علیرضا محبی، مسئول سابق کتابفروشی کیهان:کتابفروشی «کیهان» سالهاست در خیابان انقلاب سکنی گزیده است، کتابفروشیای که با وجود کوچک بودن، اما کارهای بزرگی در آن انجام گرفت و توانسته خود را بهعنوان یک پاتوق فرهنگی برای کتابخوانان تبدیل کند. دو هفته پیش خبر رسید که مسئولان موسسه کیهان تصمیم گرفتهاند مدیریت کتابفروشی را بعد از 10سال تغییر بدهند. کاری که بهزعم کسانی که در حوزه کتاب فعالیت میکنند و فعالیت این کتابفروشی را رصد کردند، اشتباه است و میتواند در روند فعالیت آن اختلال ایجاد کند. سراغ علیرضا محبی یکی از مسئولان سابق این کتابفروشی رفتیم. اما او خواست به جای اینکه درمورد این تغییرات صحبت کند، سراغ 13 درسی برود که در این 10سال از اداره کتابفروشی یاد گرفتهاند:
از بنده خواسته بودند درمورد کتابفروشی کیهان و ماجرای اتمام همکاری صحبت کنم. از شما بابت این توجه بسیار متشکرم. اما اجازه میخواهم درباره موضوعی صحبت شود که فکر میکنم منفعتش برای همه ما بیشتر است. عمر حضور ما در کتابفروشی کیهان، حدود 10سال شد. با توجه به اینکه روز اول با تجربه کمی کارها را شروع کردیم و در شرایطی بودیم که مجبور بودیم رشد کنیم، در طول زمان درسهای زیادی یاد گرفتیم و گامبهگام رشد کردیم. باید اعتراف کنیم که در طول مسیر کار، دچار اشتباهاتی شدیم و هر بار سعی کردیم مسیرهای اصلاحی را درپیش بگیریم. بهطورکلی الان که در این موقعیت قرار داریم میبینیم در 10سال گذشته یکسری درسهایی بوده که از کارها گرفتهایم و فکر میکنم این درسها به درد سایر کسانی که میخواهند به نوعی فعالیت اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی بکنند نیز بخورد و در مسیر رشد کمکشان کند.
درس اول: خصوصی یا دولتی؟ کارآفرین یا کارمند؟
نکته اول این است که همه ما قرار نیست در بخش خصوصی کار کنیم. یعنی این فضایی که میگویند همه مردم باید در بخش خصوصی کار کنند یا اینکه همه باید کارآفرین باشند، الزاما مطلب صحیحی نیست که برای همه بتوان نسخه یکسان پیچید. واقعیت امر این است که روحیه هرکسی به یکجایی میخورد یعنی الزاما تیپ همه آدمها کارآفرین نیست. خیلی از آدمها در جایگاه کارمندی میتوانند درخشان عمل کنند. از طرف دیگر اگر آدم دنبال این باشد که الان وظیفهاش در زندگی چیست، ممکن است خیلی وقتها تصمیمی بگیرد که با مشهورات متفاوت باشد. بنابراین به نظرم هرکسی باید پیدا کند که کجا به درد میخورد و کجا میتواند مثمرثمر واقع شود. تجربه کتابفروشی کیهان نشان داد که ما به مدت 10سال توانستیم جایی که نهاد خصوصی نبود و متعلق به یک نهاد حاکمیتی بود، کار کنیم و تجربه خوبی را برای خود و مخاطب خلق کنیم. این از دل یک تعامل سازنده به دست آمد. آن سالهای ابتدایی اگر میخواستم آن کتابفروشی را خصوصی راه بیندازم این امر برایم ممکن نبود.
درس دوم: کسی قدر شما را نخواهد دانست
درس دیگر این است که به دوستانم میگویم اگر منتظر هستید قدر شما را بدانند، مطمئن باشید هیچکسی قدر کار شما را نخواهد دانست. در این سالها زیاد پیش آمده که خود من یا برخی دیگر از دوستانم اینطور بودهایم که همواره حس میکردیم کار میکنیم و بقیه قدر ما را نمیدانند. اما یک روز به این نتیجه رسیدم که از یک منظر دیگر ماجرا را ببینم و فرضم این باشد که هیچکسی قرار نیست قدر من را بداند.
مهم این است که این کار برای خودم ارزشمند باشد و این مهمترین قدردانی است.
درس سوم: مواظب انرژی باشیم
نکته دیگر اینکه هر کاری که دوستان انتخاب میکنند در زندگی انجام دهند، این کار باید به آدم انرژی بدهد. هر کاری زحمت خود را دارد. یعنی شما اگر سراغ هر کاری بروید، نیاز به تلاش فراوان دارد. اما باید کار این احساس را به شما بدهد که حتی در سختیهایش هم دارد به شما انرژی میدهد و شما را تقویت میکند. اگر سراغ کاری رفتید که دیدید انرژی روحیتان را دارد از بین میبرد، سراغش نروید. کاری که به شما انرژی دهد ممکن است این کار اردوی جهادی در بشاگرد باشد، ممکن است کتابفروشی باشد، ممکن است کار کردن در یک شرکت فنی و عمرانی باشد. کار در کتابفروشی کیهان، حتی در سختترین شرایط هم به ما انرژی میداد.
درس چهارم: چشممان به دست کسی نباشد
وظیفه دولت این است که از ما حمایت کند، منتها چشم ما نباید به دست دولت باشد. یعنی هرکسی که در کشور کار فرهنگی میکند، بالاخره با توجه به ساختار حکومتیای که داریم وظیفه این است که حمایت شود. الان کاری به درست یا غلط بودن این مساله نداریم.
منتها این را میفهمم که در کارهایمان اگر قرار باشد چشم ما به دست دولت یا حاکمیت باشد، در این قصه باختهایم. بدتر این است که بخواهیم خود را وابسته به اینها کنیم. درواقع دولت یکسری مناسبات و هزار قصه دارد. دولت چیزی به نام بیلان کاری دارد که باید آن را رد کند و آن برایش مهم است. در دولت پروژههایی وجود دارد که همواره میآیند و اولویتشان از کار ما بیشتر است. دولت برای خیلی از کارها محدودیت بودجه دارد. دولت چیزی دارد به نام مناسبات اداری. چیزی دارد به نام بروکراسی. آدمها در ساختار دولت عوض میشوند. عمر دولت کوتاه است. همه اینها مناسبات دولت است.
از طرفی در این شرایط فعلی کشور و اوضاع سخت معیشت و مسکن مردم، آن پولی که دولت میخواهد به ما اختصاص بدهد از محل اموال عمومی مردم است. حتی با فرض اینکه دولت بخواهد وظیفهاش را درست انجام بدهد و بدون منت و آزار از فعالان حوزه فرهنگ حمایت کند، یک چالش مهم این است که آیا مصارف مهمتری برای این بودجه وجود ندارد؟
در این سالها هر وقت که چشم امیدمان به دست دولت نبود، نتایج بهتری گرفتیم.
درس پنجم: مانع رشد اطرافیانمان نباشیم
کار همیشه وجود دارد. ما کارهای زیادی انجام میدهیم، ولی به نظرم، مهمتر از کارها انسانها هستند. در اطراف خود و دوستانم سعی میکنم با هرکسی کار نکنم. همیشه دقت میکنم که چه کسی را برای همکاری و دوستی انتخاب کنم؛ ولی آن کسی که انتخاب کردم، با او دوست میشوم و مناسبات دیگری را برای او درنظر میگیرم.
یکی از اولویتهای ما در کار این است که همدیگر را رشد دهیم و این میتواند یکی از بزرگترین دستاوردهای ما در کسبوکار باشد. چیزی که از جنس پول یا برندینگ نیست. در کیهان درنهایت یاد گرفتیم کمک به رشد دیگران ثمر بهتری دارد.
درس ششم: از خانواده غافل نشوید
خانواده خیلی مهم است، اما معمولا در هجمه کارها به حاشیه میرود.
خانواده یعنی والدین، همسر، فرزندان، خواهران و برادران. یک حلقه دومی هم داریم که میشود خانواده همسر، عموها، خالهها، عمهها، داییها و فرزندان آنها و جمع همه این آدمها مفهومی به نام خانواده است. اینها یک پیوند خونی با ما دارند و جزء رحم حساب میشوند و دستورات صلهرحم مربوط به همینهاست. مراعات و اهمیت دادن به این حلقه در دین خیلی توصیه شده. از یک سنی به بعد، زندگی در میان اینها کیفیت آرامش و راحتی ما را تعیین میکند. حضور اینهاست که به انسان کمک میکند. ولی متاسفانه این افراد، در گیر و دار کارها معمولا حذف میشوند. واقعا هیچ کاری ارزش ندارد که بخواهیم حق این آدمها را ادا نکنیم. بهخصوص افراد حلقه اول: پدر و مادر و همسر و فرزند و خواهر و برادر.
درس هفتم: به خودت برس
مساله مهم دیگری که وجود دارد، بحث سلامت است. راهی که ما میخواهیم برویم نیاز به یک جسمی دارد که در این راه ما را ببرد. کمتوجهی به بدن و سلامت جسمی باعث میشود راهی که میخواهیم طی کنیم، ناقص برویم یا بد برویم. ممکن است خلقیات ما به هم بریزد و کارایی و بازدهی مناسب را نداشته باشیم. بنابراین رسیدگی به سلامت اهمیت دارد. یعنی خواب کافی، تغذیه مناسب، مدیریت استرس، توجه به نکتههای پزشکی و درمانی و... . گاهی در کتابفروشی حجم کار بهحدی بود که ممکن بود به سلامت بچههایمان آسیب بزند و این ناراحتمان میکرد.
درس هشتم: آرام باشیم
بحث بعدی آرامش است. هرکدام طبق تجربه موقعیتی را میشناسیم که آراممان میکند. البته بهتر است این آرامش از درون آدم بجوشد. کار ما نیاز به سعهصدر و تحمل و آرامش زیادی دارد و اگر اینها را نداشته باشیم، نمیتوانیم درست کار کنیم. پس لازم است تمرین کنیم که در هر شرایطی بتوانیم متانت و آرامش خود را حفظ کنیم.
ما و هرکدام از همکاران ما این آرامش را از طریقی کسب میکردیم و وقتی آن آرامش را نداشتیم، فضای کاریمان به هم میریخت.
راهکار نهم: رژیم معنوی داشته باشید
درس دیگری که از یکی از مخاطبان کتابفروشی گرفتم و خیلی کمکم کرد و به دیگران هم توصیه میکنم آن را رعایت کنند، این است که حتما رژیم منحصربهفرد معنوی برای خود داشته باشند. یعنی یک کار و برنامه معنوی داشته باشند که آن را بهصورت منظم و منسجم انجام دهند. یکی ممکن است بگوید علاوهبر عمل به واجبات، هر روز زیارت عاشورا میخوانم. شخص دیگر سعی میکند هر روز صبح به صاحبالزمان سلام بدهد. یا مثلا با خود بگوید هرکس در کارش دچار مشکل بود کارش را حل میکنم. هرکسی ممکن است یک برنامه معنوی برای خود داشته باشد ولی مهم این است بچههایی که در کار فرهنگی وارد میشوند حتما این حداقل فوقبرنامه را برای خود داشته باشند. من اسمش را رژیم معنوی میگذارم.
درس دهم: موقعیت ایدهآل وجود دارد ولی پشت کوه قاف است
درس دیگری که این سالها در کتابفروشی کیهان یاد گرفتیم این بود در هر شرایطی میتوان کار کرد. یعنی نباید منتظر موقعیت ایدهآل باشیم. موقعیت ایدهآل شاید هیچ زمانی نرسد. منتها اگر در همین شرایطی که الان هرکدام از ما هستیم اطراف خود را ببینیم و محیطی را که در آن هستیم، ببینیم حتما میشود یک کار فرهنگی خلق کرد. بالاخره حتی اگر در زندان هم باشیم میتوانیم برای خود و اطرافمان یک کار فرهنگی تعریف کنیم. آدمی اگر در مسجد باشد میتواند کار کند، در یک کتابفروشی کوچکی باشد هم میتواند کار کند، در یک کارخانه باشد میتواند کار کند، در مغازه شیرینیفروشی باشد میتواند کار فرهنگی کند، هر جایی باشد میتواند یک کار فرهنگی تعریف کند، مهم این است که این کار راه بیفتد و ذرهذره بزرگ شود. نقصها و کمبودها همیشه وجود دارند و ممکن است در کار هم به چشم بیایند. اما اگر کارها را متوقف کنیم تا شرایط ایدهآل کار برای ما فرا برسد، شاید هیچوقت موفق نشویم کاری را شروع کنیم.
درس یازدهم: پول خوب است، اما بهتر از آن هم هست
با توجه به شرایط اقتصادی در این سالها پول برای ما پررنگتر از قبل شده است. پول چیز خوبی است ولی نه بهعنوان اولویت اول! توجه به این موضوع برای بچههای فرهنگی مهم است. یعنی کسانی که کار اولیهای که شروع کردند و کاری بود که برمبنای یک فهم مکتبی و اعتقاد مذهبی بود، اگر بخواهند پول را بهعنوان اولویت نخستشان بیاورند، بیچاره میشوند و کارشان نابود میشود. اگر کار درست فرهنگی را پیدا کنند و همان را پیش ببرند و کمکم مناسبات مالی را درست کنند، این به صلاح نزدیکتر است تا اینکه بخواهند پول را اولویت قرار دهند و کار فرهنگی اولویت دوم باشد. در این سالها دیدهام کسانی که بعد از چند سال کار فرهنگی، یکباره پول در اولویتشان قرار میگیرد، ضربههای بیشتری خوردهاند و کیفیت کارشان هم از دست رفته است.
درس دوازدهم: متشخص باشید. باکیفیت باشید
الان فضا طوری شده که کمیتگرایی زیاد شده. این کمیتگرایی کار را به جایی رسانده که بگوییم بیایید دنبال کار باکیفیت باشیم. در این سالها آنقدر همه بهدنبال تیراژ و عدد رفتهاند که واقعا جای کار باکیفیت خالی است. من حس میکنم اگر کسی دنبال خلق یک کیفیت متمایز، یک هویت، یک تشخص باشد، یعنی آن کار یک تشخصی پیدا کند ارزشمندتر است، ولو اینکه کوچک باشد. یک کتابفروشی کوچک ولی باکیفیت و باهویت که هرکسی داخلش میآید از آن بهره و درک مناسب ببرد و حس کند اینجا شخصیت و هویتی برای خود دارد. این خیلی ارزشمندتر است تا اینکه یکباره یک کتابفروشی بسیار بزرگ تاسیس کنیم که هیچ هویت و تشخصی نداشته باشد. در کتابفروشی هم هرگاه که نگاه کمیتگرا غالب میشد، فضا طوری میشد که انگار همهچیز دارد از هم میپاشد.
درس سیزدهم: ما نردبان هستیم
مطلب آخر اینکه ما جزءهایی هستیم که در یک آسمان فرهنگی دنیا کار میکنیم. فارغ از اینکه من چه کسی هستم و چه میکنم، یا مجموعه کناری من چه کسانی هستند، همه ما آمدهایم به یک همافزایی منجر شویم. ما آمدهایم تا پرچم بزرگتری بالا برود. ما باید ببینیم آن کاری که الان انجام میدهیم چقدر کمک میکند که آن پرچم کلی بالا برود. اگر به آن کمک میکند، خیلی خوب است ولی اگر مانع اهتزاز آن است باید تجدیدنظر کنیم. این خطرناک است.
وقتی با این نگاه باشیم، اگر یک زمانی ثمر کار ما به نام دیگری رقم بخورد یعنی کار را انجام دادیم و کار به نام دیگری تمام شد، ناراحت نمیشویم. یا اینکه دیگر ابایی نخواهیم داشت از اینکه تمام امکانات و توانمان را بریزیم به پای یک مجموعه دیگری که همسوی ماست، اما درگیر ضعفهایی است که حرکتش را کند کرده است. حتی با خیال راحت به کمکش هم میرویم.
این جاها دل ما نمیلرزد که جلو نرویم. با خیال راحت جلو میرویم و کمک میکنیم. مجموعه من بالا نرفته؛ ولی کمک کردهایم که 10 مجموعه دیگر بالا بروند. همه اینها منجر میشود که پرچم اصلی که زیر آن سینه میزنیم، بالا برود. این نکته مهمی است. اگر این نگاه کلی و همافزایی کلی را نداشته باشیم، اینجور جاها که میخواهیم تصمیمگیری کنیم، ممکن است خیلی تنگنظر شویم. حتی ممکن است کار به جایی برسد که برای دیگران مانعتراشی هم بکنیم و تصمیمگیری در این موارد خیلی سخت است و خدا باید کمک کند.
در کتابفروشی کیهان مدتی با این نگاه زیستیم و ثمرات مستقیم و غیرمستقیم آن را دیدیم و امیدواریم بعد از این نیز ببینیم.
در این رابطه بیشتر بخوانیم:
مرگ فروشنده(لینک)
نگاهی به شمایل کتابفروشیها در کشور(لینک)
چرا کتابفروشیها باید شکست بخورند؟(لینک)
یک داستان واقعی از غربت کتابفروشیهای شهرستان(لینک)