علیالله سلیمی: زندگی شهروندان تهرانی در دهههای 40 و 50 با آیینها و آداب خاصی همراه بود که بخشی از آن متاثر از فرهنگ بهجامانده از گذشتگان این شهر بود و بخشی دیگر تابع شرایط روز بود که باعث میشد اهالی محلههای مختلف تهران هریک متناسب با موقعیتهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خاص خود شیوههای متفاوت زندگی را برگزینند. به این شکل بود که برخی محلههای معروف تهران فرهنگ خاص خود را داشتند و بهنوعی صاحب هویت محلهای جداگانهای در دل پایتخت چندمیلیونی با دهها محله کوچک و بزرگ بودند. در این میان، یکی از محلههای مرکزی تهران از روزگاران گذشته، محله سدِنصرالدین بود که اکنون هم در قلب پایتخت قرار گرفته و از گذشتههای دور فرهنگ اجتماعی خاص خود را داشت. در این زمینه کتاب «سدِنصرالدین» با عنوان فرعی: تهراننوشتههای یک بچهطهرون، به قلم امیر خیام، نمونه موفق و روشنی از فرهنگ حاکم بر ساکنان این محله در دهههای 40 و 50 است. شکل روایی کتاب، ترکیبی از قالبهای ادبی «خاطره» و «داستان» است که البته عنصر خاطره بر کلیت اثر غلبه دارد. نویسنده کتاب در مقدمه اثر با معرفی خود و خانهای که در آن روزگار کودکی، نوجوانی و حتی جوانی خود را گذرانده، درباره تکتک ساکنان خانه که ترکیبی از اعضای خانواده و مستاجران نسبتا دائمی آن خانه هستند، توضیح میدهد و در ادامه، روایتهای کتاب حولوحوش زندگی، عادات و رفتارها و اتفاقهای زیر و درشتی است که برای هریک از این افراد درطول بیش از دو دهه افتاده است. شخصیت محوری که در اغلب روایتها حضور موثر دارد، عمه راوی (عزیزجون) است که علاوهبر رسیدگی به امور زندگی برادرانش، حضانت چند نفر دیگر ازجمله راوی را هم برعهده دارد. خانهای که عزیزجون رتقوفتق آن را به عهده گرفته مستاجرانی هم دارد که بهمعنای امروزی مستاجر محسوب نمیشوند، چون کرایهای بابت سکونت پرداخت نمیکنند و بهنوعی عضوی از خانواده بزرگ عزیزجون محسوب میشوند. برخی از آنها، مانند «اوسباقر» نسبت دوری با خانواده عزیزجون دارند و برخی مانند «مشدُسِین» (مشهدیحسین) اصلا نسبتی با خانواده عزیزجون ندارند و بهقول راوی مشدُسِین در حضانت خودش بود. درطول روایتهای کتاب و طی حوادث ریزودرشت، مخاطب با عادت و ویژگیهای شخصیتی افراد ساکن در خانه آشنا میشود و مجموع این روایتها، به شکلی«تاریخ شفاهی» یک خانه، یک محله و درنهایت یک شهر را در برههای از تاریخ روایت میکند. لحن طنازانهای هم چاشنی روایتها شده که لذت خوانش آنها را دوچندان کرده است. نویسنده کوشیده در قالب روایتهای مختلف به جنبههای گوناگون زندگی در تهران دهههای چهل و پنجاه بپردازد؛ از کار و زندگی روزمره گرفته تا ابزارها و وسایل مورداستفاده در آن ایام که بسیاری از آنها درگذر زمان کارایی خود را از دست داده و بهنوعی استفاده از آن ابزارها و وسایل قدیمی منسوخ شده است، حتی درباره نوع تغذیه رایج خانوادهها در آن ایام روایتهای متعددی در کتاب آمده که اغلب آنها اکنون به خاطرهها پیوسته است. در یکی از روایتها میخوانیم: «اون وقتها، عزیزجون هفتهای یهبار پلو درست میکرد. بیشتر مردم همینجوری بودند. یا شب جمعه پلو میخوردن یا روز جمعه. از شنبه تا پنجشنبه هم آبگوشت و اِشکنه و کلهجوش و شامی و غذاهای نونی بود. البته، بیشتر شبها غذای ما آبگوشت بود و چون تکلیف غذای شبها معلوم بود، کسی از عزیزجون درباره غذا سوال نمیکرد! اگر هم کسی میپرسید: «شام چی داریم؟» میگفت: «کوفت داریم!» بعضی وقتها، عزیزجون برامون غذایی درست میکرد به اسم «دُلماج». نون خشک ریزشده و خردههای پنیر و سبزی خردشده رو با هم قاتی میکرد میشد دلماج.» (ص43)
اگر امروز در خانههای عدهای از شهروندان تهرانی برخی گونههای حیوانات اهلی و وحشی به اشکال گوناگون نگهداری میشود که البته موافقان و مخالفان خاص خود را دارد، در برخی خانههای تهرانیها در دهههای 40 و 50 (زمان روایتهای کتاب) هم برخی حیوانات بهطور طبیعی زندگی میکردند که داستان متفاوتی دارند. ازجمله در یکی از روایتهای کتاب «سِدنصرالدین» آمده است که خانه مورداستفاده در روایتهای این کتاب دو مطبخ داشت که یکی از آنها رو به راه و تمیز بود و محل آشپزی عزیزجون بود و دیگری به مطبخ متروکه معروف بود که حالت انباری داشت و دو مار در آن بهطور طبیعی زندگی میکردند و کاری به کار ساکنان خانه نداشتند. حتی گاهی میآمدند حیاط و دور حوض چرخی میزدند و باز برمیگشتند به مطبخ متروکه که لانهشان در آنجا بود. درباره برخی رسمهای ساکنان قدیمی تهران که در خانه محل زندگی راوی هم رواج داشت در کتاب به شکل مفصل توضیح داده شده است. «از رسمهای مهم خونه سِدنصرالدین -که محال بود تغییر کنه- سمنوپزون بود. عزیزجون میگفت: «هرچی یادم میآد بابا ننهم سمنوپزون داشتن.» پختن سمنو خیلی سخت و زمانبر بود و احتیاج به کمک آدمهای زیادی داشت. اولین کاری که عزیزجون میکرد نیت پخت سمنو بود. نزدیک به دوماه قبل از پختن، هر روز دربارهاش صحبت میکرد و میگفت: «اگه خدا قبول کنه، امسال نیت کردم چند کیلو گندم و بادوم سمنو را زیاد کنم.»» (ص 63) راوی در ادامه درباره مراحل مختلف سمنوپزون و حضور میهمانها در خانه کسی که سمنوپزون داشت به تفصیل توضیح میدهد. نویسنده درکنار خاطرات نوستالژیکی که اغلب حسرتبرانگیز هستند، به برخی آسیبهای اجتماعی رایج در آن روزگار هم میپردازد اما چون لحن طنزی دارد چندان تلخ جلوه نمیکند و چهبسا لبخند بر لب مخاطب میآورد: «توی محلهمون، یه خونواده پنج نفری زندگی میکردن که همهشون دزد بودن! شوهر، زن، دو پسر و یک دخترشون... بیشتر وسایل زندگیشون رو از توی پارکها و ماشینها میدزدیدن. مبلمان خونهشون صندلی اتوبوس و مینیبوس بود. «آویزهای پارکشهر» را هم کنده بودن و به جای لوستر آویزون کرده بودن تو اتاقشون. داشبورددزدی یه ماشین هم شده بود جای قاشق و چنگالشون. چراغ خوابشون لامپهای «یه کنتاکت» و «دو کنتاکت» مینیبوس مردم بود و چون برق خونهشون رو از تیر چراغبرق کوچه دزدیده بودن، هزینه برق هم نداشتن!»(ص 99)
در برخی روایتهای کتاب هم به گوشههایی از تاریخ هنر در تهران قدیم و زندگی و کار چهرههای واقعی ازجمله برخی هنرمندان تئاتر تهران دهههای 40 و 50 پرداخته شده است: «ورود عمواسمال به عرصه بازیگری تئاتر روحوضی و سیاهبازی در سال هزاروسیصدوبیست خورشیدی بوده. خیلی زود هم یکی از بهترین هنرمندان سیاهبازی و تئاتر تهران شد؛ جوری که در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، هروقت با مرحوم استاد سعدی افشار مصاحبه میکردن، از اسماعیل خیام بهعنوان استادش یاد میکرد. سالها بود که خونه سِدنصرالدین پاتوق استاد سعدی افشار، استاد مهدی مصری و استاد سیدحسین یوسفی بود. میاومدن و با عمواسمال تمرین میکردن.» (ص 111)
به این شکل، تقریبا به همه جنبههای زندگی در تهران دهههای 40 و 50 در قالب خاطراتی که اغلب رنگوبوی نوستالژیک دارند و لحن طنز راوی آنها را خواندنی و دلچسب کرده پرداخته شده است؛ از ریزترین جزئیات زندگی روزمره ساکنان این شهر تا روابط اجتماعی و حتی فرهنگ و معماری رایج در آن روزگار که همگی با قلم روان نویسنده در قالب روایتهای اغلب کوتاه بیان شده است.
چاپ اول (1400) کتاب «سِدنصرالدین: تهراننوشتههای یک بچهطهرون» به قلم امیر خیام، ویراستاری محبوبه قاسمیایمچه و طرح جلد حسام صادقی در 256 صفحه، شمارگان 1250 نسخه و قیمت 70000 تومان از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.