احسان زیورعالم، خبرنگار: موفقیت رمانهای عباس معروفی او را بر آن داشت تا دست به ابتکاری ژورنالیستی بزند. در سالهایی که چند مجله فرهنگی نوپا همچون سوره، ادبستان، آدینه و... روی پیشخوان کیوسکها میآمد، معروفی از خلأ یک نشریه ادبی استفاده میکند و «گردون» را راه میاندازد. عباس معروفی در حرکتی جذابتر یک جایزه ادبی نیز با عنوان گردون طراحی میکند تا به نویسندگان جوان جویای نام فرصتی تشویقی ارائه دهد. مجله از همان ابتدا معیارش ادبیات است، اما فرصتهایی برای دیگر رشتههای هنری چون تئاتر و نقاشی و موسیقی نیز فراهم میکند. همین مساله باعث محبوبیت آن میشود، بهخصوص آنکه با ایجاد فضای ترجمه، نویسندگان نهچندان شناختهشده را به مخاطب فرهنگ معرفی میکرد. در همان شمارهیک، با روی جلدی مزین به تصویر اکتاویوپاز، گامهایی برای پر کردن خلأهای آن روزگار بازار کتاب برداشته میشود.
ماهنامه ادبی گردون سال 1369 فعالیتش را آغاز کرده بود اما تنها 15 شماره از انتشارش نگذشته بود که طرح روی جلدی متعلق به پرویز کلانتری به محل جدال میان گردون و چند نشریه دیگر تبدیل میشود. در شماره 17 مجله عباس معروفی به قلم خود گزارشی از رویدادهای پیشآمده مینگارد. اینکه چگونه جمعیتی اندک به دفتر مجله هجوم میآورند و شرایطی برای تعطیلی مجله فراهم میکنند. اما داستان را باید کمی عقبتر از اینها دنبال کنیم.
در شماره 13 مجله گردون خبری از بازگشت احمد شاملو به ایران با عنوان «شاعر ملی به وطن بازگشت» منتشر میشود. در شماره 15 اما رویجلد تیتر متفاوتی منتشر میشود با عنوان «آیا هموطنان مهاجر بازمیگردند؟» همانند تمام شمارههای گردون طرح گرافیکی مبتنیبر نقاشی است و اثر پرویز کلانتری با خوانشهای جنجالی توسط دو نشریه کیهان و جمهوری اسلامی مواجه میشود. نشریاتی که بهترتیب تحت زعامت مهدی نصیری و مسیحمهاجری بودند. هر دو روزنامه اقدام به انتشار مقالهای همنام با عنوان «سمفونی زندگان» میکنند و عباس معروفی را یکی از «پسماندههای قلم بهدست طاغوت» برشمرده بودند. این در حالی بود که عباس معروفی در همان سالها نمایشنامه «دل بای و آهو» را نگاشته بود که توسط انتشارات نمایش متعلق به دولت منتشر شده بود و از سوی نشریات دولتی تحسین شده بود یا آنکه نمایشنامه «آن شصت نفر، آن شصت هزار» او در سال 1362 توسط محسن شیخی در سالن چارسوی تئاترشهر روی صحنه رفته بود. این دو نمایش محتوای محبوب آن روزگار حکومت را داشتند.
کلانتری خود درباره طرحش گفته است: «پنج سال پیش دوست نازنینی (از استادان دانشگاه تهران) مهاجرت میکرد. شبانه او را به فرودگاه رساندم. از آنچه در ایران جا میگذاشت بیش از همه نگران مادر بیمارش بود که او را به من سپرد و رفت. همه شب را در فرودگاه با او گذراندم. وقتی به خانه برگشتم آفتاب تیغ میکشید و همان روز این نقاشی به دنیا آمد. این نقاشی نزدیک به شیوه شاگال است که خود به مناسبتی میهنش را ترک کرده بود. به همین مناسبت عنوان نقاشی هم «خداحافظ شاگال» است.»
با اینحال مقالات تند این نشریات شرایط را برای مجله گردون و معروفی تنگ میکند. معروفی در مقالهای با عنوان «احترام واقعی به مردم ستمدیده» خطاب به مدیران مسئول روزنامههای کیهان و جمهوری اسلامی خبر راهپیمایی اعتراضآمیز زنان مسلمان علیه یک مجله ضدانقلاب را مورد پرسش قرار میدهد. معروفی مینویسد او در چهارچوب قانون مطبوعات فعالیت میکند و فراتر از آن نرفته است. برای تایید حرف خود نیز در صفحه نخستین مجله نامهای از سوی وزارت ارشاد وقت به تاریخ 22 مرداد 1370 منتشر میکند که در آن روابطعمومی وزارت فرهنگ اعلام میکند «برداشتی که از طرح روی جلد مورد بحث صورت گرفته لزوما قابلقبول بسیاری از کارشناسان متعهد امور فرهنگی و هنری نیست. با این وجود تنها مرجع تشخیص تخلفات، هیاتنظارت بر مطبوعات است که باتوجه به بررسیها و گزارشهای کارشناسی تصمیم میگیرد.» این نامه در ادامه به رفتار دو روزنامه کیهان و جمهوری اسلامی بدون ذکر نام و صرفا با استفاده از عبارت «دو روزنامه صبح و عصر کشور» اعتراض میکند و مینویسد رفتار این دو نشریه «بیشتر یک غوغای مطبوعاتی بهمنظور تعقیب اهداف خاص سیاسی و فرهنگی بوده است.»
در همین نامه است که ماجرای راهپیمایی زنان بهسوی مجله گردون هم باز میشود. طبق این سند «گزارشی از نحوه حضور و مراجعه گروهی از خواهران مسلمان به دفتر مذکور، بزرگنمایی خبری و تحریکات ناسالم ژورنالیستی و زدن اتهاماتی که اثبات آنها نیازمند بررسی و رسیدگی مراجع قانونی است» تهیه میشود که به هیاتنظارت بر مطبوعات ارائه شده است.
اما معروفی ماجرای حضور زنان را مفصلتر روایت میکند. به مقاله عنوان «احترام واقعی به مردم ستمدیده» بازمیگردیم که در آنجا معروفی میگوید ساعت 10 صبح روز شنبه 19 مرداد 1370 ده نفر از اعضای وابسته به یک نهاد وارد دفتر مجله میشوند و «تحریک شدنشان از طرف سردبیر روزنامه کیهان در بازجویی ستاد منطقه انتظامی تهران بزرگ رو شد و در آنجا با تاکید فرمانده وظیفهشناس و متعهد آن ستاد دریافتند که حرکتی غیرقانونی و غیراسلامی انجام دادهاند.» طبق نوشتار معروفی این ده نفر ابتدا تصاویر «حضرت امام، مقاممعظمرهبری و آقای رئیسجمهور را از روی دیوار» میکنند و پس از درگیریهای لفظی «از تلفن دفتر با روزنامه کیهان تماس گرفتهاند، به من و خانوادهام هتاکی کرده و به تجسس پرداختهاند.» البته افراد مذکور توسط مأموران کلانتری دستگیر میشوند و «آنان پشیمان از کرده خویش به محل کار خود بازگشتند.» معروفی از این افراد شکایتی نمیکند و جالب است علت عدمشکایتش را هم «احترام به خون شهدا و روح پاک آنان» برمیشمرد.
در همین مقاله معروفی از روایت کلانتری یاد میکند: «زمانیکه تابلو را از نقاش عزیز آقای پرویز کلانتری تحویل میگرفتم ایشان متذکر شدند به این دلیل آن را کشیدهاند که یکی از عزیزترین دوستان هنرمندش قصد داشت مادر، فرهنگ، میهن و سنت ملیومذهبی خود را رها کرده و به غرب پناه ببرد.» او در ادامه نسبت به امر مهاجرت واکنشی تند نشان میدهد و مینویسد: «آری این است گناه ما. اگر ما خلاف گفتهایم، اگر به قانون احترام نگذاشتهایم، حاضریم مجازات شویم.» درمقابل هم میخواهد اگر روزنامههای مذکور تخلف کردهاند به قانون احترام بگذارند و «به خاطر خدا، به احترام شهدا و برای سربلندی مردم ستمدیده ایران، از گناهان خود توبه کنید.»
اما نکته جذابتر ماجرا یادداشتی است از حسین خسروجردی، نقاش و گرافیست آن روزهای حوزه هنری که محبوب گروهتهاجمی به مجله گردون بود. خسروجردی خود در آن روزها نگاههای تندی به وضعیت فرهنگی و حضور جریانهای موسوم به روشنفکر داشت. در گفتوگویی که با مجله سوره در سال 1368 داشته از موضعی تند نسبت به آزادی در مطبوعات حرف میزند، اما او در یادداشت «همچنان پایبند به ارزشهاست» رویه متفاوتی اتخاذ میکند و ضمن حمایت از طراحی پرویز کلانتری، از در همیاری با مجله گردون درمیآید. یادداشت با این جملات آغاز میشود: «بنده همیشه میان سیاست و فرهنگ تفاوت قائل بودهام. در سیاست آجر بر آجر بند نیست، بناهای سیاسی را به هر فرمی میتوان طراحی کرد و به مقتضای زمانه بدان شکل داد، اما در فرهنگ همهچیز حسابشده و دقیق است. نمیتوان یک آجر اشتباه در بنا قرار داد.» خسروجردی مقدمهاش را بهسویی سوقمیدهد تا بگوید سیاسیون آن روزگار ورودی اشتباه به عرصه فرهنگ و هنر داشتهاند و در تخاصم میان جناحین، گوش شنوایی ازسوی دوطرف وجود ندارد. او استنباط میکند این نزاع و شیوه رفتاری از سوی سیاسیون، فرهنگیان و هنرمندان را نیز آلوده کرده است. از همین رو مینویسد: «متاسفانه این عدم تحمل نظریه مخالف در میان روشنفکرهای جامعه ما جوری است که حتی در حد لمپنها هم تحمل یکدیگر را ندارند.» او جای دیگری تاکید میکند که هنرمندان بالذات با هم مشکلی ندارند و در ناخودآگاه به وحدتی دسته یافتهاند که «زبان همدیگر را میفهمند، کار یکدیگر را نقد میکنند و جامعه را به سوی سلامت فکری سوقمیدهند.» نگاه خسروجردی همین امروز نیز نگرش پیشرو و ایدهآلی بهحساب میآید.
گام بعدی مقاله پرداختن به تصویرسازی کلانتری است. جمله جذابی بهکار میبرد، اینکه «اگر با دید منفی به تابلو نگاه کنیم و تعاریف فریبخوردگان سیاسی را مورد بررسی قرار دهیم، زن چادری و سنتهای روستایی مرده است که باید در قسمت بالای نقاشی شاهد صحنه آرمانی والایی از نقاشی باشیم.» او همان ابتدا مرزی بین نقد هنری و نقد سیاسی ترسیم میکند. میگوید پیام هیاهوها را میداند اما برای مقابله کلانتری را نقاشی سنتگرا و اساسا متعلق به فرهنگ روستایی برمیشمرد که به بافت و معماری روستا تعصب دارد. او سپس به شیوه ساختارگرا جزئیات نقاشی را بررسی میکند و میگوید ترکیببندی بناها واجد ارزشی روستایی است و زن چادری که احتمالا بیشترین مخالفتها هم بابت آن بوده «در این تابلو معصوم و مظلوم است. این اثر به قدری مظلومانه و هنرمندانه است که ارزش مادران ما را مطرح نموده که مرا به یاد تابلوی معروف «موشهای سکهخوار» کاظم چلیپا میاندازد.»
«موشهای سکهخوار» نقاشی محبوب سیدمرتضی آوینی بود، تا جاییکه در مدحش گفته بود: «هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نهتنها سرچشمه زیبایی و صفای هنری، بلکه معیار انسانیت است. آدم بیدرد هنرمند نیست که هیچ، اصلا انسان نیست. کاظم چلیپا نتوانسته است به آن موشهای سکهپرستی که منافقانه در جنگ نیز به دنبال گنج هستند و کاخهای رفاه و تجمل خویش را بر حقوق تضییعشده فقرا و دردمندان بنا کردهاند بیاعتنا بماند… و چگونه میتوان بیاعتنا گذشت از کنار یکی از اساسیترین عللی که جنگ شرف و عزت اسلام را به سرنوشتی اینچنین کشاند؟»
کاظم چلیپا نیز در اینجا نقش جذابی پیدا میکند. او در نوشتهای کوتاه که در اختیار مجله گردون گذاشته بود، از مقاله خسروجردی حمایت میکند و مینویسد: «آنچه تضمینکننده آینده روشن و بالنده برای مملکت و مردم ماست، دیدی متعادل و صادق است و این در نگاه آقای خسروجردی احساس میشود.» البته جریان حمایت از مقاله خسروجردی فراتر از این حرفهاست. مجید مجیدی که بهتازگی سری در میان سرها پیدا کرده است، در تحشیه مقاله مینویسد: «مجله گردون مورد تایید بنده نمیباشد اما نظریات برادر گرامی آقای حسین خسروجردی را قبول دارم.»
نوشتار خسروجردی بهجایی میرسد که نگاه خودش را عیان کند. حرفی نهایی که تلاشی است برای قرائتی متفاوت. او به این نتیجه رسیده است که کلانتری دو نظریه را کنار هم قرار داده است. نخست «مردم خودباخته غربزده فراری از فرهنگ و اعتقادات» و دوم «مردم مظلوم وفادار به آرمانهای ملی و مذهبی.» او به گزارش گردون هم اشاره میکند که در آن همین شکاف فکری را بازتاب داده است و درنهایت میپرسد: «بهراستی چه کسانی وطن را ترک میکنند؟»
ادامه ماجرا چند نامه مستقیم به نهادهای درگیر ماجرا از سوی عباس معروفی است. او نامهای به سردبیران جمهوری اسلامی و کیهان مینویسد و میگوید «سمفونی مردگان» اقتباسی از داستان هابیل و قابیل است. او به عبارت «پسمانده طاغوت» واکنش نشان میدهد و میگوید در تمام عمرش یا معلم بوده است یا دستبهقلم. نامه دیگری به ستاری، مدیرکل مطبوعات داخلی میزند و در آن گزارشی از اتفاقات رخداده ارائه میدهد و خواهان برخورد با موضوع برحسب قانون میشود.
اما تمام تلاشهای معروفی برای حلوفصل مشکل راه بهجایی نمیبرد. در همان سال معروفی به واسطه تحریک نشریات مذکور صاحب پروندهای در دادستانی انقلاب میشود و قاضی آقایی حکم سنگینی برای او صادر میکند. از اینجاست که داستان معروف مواجهه او با سیدابراهیم رئیسی رقم میخورد. حکم کذایی در دادگاه تجدیدنظر نقض میشود و عباس معروفی تبرئه. فروردین ۱۳۷۲ مجله گردون بار دیگر شروع بهکار میکند و این بار تا اسفند ۷۴ روی کیوسک میرود، اما دردسرهای حقوقی همچنان ادامه داشت تا اینکه گردون رنگ سال 75 را نمیبیند. معروفی گفته بود: «در سال ۱۳۷۴ با شکایت پیگیر و ششساله کیهان، کیهانهوایی و حزبالله دانشگاه تهران در سه دادگاه پیاپی با حضور ۱۴ عضو هیاتمنصفه و سران موتلفه (عسگر اولادی، بادامچیان، رازینی، حبیبی و... ) به شلاق و زندان و دو سال ممنوعیت از نوشتن محکوم شدم.»