ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه: آغاز این گزارش هم با همان همیشگیهای روایتهای میدانی است که پیش از این رفته بودم. اینکه بهمحض تصمیم برای سفر به عسلویه و روایت وضعیت و شرایط کارگران در این منطقه، به آنجا فکر میکردم، چیزهایی را مرور میکردم و با افرادی هم مشورت. فیلمهای منتشرشده در فضای مجازی و رسانهای را یکییکی و پشتسر هم تماشا میکردم تا وقتی برای اولینبار پا در جایی میگذارم که پیش از این تجربه سفر به آن را نداشتم، خیلی زمان جهت جستوجوی اینکه برای چه موضوعی و کجا آمدهام، هدر ندهم. اصلا همهچیز هم از این فیلمها شروع شد، فیلمهایی که فقط از تن لاجون کارگران روی زمین پالایشگاهها و چندخطی که یا مبتدیانه روی خود فیلم و تصویرها یا در کپشن پستها و توضیحات پس از آن نوشته شده بود، میشد فهمید که چه بلایی بر سر کارگرها آمده و احتمالا گرما بیش از آنچیزی است که تصورش را بکنیم. چرا این توصیف را داشتم؟ مگر پیش از این آنجا گرم نبود؟ اتفاقا به همین خاطر مینویسم بیش از چیزی که حتی بتوان تصورش کرد، چون این کارگرها اولینباری نبود که با رطوبت و گرما دستوپنجه نرم میکردند، پس وقتی اینطور کم میآوردند و حتی جان از دست میدهند، احتمالا اینبار شدت ماجرا بیش از هر وقت و زمان دیگری است. اینها را میبینم و حوالی ساعت 5، در راه فرودگاهم. دوست داشتم اینبار هم با اتوبوس سفر کنم، چون هیچوقت دوست ندارم یکدفعه، به محیط جدیدی وارد شوم. خاصیت سفر زمینی و اتوبوسی هم همین بود، زمان کافی برای درگیر شدن با مساله بدون هیچ موضوع مزاحمی را میدهد و تازه با تعداد زیادی آدم همسفری که خیلی از آنها، یا اهل مقصدند یا حتما اطلاعات و شناخت بیشتری از تو دارند. گوش کردن به حرفهای بین آنها و خوشوبشهای کوتاه حتی در حد همان زمان ایستادن اتوبوس در مسیر برای نماز و ناهار و شام و رفع حاجت، کلی آدم را جلو میاندازد، که خب اینبار از تمام آنها محروم بودم و خانم خلبان هم گازش را گرفت و خیلی زود «مسافران محترم هماکنون آماده فرود آمدن در فرودگاه عسلویه هستیم و... .» گرما، سختی کار، جور کارفرما و اینطور چیزها، کلیدواژههایی بود که در مسیر و قبل و بعد از آن مرور میکردم. حالا رسیده بودیم و باید برای اینها و بیشتر از اینها میگشتم و به اصل ماجرا و واقعیت مساله میرسیدم. ماجرای گرمای هوا را که یادتان هست؟ عسلویه گرم است، عسلویه اینبار و ناظر به تصاویر و اتفاقات اخیر، انگار از همیشه گرمتر است. فاصله بین تصوری که داشتم با واقعیتی که با آن مواجه شدم، چند قدم در چند ثانیه و پیاده شدن از هواپیما بود. طوری که بهمحض قدمگذاشتن به بیرون هواپیما و روی اولین پله ایستادن، قصد برگشتن داشتم. چنان گرما و رطوبت به صورتم کشیده زد که نفسکشیدن را چند لحظه فراموش کردم. دوست داشتم به داخل هواپیما برگردم و منتظر زمان برگشت همانجا بنشینم و به تهران برگردم. وضعیت از بدترین چیزی که در ذهنم ساخته بودم هم خیلی بدتر بود. در این هوا نمیشد چند ثانیه ایستاد، چه برسد به اینکه کنار کوره و سیلو و لوله و سازههای داغ پالایشگاه، آن هم با لباسهای ضخیم، کار کثیف جوشکاری کنی و قس علیهذا. همانجا هرچه حق بود، برای کارگر نوشتم و با خودم گفتم هرچقدر هم که بگیرند (اگر درخور و زیاد باشد)، نوش جانشان.
یک شهر بیبهره از سرمایههای خود
فاصله هواپیما تا سالن فرودگاه خلیجفارس عسلویه آنقدرها هم نبود. اما خب برای همان هم باید در اتوبوس میایستادیم و زیر باد خنک کولر، هنوز در شوک وضعیت هوا بودم. تمام لباسهایم به تنم چسبیده بود، انگار تا سر زیر آب فرو رفته بودم. خیس، سنگین و نوچ! کوله سنگین و لباسهایی که اینبار زیاد بودنشان را دوست داشتم، وبال شده بود. خیلی زود سوار تاکسیهای فرودگاه شدم بهسمت محل اسکان و این اولین مواجهه درست و حسابی من با یکی از اهالی بومی منطقه بود. شیشههای 405 نقرهایاش را دودی کرده بود، با درصد بالا، یک پرده رولی دودی هم به شیشه جلو زده بود، کولر هم تا درجه آخر زیاد بود. جز این اگر بود، سوای گرما و رطوبت، آفتابسوختهای میشدم که بیا و ببین! شهری که روی نفت و گاز خوابیده و گلهگله پتروشیمی دور تا دورش را گرفتهاند و اصلا بودجه مملکت را تامین میکند، حتما باید جای خوبی باشد. تر و تمیز، شیک و پیک و خلاصه اینکه با دیدن آن لذت ببریم. اما خب بعد از وضعیت هوا که اصلا منطبق با انتظاراتم نبود، وضعیت شهر دومین چیزی بود که ثابت کرد خیلی هم آدم مطلعی نیستم و به درد پیشبینیکردن هم نمیخورم. خیابانها، جز بعضیهایشان، بیشتر ریلی برای تماشای متروکههای اطراف بودند. واقعا چیزی از اینهمه تولید و ثروت که آنجا میسوزد و تولید میشود، عایدی این شهر نیست؟ حداقل ظاهرش را هم نمیشود حفظ کرد؟ راننده هنوز سر صحبت را باز نکرده بود و من هم نمیدانستم فاصله تا مقصد چقدر است و برای همین باید زودتر حرفی زده میشد. یک نفر هم یک نفر بود، آن هم رانندهها که همیشه، همهچیز را میدانند، حالا چقدر واقعی، آن را میتوان غربال کرد. طلبکارانه سوال کردم اینجا روی نفت و گاز، روی ثروت، روی موهبت، چرا اینطور آشفته و بههم ریخته است؟ این چه وضع شهرداری است؟ آقای راننده انگار که منتظر جرقهای باشد، گر گرفت و توضیح داد که اینجا هر چیزی هست، برای غیر از اینجاست. برای تهرانیهاست، برای مدیرانی است که اینجایی نیستند. سهم عسلویه فقط تحمل آلودگیها و بدبختیهای این پالایشگاههاست، وگرنه از پول و ثروت و اینها، چیزی عاید شهر و محلیها نیست. این مشهود بود، اینکه شهر نهتنها عایدی مثبتی از این ثروت ندارد، بلکه آلودگی و مصائب مختلف اجتماعی و فرهنگی هم دامنگیر آن است. غرق همین مسائل و گفتوگو با راننده بودم که به محل اسکان رسیدم. این البته فقط حرف راننده و مردم نبود، مدیران و مسئولان منطقه هم چنین گلایهای دارند.
عسلویه چه اهمیتی دارد؟
برای بررسی وضعیت کارگران آمده بودم، اما خب نمیشد که قید گفتوگو با کارفرما را بزنم. همان نیروهای مدیریتی و ستادی که اگر مطالبهای برای بهبود اوضاع داشتیم، آنها باید ایجاد میکردند. مضافبر این قصد ورود به پالایشگاهها را هم داشتم و پالایشگاه هم پارک نبود که همینطور سرم را پایین بیندازم و وارد شوم. خلاصه اینکه ارتباط با مدیران، اجتنابناپذیر بود. از چند جایی پیگیر شدم و بهواسطه دوستان، با مسئولان و مدیران سازمان منطقه ویژه اقتصادی انرژی پارس ارتباط گرفتم. درحقیقت میهماننوازی کردند. بهمحض اطلاع از حضور من در منطقه، سنگتمام گذاشتند و تا میتوانستند از رسیدگیها کم نگذاشتند. برای اسکان پیشنهادهایی داشتند که البته من با حیلی زیر بار نرفتم. خودرو در اختیارم گذاشتند و هماهنگیهایی هم کردند برای بازدید از برخی پروژهها و پالایشگاهها. طبعا این انتظار را هم نداشتم و نباید میداشتم که ناخوشیها را عیان کنند و مثلا من را جایی ببرند که کارگران ناراضی هستند و سختی کار آنها خیلی به چشم بیاید. برای همین سوای ارتباط با اینها جهت دسترسی به همان تسهیلاتی که گفتم، باید کارگرانی را که صدای اعتراضشان در رسانههای خارجی به گوش میرسید، پیدا میکردم و پای صحبتها و مطالباتشان مینشستم. این ارتباط هم به لطف دوستانی که داشتم، ایجاد شد. حالا شرایط کمی مهیاتر بود، فقط باید هر دوطرف را بیخبر از ارتباط با طرف دیگر نگه میداشتم و واقعا مدیریت این مساله هم حسابی سخت بود. عسلویه جای بزرگی نبود و فضای آنجا هم اینطور نبود که بهراحتی بتوان چیزی را از کسی پنهان کرد. اگر میشد هم برای من خیلی سخت بود. همینجا هم لازم میبینم بهخاطر برخی پنهانکاریها، از هر دوطرف عذرخواهی کنم. یک ساعتی صرف استراحت و انجام هماهنگیها و البته تعویض لباس و اینها شد که مورد آخر در این هوا و این وضعیت، بیفایدهترین کاری بود که در زندگی انجام میدادم. فقط چند ثانیه زمان لازم بود تا شرایط از بهترین حالت به بدترین حالتی که فکرش را میکردم، تبدیل شود. جاهایی از بدنم عرق میکرد که درحقیقت هیچوقت فکرش را نمیکردم اینجاها هم امکان عرقکردن داشته باشند! اولین دیدار بعد از استراحت و صرف ناهار، با مدیرعامل سازمان منطقه ویژه اقتصادی انرژی پارس بود و چند دقیقهای پای صحبتهای سخاوت اسدی نشستم و اطلاعاتی از این منطقه و شرایطی که آنجا حاکم است، به دست آوردم. تجمیع آنها با چیزهایی که از باقی مدیران و مسئولان این سازمان و منطقه عایدم شده بود، یک چیز را حسابی پررنگ میکرد و آن هم اینکه اینجا بستری برای همزیستی ثروت، قدرت و تبعیض است. بستری که به نظر من و ناظر به شرایط موجود، محکوم به اصلاح است.
کشور از عسلویه غافل است، درحالیکه حیات و ممات کشور از عسلویه است! این شاید مختصرترین و البته جامعترین تعریف از اهمیت عسلویه است. در گفتوگو با مسئولان، مدیران و نیروهای مطلع و البته سازمانی و ستادی، اطلاعات خوبی دستگیرم شد. کاری به اینکه اینها خیلی نمیدانند در پالایشگاهها چه میگذرد و چه بلایی بر سر کارگر میآید، فعلا ندارم. اما خب اطلاعات بهدستآمده، تصویر دقیقی از عسلویه و اهمیت این نقطه از کشور و کارگرانی که آنجا کار میکنند به دست میدهد.
اینها را با هم بخوانیم: مصرف سالانه گاز در کشور چیزی حدود یک میلیارد مترمکعب است که از این میزان، 705 میلیون مترمکعبش در عسلویه و توسط پالایشگاههای اینجا تامین میشود. یعنی تامین 70درصد گاز کشور در عسلویه صورت میگیرد. این منطقه 13 پالایشگاه گاز دارد، 30 میلیون تن از ظرفیت 60 میلیون تنی محصولات پتروشیمی (سهم 50درصدی) کشور اینجا تولید میشود. از 18 میلیارد دلار تعهد ارزش پتروشیمیها به کشور، 9 میلیاردش در عسلویه محقق میشود. میزان سرمایهگذاری کشور در عسلویه حدود 150 میلیارد دلار است. سوای اینها، 50درصد نیاز بنزین کشور هم در پالایشگاه ستاره خلیجفارس در عسلویه تامین میشود. عسلویه همچنین با حدود 90 هزار کارگر مشغول به کار، بزرگترین هاب کارگری کشور است که خب همین مساله در کنار تمام فرصتها، تهدیدهایی را هم درصورت بیتوجهی به کارگران متوجه اقتصاد کشور میکند. در سال 1401 و در جریان اعتراضات کارگری، حدود 14 هزار کارگر اعتصاب کردند و تقریبا تمام کارگاههای پتروشیمیها تعطیل شدند. بعد از رسیدگی به بخشی از مطالبات کارگران، در سال 1401 بنابر اعلام آمار مدیران این منطقه، حدود هزار نفر هم امسال اعتراضاتی را نسبت به وضعیت کارگران داشتند و کمپینهایی را هم به راه انداختند.
بزرگتـرین مــالکان پتروشیمیهای مستقر در عسلویه هم، شستا، نیروهــــــای مسلح، صندوقهـای بازنشستگی و گاه بخش خصوصی هستند.
اول؛ تبعیض در جذب نیرو، ارتقا و میزان دریافتی
کارم با مدیران و گفتوگو با آنها تمام شده بود. نوبت به کارگران رسیده بود تا صدای اعتراضات آنها را هم بشنوم و ببینم دقیقا چه مطالباتی دارند و در روزهایی که رسانههای رسمی غلاف کردهاند، چرا صدای آنها از رسانههای آنور آبی بیشتر شنیده میشود. با چند نفری از کارگران قرار گذاشتم و پای صحبت آنها نشستم. فرصت خوبی هم بود که سخنان مدیران را هم راستیآزمایی کنم. هم از منظر رسیدگی به کارگران و هم حق و حقوق و پرداختیها. جایی دور از محدوده پالایشگاهها قرار گذاشتیم. میترسیدند و حق هم داشتند. جز دو نفرشان که جلوی دوربین هم حاضر شدند و گزارش تصویریاش را خواهید دید. بقیه حتی از برده شدن نامشان هم ابا داشتند. آنقدر مشکل برای بعضیهایشان پیش آمد و بگیر و ببندهایی شده بود که من هم اصراری نداشتم و قول حفظ نام و نشانشان را دادم. اولین مسالهای که کارگران داشتند و حسابی هم مشکلشان بود، نوع جذب نیرو توسط شرکتهای پیمانکاری بود. رابطه و رانت به ادعای کارگران اصلیترین مولفه برای جذب و بعد ارتقای شغلی و بعدتر هم دریافتی بیشتر بود. اینکه اهل چه شهری باشید و چه رابطهای با کارفرما داشته باشید، در نوع کار، میزان کار و میزان دریافتی اثرگذار بود. این مساله اولین جرقه تبعیض در پالایشگاهها و بین کارگران بود. در پلههای بعدی، نوبت به خدمات و مزایایی بود که به کارگران میرسید یا نمیرسید.
دوم؛ از قراردادهای متنوع و گاه استثماری تا اداره کار غیرمستقل
پله دوم نوع قراردادها و میزان فعالیت کار بود. برخلاف نوع یکپارچهای که مدیران از ساعات کاری میگفتند. یعنی پروژهایها 20 روز کار و 10 روز استراحت و مرخصی، برخی نیروهای پروژهای این را 23 روز کار و 7 روز استراحت یا حتی ناظر به اهمیت پروژه و زمانبندی پایان، 30 روز کار بیان میکردند. من خیلی از مناسبات درونی مطلع نبودم و دسترسی به آن هم تقریبا غیرممکن بود. اما اصلا قانون یکپارچهای حکمفرما نبود. هر شرکت پیمانکاری، هرجوری که خودش میدانست و تصمیم میگرفت، ساعت کاری تنظیم میکرد، حقوق میداد و... . شما وضعیت آبوهوا، دوری از خانواده و البته وضعیت بد کمپهای اسکان کارگران را که در ادامه به آن اشاره میکنیم علاوه کنید، آنوقت میبینید چه وضعیت بغرنجی گریبانگیر گروهی از کارگران است. بدتر از اینها مرجع رسیدگی به وضعیت کارگران و به قول معروف همان اداره کار است که بهوضوح مصداق تعارض منافع بود. اداره کار در این منطقه تابع قوانین وزارت کار نیست، بلکه ادارهای است زیرمجموعه سازمان منطقه ویژه انرژی پارس که همهچیزش وابسته به همین سازمان است و طبیعتا نباید انتظار داشته باشیم خیلی هوای کارگر را داشته باشد. یاد نظارت بر مدارس غیردولتی میافتم که اشتباه نکنم حقوق ناظر را مدارس غیردولتی میدادند که بر آنها نظارت کند. قراردادهای 14-14 یا همان اقماری، 23-7، روزمزد و... انواع قراردادهایی بودند که در این منطقه رایج بود و همین دسترسی به خیلی موضوعات و مطالبات را هم سخت میکرد. چون هر مدلی، اقتضائات خود را داشت و نمیشد برای همه نسخه واحد پیچید.
سوم؛ آبخوردن هم برای کارگر سخت است،وضعیت بد کمپهای اسکان
مساله سوم وضعیت و شرایط رسیدگیهای معمولی و روزمره بود. شما فکرش را بکنید. در دمای 54 درجه و رطوبت بالای 90درصد، با لباسهای ضخیم، در نزدیکی تاسیساتی که خودشان کلی حرارت تولید میکنند، درحال جوشکاری هستید. اصلا این جمله را که نوشتم، عرق کردم و احساس خفگی دست داد! آنوقت بین کار زمانی برای استراحت و ناهار دارید، نیاز به نوشیدن آب دارید و بعد از کار هم نیاز به استراحت و خواب. از غذاها حرفی نمیزنم و اصلا نمیخواهم چیزهایی را که برای خوردن به کارگران میدهند با میزهای پررنگ و لعاب و پر از خوردنیهای متنوع مدیران و رسمیها مقایسه کنم، چون شاید این کارگران اطلاعی از آن نداشته باشند. اما دیدم جایی که کارگران در ارتفاع چندده متری، وقتی میخواستند از تانکری که با طنابی به جرثقیل آویزان بود، آب بخورند، حتی لیوان نداشتند و باید با همان دستهای سیاهشده خم میشدند و آب میخوردند. بدتر از آن اما جای اسکان بود؛ هرچقدر تلاش کردم، امکان بازدید از کمپهای اسکان کارگران فراهم نشد، اما از کارگران خواستم فیلمهایی بفرستند و تقریبا همان چیزی بود که در این اوضاع منتظرش بودم. وضعیت کمپها هم آنچیزی نبود که درخور شأن و جایگاه کارگر باشد.
چهارم؛ رانندهها، مطالبهگرانی که صدایی ندارند
ماشینهای خوبی در اختیار سازمان بود. ماشینهایی که از بد وضعیتی بازار خودرو، بیش از یک میلیارد قیمتشان بود. رانندهها هم همگی تقریبا شیک و کتوشلواری و تر و تمیز. گروهی که حقیقتش را بخواهید من فکر نمیکردم مطالبه خاصی داشته باشند یا مشکل خاصی در کار باشد. شهر کوچک بود و عمده فعالیتشان جابهجایی مدیران و مسئولان و... بود. اما خب با چند نفری از آنها که گفتوگو کردم، وضعیتشان اگر بدتر از کارگران پالایشگاه نبود، بهتر هم نبود. شرکت پیمانکاری، افراد دارای ماشین (بهخصوص ماشینهای لوکس) را جذب و به سازمان معرفی میکند و به ازای هر ماشین هم ماهیانه حدود 70-60 میلیون تومان از سازمان میگیرد. آنوقت دریافتی راننده چقدر است؟ از حدود 14-13 میلیون تومان تا 30-25 میلیون تومان! هزینه استهلاک و خرج و برج ماشین هم پای راننده است، ماشین هم که برای راننده است. بدتر از این هم البته هست. این رانندگان مرخصی ندارند. یعنی تمام 30 روز ماه باید در منطقه باشند و مشغول خدمت، در چه صورتی میتوانند مرخصی بگیرند؟ وقتی خودشان جایگزین معرفی کنند. برای همین منظور شرکت پیمانکاری گروه دیگری را بهعنوان ذخیره جذب میکند. اینها از دسته اول هم دریافتی کمتری دارند و اصلا بهعنوان ذخیره جذب شدهاند و به تعداد روزهایی که زیاد هم نیست، حقوق میگیرند؛ تقریبا روزمزد. خیلی از این رانندگان قصد برگشت به شهرشان را داشتند و میگفتند بیش از یک میلیارد پول همین ماشین را در بانک بگذاریم، سود دریافتی بیشتر از حقوقی است که اینجا میگیریم.
پنجم؛ درآمدی که انگار سلیقهای است
یکی دیگر از مهمترین موضوعات مساله درآمدها بود. همانطور که در توصیف وضعیت قراردادها گفتیم، ناظر به نوع قراردادها، جایگاه فرد در مجموعه، سابقه، سختی کار و البته شرکت به کارگیرنده، میزان درآمد کارگران متغیر بود. برای همین سوای سوال از دریافتی کارگران، سخنان مدیران را هم راستیآزمایی کردیم. اینکه آنها گفته بودند اولا بین نیروهای فنی کسی حقوقی کمتر از 25-20 میلیون نمیگیرد و حقوق 16-15 میلیونی برای نگهبان و نیروی فضای سبز و اینهاست. تقریبا این ادعا با دریافتی کارگران تفاوت معناداری داشت. مثلا سرپرست فنی یکی از پروژهها، فیش حقوقی ماه گذشتهاش را به من داد که مجموع دریافتیاش، حدود 15 میلیون تومان بود و ربطی به 25-20 میلیون تومان نداشت. بقیه آنهایی هم که دیدم، تقریبا چنین وضعیتی داشتند. البته این به معنای این نیست که در این 90 هزار کارگر مشغول به کار در منطقه کسی حقوق 25-20 میلیون تومانی به بالا نمیگیرد، اما به این معنی است که از این اعداد پایینتر هم در منطقه و به کارگران پرداخت میشود و ناظر به سختی کار و شرایطی که وجود دارد، اصلا عدد منطقی نیست. بهخصوص وقتی از حقوق مدیران پرسیدم و خودشان جواب ندادند و بقیه گفتند چند ده میلیون تومان ماهیانه (چون فیشها را ندیدم، از اعداد عجیب و غریب اعلامشده چیزی نمینویسم) به حسابشان واریز میشود. این مساله را کنار تبعیضهایی که گفتیم، نبود پرواز و نقلیه مناسب برای برگشت به شهرها و سرکشی به خانوادهها و... بخوانید. خوب هم بخوانید چون کشورهای حاشیه خلیجفارس، بهخصوص اخیرا، مقصد خیلی از کارگران و نیروهای متخصص ایرانی هستند؛ با خدمات بهتر و حقوق و مزایای بالاتر.
ششم؛ آلودگی شهر، سلامت مدیران، سلامت کارگران
حرفمان با کارگرها گل انداخته بود. حواسم از ساعت پرت شد تا اینکه صدای عجیبی شبیه صدای موتور هواپیما که انگار کنار گوشم روشن شود، رشته کلام را پاره کرد و من متوجه محیط شدم. چهارشنبه عصر بود. هوا رو به تاریکی میرفت و شعلههای روشن در پالایشگاهها چشمنوازی میکرد. یکدفعه، شدت این شعلهها که از فلر خارج میشد و پروسه فلرینگ درحال انجام بود، به طرز عجیبی بالا گرفت. صدای مهیبی به گوش میرسید و همین تعجببرانگیز بود. از کارگرها پرسیدم اینها چرا یکدفعه شدت گرفتند؟ گفتند چهارشنبه عصرها که مدیران هرکدام به شهرهای خودشان میروند و در منطقه نیستند، فلرینگ شدت بیشتری میگیرد و گازهایی که قابلیت فرآوری ندارند را بیشتر میسوزانند. پرسیدم خب چرا وقتی مدیران نیستند؟ گفتند چون این کار باعث آلودگی و سروصدای بیشتری است و برای اینکه سلامتی مدیران به خطر نیفتد و دچار مشکلی نشوند، معمولا آخر هفتهها این کار را میکنند. وضعیت عجیبی بود. تبعیض حتی در این سطح! شهر در شب زیبا بود، نور شعلهها حتی موجهای خلیجفارس را هم دیدنیتر کرده بود، اما در پس این نور و صداها، آلودگی و مشکلات زیادی وجود داشت. مردم شهر، همین کارگران و حتی برخی مدیران ادعاهای عجیبی از وضعیت شیوع بیماری و مخاطراتی که سلامت مردم منطقه را تهدید میکنند، حرف میزدند. بعید هم نبود. بههرحال این میزان ماده شیمیایی وجود داشت و خب نمیدانم چه فکری برای اینها میشود کرد، اما این را میدانم در چنین گسترهای، باید یک بیمارستان تخصصی باشد، باید ایمنی و سلامت موردتوجه باشد و باید یک کارگر درصورت بروز بیماری و مشکلات متعددی که مثل سوختگی، خفگی و... که زیاد هم هست، دسترسی راحتی به درمان داشته باشد، اما این هم نبود.