گفت‌وگوی «فرهیختگان» با میثم رستمی درباره قرائت‌های معاصر از عاشورا
انقلاب اسلامی و فضای سال‌های قبل از انقلاب، بالطبع موجب یک نوع خوانش از کربلا و عاشورا برای عده‌ای شد.
  • ۱۴۰۱-۰۶-۲۰ - ۰۵:۰۰
  • 00
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با میثم رستمی درباره قرائت‌های معاصر از عاشورا
نظریه قیام برای حکومت میان قدمای ما رایج بوده است
نظریه قیام برای حکومت میان قدمای ما رایج بوده است

علی عسگری، خبرنگار: درطول دهه‌های اخیر به‌خصوص در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی قرائت‌های مختلفی از قیام عاشورا ارائه شد که بحث‌ها و مجادلات بسیاری را نیز به خود معطوف کرد. برخی جریان‌ها درصدد برآمدند تا قرائت انقلاب اسلامی از عاشورا را زیرسوال ببرند؛ چراکه این نوع قرائت بود که توانست در مردم حرکت ایجاد کند و درنهایت به سرنگونی رژیم منجر شود. در گفت‌وگو با میثم رستمی، مدرس حوزه و دانشگاه ضمن بررسی قرائت‌های موجود از قیام عاشورا، نگاهی به روایت انقلاب اسلامی از واقعه عاشورا خواهیم داشت که در ادامه از نظر می‌گذرانید.

گاهی گفته می‌شود انقلاب اسلامی روایتی را از عاشورا برساخت می‌کند که قبلا چنین روایتی وجود نداشت. می‌خواهم پرسش اول را این‌طور پایه‌گذاری کنم که درحقیقت، انقلاب اسلامی معلول حادثه قرائت حماسی از عاشورا و قرائت معنویت سیاسی از عاشوراست یا علت این قرائت است؟
ما می‌توانیم بگوییم هردوی اینها بوده است. یعنی از طرفی انقلاب اسلامی و فضای سال‌های قبل از انقلاب، بالطبع موجب یک نوع خوانش از کربلا و عاشورا برای عده‌ای شد. از طرف دیگر برخی خوانش‌های سابق بر قضایای انقلاب نسبت به حرکت امام‌حسین(ع) وجود داشت که سازگاری زیادی با روحیه انقلابی‌گری داشت و لذا در ایجاد ‌انگیزه انقلابی و استبدادستیزی و ظلم‌ستیزی موثر بود. بنابراین هردوی اینها از نظر تاریخی قابل‌اثبات و پیگیری است.

پس رابطه‌ای دوطرفه وجود دارد. می‌خواستم دلالت‌هایی را افاده کنید که قرائتی که در انقلاب اسلامی شکل گرفته یک استثنای تاریخی نبوده است. اصطلاحا گرایشی وجود دارد که می‌خواهد این‌طور نمایش بدهد که قرائت انقلاب اسلامی از حادثه عاشورا درطول تاریخ در شیعیان دیده نمی‌شد و شیعه چنین برداشتی نداشت و برداشتی ابتکاری بود که به اقتضای دهه چهل بازخوانی‌ای از حادثه عاشورا صورت گرفته است. آیا می‌شود در نفی این ایده، گزاره‌هایی تاریخی را آورد که در گذشته هم علمای ما چنین برداشت‌هایی داشتند و ما در یک‌سری از کتاب‌ها شاهد آن بوده‌ایم.
بله سوال خوبی است. درست است که در رابطه با عاشورا یک خوانشی بین برخی فقها وجود داشت که مساله عاشورا را از حیز الگوبرداری خارج می‌کرد؛ مثلا مرحوم صاحب جواهر تصریح می‌کند بحث عاشورا امری اختصاصی برای امام‌حسین(ع) بود و این امری عمومی نبود و ما نمی‌توانیم آن را تعمیم بدهیم؛ امری بوده که جزء اختصاصات امام‌حسین(ع) است و لذا چندان به این قضیه به‌عنوان قضیه‌ای تعمیم‌پذیر و قابل‌تکرار نپرداخته است. ولی این سخن صاحب جواهر به این صورت نبود که به‌عنوان نظریه غالب در زمان گذشته مطرح بوده باشد.
اتفاقا یکی از نظریات رایج درباره حرکت اباعبدالله(ع) این بود که امام‌حسین(ع) برای حکومت قیام کردند. مثلا سیدمرتضی که جزء بزرگان قدمای ماست، اینطور نظر داشت که امام برای حکومت حرکت کرد و این نظریه بین بزرگان ما نظریه‌ای رایج بود که اباعبدالله(ع) به قصد حکومت حرکت کردند و به سمت کوفه رفتند و آن اتفاقات افتاد. این خوانش یکی از خوانش‌هایی بود که در بحث انقلاب اسلامی موثر بود و یکی از مهم‌ترین علل قیام امام‌حسین(ع) را حرکت به سمت کوفه و تصاحب حکومت می‌دانستند. شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی که به تحلیل واقعه عاشورا می‌پردازد، سه علت برای قیام امام‌حسین(ع) را ذکر می‌کند که یکی از آن علت‌ها همین بحث نامه مردم کوفه و بحث حکومت بود. بنابراین این‌طور نیست که بحث حکومت، فقط توسط طرفداران انقلاب اسلامی مطرح شده باشد بلکه یکی از پرسابقه‌ترین نظریه‌ها همین بحث حکومت است.
اشکالاتی به بحث حکومت وارد می‌شود که به نوع مواجهه با فضای تاریخی برمی‌گردد. برای پررنگ‌شدن بحث حکومت چند نکته عرض می‌کنم. مثلا شهید مطهری هم این نظر را داشت که این بحث حکومت چندان در قضیه حرکت و قیام امام‌حسین(ع) پررنگ نبوده است. ولی من می‌خواهم بگویم که نه، اتفاقا براساس داده‌ها و شواهد تاریخی بحث حکومت و حرکت به سمت کوفه و خلافت در حرکت اباعبدالله(ع) از مدینه به مکه و بعد از مکه به سمت کوفه بسیار پررنگ بوده است. یکی از نکاتی که باعث شده بحث حکومت توسط برخی محققان جدی گرفته نشود و آقایان بگویند که حرکت امام‌حسین(ع) اساسا برای حکومت نبوده است، این تصور است که خیانت کوفیان مساله‌ای روشن و آشکار بوده و لذا از درایت یک شخص عادی به دور است که به نامه‌های کوفیان اعتماد کند و به سوی آنان برود، چه برسد به امام‌حسین(ع) که دریافت‌هایش فوق‌دریافت‌های عقلای قوم است. متاسفانه کوفه در ادبیات رسانه‌ای و ادبیات شعری ما به‌قدری واضح اهل خیانت دانسته می‌شود که می‌گویند کوفه‌ای که واضح است اینچنین خیانت می‌کند و همه به امام‌حسین(ع) می‌گویند به کوفه نرود و کوفه وفا ندارد، چرا امام‌حسین به سمت کوفه حرکت کند؟ لذا حرکت اصلی اباعبدالله نمی‌تواند به قصد حکومت باشد. درنهایت حرفی که می‌زنند برای توجیه حرکت امام به سمت کوفه، این است که حرکت امام به سمت کوفه را از باب اتمام‌حجت مطرح می‌کنند وگرنه در مکه ابن‌عباس و هرکس دیگری به حضرت توصیه می‌کرد که به سمت کوفه نرود.

می‌توان از دلالت‌های تاریخی هم این را افاده کرد به‌ویژه در جمله‌ای که ابن‌عباس به حضرت می‌گوید یا در جمله‌ای که یکی از کوفیان می‌گوید که کوفیان شمشیرهایشان علیه شما است ولی قلب‌هایشان با شماست. اتفاقا روشنفکری ما هم از این مساله برای نفی اصل قیام و حرکت اباعبدالله استفاده می‌کند. یعنی مدعی هستند قیامی نبود و حضرت رفت و گرفتار شد، چطور می‌شود ابن‌عباس می‌داند که کوفه وفا نمی‌کند ولی حضرت متوجه این نکته نیست؟
نکته این است که کوفه آنطور که اینها می‌گویند نیست. به نظر من اشتباهی رسانه‌ای و فهمی در ادبیات ما نسبت به کوفه وجود دارد که باعث شده است وقتی می‌گوییم امام‌حسین(ع) به سمت کوفه حرکت کرد، این تلقی پیش بیاید که مشخص بود کوفه خیانت می‌کند و پای حرف‌هایش نیست و ابن‌عباس هم حتی این را گفت! پس امام معصوم که علم غیب دارد - حتی برخی نویسنده‌ها می‌گویند طبق علم عادی هم مشخص است که کوفه خیانت می‌کند- نباید به آن سمت حرکت کند. بنابراین گفته‌اند حرکت امام یک حرکت شهادت‌طلبانه بود یا یک حرکتی بود که امام می‌خواست دفاع کند و اصلا به‌دنبال قیام و این مسائل نبود و امام اتمام‌حجتی را به سمت اهل کوفه داشت. اما این مساله با واقعیت‌های تاریخی اصلا سازگاری ندارد. حتی به نظر من شهید مطهری که بحث کوفه را مطرح می‌کند بسیار کم‌رنگ مساله را مطرح می‌کند و شاید این به دلیل فضای فکری بود که در زمان شهید مطهری حاکم بود و اساسا بحث کوفه را حذف می‌کردند. لذا شهید مطهری توانست به این مقدار تاب بیاورد که اصل مطلب را بیان کند و از بار ارزشی آن کم کند و بگوید ارزش زیادی ندارد.
اما چرا می‌گویم این مساله اشتباه تاریخی و رسانه‌ای است؟! کوفه آن چیزی که در اذهان توده مردم حک شده و در ادبیات شعری ما وجود دارد، نبود. چرا؟! چون ابن‌عباس وقتی به امام‌حسین(ع) می‌گوید به کوفه نرو از بیرون، کوفه را می‌بیند و کوفه را از درون کوفه رصد نکرده است. امام‌حسین(ع) مسلم را به درون کوفه می‌فرستد و مسلم در کوفه چند ماه بررسی میدانی می‌کند. یعنی امام‌حسین به‌صرف اینکه کوفیان می‌گفتند بیا، نرفتند. این نشان می‌دهد اولا حضرت تصمیم داشت اگر شرایط آماده باشد حکومت را به دست بگیرد و طبق سیاست‌های عقلایی، مامور فرستادند و شرایط را بررسی کردند و بعد از چند ماه بررسی، مسلم نامه‌ای به امام‌حسین(ع) می‌نویسد که من به تو خیانت نمی‌کنم. بیا که کوفه آمده است. ما نمی‌توانیم نگاه فرزدق شاعر را که کوفه را از عینک حوادثی که با شخصیت شاعرانه خود دیده است - نه چشم یک فرد تیزبین سیاسی-، با نگاه مسلم مقایسه کنیم. زمانی که ابن‌عباس به امام می‌گوید به کوفه نرو، نعمان حاکم است و همه می‌دانند که اگر نعمان حاکم کوفه بماند کار کوفه به سمت امام‌حسین(ع) پایان می‌پذیرد. حتی عمر ابن‌سعد هم این را می‌دانست.
ببینید ما حداقل دو فرد شاخص سیاسی داریم که اوضاع کوفه را به‌نفع امام می‌دانستند: یکی مسلم‌ابن‌عقیل که بعد از بررسی و طبیعتا مشورت با بزرگان شیعیان کوفه متوجه می‌شود در اینجا برای امام‌حسین(ع) زمینه پیروزی وجود خواهد داشت و دیگری عمرابن‌سعد که بررسی می‌کند و می‌گوید کوفه برای امام زمین پیروزی است و لذا به یزید نامه می‌نویسد که اگر نعمان بر سرکار بماند کار تمام است. جالب است که امثال ابن‌عباس‌ها و کسان دیگری که به امام‌حسین(ع) توصیه می‌کردند نرو، زمانی می‌گویند نرو که حاکم نعمان است. هیچ‌کسی نمی‌داند که حاکم تغییر خواهد کرد و شهر تسلیم ابن‌زیاد خواهد شد. در آن زمان است که مسلم می‌گوید شرایط آماده است.
برخی می‌گویند چرا امام‌حسین(ع) به یمن نرفت؟ چرا به مکه نرفت؟ تنها شهری که بعد از امام‌حسین(ع) قیام می‌کند، قیام توابین رخ می‌دهد، مختار قیام می‌کند و حاکمیت را برعهده شیعیان می‌گذارد، همین کوفه است. شما در جاهای دیگر چنین اتفاقی را نمی‌بینید و در مکه که در دست زبیریان است، چنین اتفاقی را نمی‌بینید. در مدینه چنین اتفاقی نمی‌افتد. ولی در کوفه ولوله است. آنقدر قدرت دارند که حکومت را می‌گیرند. یقینا اگر امام‌حسین(ع) وارد کوفه می‌شد اوضاع برمی‌گشت. دقت کنید وقتی ابن‌زیاد می‌خواست وارد کوفه شود به شمایل امام‌حسین(ع) وارد کوفه شد و وقتی به نزدیکی قصر کوفه رسید، نعمان فکر کرد امام حسین(ع) آمده است و گفت آقا از اینجا برگرد و نمی‌خواهم در اینجا درگیری بشود.
کوفه آنطور که تصویر می‌کنند، نبود و اتفاقا مرکز مهمی برای شیعیان بود. اتفاقا نسبت به کوفه روایات جالبی می‌بینیم که برخلاف فضای فکری موجود است. چرا روی بحث کوفه اصرار دارم؟ چون بحث حرکت امام‌حسین برای حکومت به دریافت ما از کوفه بستگی زیادی دارد. در روایات می‌بینیم که کوفه جزء شهر‌های بسیار مقدس و دارای مومنین و انسان‌های پاک و باایمان ذکر شده است. امام‌صادق(ع) می‌فرماید به‌زودی کوفه از مومنان خالی خواهد شد. این نشان می‌دهد تا زمان امام‌صادق، هنوز مقر بسیاری از شیعیان در کوفه بوده است. یا روایتی دیگر می‌گوید که اوتاد ما در کوفه هستند.
حال چه شد چنین اتفاقی در کوفه افتاد؟ کوفه مرکز خلافت بود. معمولا مرکز کشورها به شکلی است که جناح‌های مختلف سعی می‌کنند در آنجا پایگاه قدرتمندی داشته باشند. هر جناحی سعی می‌کند قدرت غالب را در مرکز در دست داشته باشد. لذا نکته این است که در کوفه جناح‌های مختلفی بودند. شیعیان قدرت نسبی داشتند و عثمانی‌ها هم قدرت نسبی داشتند. گروه‌های مختلفی بودند و طبیعی است که در فضای گروه‌های مختلف، عده‌ای هم رصد می‌کنند که کدام گروه در قدرت است یا کدام گروه به قدرت می‌رسد تا به آنها متصل شوند و به‌دنبال منافع خود بودند. از این‌رو است که وقتی نامه‌های کوفیان به امام‌حسین(ع) رسید، ایشان کوفه را بررسی کردند که این نامه‌ها از ناحیه چه کسانی است؟ آیا از ناحیه کسانی است که پای کار امام‌حسین می‌مانند و شرایط پیروزی بر دشمنان را دارند یا از ناحیه کسانی است که دنبال منفعت خود هستند؟! مسلم همین را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که پشتوانه این نامه محکم است. همین که عده‌ای زیاد به امام‌حسین نامه نوشته‌اند، نشان می‌دهد عده‌ای که به‌دنبال اتصال به قدرت و کسب منافع بودند نیز در رصد شرایط کوفه به این نتیجه رسیده بودند که کوفه به سمت امام حسین(ع) می‌چرخد. شواهد بسیار زیاد است و همین موضوع یک بحث تاریخی جداگانه می‌طلبد.
من می‌خواهم اشاره کنم که کوفه آن شهری نیست که این‌طور تصویر شده است. البته امثال ابن‌عباس‌ها که به حضرت گفته بودند نرود به این دلیل است که کوفه با وجود داشتن شرایط لازم، ریسک دارد چون دشمن دارد و مخالف دارد و جناح‌های مختلفی هستند. حضرت هم این را می‌دانست. اما فرق امام(ع) با ابن‌عباس‌ها این است که وقتی حضرت حضور مردم را ببینند اهل عافیت و ریسک‌ناپذیری در مسیر تحقق عدل و آرمان‌های الهی نیستند، بلکه جان خودشان را در این مسیر هزینه می‌کنند، قیام می‌کند.
این یکی از عوامل مهم کربلاست. یعنی حرکت حضرت به سمت کوفه بوده و برای تشکیل حکومت بود. لذا قبل از آنکه حضرت به حر برسند و حر جلوی حضرت را بگیرد، خبر شهادت مسلم به حضرت رسیده بود ولی حضرت باز حرکت را به سمت کوفه ادامه دادند. برخی یاران حضرت گفتند آقا اگر به کوفه برویم شیعیان زیاد هستند و به سمت ما می‌آیند. حر هم آمد تا مانع ورود حضرت به کوفه شود. یعنی حتی در شرایطی که ابن‌زیاد حاکم کوفه شده و شرایط کوفه تا حد زیادی برگشته است و سران شیعه زندانی شده‌اند و بسیاری از شیعیان را ترسانده‌اند، اما هم حر و هم ابن‌زیاد متوجه این بودند که امام‌حسین(ع) نباید وارد کوفه شود. اما امام‌حسین(ع) بر ورود به کوفه تاکید داشت و بعد که دیدند حر اجازه ورود به کوفه را نمی‌دهد و اتفاقاتی افتاد که معلوم شد امکان ورود حضرت به کوفه فراهم نیست، ایشان گفتند اجازه بدهید من برگردم. این مرحله، مرحله مهمی است و موثر در انقلاب بود. یعنی حرکت برای حکومت در زمانی که ولو بخشی از مردم برای حکومت آمادگی دارند، آرمان‌بخشی برای نهضت امام‌خمینی دارد. وقتی مردم طالب هستند و از فساد حکومت به تنگ آمده‌اند و شروع به تظاهرات کرده‌اند، این فضا متناسب با فضای دوران امام‌حسین(ع) است که می‌توان حرکت انقلابی کرد و حکومت را به دست گرفت.

بحث این بود که قرائت انقلاب اسلامی از عاشورا به‌عنوان یک معنویت سیاسی و حکومت‌خواهی یک استثناست یا نه، که این را توضیح دادید و وارد بحث کوفه شدید تا بگویید تحلیل تاریخی هم این است که خود امام به‌سمت حاکمیت میل داشته است، جز تحلیل کوفه برای تکمیل این پازل آیا موضوع دیگری نیز وجود دارد؟
بله، کلمات اباعبدالله(ع) هم هست. حضرت فرمود امام کیست؟ الا کسی که عامل به کتاب باشد؟! امام یعنی حاکم و پیشوا و حضرت می‌فرمایند کسی باید امامت را برعهده بگیرد که بتواند به کتاب خدا عمل کند. وقتی حضرت مسلم را به کوفه فرستاد برای چه فرستاد؟ برای اینکه آماده است تا حرکت کند و به شهادت برسد؟ اینکه بررسی نمی‌خواهد، یا برای اینکه می‌خواهد حکومت را برعهده بگیرد؟ شما انواع و اقسام شواهد و قرائن را که می بینید، درمی‌یابید که هدف حضرت از حرکت چیست؟
بیعت به چه معناست؟ آیا بیعت به این معناست که من می‌روم تا در آنجا شهید شوم؟ یا بیعت به این معناست که من می‌خواهم بروم و حاکمیت را برعهده بگیرم؟ کلمات اباعبدالله را موردتوجه قرار بدهید. «آیا نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود و از باطل دوری نمی‌شود؟» آیا در این شرایط مومن باید گوشه‌ای بنشیند؟! مومن باید حرکت کند و به‌سمتی برود که تغییر ایجاد کند و این تغییر عمدتا بحث حرکت به‌سمت کوفه‌ای است که حضرت می‌بیند آمادگی وجود دارد، هرچند پیروزی قطعی نیست و باید با فداکاری، شجاعت و ایثار و معنویت به‌سمت آن حرکت کرد.

گفتاری از رهبر انقلاب در این بحث وجود دارد که می‌گویند عده‌ای از مومنین می‌گویند اباعبدالله قیام کرد برای اینکه قدرت را در دست بگیرد و می‌گویند این اشتباه است و بعد می‌فرمایند که عده‌ای از مومنین می‌گویند. اباعبدالله قیام کرد تا شهید شود که این هم اشتباه است. بلکه حضرت قیام کرد تا تکلیفش را انجام بدهد خواه به قدرت برسد یا نه؟ خواه شهید شود یا به هر نتیجه‌ای برسد. این بحث تفاوتی با صحبت شما دارد، پاسخ شما به این موضوع چیست؟
من صحبت آقا را دیده‌ام و نیز صحبت حضرت امام را در این مورد خوانده‌ام. به‌نظرم فرمایش ایشان درست‌و حساب‌شده است و با عرض بنده هم منافات ندارد. حضرت بحث کلانی دارد که آن هم مبارزه با یزید است ولی این مبارزه باید در چه قالبی شکل بگیرد. حضرت تا قبل از اینکه زمینه مخالفت با یزید از ناحیه کوفه و دعوت شکل بگیرد مبارزه با یزید را در قالب بیعت نکردن و سر باز زدن از بیعت نشان می‌دادند. حضرت می‌دانست که اگر با یزید بیعت نکند، نهایت این بیعت نکردن ختم به شهادت می‌شود، پس حضرت پای کار مبارزه با یزید ایستاده بود، چون خلافت یزید را یک بدعت می‌دانست. بدعتی که معاویه گذاشت؛ چراکه معاویه قبول کرده بود که نباید بعد از خودش یزید را به‌سمت حاکمیت بگذارد. به‌نظر من امر به معروف و نهی از منکر امام در این مرحله همین بود، یعنی یک مبارزه‌ منفی با یزید به‌نحو بیعت نکردن، حتی اگر این بیعت نکردن به قیمت جان امام تمام شود. دیده بودم که برخی گفته‌اند امام حاضر بود با یزید بیعت کند. چندسال پیش مقاله‌ای در رد این صحبت نوشتم که منتشر شد. امام به‌ هیچ ‌وجه حاضر به بیعت با یزید نبود.
شهید مطهری عوامل قیام را در سه عنصر می‌داند: بیعت نکردن و دعوت کوفه و امر به معروف و نهی از منکر. به‌نظر می‌رسد امر به معروف و نهی از منکری که شهید مطهری آن را عاملی جدا می‌داند، همین عدم بیعت است، یعنی امام در قالب بیعت نکردن می‌خواهد حکومت را امر و نهی کند. حکومت را امر به معروف و نهی از منکر کند و مردم را بیدار کند. من فرمایش حضرت‌آقا را در این قالب می‌فهمم، یعنی نمی‌توان تمام حرکت امام حسین(ع) را حکومت دانست و نمی‌توان تمام حرکت حضرت را شهادت دانست. حضرت برای مبارزه با یزید و احیای دین تکلیفی دارند که این تکلیف یا به حکومت می‌رسد یا در صورت نرسیدن به حکومت، عاقبت شهادت نصیب حضرت خواهد شد؛ چراکه عدم بیعت با یزید درنهایت منجر به ریخته شدن خون امام(ع) خواهد شد.
اما اینکه بگوییم حضرت قیام کرد که به شهادت برسد سخن صحیحی نیست. امام هیچ‌کجا نمی‌گوید که من برای شهید شدن قیام می‌کنم. اگر حرکت حضرت برای شهادت بود، معنا نداشت که به حر بگوید بگذارید برگردم. همین مقدار برای نقد این نظریه که حضرت رفت تا خودش را شهید کند کافی است.

نکته‌ای که وجود دارد، این است که فضاهای روشنفکری ما تلاش می‌کنند در این بحث دیدگاهی فوکویی را به‌خدمت بگیرند و تحلیل کنند که میل به قدرت که در دهه‌های 40 و 50 از ناحیه جریان‌های دینی به‌وجود آمد، باعث شد قیام اباعبدالله جلوه‌ای متفاوت به خود بگیرد و به تفسیری ابداعی دست پیدا کنند. اگر ممکن باشد جزئی‌تر و ناظر بر گفتارهایی که امروزه وجود دارد، بحث کنید. برخی حماسه سیاسی و معنویت سیاسی را پروژه‌ای از جانب جمهوری اسلامی می‌دانند که به حادثه کربلا حقنه می‌شود. می‌خواستم به‌صورت جدی‌تر درباره این موضوع و گفتمان روشنفکری دینی ما بحث کنید.
نظریاتی که در زمان انقلاب در بحث عاشورا مطرح شد، یکی نظریه حکومت بود که توسط شهید جاوید بسیار پررنگ شد. شاید کسی بگوید به‌خاطر بحث‌های انقلاب و حکومت و این فضا بوده، درحالی‌که من عرض کردم وقتی به تاریخ نگاه می‌کنید سیدمرتضی همین نظریه حکومت را مطرح می‌کنند. شیخ مفید هم که جزء اعلام علمای شیعه هستند، نظریه حکومت را مطرح می‌کنند. در بین معاصران مرحوم علامه طباطبائی - که دیگر درباره ایشان شائبه‌ فوق قطعا مطرح نیست- هم همین را مطرح می‌کند، یعنی می‌خواهم بگویم شما یک‌بار نقد انگیزه می‌کنید و بعد با نقد انگیزه به‌غلط بودن انگیخته پی می‌برید. این مغالطه است. ما می‌گوییم انگیخته و نتیجه و نظریه‌ای که در بحث حکومت بوده، قبل از انقلاب هم سابقه داشت. بنابراین ما نمی‌توانیم کسانی را که این نظریه را مطرح کرده‌اند، متهم کنیم و بگوییم همه براساس قدرت‌طلبی بوده که به‌دنبال آن بودند. اینکه بگوییم این نظریه ابداع بوده و برآمده از فضای انقلاب است با واقعیت‌های تاریخی سازگار نیست، چرا؟ چون عرض کردم در قدما سیدمرتضی و شیخ مفید این نظریه را دارند.
یکی دیگر از نظریاتی که آن زمان مطرح شد شهادت‌طلبی بود. شهادت‌طلبی را مرحوم دکتر شریعتی مطرح کردند، البته بعد از ایشان هم برخی علما این نظر را مطرح کردند و این‌طور نیست که منحصر در شریعتی باشد. نظریه شهادت‌طلبی هم نظریه‌ای است که براساس فضای موجود در انقلاب اسلامی به‌وجود آمد؟ این هم نبوده است، چون مثلا سید ابن‌طاووس هم نظریه شهادت امام را مطرح کرد. البته با تفاوت‌هایی و گفته است امام قصد شهادت داشت و به‌قصد شهادت حرکت کرد.
آن چیزی که من می‌خواهم بگویم این است که اگر ما می‌خواهیم ببینیم چیزی براساس قدرت‌طلبی و نظریه‌ای براساس انگیزه شکل گرفته است یا نه باید بیاییم و بعد از گذر واقعه و فی‌نفسه این واقعیت را بررسی کنیم. بررسی بی‌طرفانه بعد از واقعه راحت‌تر است. ما واقعیت کربلا و تاریخ کربلا را داریم. در تاریخ کربلا هیهات من‌الذله را داریم. در تاریخ کربلا وقتی از امام حسین(ع) بیعت خواسته شد نقل‌های متعددی وجود دارد که اباعبدالله زیربار این بیعت نمی‌رود. این ادبیات تاریخ مسلم ماست و حتی صاحب جواهر هم اینها را قبول دارد. اگر زمانی بشود که شرایط قیام و شرایط ظلم‌ستیزی فراهم شود، طبیعی است که این ادبیات پررنگ می‌شود و این ربطی به قدرت‌طلبی ندارد. طبیعی است که در هر زمان و مکانی که قرار گرفته‌اید آن قسمت دین که برای این زمان و مکان مناسب است، پررنگ می‌شود، مثلا وقتی تشنه هستید از عطش اباعبدالله می‌گویید، نه از شجاعت امام حسین(ع)، چون شرایط شما عطش است.
طبیعی است که وقتی علیه شاه صحبت می‌شود و شاه ظلم کرده است و دلایل فقاهتی حضرت امام به این رسیده که باید با این شاه مبارزه کرد، نماد مبارزه در تشیع، امام حسین(ع) است. نماد مبارزه و نماد حق‌طلبی و نماد ایستادن پای حق و نماد اینکه از حکومت نهراسیم، امام حسین(ع) است و طبیعی است که در این فضا امام حسین به حق پررنگ شود، چون مورد نیاز جامعه است. همان‌طور که وقتی مجبور به صلح باشیم ادبیات صلح امام حسن(ع) پررنگ می‌شود. این به‌معنای سوءاستفاده از رویه تاریخی و تحریف تاریخ و تفسیر به رای تاریخ نیست، بلکه این همان بحث «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی‌الْأَبْصَارِ» است. این آیه در سوره حشر و ذیل داستان یهودیان بنی‌نضیر در است. خدا می‌فرماید از شکست بنی‌نضیر و پیروزی مسلمانان عبرت بگیرید. عبرت یعنی چه؟ عبرت و عبور هم ریشه هستند، یعنی وقتی این اتفاق افتاد در موارد مشابه هم این اتفاق را به یاد داشته باشید و به آن دلگرم بشوید و براساس آن بدانید که خدا یاورتان است و شما را یاری می‌کند. بحث عبرت گیری یعنی همین، یعنی وقتی حادثه‌ای مشابه حادثه‌ گذشته اتفاق می‌افتد، در زمانی که به آن نیاز داریم باید جزئیات و مطالب ذکر شود تا قوت قلب مومنین باشد.

به‌نظر می‌رسد تحول گفتمانی نسبت به دهه‌های 40 و 50 اتفاق افتاده است. گویا بعضی کسانی که جلودار انقلاب اسلامی بودند در قضیه عاشورا دچار تغییر گفتمان شده‌اند. گویا امام حسین رفته و شهید شده است تا بتواند ما را شفاعت کند و این بلایی مخصوص امام حسین بود. برخی دلایلی به‌لحاظ تاریخی می‌آورند که از آدم تا خاتم بر این قضیه گریسته‌اند و این قضیه خاص اباعبدالله بود و ایشان از ابتدای خلقت انتخاب‌ شده‌اند تا این رنج را متحمل شوند تا ما به‌وسیله آن رشد کنیم. مثلا جریان فرهنگستان با وجود اینکه از جریان‌های انقلابی حوزه است درمورد حرکت امام حسین(ع) در همین خط پیش می‌رود و حس می‌شود انقلابی‌گری که نیاز دهه‌های 40 و 50 بود در این نگاه ضعیف شده است.
بله، جهتش به این برمی‌گردد که نمی‌توانند تحلیل کنند، مثال کوفه مساله مهمی است. آنها در بین چندین مساله درمورد واقعه کربلا مانده‌اند، لذا به این نتیجه رسیده‌اند که ما باید بگوییم واقعه کربلا واقعه‌ای خاص است یا برای شفاعت امت است تا خونی ریخته شود و امت توبه کنند. درواقع این تفکر مسیحیت است که خون مسیح به‌خاطر گناه امت ریخته شده و حال ما باید برویم و شفاعت بخواهیم تا گناهان ما بخشیده شود. ما این تفکر را در دنیای اسلام و در روایات و فقه نداریم که یک نفر کشته شود تا گناه بقیه بخشیده شود. اگر امام حسین(ع) حرکت کرده مطابق با وظیفه خودش بود. کاری که بعضی از فقها انجام دادند مثل حضرت امام این بود که تفسیری را که باعث می‌شد امام حسین منحصربه‌فرد شود از دست برخی فقها و گویندگان و نویسندگان گرفته‌اند. اگر ما بخواهیم کربلا را درست تفسیر کنیم، نیازی به توجیه نداریم، اینها همه توجیه است. البته روایاتی می‌آورند مثلا شهید مطهری توضیح داده و این حرف درستی است که خدا می‌خواست امام حسین شهید شود ولی این «می‌خواهد» یک «می‌خواهد» تکوینی است نه تشریعی. قطعا چیزی که خدا می‌خواهد اتفاق می‌افتد و خدا می‌خواهد امام شهید شود. اما امام خودش براساس وظیفه‌اش حرکت می‌کند و عاقبتش ختم به شهادت می‌شود، نه اینکه حالا این شهادت اتفاق می‌افتد که گناه امت بخشیده شود. بله، جزء ثمرات شهادت این است که اگر کسی با این خون پیوند بخورد و در این مسیر حرکت کند، روحش در این مسیر پاک می‌شود.  به‌نظر من اساس اشکال این حرف‌ها در این است که نسبت به واقعه کربلا نمی‌توانند تحلیل جامعی ارائه دهند که هم با شأن امام بسازد و هم با شأن عصمت بسازد و هم با شأن علم امام بسازد و هم با روایاتی که ما در این زمینه داریم، بسازد.
این نکته که امام حسین(ع) برای صرف شهادت رفتند یا اینکه رفتند تا شهید بشوند این نظریه درست نیست. تصویری که دکتر شریعتی ذکر می‌کند درست نیست که امام حسین رفت تا با خون خود مردم را بیدار کند. آن چیزی که ما از حرف رهبری و امام می‌فهمیم این است که ما در یک هدف حقی گام برمی‌داریم ولو اینکه به شهادت منجر شود. این نکته با این مساله که من می‌روم تا خودم را به کشتن بدهم تا هر طوری شده این خون بریزد فرق دارد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰