راما قویدل، کارگردان سریال «بی‌نشان» در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
من همیشه سعی می‌کنم دو چیز در سریال‌هایم وجود داشته باشد؛ یکی امید و دیگری قهرمان.
  • ۱۴۰۱-۰۶-۱۳ - ۰۲:۴۵
  • 00
راما قویدل، کارگردان سریال «بی‌نشان» در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
بعضی الگوهای بی‌نشان تحت‌اختیار من نبودند
بعضی الگوهای بی‌نشان تحت‌اختیار من نبودند

سید مهدی موسوی تبار، خبرنگار گروه فرهنگ:ما قویدل  را می‌توان کارگردان جوانی دانست که تاکنون کارگردانی سریال‌های مختلفی ازجمله «عملیات 125» در همکاری با بهروز افخمی، «شب می‌گذرد»، «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد»، «یک لحظه دیرتر»، فصل دوم «دولت مخفی»، «روح الله»، «دیوار شیشه‌ای» و «خانواده دکتر ماهان» در همکاری با علی‌محمد قاسمی را برعهده داشته و «ایلدا» به‌عنوان آخرین سریال تلویزیونی وی سال 1399 در شبکه یک پخش شده است. او حالا «بی‌نشان» را در شبکه سه دارد و این بار سراغ یک موضوع حساس رفته است. با قویدل به این بهانه گفت‌وگو کرده‌ایم و از دلایل پذیرفتن ساخت این سریال گفته و مشکلاتی که در مسیر ساختن سریال‌ها وجود دارد.

به نظر می‌‌آید تا جایی‌که امکان داشته «بی‌نشان» با توجه به موضوع و فضایی که بوده، جسارت به خرج داده و مخاطبان خاص خودش را هم دارد. مهم‌ترین ویژگی این کار از نظر شما چه بود که تصمیم به ساخت آن گرفتید؟ همین جسارت‌ها یعنی پرونده اقتصادی و دست بازتر بوده است یا خودتان خواستید در راستای مسیر کاری‌تان، رفتن به سراغ موضوعات حساس را هم تجربه کنید؟
جمیع مواردی که فرمودید از عوامل جذابیت برای من بودند. من این ژانر را قبلا تجربه نکرده بودم و فیلمنامه‌ خوب و جسارتی که در آن وجود داشت، سوژه جذاب و نوشتار خوب آن که قصه را پیش می‌برد و تهیه‌کننده‌ای که دوست 30‌ساله من است این عوامل بودند. 

فیلمنامه کامل بود؟
بله، نگارش اولیه انجام شده و آماده بازنویسی بود. 

هر آنچه در فیلمنامه نوشته شده بود، جلوی دوربین رفت یا قسمت‌هایی از آن حذف و کم‌ و زیاد شد؟
به‌هرحال به‌دلیل حساسیت‌هایی که داشت، تغییراتی کرد اما خیلی زیاد نبود. 

نکته مهم این بود که شما بستر رسانه را برای بیان روایت این مساله مهم انتخاب کردید و در فیلمنامه انتخاب شده است، یعنی سردبیر سایتی که ما از نشانه‌ها یا دیالوگ‌هایی که هست، متوجهیم که سابقه جنگ دارد، چفیه روی صندلی‌اش است و روی دیوار محل کارش عکس‌هایی از احتمالا همرزمانش دیده می‌شود و دوستانی هم که دارد، تقریبا از یک جنس هستند. درمورد انتخاب رسانه صحبت کنید؛ درباره بحث کیفی رسانه‌ای که به‌عنوان یک سایت خبری می‌بینیم. 
شهاب ادهم یک جانباز جنگ است و مشکل چشم‌هایش مربوط به اتفاقات دوران جنگ است و هرکدام از دوستان و حلقه رفقایی که دارد از دوران جنگ آسیب‌هایی دیده‌اند؛ عباس در سرش ترکش و بنابراین سردرد دارد، علی مشکل کمر دارد و هرکدام درواقع دچار آسیب‌هایی شده‌اند که الان عوارضش پیداست. درمورد رسانه باید بگویم شهاب روحیه جنگجوی حقیقت‌جویی دارد و با آرمانی که باید در کار روزنامه‌نگاری وجود داشته باشد، همسو و همخوان است و طبیعتا این حرفه را انتخاب کرده و به این سن رسیده که ما الان در سریال می‌بینیم و البته همین روحیه حقیقت‌جویی اوست که در سریال می‌بینیم کار دست می‌دهد. 

ما یک قهرمان می‌بینیم که سردبیر و جانباز جنگ است که درکنار هم این کاراکتر را جذاب کرده. تصویری که از رسانه ارائه می‌دهید چقدر منطبق بر وضعیت موجود است و چقدر در آن دست‌تان باز بوده و از تخیل و آنچه باید باشد استفاده کرده‌اید؟ ما خودمان داریم در روزنامه کار می‌کنیم و من شخصا در سایت‌های زیادی کار کردم. این نحوه مواجهه که ما در سریال می‌بینیم از کجا آمده؟ مثلا سردبیر به‌طور مستقیم خودش به مجلس می‌رود و رودررو با نماینده‌ای صحبت کرده و او را تهدید می‌کند و بعد نماینده‌ای دیگر می‌آید به او می‌گوید من تو را می‌شناسم و اینها. شما آنچه هست را روایت کردید یا آنچه باید باشد؟ 
درواقع آنچه ما روایت کردیم، آنچه باید باشد، است. یک دوستی از همکاران شما هم به من گفت که این سردبیر شما سوپرمن است. به او گفتم سوپرمن یعنی یک اتوبوس را با یک دست بلند می‌کند یا از چشم‌هایش اشعه بیرون می‌آید. چه کار خارق‌العاده‌ای این فرد انجام می‌دهد؟ برای خود من پشت این سوال یک حقیقت تلخی نهفته بود و آن این بود که آنچه ما به‌عنوان خط مبدا انسانی برای شهاب‌الدین ادهم ترسیم کردیم، امروزه آنقدر دور از ذهن به نظر می‌رسد که از او به‌عنوان سوپرمن تعبیر می‌شود. یعنی ما اینقدر از آمال و ایده‌آل‌هایمان فاصله‌ گرفته‌ایم که برایمان عجیب است یک سردبیر به مجلس برود و آن صحبت‌ها را کند. خود من سال‌ها پیش در روزنامه‌ها کار کرده‌ام و همین‌ اواخر هم در یک روزنامه سینمایی ستون ثابت داشتم و از این فضا خبر دارم. اینکه بسیاری از روزنامه‌نگارها تبدیل به مقاله‌نویس شده‌اند، یک مشکل جدی است و شاید این سریال تلنگری باشد برای بیداری کسانی که هنوز در ته وجودشان چیزی برایشان مانده است.
 البته قویا اعتقاد دارم هنوز هم کسانی هستند که این‌گونه کار می‌کنند و از پا ننشسته‌اند و خسته نشده‌اند؛ همان‌طور که در سینما هم چنین آدم‌هایی هنوز هستند که کار می‌کنند و خسته نشده‌اند.

طبیعتا کارهای شما و مصاحبه‌هایتان را دنبال کرده‌ و خوانده‌ام. شما یک‌ جاهایی در آنها بر غیرمستقیم‌ گفتن به‌عنوان یک گزینه یا حتی تکنیک تاکید کرده بودید که اصرار دارید غیرمستقیم بگویید و دوران مستقیم‌گویی دهه 60 و 70 گذشته است. اینجا شهاب‌الدین ادهم ظاهری موجه دارد، حالا نمی‌خواهم بگویم با ریش یا بی‌‌ریش، ولی موجه است. اسم سایتش بیدارنیوز است و دوستان خوبی دارد؛ آدم‌خوب‌ها ریش دارند آدم‌های خوب‌ مهربان هستند و آدم‌بدها مثل اتابک نادری یا آن فوتبالیست ظاهری متفاوت‌تر دارند. این خیر و شری که در سریال وجود دارد، آیا با قصد دست‌نزدن به پیش‌فرض ذهن مخاطب طراحی شده یا اینکه قرار بوده از ظاهر شروع کنید و بعد به باطن برسید، البته آدم‌هایی هم ضد این فرم هم هستند که الان در کانادا و جاهای دیگرند. 
بخشی از این مساله دراختیار ما بوده و بخشی هم دراختیار ما نبوده است، یعنی یک‌سری اصول و الگو وجود دارد که تحت‌اختیار من فیلمساز نیست. 

شبکه تصمیم می‌گیرد یا سازمان؟
من دقیقا مطلع نیستم که از کجا می‌آید، ولی به هرحال این تصمیم برای ما گرفته می‌شود و خارج از کانون تسلط من است، یعنی وقتی به من می‌رسد، این‌گونه تحویل من می‌شود. من هنوز هم با وجود این معتقد هستم که باید غیرمستقیم صحبت کرد و نباید شعار داد و اگر شما مستقیم به موضوعی اشاره کنید، آن را خراب و کوچک کرده‌اید. از طرفی این شخصیت این‌گونه می‌اندیشد و عمل می‌کند و ما نمی‌توانیم او را جور دیگری نشان بدهیم. این شخصیت این‌گونه است. من در سال 94 فیلم «چاقی» را ساختم و شما می‌بینید که شخصیت‌هایی که خودم آنها را نوشته‌ام، همان‌گونه عمل می‌کنند، یعنی غیرمستقیم و ناخودآگاه. درواقع اتفاقاتی هستند که چیزهایی را به ذهن مخاطب متبادر می‌کنند که چیز دیگری در ناخودآگاهش اتفاق می‌افتد. 

شما الان چندین فیلم سینمایی و سریال ساخته‌اید که مخاطب هم دارند، اما در گفت‌وگوهایتان دیده می‌شود که از وضعیت سریال‌سازی راضی نیستید و انتقاد می‌کنید و اعتراض‌تان را بیان می‌کنید. این شرایط مورد اعتراض شما هر سال بهتر می‌شوند که همکاری خود را ادامه می‌دهید یا اینکه شرایط را پذیرفته‌اید؟ 
همکاری‌کردن من با تلویزیون چندین دلیل دارد. مهم‌ترین دلیلش این است که من کار کارگردانی‌ام را با تلویزیون شروع کردم و با اینکه بچه سینما هستم، اما در تلویزیون کارگردان شدم و احساس می‌کنم تلویزیون به‌نوعی خانه من است و به آن مدیون هستم و باید درآن کار کنم. شرایط تلویزیون واقعا شرایط خوبی نیست و من هم این را درک می‌کنم، ولی درمقابل کسانی که از تلویزیون بد می‌گویند و بیان می‌کنند که نباید با آن کار کرد، تمام‌قد می‌ایستم و چنین اعتقادی را قبول ندارم. به این دلیل که تلویزیون همواره و همواره مناسب‌ترین رسانه برای خانواده‌های ایرانی بوده و هست و خواهد بود. این اعتقاد قلبی من است و دلیل هم نمی‌شود که شرایط را نبینم یا به آن اعتراض نکنم، ولی طبق آنچه ابتدای عرایضم گفتم، من از نفس نیفتادم و هنوز امید دارم و خسته نشده‌ام. می‌دانم شرایط سخت است و دست‌مان بسته است اما در این شرایط هم می‌توان کار خوب انجام داد و کار خوش‌ساخت ساخت. می‌شود قاب‌ها و حرکت‌های دوربین درست باشند ولو اینکه قصه آن‌طور که دل‌مان می‌خواهد چفت و بست نداشته باشد و پیش نرود و شخصیت‌ها را آن‌گونه که می‌خواهیم نتوانیم انتخاب کنیم. 

در انتخاب بازیگر هم مسائل مالی باعث شد عملا به سراغ کسی دیگر غیر از کسی که می‌خواستید، بروید؟ «بی‌نشان» پروژه کم‌هزینه‌ای بود؟
الان پروژه کم‌هزینه وجود ندارد، ولی «بی‌نشان» پروژه پرهزینه‌ای به آن معنا نبود. کم‌هزینه نبود، چون تعداد شخصیت‌ها و لوکیشن‌های آن بسیار زیاد بود و موقعیت‌های اجرایی سنگینی داشتیم و فاصله برخی لوکیشن‌ها از هم زیاد بود. از طرفی دکورسازی‌های زیادی داشتیم، مثلا بخش اعظم خانه شهاب‌الدین ادهم دکور است و آنجا یک چهاردیواری محقر عجیب‌غریبی بود. خیلی از لوکیشن‌های کار ساخته شده است. این تفکر که می‌گویند چون بد است باید آن را رها کرد را من قبول ندارم، مثل مساله مهاجرت که می‌گویند شرایط بد است و باید رها کرد و رفت، خب پس چگونه می‌توان شرایط را درست کرد؟ من با تمام وجودم تمام تلاشم را می‌کنم و بر ذمه خودم می‌دانم که به این رسانه کمک کنم ولو یک قدم کوچک باشد. وظیفه خودم می‌دانم این کار را انجام دهم، گرچه می‌دانم شرایط گل و بلبل نیست و سخت است اما این‌طور هم نیست که هیچ کار نشود کرد. 

شرایط در سال‌های اخیر بهتر شده یا بدتر؟
بهتر نشده است. 

یک کلمه‌ای درمیان صحبت‌های شما بود که به نظرم به آن اعتقاد دارید و در کارهایتان هم به آن توجه دارید و آن «خانواده» است. در اینجا هم باز ما خانواده می‌بینیم و خانواده سنتی هم هستند و پدربزرگ و پسر و خواهرزاده کنار هم هستند. درواقع دو جور سبک متفاوت زندگی را داریم که حالا اگر بگوییم سنتی و مدرن شاید شعاری باشد. شما در کارهای قبلی و در این کار حواس‌تان به خانواده به‌عنوان محفل و محور اصلی بوده است. شما در نشان‌دادن این خانواده آشنای سنتی چقدر از تجربیات و مشاهدات استفاده کردید؟ چون ما مابه‌ازای این افراد را قبلا دیده‌ایم، مثلا پدری که سرش شلوغ است یا دختر دم‌بخت یا پدربزرگ و مادر خانواده و... شهاب‌الدین ادهم شبیه شخصیت‌های پلیس که تا امروز دیده‌ایم هم هست که با اینکه مهربان هستند اما برای خانواده‌شان وقت ندارند. آیا نمی‌توانستید این خانواده سنتی را کمی متفاوت‌تر نشان دهید؟ 
خانواده به‌لحاظ ترکیب‌بندی‌ای که وجود دارد، مهم‌ترین رکن جامعه ماست و به نظر من پرداختن به آن از اوجب واجبات است. خانواده‌هایی که ما در این سریال می‌بینیم دو لایف‌استایل متفاوت دارند، درواقع ما دوجور خانواده را مقابل هم می‌بینیم. یک خانواده سنتی که در خانه‌ای قدیمی که داخل آن حوض است، زندگی می‌کنند و یک خانواده مدرن با ساختمانی پرطمطراق دوطبقه با ستون‌هایی که اصطلاحا در معماری به آنها عناصر پیچ می‌گویند و حالتی پاپیولار دارد و دو خانه حتی به‌لحاظ نورپردازی متفاوت هستند. خانه سنتی کاملا روشن است و نورهای عمومی باز دارد اما آن یکی خانه نورهای اریب آباژوری. نکته مهم این است که جنس این دو خانه متفاوت است، ولی اخلاق در هر دو خانه جاری است، حتی خانه کسی که در قسمت 13 شما می‌بینید که خیلی آدم خوب داستان هم نیست و گره‌گشایی شده که این آدم خرده‌شیشه‌هایی هم دارد، ولی همین کاظمی به پسرش می‌گوید در این خانه دروغ نداریم و باید به مادرت راستش را بگویی. خانه سنتی قرار است الگو باشد و من این را در دکوپاژ هم رعایت کردم، یعنی زمانی که شهاب‌الدین می‌خواهد به آن ویلا برود و عملا قصه راه بیفتد، یک قاب داریم که تمام آدم‌های سریال در آن هستند و شام آخر هم هست، چون آخرین شامی است که خانواده در آرامش می‌خورند و بعد همه‌چیز از هم می‌پاشد. دقیقا بعد از بازداشت شهاب، باز ما این خانواده را می‌بینیم که همگی کنار هم نشسته‌اند و غصه می‌خورند. درواقع همه این آشفتگی‌ها درنهایت به یک انسجامی می‌رسد. همسرم حساسیت دارد به این واژه که من می‌گویم می‌جنگم، ولی من واقعا برای این چیزها در تلویزیون که دیگر کمتر کسی روی آن حساسیت دارد، می‌جنگم؛ مثلا دکوپاژ دیگر برای کسی مهم نیست یا استتیک به‌‌معنای زیبایی‌شناسی دیگر در تلویزیون برای کسی مهم نیست. به این ترتیب کم‌کم تلویزیون از هنر فاصله گرفته و الان فکر می‌کنم در دورترین فاصله‌اش از هنر ایستاده است، درحالی که دستور زبان تلویزیون و سینما هردو یکی است و در هر دو فیلمسازی اتفاق می‌افتد و هویت‌شان چندان اختلافی با هم ندارد. یک‌سری پارامترها قبلا ایجاد تفاوت می‌کردند که آن هم مربوط به تفاوت بعد پرده بزرگ سینما و قاب تلویزیون بود که این هم الان دیگر از بین رفته و دستور زبان‌ها به هم نزدیک‌تر هم شده‌اند، ولی مواردی وجود دارند که فاصله را بیش و بیشتر می‌کنند و این چیزی است که خون به دل من می‌کند. مثلا سریال‌هایی را می‌بینم که کارگردان آن حتی متوجه اندازه نما نیست که کجا باید از کلوزآپ استفاده کند و کجا از لانگ‌شات و کجا از فول‌شات، حالا بحث لنزها بماند که هر لنزی برای خود کاراکتری دارد و تازه اینها چیزهایی هستند که اگر همه اینها را هم بدانی، در نقطه صفر کارگردانی ایستاده‌ای، یعنی حالا باید بدانید از این ابزار برای چه هدفی می‌خواهید استفاده کنید و اگر بتوانید از آن در راه یک هدف متعالی بهره ببرید، تازه دارید کار هنری می‌کنید و تا قبل از این، فقط تکنیک و فن را به کار گرفته‌اید و هیچ کار هنری‌ای در میان نیست. وقتی که یک نفر از این فن و تکنیک بتواند استفاده کند، تازه توانسته کار هنری بکند، نه اینکه هنرمند باشد. وقتی برخی افراد در صحبت‌هایشان به‌راحتی می‌گویند «من به‌عنوان یک هنرمند... » من از شنیدنش عرق شرم بر صورتم می‌نشیند. من بعد از 34 سال کارکردن در این حرفه هرگز به خودم اجازه ندادم خویش را هنرمند خطاب کنم و همیشه گفته‌ام من کسی هستم که دارم کار هنری و مشق هنر می‌کنم. از بس این حرف‌ها را راحت بر زبان آورده‌ایم، خودمان هم باورمان شده است. حکایت آن کسی است که نام فرزند خود را رستم گذاشت و خودش هم ترسید که صدایش کند. 

اگر راما قویدل می‌خواست «بی‌نشان» را برای شبکه نمایش خانگی بسازد یا اصلا خودش بسازد و خودش هم بنویسد، چقدر با این «بی‌نشان» متفاوت بود؟ 
طبیعتا متفاوت می‌شد، چون در تلویزیون ما با محدودیت‌هایی به‌خصوص محدودیت زمانی روبه‌رو هستیم. ما طی پنج ماه سریال را فیلمبرداری کردیم. به‌طور میانگین روزی 9 دقیقه از سریال را می‌گرفتیم. 

من حتی از همکاران شما شنیده‌ام که روزی 15 دقیقه هم می‌گیرند. 
بله، من هم اگر بخواهم به آن شکل کار کنم، روزی 50 دقیقه هم می‌توانم بگیرم، ولی نتیجه کار مهم است. 

چند درصد از پرونده‌های «بی‌نشان» واقعی بودند؟
به‌هرحال ملهم از واقعیتند، ولی کپشنی که در ابتدای سریال می‌آید، نشان می‌دهد که این کل واقعیت نیست؛ البته شما باید این سوال را از فیلمنامه‌نویسان کار بکنید، ولی شاید در حد الهام‌گرفتن از واقعیت باشد و بقیه آن تخیل خود نویسنده است. 

می‌خواستید شهاب‌الدین ادهم قهرمان باشد؟
کاملا. به نظر من جامعه ما به‌شدت به یک قهرمان نیاز دارد. من همیشه سعی می‌کنم دو چیز در سریال‌هایم وجود داشته باشد؛ یکی امید و دیگری قهرمان. خدا کامبوزیا پرتوی را بیامرزد، او که من سال‌ها شاگردی‌اش را کردم، همیشه می‌گفت هنر در تاریک‌ترین شکلش هم باید روزنه امیدی برای مخاطب باقی بگذارد و حق ندارد تاریک مطلق باشد و قهرمان هم همین‌طور. 

درباره کار بعدی‌تان هم صحبت می‌کنید. کاری دارید که بخواهید بسازید؟
آنقدر درگیر پخش «بی‌نشان» هستم که فرصت ندارم. 

«بی‌نشان» حذفیات دارد؟
بله، بالاخره با توجه به حساسیت موضوع حذفیات هم دارد. 

در این رابطه بیشتر بخوانیم:

با شعار، بی اثر(لینک)

همراهی با شعار(لینک)

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰