در ایام سالروز شهادت مهدی عراقی نقاط مهم زندگی وی را از دریچه خاطرات نزدیکانش روایت کرده‌ایم
مهدی عراقی بر پایه رهنمودهای امام‌خمینی(ره) و با یاری کسانی چون شهید حاج‌محمد‌صادق امانی، ائتلافی به نام هیات‌های موتلفه اسلامی را سازمان دادند
  • ۱۴۰۱-۰۶-۱۲ - ۰۲:۲۰
  • 00
در ایام سالروز شهادت مهدی عراقی نقاط مهم زندگی وی را از دریچه خاطرات نزدیکانش روایت کرده‌ایم
حاج‌مهدی؛ مدیر اجرایی تیم نوفل‌لوشاتو
حاج‌مهدی؛ مدیر اجرایی تیم نوفل‌لوشاتو

فرهیختگان: «مهدی عراقی یک نفر نبود، او به‌تنهایی 20 نفر بود؛ حاج‌مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان می‌کند، آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او می‌بایست شهید می‌شد، برای او مردن در رختخواب، کوچک بود.» اینها جملاتی است که امام‌خمینی(ره) بعد از شهادت مهدی عراقی در توصیف او به‌کار می‌برد. حال در ایامی که یادآور چهل‌وسومین سالروز شهادت حاج‌مهدی عراقی است شاید کمترین کاری که از دست تحریریه یک روزنامه برمی‌آید، بازخوانی بخش‌هایی از زندگی پرافتخار فردی باشد که امام او را برادر و فرزند خوب خود توصیف کرده و او را معادل 20 نفر می‌داند. مهدی عراقی در 16سالگی هنگامی که دوران دبیرستان را سپری می‌کرد، به سبب شرکت در هیات‌های مذهبی با تشکل فداییان اسلام آشنا شد و به عضویت آن درآمد. آشنایی شهید عراقی با امام‌خمینی(ره) در قم موجب شد آن شهید، گمشده خویش را در وجود شخصیت روحانی و انقلابی امام پیدا کند. وی امام‌خمینی(ره) را به‌ عنوان مرجع و رهبر خویش برگزید. اندکی بعد، بر پایه رهنمودهای امام‌خمینی(ره) و با یاری کسانی چون شهید حاج‌محمد‌صادق امانی، ائتلافی به نام هیات‌های موتلفه اسلامی را سازمان دادند. این همپیمانی هیات‌های مذهبی در یکم خرداد ۱۳۴۱ آغاز شد. سال‌های چندی به‌گونه‌ای غیررسمی، شهید عراقی، دبیرکل موتلفه اسلامی به‌شمار می‌رفت. در پی ترور حسنعلی منصور، بسیاری از اعضای موتلفه اسلامی شناسایی و دستگیر شدند. شهید عراقی نیز در نوزدهم بهمن ۱۳۴۳، دستگیر و به شکنجه‌گاه ساواک گسیل شد؛ او زندانی و تبعید شد. ساواکیان به سختی وی را شکنجه کردند و ناخن‌هایش را کشیدند ولی همچنان دم فرو بست و چیزی نگفت. عراقی سرانجام پس از 13 سال با موهای سفید از زندان آزاد شد. پس از آزادی با گروه‌های اسلامی تازه سازمان‌یافته که گرفتار کج‌روی فکری و مارکسیسم‌زدگی نشده بودند؛ همچون گروه‌های توحیدی صف، بشیر و منصورون ارتباط برقرار کرد و تجربه خود را دراختیار آنان گذاشت. با مهاجرت امام از عراق و استقرار ایشان در دهکده نوفل‌لوشاتو در فرانسه، مهدی عراقی به دیدار امام در فرانسه شتافت و مدیریت بیت امام(ره) را برعهده گرفت. وی از آنجا نوار سخنرانی‌های امام را به ایران می‌فرستاد. شهید مهدی عراقی به همراه امام از پاریس به ایران بازگشت و به پیشنهاد و خواست شهید آیت‌الله دکتر محمد حسینی‌بهشتی، به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که اندکی پس از پیروزی انقلاب در ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ پایه‌ریزی شده بود، درآمد. شهید عراقی، پس از آن با فرمان امام(ره) به سرپرستی زندان قصر در تهران منصوب شد. پس از چندی نیز با دستور امام به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان درآمد و در همین سمت بود که در جایگاه مالی بنیاد به همراه حاج‌حسین مهدیان، سرپرستی روزنامه کیهان را برعهده گرفت. درنهایت صبح روز یکشنبه چهارم شهریورماه ۱۳۵۸، سه موتورسوار از گروهک فرقان، حاج‌مهدی را هنگامی که مانند هر روز، به همراه حسین مهدیان و حسام، فرزند کوچکش، روانه موسسه کیهان بودند، به رگبار گلوله بستند و پدر و پسر را به شهادت رساندند. در ادامه برخی از مهم‌ترین فراز‌های زندگی شهید مهدی عراقی را مرور کرده‌ایم.

  عراقی در حلقه نزدیکان نواب
اسدالله صفا را می‌توان از اعضای دیرین جمعیت فدائیان اسلام و دوستان قدیمی شهید مهدی عراقی دانست. او تا پایان عمر نیز با عراقی رابطه‌ای صمیمی داشت و پس از شهادت، پیکر او را غسل داد. صفا ضمن روایت چندوچون همکاری عراقی با شهید نواب‌صفوی و فدائیان اسلام یکی از خاطرات خود با شهید مهدی عراقی را این‌گونه روایت می‌کند: «به‌جد می‌توانم بگویم که عراقی دست راست مرحوم نواب بود و وقتی هم جلسه می‌گذاشتند و پنج، 6 نفر جمع می‌شدند که برنامه‌ریزی کنند، یکی از آنها قطعا آقامهدی عراقی بود. نزدیک‌ترین افراد به مرحوم نواب 15، 10 نفری بودیم که شب و روز هم با ماموران رژیم برخورد داشتیم. من بودم و آقای احرار، حاج‌مهدی و خلیل طهماسبی. خدا رحمت کند شهید نواب را که در آن دوران خفقان، کتابی با دستخط خودش نوشته به اسم حکومت اسلامی و در آنجا نوشته است: «خاندان پهلوی بدانند که در یک شب تاریک یا یک روز روشن همه‌تان را به درک واصل خواهیم کرد!» خلاصه این کتاب چاپ شده بود و حالا ما مانده بودیم که آنها را چطور پخش کنیم؟ من و آقامهدی دوچرخه داشتیم و تصمیم گرفتیم کتاب‌ها را به آدرس سرتیپ‌ها، سپهبدها، رئیس‌مجلس و وکلا برسانیم. با همان دوچرخه‌ها به در خانه‌های همه‌شان رفتیم و به هرکس که دم در می‌آمد و کتاب را می‌گرفت، می‌گفتیم برو رسید بگیر و بیاور و همین که می‌رفت رسید بیاورد، می‌پریدیم روی دوچرخه‌ها و در می‌رفتیم! خلاصه یک‌شبه همه کتاب‌ها را پخش کردیم که مثل توپ ترکید. دوران عجیب‌وغریبی بود.»

  اعدام انقلابی حسنعلی منصور
حاج‌مهدی، برای اینکه هم تاوان تبعید یک مرجع شیعه را برای حکومت بالا ببرد و هم بابت تصویب قانون خفت‌بار کاپیتولاسیون ضرب‌شستی به رژیم نشان دهد، شاخه نظامی تشکل موتلفه را فعال کرد. مهم‌ترین دستاورد این شاخه، ترور منصور در اول بهمن ۴۳ بود. خود شهید درباره ترور انقلابی منصور، در خاطرات خود گفت: «در سال ۱۳۴۱ من و گروهی از یارانم تشکیل سازمان جمعیت‌های موتلفه‌ اسلامی را دادیم... تا اینکه مساله کاپیتولاسیون که مصونیت‌دادن به مستشاران آمریکایی بود، پیش آمد و اینکه ۱۴۰۰ مستشار آمریکایی صاحب تمام نیروهای امنیتی ما شده بودند. در یک جلسه سری با شرکت حدود ۲۰ تن از اعضای سازمان تصمیم گرفته شد حسنعلی منصور به‌عنوان اول شخص مسئول و مفسد فی‌الارض اعدام شود. این کار به عهده‌ محمد بخارایی و دو تن دیگر به نام مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفارهرندی گذاشته شد و آنها قبول کردند.» در پی ترور منصور بسیاری از اعضای موتلفه اسلامی شناسایی و دستگیر شدند. شهید عراقی نیز در نوزدهم بهمن ۱۳۴۳، دستگیر و به شکنجه‌گاه ساواک گسیل شد. ساواکیان به سختی وی را شکنجه کردند و ناخن‌هایش را کشیدند، ولی همچنان دم فروبست و چیزی نگفت. درواقع تا زمان دستگیری حاج‌مهدی، تعداد دستگیری اعضای موتلفه به ۱۲ نفر رسیده بود، ولی با دستگیری او، به‌دلیل مقاومت مثال‌زدنی در برابر شکنجه‌های ساواک و لوندادن افراد جدیدی، روند دستگیری اعضای گروه متوقف شد. از اعضای دستگیرشده این گروه، ۶ نفر یعنی بخارایی، نیک‌نژاد، صفارهرندی، صادق امانی، هاشم امانی و مهدی عراقی در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند. با این حال، در اعتراض به صدور حکم اعدام عراقی و دیگر همرزمش هاشم امانی، حوزه علمیه قم تعطیل شد و طلاب در منزل مراجع تحصن کردند. اینچنین بود که احکام اعدام عراقی و امانی پس از اعلام یک درجه تخفیف به حبس ابد تغییر کرد و آنان به زندان قصر منتقل شدند.

  ترور مصدق
 عبدالله کرباسچیان از اولین اعضای جمعیت فدائیان اسلام و دوستان دیرین شهیدان سیدمجتبی نواب صفوی و مهدی عراقی به‌شمار می‌رفت. کرباسچیان چندوچون ماجرای طرح‌ریزی و اجرای ترور مصدق را این‌گونه روایت می‌کند: «بعد از بالاگرفتن جدال فدائیان اسلام با مصدق و عهد‌شکنی‌های او با فدائیان بر سر اجرای احکام و رعایت قوانین اسلام و پس از زندانی‌شدن شهید نواب، جلساتی داشتیم و تصمیم گرفته شد مصدق را بزنیم. در آن جلسات من بودم، حاج‌حسن‌آقا سعیدی معروف به سعیدالسلطنه بود، مرحوم گل‌دوست که انسان نابی بود و آقای کیانی و شهید عراقی. آقای کیانی و شهید عراقی از لحاظ سن‌وسال، خیلی به هم نزدیک و بسیار با هم صمیمی بودند. وقتی موضوع مطرح شد، شهید عراقی به‌ آقای کیانی گفت برای این کار، من همراه شما می‌آیم! این کار، البته فداکاری خیلی زیادی می‌خواست. قرار شد مرحومه همشیره بنده و همسر آقای سعیدی، به هوای اینکه می‌خواهند عریضه‌ای را به مصدق بدهند، بروند جلوی کاخ گلستان که نخست‌وزیر هم همان‌جا بود و مرحوم عراقی و آقای کیانی پایین‌تر سر پیچ بایستند و پس از گرفتن اسلحه از خواهر‌ها و در بازگشت، او را به جزایش برسانند. آن روز‌ها ماشین ضدگلوله نداشتیم. مصدق که می‌آید، نمی‌دانم روی آن شیطنت ذاتی که داشت، از کجا موضوع را می‌فهمد و با اشاره به راننده، با سرعت از در بیرون می‌آید و سر پیچ کاخ با چنان سرعتی به طرف راست می‌پیچد که چرخ عقب از روی نوک پای برادران رد و فریاد کوتاهی شنیده می‌شود. مصدق که مرگ را در یک‌قدمی خود می‌بیند، فرار می‌کند و می‌رود به مجلس و در آنجا متحصن می‌شود که فدائیان اسلام می‌خواستند مرا ترور کنند.»

  جدایی از نواب
محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام و از معدود بازماندگان این تشکل سیاسی- مبارزاتی است. او درباره انشعاب شهید مهدی عراقی و تنی چند از دوستانش از جمعیت فدائیان اسلام چنین روایت و تحلیلی دارد: «مرحوم نواب که از زندان آزاد شد، اعلامیه داد که ما دوران فطرت را آغاز می‌کنیم، چون اختلافی بین آیت‌الله کاشانی، مصدق و شاه به وجود آمده و ما از هردوی اینها ضربه خورده‌ایم، بدون هماهنگی با هردوی آنها دوران فطرت را آغاز می‌کنیم. مهدی عراقی و دوستانش وحشت بسیار عجیبی از حزب توده داشتند، چون بسیار رشد کرده بود. نواب‌صفوی و دوستانش دست خارجی را در این جریانات دخیل می‌دانستند. به نظرم می‌آید که مرحوم مهدی عراقی و دوستانش احساس می‌کردند باید از آیت‌الله کاشانی و درواقع از مجموعه روحانیت دفاع کنند، ولی مرحوم نواب صفوی معتقد بود مرحوم کاشانی یک روحانی پارلمانتاریست است و به مغزش هم حکومت اسلامی خطور نمی‌کند. به مغز حوزه هم خطور نمی‌کرد. در آن مقطع به ذهن هیچ‌کس خطور نمی‌کرد... .»

  آشنایی با امام
ابوالفضل توکلی‌بینا از دوستان قدیمی مهدی عراقی بوده است و از اعضای تاثیرگذار هیات‌های موتلفه به حساب می‌آید. در روزگاری که حاج‌مهدی عراقی در انزوای پس از شهادت نواب‌صفوی به سر می‌برد، ایشان واسطه آشنایی شهید عراقی با امام‌خمینی(ره) شد. توکلی چگونگی آشنایی مهدی عراقی با امام را این‌گونه روایت می‌کند: «من در سال ۱۳۲۴ به تهران آمدم و از دوره دبیرستان با مرحوم عراقی دوست بودم. او با اعضای جمعیت فداییان اسلام نشست و برخاست داشت، ولی بعد از جداشدن از مرحوم نواب کمی منزوی شد. علت جدایی‌اش هم نقدی بود که به بعضی عملکردهای فداییان اسلام داشت. بعد از این ماجرا از مسائل سیاسی فاصله گرفت تا اینکه وقتی در سال ۱۳۴۱ قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی پیش آمد، روز پنجشنبه‌ای به او زنگ زدم و گفتم می‌خواهم ببرمت قم. گفت دوباره چه خوابی برایم دیدی؟! گفتم می‌خواهم ببرمت چند تا از آقایان را ببینی، که این همان زمانی بود که ایشان در انزوا به سر می‌برد و به چیزی کاری نداشت. من آن موقع یک اوپل داشتم. با همین ماشین خودم رفتم دنبالش و سوارش کردم و رفتیم قم. اولین جایی که رفتیم، منزل مرحوم آیت‌الله گلپایگانی بود. از این کار مقصود داشتم، می‌خواستم اینها را یکی‌یکی مرور کند تا به آخری برسیم. بعد بردمش منزل آقای نجفی و از منزل آقانجفی رفتیم منزل شریعتمداری. اینها را که طی کردیم، بردمش منزل امام. اتفاقا از تهران آمده بودند و سوال می‌کردند وظیفه ما درمورد مصوبه انجمن ایالتی و ولایتی چیست؟ امام هم شرح مبسوطی دادند و فرمودند وظیفه شما این است که ابتدا مردم را آگاه کنید که این رژیم فاسد قصد دارد اسلام را زایل کند. این صحبت‌های آقا انگار توفانی در حاج‌مهدی ایجاد کرد. وقتی برمی‌گشتیم تهران، در راه به من گفت او همان است که ما می‌خواستیم. آشوبی درش ایجاد شده بود. البته می‌گفت تو با حساب این کار را با من کردی!»

  تاسیس شاخه نظامی موتلفه
در سال ۱۳۴۲ و در حوادث منتهی به قیام خرداد ۱۳۴۲ ساواک قصد داشت در اوایل سال و در فروردین‌ماه به بیت امام‌خمینی حمله کند. حاج‌مهدی عراقی از این مساله اطلاع یافت و تلاش کرد با کمک نزدیکانش یک تیم مراقبتی تشکیل داده و حراست از بیت امام را برعهده گیرد. او بعد از حمله ماموران امنیتی رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه، در روز‌های تاسوعا و عاشورای حسینی، تظاهرات بزرگی را علیه رژیم شاه ترتیب داد. عراقی به‌واسطه اینکه عضو موتلفه اسلامی بود و ارتباط گسترده‌ای با بازاریان تهران داشت، در تعطیل کردن بازار مهره اصلی بود و نقش بسزایی در این زمینه ایفا کرد و در حرکت علما و مراجع از حوزه‌ها به سمت مراکز شهر‌ها و شهرستان‌ها نقش بسیار تاثیرگذاری داشت. عراقی در سالگرد قیام ۱۵ خرداد در تهران به همراه تعدادی از همراهان و همفکران خود تظاهراتی را ترتیب داد که درنهایت به دستگیری‌اش منجر شد؛ به همین دلیل دو ماه را در زندان سپری کرد و تنها مدت کوتاهی پس از تبعید امام‌خمینی به ترکیه، برای تداوم مبارزه علیه رژیم شاه، شاخه نظامی جمعیت موتلفه اسلامی را از نو سازماندهی کرد.

  مواجهه نرم با طیب حاج‌رضایی
سیداصغر رخ‌صفت از دوستان شهید عراقی و از اعضای موتلفه این روز را این‌گونه به خاطر می‌آورد: «آن روز تاریخی است. اولین راهپیمایی‌ای بود که ما موتلفه‌ای‌ها راه انداختیم. از همین مسجد حاج ابوالفتح بود. رفقای ما در اطراف سه‌راه‌امین حضور خانه‌های بزرگ و خوبی داشتند؛ در این خانه‌ها چهار، پنج روز فقط پلاکارد می‌نوشتند. گروه‌های 10 نفره مخفیانه مردم را دعوت کردند که در فلان روز و فلان ساعت در مسجد حاج‌ابوالفتح جمع شوند. همه برای راهپیمایی آماده شده بودند. خبر رسید که تجمع به دسته سینه‌زنی معروف شده است؛ نمی‌دانستند ما قصد داریم میتینگ برگزار کنیم، می‌گفتند قرار است دسته سینه‌زنی عظیمی راه بیفتد. تمام تهران پر از جمعیت شده بود. در این بین به آقای عسگراولادی و شورای مرکزی خبر داده بودند ایادی شاه و ساواک به طیب حاج‌رضایی، که آن زمان فدایی و چاقوکش شاه بود و ماجرای ۲۸ مرداد را به‌همراه شعبان بی‌مخ راه انداخته بود، سپرده‌اند با دارودسته‌اش بریزند و دسته را خفه کنند و نگذارند تظاهرات راه بیفتد. حاج‌مهدی عراقی رفت سراغ طیب. حاج‌ابوالفضل توکلی‌بینا را هم مامور کردند با حسین رمضان‌یخی که او هم از داش‌مشتی‌ها و چاقوکش‌های میدان اعدام و پاچنار و مولوی بود، صحبت کند. حاج‌مهدی رفت پیش طیب و گفت ما فردا می‌خواهیم دسته‌ای راه بیندازیم، شنیده‌ایم قصد داری بیایی آن را به هم بزنی. این دسته مال امام‌حسین(ع) است. تکلیفت را با ما روشـن کـن. طیب به حاج‌مهدی گفت من همه کاری کرده‌ام و همه کاری هم می‌کنم، ولی با امام‌حسین(ع) درنمی‌افتم، کاری هم به کار شما ندارم. ظاهرا حاج‌ابوالفضل توکلی هم با حسین رمضان‌یخی صحبت کرد و او هم گفت من همه کاری می‌کنم، ولی با امام‌حسین(ع) درنمی‌افتم، بروید هرکاری دوست دارید بکنید. ما اصلا باور نمی‌کردیم! صبح جمعیت دسته‌دسته آمدند پشت مسجد حاج‌ابوالفتح. آن زمان آنجا اسمش میدان شاه بود و الان میدان قیام است. ساواکی‌ها هم که از شب قبل متوجه جریان شده بودند، آمده بودند در آهنی مسجد را بسته بودند و قفل و زنجیر کرده بودند. ملت آمدند پشت در مسجد و در هم بسته بود و نمی‌توانستند داخل بشوند، رفتند قیچی آوردند و زنجیر به آن کلفتی را قیچی کردند و در را باز کردند و داخل شدند و کیپ تا کیپ نشستند. منبری هم آقای شاهنگیان بود. منبر آتشینی هم رفت؛ خطاب به شاه گفت: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری». این مثل توپ در تهران صدا کرد.

  تکلیف را چه کسی مشخص می‌کند؟
در سال ۱۳۴۲ و در حوادث منتهی به قیام خرداد ۱۳۴۲ ساواک قصد داشت در اوایل سال و در فروردین‌ماه به بیت امام‌خمینی حمله کند. مهدی عراقی از این مساله اطلاع یافت و تلاش کرد با کمک نزدیکانش یک تیم مراقبتی تشکیل داده و حراست از بیت امام را برعهده گیرد. مهدی عراقی یکی از خاطراتش درمورد حفاظت از فیضیه را این‌گونه روایت می‌کند: «در جریان حوادث فیضیه وقتی امام دستور دادند همه از خانه بیرون بروند چون رژیم فقط با ایشان کار دارد، من داخل زیرزمین پنهان شدم. نزدیک غروب آمدم سر حوض تا دستم که سیاه و زغالی شده بود را بشویم، دیدم امام از در آن اتاق بیرون آمدند تا وارد اتاق دیگری بشوند و یک‌دفعه گفتند مگر من نگفتم کسی اینجا نباشد؟! من گفتم آقا ما وظیفه‌مان (یا تکلیف‌مان) است که اینجا باشیم. امام گفتند تکلیف را چه کسی تعیین می‌کند؟ گفتم تکلیف را شما تعیین می‌کنید ولی تشخیصش با ماست! اینجا که گفتم تشخیصش با ماست، اشک خودم هم درآمد، امام هم سرشان را پایین انداختند و رفتند.»

  سر به زانوی ولی
هنگامی‌ که حدود 10 روز از اقامت حضرت امام(ره) در نوفل‌لوشاتو می‌گذشته و از آنجا که هم با امام رابطه بسیار نزدیکی داشته و هم دارای توان اجرایی بسیار بالایی بوده است به پیشنهاد شهید بهشتی به نوفل‌لوشاتو می‌رود تا به امور تدارکاتی و حفاظت از امام در آنجا رسیدگی کند. محمد هاشمی که در پاریس حضور داشته است خاطره جالبی از اولین دیدار شهید عراقی و امام‌خمینی نقل می‌کند: «بین حاج‌مهدی عراقی و امام رابطه عاطفی عجیبی بود که حقیقتا در این دیدار همه را تحت‌تاثیر قرار داد. حاج‌مهدی دیرتر از امام به پاریس آمد و همراه ایشان نبود و ظاهرا زندان بود. وقتی آمد، خدمت امام رفت و دستش را در دست امام گذاشت و سرش را روی زانوی امام، امام دستش را گرفتند و با دست دیگر که تسبیح داشتند؛ سر حاج‌مهدی را نوازش می‌کردند. گفتند: پهلوان، پیر شده‌ای. چهار، پنج دقیقه همین‌طور سر حاج‌مهدی روی زانوی امام بود. برای من واقعا صحنه عجیبی بود.»

  تخم‌مرغ مقدس در پاریس
امیر عراقی که همراه پدرش در پاریس حضور داشته درمورد نقش شهید مهدی عراقی در نوفل‌لوشاتو می‌گوید: «درواقع به نوعی مدیر اجرایی آنجا بود. از حدود ساعت هشت و 9 صبح آرام‌آرام آدم‌ها می‌آمدند و شلوغ می‌شد. همه داخل حیاط جمع بودند و دانشجوها در گروه‌های چندنفره مشغول بحث و گفت‌وگو می‌شدند. در این فاصله اگر امام کاری داشتند، حاج‌آقا می‌رفت پیش ایشان. برای ناهار هم معمولا در قابلمه بزرگی تخم‌مرغ می‌پختند. صبح‌ها من یا یکی از بچه‌ها می‌رفتیم نان باگت می‌گرفتیم و بعد از نماز ظهر و عصر و سخنرانی حضرت امام لای نان باگت‌ها تخم‌مرغ می‌گذاشتند و به مردم می‌دادند. یعنی تقریبا هر روز ناهار تخم‌مرغ و نان باگت بود. چون تخم‌مرغ پخته راحت‌ترین غذا بود. آخر معلوم نبود که هر روز چند نفر به آنجا می‌آیند، وسایل پخت‌وپز هم نداشتند که مثلا دیگی بگذارند و آشپزی بکنند. البته وظیفه هم نداشتند به کسی ناهار بدهند، اما بالاخره در حد امکان کاری می‌کردند که مردمی که می‌آیند، از گرسنگی تلف نشوند. جالب این بود که خبرنگاران خارجی فکر می‌کردند تخم‌مرغ برای ما مقدس است که هر روز تخم‌مرغ می‌خوریم!»
 فرزند ارشد حاج‌مهدی عراقی به یاد می‌آورد: «پدرش و خانم دباغ تنها کسانی بودند که راحت به خانه امام در پاریس رفت‌وآمد داشتند.» او درباره حضور این دو نفر در منزل امام توضیح می‌دهد: «خانم دباغ کنار دست خانم امام بود و بیشتر داخل خانه می‌ماند و کمتر بیرون می‌آمد. حاج‌آقا هم هر وقت کاری داشت، به آنجا می‌رفت نه اینکه هر دقیقه آنجا باشد، مثلا اگر مساله‌ای پیش می‌آمد، حتما می‌رفت با امام مشورت می‌کرد. به ظاهر احساس نمی‌شد که رابطه عمیقی بین این دو نفر وجود دارد، این را نه حاج‌آقا و نه امام هیچ‌کدام نشان نمی‌دادند. ولی اگر عکس‌های نوفل‌لوشاتو را نگاه کنید، می‌بینید هر وقت امام از آن خانه بیرون می‌آیند یا به آن خانه برمی‌گردند، حاج‌آقا کنار دست‌شان هست. به قول حضرت امام، رفاقت عجیب و غریبی با هم داشتند و با هم خیلی راحت بودند. یعنی به نظر می‌آید در مسائل مبارزاتی و سیاسی چیز پنهانی از هم نداشتند.»

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰