کیانا تصدیق مقدم، خبرنگار:کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» نوشته حمید حسام و مسعود امیرخانی روایت خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی)، تنها مادرشهید ژاپنی در ایران است. فرزند وی جوان 19سالهای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبههها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر 1، در منطقه فکه به شهادت رسید. یامامورا بودایی بود و بعد از آشنایی با اسدالله بابایی، با نام سبا بابایی به ایران آمد و مسلمان شد. او سه فرزند داشت و معتقد بود هر سه آنها در خدمت و دفاع از انقلاب اسلامی هستند. شرح احوالات و خاطرات او در کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» گردآوری شده است. این مادرشهید در یازدهم تیرماه 1401 پس از یک دوره بیماری به دیار حضرت حق شتافت. در روزهای پایانی عمر این مادرشهید معاون دفتر مقاممعظمرهبری ۲۵ خردادماه ۱۴۰۱، با حضور در بیمارستان خاتمالانبیاء(ص) تهران با بیان اینکه اخیرا رهبر انقلاب کتاب خاطرات خانم بابایی را مطالعه کردهاند از انتشار تقریظ رهبری بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» خبر داد. حالا و پس از گذشت دوماه از این خبر، گفتهشده بهزودی تقریظ رهبر بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» رونمایی میشود. خانم یامامورا در جایی گفته بود فکر نمیکرد روزی برسد که خاطراتش تبدیل به یک کتاب شود. حمید حسام هم در مورد آشنایی با یامامورا و نگارش کتاب خاطراتش اینگونه نوشته است: «مردادماه سال ۱۳۹۳ با گروهی ۹ نفره از جانبازان شیمیایی برای شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی هیروشیما به ژاپن دعوت شدیم. در فرودگاه، بانویی محجبه با سیمای شرقی، بهعنوان مترجم گروه، به ما معرفی شد. این سفر سرآغاز آشنایی من با کونیکو یامامورا بود. او در مسیر طولانی پرواز دبی-توکیو بیشتر قرآن میخواند و گاهی با زبان ساده و تا حدی نامأنوس خاطراتی برای من تعریف میکرد. در ژاپن، هنگام دیدار جانبازان شیمیایی و بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما، گوشم به سرفههای جانبازان بود و چشمم به کونیکو یامامورا که حرفهای دو گروه را برای هم ترجمه میکرد و گاهی قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری میشد و عطش مرا برای شنیدن داستان زندگیاش بیشتر میکرد و من تا آن زمان نمیدانستم که او یگانه مادرشهید ژاپنی در ایران است. از همان سال، همواره اندیشه نگارش زندگی این یگانه بانو ذهنم را مشغول کرده بود. بنابراین طبق قاعده شخصیام، پیش از مصاحبهها، طریق «مصاحبت» و همراهی با راوی را پیش گرفتم و طی هفتسال به هر بهانه و در هر دیدار نقبی به دنیای درونیاش زدم تا در اتفاقات و حادثهها نمانم و سرانجام پذیرفت که اسرار ناگفته زندگیاش را بازگو کند.» «مهاجر سرزمین آفتاب» تاکنون به ۶ زبان مختلف ترجمه و۱۳ بار تجدید چاپ شده است.
حامی ایران در سرزمین آفتاب
یکی از نکات جالب سالهای پایانی زندگی این مادرشهید همراهیشان بهعنوان سرپرست معنوی ورزشکاران ایرانی در مسابقات پارالمپیک ۲۰۲۰ توکیو است. مواجهه این ورزشکاران با مادر شهید، یکی از نکات تاملبرانگیز این رویداد ورزشی بود و هرکدام از مدالآوران کشورمان بعد از پیروزی در مسابقات برای ادای احترام سراغ مادرشهید که سرپرست معنوی کاروان ایران هم بود، میرفتند و ادای احترام میکردند. نام کونیکو یامامورا برای بیشتر ورزشکاران ناآشنا بود و از داستان زندگی او بیخبر بودند اما بعد از آشنایی همه آنها درباره مهربانیاش اتفاقنظر داشتند. در ادامه با تعدادی از ورزشکاران پارالمپیک درباره مواجههای که با مادرشهید بابایی داشتند، صحبت کردیم که آن را میخوانید.
قرار بود به دیدارشان برویم اما فرصت نشد
صادق بیگدلی، بازیکن والیبال نشسته در گفتوگو با «فرهیختگان» گفت: «من یکی، دوبار در جلسات مختلف خانم بابایی را دیده بودم؛ اما بهترین خاطرهای که دارم مربوط به مسابقه فینالمان بود، خانم بابایی به خاطر کسالتی که داشتند نمیتوانستند سر همه مسابقات بروند اما لطف کردند و برای مسابقه ما آمدند و در فینال والیبالنشسته، حضور داشتند؛ ما هم بعد از مسابقه که قهرمان شدیم دستهجمعی خدمت ایشان رفتیم و از طریق مرتضی مهرزاد دستهگل مسابقات را به خانم بابایی تقدیم کردیم.» وی ادامه داد: «من قبل از این مسابقات پاراالمپیک 2020 نسبت به خانم بابایی شناختی نداشتم و نمیدانستم که در ایران زندگی میکنند. اما وقتی دیدمشان برخورد خیلیخوبی داشتند و اگر بخواهم در یک کلمه رفتارشان را توصیف کنم دقیقا مثل یک مادر مهربان بودند و با ما مثل فرزندان خودشان برخورد میکردند. یعنی خودشان میگفتند همه کسانی که اینجا زحمت میکشند شبیه بچههای خودم هستند. ما هم متقابلا حس خوبی داشتیم. بعد از مسابقه فینال و با تمام خستگیهایی که داشتیم و مقاومتهای مسئولانی که میگفتند سمت سکوی تماشاچیها نروید همه ما رفتیم و احترام نظامیگذاشتیم.» بیگدلی در ادامه درباره ضرورت حضور خانواده شهدا در کاروان پارالمپیک گفت: «حضور امثال خانم بابایی یک یادآوری است و چندین سال است که کاروان پارالمپیک با حضور فرزندان یا خانواده شهدا بهعنوان سرپرست نمادین همکاری میکند. این موضوع هم نمادی است که به کشورهای دیگر بگوییم که این عزیزان برای ما زحمت زیادی کشیدند و هم تلنگری به ماست که حضور این عزیزان بود که ما الان میتوانیم پرچم کشور را بالا ببریم. اول شهدا بودند که پرچم را بالا نگه داشتند و ما هم مجددا داریم این کار را انجام میدهیم.»
وی در ادامه با بیان اینکه قرار بود به دیدار مادرشهید بابایی برویم اما فرصت نشد، گفت: «یک روز ما سر تمرین بودیم و متوجه شدیم خانم بابایی مریض هستند؛ ما همیشه اول تمرینها یک صفی میبندیم تا مربی نکتههایی را که دارد بگوید و در این صف ما یک دعای دستهجمعی برای سلامتی ایشان خواندیم و قرار بود که اگر فضایی ایجاد شد به ملاقاتشان برویم، اما متاسفانه نشد، چون برای اردو شهرستان بودیم. زمانی که شنیدیم خانم بابایی به رحمت خدا رفتند همه خیلی ناراحت شدیم، آخرین خاطره ورزشی ما با خانم بابایی بود و آخرین صحنهای که ما سالن را ترک کردیم و با مدال بیرون آمدیم با ایشان روبهرو بودیم و به همین دلیل خیلی برایمان ناراحتکننده بود.»
خاطراتی که در کتابش آمده درس زندگی است
روحالله رستمی، وزنهبردار درباره خاطرهای که از مادرشهید بابایی داشت، در گفتوگو با «فرهیختگان» گفت: «اولین بار خانم بابایی را در فرودگاه دیدم، اما صحبت مفصلمان مربوط به شبی بود که مسابقه من تمام شد و مدال و گل را پیش ایشان بردم و گل را تقدیمشان کردم. من تا قبل از این خانم بابایی را نمیشناختم و برای شناختشان سرچ کردم و وقتی بیشتر آشنا شدم حس خیلیخوبی بود که کسی بهعنوان مادرشهید کنارمان بود. ما در سالهای قبل هم فرزندان شهدا را بهعنوان سرپرست نمادین کاروان داشتیم و این بار هم مادرشهید کنارمان بود.» وی افزود: «روزی که من مدالم را پیششان بردم خیلیذوق کردند و بغض کردند و اشکشان جاری شد و گفتند که شماها خیلی زحمت کشیدید بابت این مدالها و من همه اینها را میدانم و برایمان دعا کرد و شنیدن این حرفها از زبان مادرشهید واقعا حس خوبی برایمان بود.» رستمی درباره کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» گفت: «من کتاب خاطرات خانم بابایی را تقریبا خواندم و از محتویات آن خبر دارم. بعد از اینکه خانم بابایی را دیدم ویژگی اسلام دوستی که داشتند برایم بسیار ارزشمند بود و شاید این موضوع یکی از دلایلی بود که باعث شد برایم دغدغه ایجاد کند که بخواهم این کتاب را بخوانم. از لحاظ محتوایی کتاب جذابی است و خاطراتشان و حرفهایی که در این کتاب زدند همگی درس زندگی است. ویژگی بارز خانم بابایی عشق به اسلام و خانواده بوده اینکه در همه این سالهای مهاجرتش با تمام مشکلاتی که در کشور غریب برایش پیشآمده دستوپنجه نرم کرده بود برایم بسیار جذابیت دارد.» وی در ادامه درباره درگذشت سبا بابایی گفت: «وقتی خبر فوت خانم بابایی را شنیدم خیلی ناراحت شدم. حس میکردم مادربزرگ خودم را از دست دادم، یعنی همان حسی را داشتم که زمانی که مادربزرگ خودم فوت کرده بود تجربه کرده بودم. امیدوارم همچنان من را دعا کنند.» رستمی افزود: «سال ۲۰۱۲ لندن پسر شهید کاظمی سرپرست نمادین کاروان ما بود و با ایشان رفاقت داشتیم و بعد از آن مسابقه جاکارتا با پسر شهید همدانی در دهکده بودیم و تجربه بودن کنار مادرشهید بابایی برای من حداقل انگیزه خیلی خوبی بود و حضور بسیار مثبتی داشتند و برایمان دلگرمی بود و به نظرم ما باید از وجود و برکت خانواده شهدا در مسابقات استفاده کنیم و به همین بهانه تلاشمان را مضاعف کنیم.»
خانم بابایی مادر کل کاروان ایران بود
علیرضا مختاری، ورزشکار دوومیدانی درباره مواجههاش با خانم بابایی، در گفتوگو با «فرهیختگان» گفت: «بهنظر من خانم بابایی مادر کل کاروان ایران بودند، یعنی زمانی که همراه ما آمدند، یک جنبه روحانی و معنوی را به کاروان داده بودند. خانم بابایی بهواسطه اینکه فرزندش شهید شده بود، همه بچههای کاروان را مثل فرزندان خودش میدانست و این یک انرژی مثبت بود که به من و باقی ورزشکاران داده میشد. بعضی مسابقات را حضوری میرفتند و از نزدیک میدیدند و این دیگر کار خیلی بزرگ و ارزشمندی برای ما بود. روز آخری که میخواستیم از دهکده بیرون بیاییم همراه ما بودند و عکس یادگاری گرفتیم. خاطره خوبی بود، خانم بابایی به همه احترام میگذاشت. تا جایی که در خاطرم هست همیشه خندان بود و با روی باز با همه صحبت میکرد، حتی وقتی بعضی از ورزشکارانمان در مسابقه نتیجه نمیگرفتند باز هم به آنها لبخند میزد و با آنها صحبت میکرد و به آنها انرژی میداد. واضحتر بخواهم بگویم خانم بابایی یک شخصیت خوبی بود که قسمت شد ما در پارالمپیک کنارشان باشیم.» وی با بیان اینکه یامامورا افتخار ایرانیان است، گفت: «من خانم بابایی را تا قبل از اینکه بدانم قرار است همراهمان باشند نمیشناختم، بعد از اینکه به ما معرفی کردند من شهید ایشان را شناختم، بهنظرم خانم بابایی یک افتخار بزرگ برای ما ایرانیان است. وقتی خانم بابایی به رحمت خدا رفت، احساس کردم مادرم را از دست دادم، ایشان در زمان اعزام و مسابقات کنار ما بودند و ما حس کردیم عزیز خودمان را از دست دادیم. من زمانی که برای یکی از مسابقاتم به برزیل رفتم مادرم را از دست دادم، وقتی خانم بابایی کنارمان بود حس میکردم که مادر خودم است و وقتی خبر فوتشان را شنیدم بسیار ناراحت شدم.» مختاری افزود: «هیچ کس فکرش را نمیکرد فرزند کسی که در آن سر دنیا بزرگشده بشود تنها شهید ژاپنی ما، زندگی ایشان، شخصیتشان جذابیتهای زیادی دارد و میتوان از هرکدام از اینها درسی گرفت.»
با رفتن خانم بابایی یک غم بزرگ به دلمان نشست
مهدی بابادی، بازیکن والیبال نشسته در گفتوگو با «فرهیختگان» گفت: «ما در شرایطی به مسابقه رفتیم که مریضی کرونا بود و اوضاع خیلی مناسب نبود، اما خانم بابایی آنقدر دلسوز بود و برای ورزش اهمیت قائل بود که سعی میکرد همیشه در جمع ورزشکارها حضور داشته باشد. همه مثل مادرمان به خانم بابایی نگاه میکردیم و با حضورشان انگار یک حامی همیشه کنارمان بود و دلگرم بودیم که یک مادر کنارمان است و برایمان دعا میکند. خانم بابایی میگفت مطمئن هستم که قهرمان میشوید و این صحبتها خیال ما را راحت میکرد و به ما امید میداد. روز فینال با تمام سختگیریها در مسابقه شرکت کردند و ما هم وقتی حضورشان را حس کردیم انگار دلگرم شدیم و باعث میشد راحتتر بازی کنیم.» وی ادامه داد: «بهترین خاطرهای که از خانم بابایی دارم احترام نظامی بود که روز فینال به ایشان گذاشتیم. بازتاب خیلیخوبی هم داشت. یادم هست که خانم بابایی روز فینال و بعد از قهرمانی به ما گفت ما مطمئن بودیم که شما مدال طلا را به دست میآورید و فقط آمدیم تا در شادیتان سهیم شویم.» بابادی درباره زمانی که خبر فوت مادرشهید بابایی را شنیدند، گفت: «از وقتی که شنیدیم خانم بابایی به رحمت خدا رفتند یک غمی به دلمان نشسته است و میگوییم کاش شرایطی بود تا میتوانستیم دوباره ایشان را ببینیم. خانم بابایی زمانی برای ما قوت قلب و دلگرمی بودند که در شرایط خیلی سختی بودیم و فشار روحی و عصبی زیادی بهخاطر مسابقات روی ما بود، اما با حضور مادرشهید بابایی آرامش پیدا میکردیم و برایمان دلگرمی بود و با خودمان میگفتیم کسی اینجاست که بدون داشتن چشمداشت ما را حمایت میکند.»