مهرداد احمدی، دانشجوی دکتری فلسفه: سخنان رهبری در دیدار با اعضای مجمع جهانی اهلبیت مانیفست جمهوری اسلامی را در مقیاسی به وسعت جهان اعلام میکند. اینکه اساس نظام و در سطحی کلان تشیع بر عدالت و معنویت بنا شده مشخصا تفسیری موسع از تشیع و انقلاب را بهدست میدهد؛ تفسیری که در مقام یک ایدهآل میتواند کل حرکت انقلاب را حول خود تنظیم کند. مبنای بهدست دادهشده واجد دو دال مرکزی است؛ دال اول معنویت، در برابر سکولاریسم و در سطحی فلسفیتر و پیچیدهتر اُمانیسم قرار گرفته و بهوضوح از بنیاد دیگری بهجای مبانی سیاست مدرن سخن به میان میآورد. برای نمونه میتوان از کسی چون کانت در این میان سخن گفت. کانت فکر میکرد عقل عملی با بهدست گرفتن خودآیینیاش میتواند مطلقا قانونگذار باشد. اما در این قانونگذاری با قانون فاهمه یعنی عقل نظری به تعارض برنخورد. حرف کانت این است که ساحات عملی و اجتماعی بشر را میتوان با رجوع به عقل عملی محض ترتیب و تنسیق داد. مبنای پذیرش دولت نزد کانت اساسا این است که دولت خوب، دولتی عقلانی است که بهطور استعلایی با قوانین عقل عملی همخوان بوده و ضمنا در خدمت یک نظام صلح جهانی قرار میگیرد. فرصت بسط این دست مبانی را در این نوشتار نداریم. غرض تذکر این معناست که اساس حق، دولت و اخلاق در نظامهای فلسفی مدرن تنها خود عقل بشری است. اسلامِ انقلاب اسلامی عقلستیز نیست. با علم هم سر جنگ ندارد بلکه دستکم در سطح کمی هرجا که مقدور بوده دانشگاه و مقاله و دانشجو تولید کرده است. بلکه آنچه در گفتمان عدالت و معنویت، در وجه معنویت آن ظهور میکند، فهم سپهر عمومی و خصوصی و نیز حل مسائل مترتب برآن با لحاظ نیروهای غیرمادی است. مساله صرفا تقنین و تحکیم بر پایه شرع مقدس نیست بلکه در سطحی فراتر نوعی آگاهی جمعی از جایگاه انسان در پهنه عالم نیز است، به این معنا که دریابد نظام عالم- درمعنای موسع و نه صرفا بهعنوان نظم سیاسی- نه آورده بشر است و نه قدرت دخل و تصرف در آن را دارد. معنویت دقیقا جایی دفن میشود که بهقول وبر از عالم افسونزدایی شده باشد. عالم بیافسون همان عالم شفافی است که بیجان و نیرو آماده استیلای نیروهای برتر است. لذا میتوان عصر فعلی را با توجه به معنویت چنین صورتبندی کرد؛ عصر استیلا. آگاهی از اینکه جایگاه انسان و امور انسانی در عالم کجاست و چه اراده آنها چه قبض و بسطی میتواند بیابد، مواجهه با دیگری را متعین میکند. مثلا من اگر بپذیرم که همسایه دیوار به دیوار من براساس یک نظام حقوقی، حق دارد که دیوار خانه من را سوراخ کند، آنگاه در اصل حق استیلای او را به رسمیت شناختهام. درواقع مهمتر از اعمال حق از جانب آن همسایه، این است که من آن حق را به رسمیت بشناسم یا مجبور باشم که به رسمیت بشناسم. معنای ضمنی چنین اتفاقی بهطور ساده انصراف من از حق تصرفم بر دیوار بهعنوان یک مرز مشاع است. اما این انصراف اغلب اصلا به چشم نمیآید. یعنی نظام حاکم بر مناسبات از همان ابتدا شرط میکند که حیاتِ من در گرو تمکین به این قواعد است. نظم جهانی امروز تقریبا خارج از این مثال عمل نمیکند؛
اولا مناسبات آن برمبنای طرد نیروهای غیرمادی است.
ثانیا براساس مورد قبل این اصل برقرار است که حدود حق را استیلا و شعاع آن مشخص میکند.
یعنی در نبود یک عنصر غیرمادی، که تحکم به حدود حقوق برابر کند و نیروی انسانی را به مرزهای ذاتیش واپس راند، یعنی بهعبارت صریحتر در طرد معنویت، عدالت بهعنوان تخصیص قدر وجودی هر موجود و امکان برخورداری آزادانه از آن به اغما میرود. در نبود معنویت بهعنوان فهم نظام جهانی خارج از افق امانیسم، استیلا بهمبنای حق بدل میشود. نتیجه طبیعی این امر آن است که میزان عادلانهبودن مناسبات بر جهان را مسلطان یا سلطهگران تعیین میکنند. نتیجه:
یک) عدالت تالیِ رویکرد ما به جایگاه انسان در عالم است. لذا عدالت برآمده از دل باور به معنویت، سراسر نظم کنونی را دگرگون میکند.
دو) سلطه نتیجه منطقی امانیسم است. حقیقت بهمثابه استیلا و حق بودن در معنای مستولی بودن از نظر تاریخی در غرب قرین شکوفایی امانیسم در سوبژکتیویته غربی است. درنتیجه از منظر هستیشناسانه و نه حتی فقهی مبارزه با سلطه ضرورتی اخلاقی و متافیزیکی پیدا میکند.
چه باید کرد؟
گفتمان امروز نسخه بهروزتری است. اما این نسخه برخلاف ایدهآلیسم استعلایی کانت، صرفا ناظر بر یک امید بیغایت نیست. تشیع با فلسفه تاریخ غایتباورش این ایدهآل را از امر تنظیمی به امر عینی بدل میکند. اما راه رسیدن به آن را کوششِ متحفظانه میداند.
این کوشش متحفظانه برخلاف نسخه مدرن خود، در دام اراده معطوف به قدرت نمیافتد. بلکه با تمسک به نیرویی خارج بشری و گذار به پساسکولاریسم، دیگران در بند را برای رهایی به جانب تقدیر خودینهشان آزاد میگذارد اما نه با تشویق صرف، بلکه با اعمال نیرویِ آزادیبخش.
انقلاب اسلامی یک نیروی استیلاگر نیست بلکه نیروی آن معطوف به خروج دیگران از مناسباتِ آمریکاگرایانه است. برای همین مبارزه با آمریکا قابلتقلیل به دشمنی دو دولت نیست، بل نشاندادن امکان برای نظم جدید است. امکانیکه دیر یا زود ملتها را به خودآگاهی ملی رهنمون خواهد ساخت. درواقع مساله این نیست که آیا میخواهیم تشیع را بسط دهیم یا نه؟ خیر. افق پیشروی باورمندان به معنویت و عدالت در سراسر جهان باید چیزی چون فعالیت بیامان برای گشودن امکانهای رهایی باشد. این امکانها الزاما منحصر در نیروهای نظامی و سخت نیستند بلکه میتوانند در شکل نوعی کوشش اخلاقی برای تفکر در باب وضعیت بشر و مسئولان آن باشند. در پرتو چنین تفکری نوعی اتحاد میان عمل و نظر سر برمیآورد که میان وجوه نرم و سخت این مبارزه هماهنگی برقرار میکند. بهعبارت دیگر دعوت به خودآگاهی ملی در ملتهای تحتستم علاوه بر اینکه آنها را به فهم حقوق حقه خود و نقششان در مناسبات جهانی رهنمون میکند، همچنین و در همان حال عملِ اساسی آزادیبخشی است که منجر به تولید مقاومت در برابر نظام سلطه میکند. از رهگذر چه باید کرد؟ مقاومت نیز بهعنوان همبسته عدالت و معنویت خود را نشان میدهد. به این معنا که اگر عدالت از بطن باور به معنویت سر برآورد، مقاومت نیز بهعنوان ضرورت تحقق عدالت به اثبات میرسد. اما تز مقاومت انقلاب اسلامی بهعنوان ضرورت عملی تحقق عدالت بدون لحاظ معنویت از سویی و پراکسیس متحفظانه -که جامع عمل و نظر است- راهی به جانب تولد آگاهی و گشودن امکانهای رهایی باز نخواهد کرد. آن هم به این دلیل ساده که مقاومت فعال باید درصدد خروج و بعد برهم زدن مناسبات استیلا باشد وگرنه با بازتولید همین مناسبات عملا به ضدخود بدل خواهد شد.