن است.
مک گینس در مقاله خود به سال 1966 اشاره دارد که ویتگنشتاین در «سخنرانی در باب اخلاق» که پس از مرگ او در سال 1951 منتشر شد، تجربیات شخصیاش را با مضامینی عرفانی توصیف کرده است. در یکی از آنها ویتگنشتاین احساسهایی مانند «مطلقا امن» و «در دستان خدا» داشته است. درمورد دیگر او سرشار از وجود بوده است و جهان را یک معجزه میدیده است. مک گینس قیاسی را میان تجربیات ویتگنشتاین و تجربیاتی که ویلیام جیمز، شوپنهاور، راهب کاتولیک مایستر اکهارت و حکیم مسلمان القشیری توصیف کردهاند، بررسی میکند. مک گینس همچنین از آلدوس هاکسلی یاد میکند که درهای ادراک تجربه عرفانی ناشی از مسکالین را توصیف میکند. همانطور که در کتابم «عرفان عقلانی» اشاره کردم، هاکسلی و روانگردانها تاثیرات شکلدهندهای بر من داشتند.
برتراند راسل که شیفته ویتگنشتاین و عرفان بود، ویتگنشتاین را یک عارف توصیف کرد. راسل در نامهای به یکی از دوستانش در سال 1919 مینویسد:
«[ویتگنشتاین] بهطور جدی در فکر راهب شدن است. همهچیز از انواع تجربه دینی ویلیام جیمز شروع شد و رشد آن (نه به شکلی غیرطبیعی) در زمستانی که او پیش از جنگ جهانی به تنهایی در نروژ گذراند، اتفاق افتاد، زمانی که او در مرز جنون بود. سپس در کشاکش جنگ جهانی اتفاقی عجیب رخ داد. او در هنگام انجام وظیفه به شهر تارنوف در گالیسیا رفت و به شکلی اتفاقی سر از یک کتابفروشی در آورد که به نظر چیزی جز کارتپستال در آن وجود نداشت. با این همه، او به داخل رفت و دریافت که تنها یک کتاب وجود دارد: کتاب تولستوی در باب اناجیل... . ویتگنشتاین عمیقا در شیوههای فکری و احساسی عرفانی غرق شده است، اما من فکر میکنم (اگرچه او موافق نیست) آنچه وی در عرفان بیشتر از همهچیز دوست دارد، این قدرت است که او را از فکر کردن باز دارد.»
من آن چرخش طعنهآمیز آخر را دوست دارم. این نقلقول را در مقاله راسل نیلی7 به سال 2009 درباره عرفان ویتگنشتاین یافتم. نیلی هشدار میدهد که بیشتر تفسیرهای فلسفی درباره رساله «بر سیستم فنی منطق و زبان کتاب تمرکز کردهاند، بدون توجه به مضامین اخلاقی و معنوی آن». رساله «بیشتر به دلیل ناکامی مفسران پیرامون درک اهمیت امر عرفانی و جذبهای در متن آن، به اشتباه فهم شده است.»
برای خوانشی مشابه به «درک عرفان رساله ویتگنشتاین»، مقالهای در وب سایت EPISTEMIC EPISTLES مراجعه کنید. نویسنده بیان میکند: «درک درست مقصود ویتگنشتاین در رساله مستلزم درک کتاب به مثابه پروژهای عرفانی است که هدف آن آشنایی ما با تجربه عرفانی است، نه تلاشی برای برقراری ارتباط با «حقایق» تحلیلی. پیامد عدم شناخت مقاصد عرفانی ویتگنشتاین «خواندن سطحی و نادرست» است.
مشکل اینجاست که اگر تجربهای عرفانی نداشتهاید، نوشتههای عرفانی آنچنان چیز خاصی برای شما به حساب نمیآید. براساس واکنش دوستان من به مقاله مک گینس «عرفانِ تراکتاتوس»، فیلسوفانِ سالنِ من، تجربیات عرفانی نداشتند. آنها رساله را یک بیان افراطی و منحصربهفرد از پوزیتیویسم منطقی، مکتبی فلسفی محبوب در اوایل قرن بیستم که محدودیتهای شدیدی بر آنچه قابل شناخت است تحمیل میکند، میخوانند. دوستان من، کلماتی مانند حیرت وحتی تحقیر را نسبت به عناصر عرفانی «ناسازگار» و «خام» (کلمات آنها) رساله، ابراز کردند. آنها اشاره داشتن دکه ویتگنشتاین در اثر بعدی خود به نام تحقیقات فلسفی (که پس از مرگ منتشر شد) از رساله فاصله گرفت.
در پوست خود نمیگنجم، آیا تاکنون تاثیر اسید را ندیدهاید؟ آیا تا به حال تحتتاثیر دنیای عجیبوغریب قرار نگرفتهاید؟ به نظر من، رساله به بهترین وجه بهعنوان یک اثر الهیات سلبی نگریسته میشود. این شاخه عرفانی الهیات با این فرض آغاز میشود که خداوند از فهم و توصیف فراتر است. رساله، الهیات سلبی لائوتسه، اکهارت، سنت ترزا و راهب قرن ششم شبه دیونیسیوس را به یاد میآورد. اکهارت در جایی نوشته است (و من این قسمت را در نوشته نیلی یافتم):
هرچه در تفکر اوج میگیریم، بیان ما از آنچه قابل فهم است محدودتر میشود... ما نه صرفا به کوتاهی گفتار، بلکه حتی به سکوت مطلق از افکار و کلمات میگذریم. ما از پایین به سمت بالا میرویم و برحسب درجه تعالی، گفتارمان مهار میشود تا اینکه تمام صعود انجام میشود، به اندازهای که کاملا غیرقابل وصف است، بیصدا میشویم.
بنابراین پاسخ به سوال تیتر اصلی یادداشت، این است: بله. اگر عارف کسی است که با تجارب عرفانی دگرگون شده باشد، بنابراین ویتگنشتاین عارفی بود که در بیان غیرقابل ابراز و عرفانی خود، فوقالعاده شیوا بود. حرف آخر را، به او میگویم. او رساله را با این بند عرفانی به پایان میرساند:
گزارههای من به این طریق روشن کنندهاند که آن کس که مرا میفهمد آنها را در پایان مهمل مییابد، وقتی از طریق آنها –پله پله بر آنها – بالا رفته و از آنها گذشته است. (او باید، به تعبیری، نردبان را دور اندازد وقتی به بالا رسید. ) او باید از این گزارهها فرا برود و بر آنها غلبه کند، آن وقت جهان را درست میبیند. آنچه از آن نمی توان سخن گفت، باید درباره آن خاموش ماند.
پینوشتها
* آنچه از متن رساله ویتگنشتاین در یادداشت ابتدایی آوردهام، از ترجمه مالک حسینی وام گرفتهام:
ویتگنشتاین، لودویگ(1399) رساله منطقی- فلسفی ویتگنشتاین، ترجمه مالک حسینی، هرمس، تهران
-1 John Horgan
-2 https://blogs. scientificamerican. com/cross-check/was-wittgenstein-a-mystic/#
-3 B. F. McGuinness
-4 Tractatus Logico-Philosophicus
-5 Godelian
-6 this-sentence-is-false
-7 Russell Nieli