فیلمساز از جاوید قهرمان جهان هم که بسازد، در چشم ما پسری بی‌عزت‌نفس و ترحم‌برانگیز است که جامه قهرمانی به تنش زار می‌زند.
  • ۱۴۰۱-۰۵-۲۷ - ۰۱:۰۵
  • 01
قهرمان قلابی
قهرمان قلابی

رعنا مقیسه، خبرنگار:سینما بی‌رحم است. قصد و نیت‌ها، دوست داشتن و نداشتن‌ها، واقعی و ساختگی بودن‌ها را زود لو می‌دهد و نمی‌شود در پس رنگ و لعاب و موسیقی و نما، چیزی را پنهان کرد؛ بیشتر از همه نسبت فیلمساز را با اثر. «یاغی» توی همان یکی دو قسمت اول، توی زمین خاکی وسط لیانگ‌شامپو محمد کارت را گیر می‌اندازد. کارت شاید از اولین کسانی است که جاوید، ناقهرمان داستانش، همان ابتدای کار ضربه فنی‌اش می‌کند!
یاغی از جنس ساخته‌های چندسال اخیر سینمای ماست. اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90، اغلب فیلم‌های سینمای ایران مضمونی درباره دغدغه‌های طبقه متوسط جامعه داشت. جریانی که با محوریت اصغر فرهادی اساسا به زندگی قشر متوسط و مسائلی مثل روابط خانوادگی، جدایی، خیانت، مهاجرت و... می‌پرداخت. از اواسط دهه 90 اما تغییری در جریان فیلمسازی اتفاق افتاد و با ظهور فیلمسازانی مثل سعید روستایی فضای غالب سینما به‌سمت فیلم‌هایی رفت که در محله‌های حاشیه و پایین‌شهر می‌گذشتند. ابد و یک روز، متری شش‌ونیم، مغزهای کوچک زنگ‌زده، ابلق و شنای پروانه همگی سراغ سوژه‌هایی رفتند که به مسائل قشر ضعیف جامعه می‌پرداخت. غلبه این فضا ظاهرا باعث شد فیلمساز به هر مساله‌ای در بستر جنوب‌شهر بپردازد. اشتراک اول اغلب فیلم‌های اخیر سینمای ایران در استفاده صرف از فضای جنوب‌شهر برای طرح دغدغه‌های شخصی است. این استفاده البته تا جایی که تبدیل به سوءاستفاده نشده، لزوما ایرادی ندارد. با وجود این، جز یکی دو فیلم، اغلب این آثار در پرداخت و ساختن فضا، تصویری اگزوتیک، بزن‌بهادر، لاتی‌مسلک و اساسا خلافکار و لاقید از آدم جنوب‌شهری ترسیم می‌کنند. اتفاقی که در یاغی هم تکرار می‌شود و تصویر ما از محله و آدم‌ها درست شبیه کاراکتر امیرجعفری و عباس جمشیدی است؛ بی‌تعلق و ذره‌ای حس خوشایند به آدم‌های لیانگ‌شامپو. ظاهرا در چشم فیلمساز هرچه فضا کثیف‌تر و ترحم‌برانگیزتر باشد، مساله شکل تاثیرگذارتری به خود می‌گیرد. بنابراین بی‌توجه و بدون نسبت درستی با واقعیت، جنوب‌شهر عملا بستری برای سوءاستفاده برای تاثیرگذاری است.
پای کارگردان دقیقا همین‌جا گیر است. حس و نسبت فیلمساز با واقعیت، جنوب‌شهر و آدم‌هایش و زاویه نگاه او نسبت به فضایی که خلق کرده، به‌راحتی قابل دریافت است. لیانگ‌شامپو با همه ساکنانش، به‌خصوص جاوید، از چشم کارگردان سراسر فلاکت است. اولین‌باری که بهمن‌خان را در سریال می‌بینیم، زمانی که با ماشین لوکسش وارد خیابان‌های محله می‌شود، از بین آدم‌های مبهوت و مفلوک می‌گذرد، لحظه‌ای که از ماشین پیاده می‌شود و دوربین از پایین ساختمان‌ها را می‌گیرد، تصویر ما از محله چیست؟ فضا و آدم‌هایی محقر و فلاکت‌بار که هرکسی آرزو دارد از بین‌شان فرار کند! جلوتر در برخورد جاوید، و البته همه اهالی محله، با بهمن‌خان و همسرش، هیچ عزت‌نفسی وجود ندارد. همه خودشان را آدم‌های کوچک و فلک‌زده و بی‌فرهنگی می‌بینند درمقابل پولدارهای باکلاس بزرگوار که با لطف‌ زندگی‌شان را زیر و رو می‌کنند. این درست حس فیلمساز است به جاوید؛ کسی که می‌خواهد از او قهرمان امیدبخشی بسازد اما از پسری که در چشم او و ما ترحم‌برانگیز و بی‌عزت‌نفس است قهرمان درنمی‌آید، چه برسد امید. جاوید حتی در لحظه قهرمانی هم ترحم‌برانگیز است؛ خودش را آدم کوچکی می‌بیند که با لطف دیگری خوشبخت شده. کارت اساسا پشت‌سر بهمن و بیشتر طلا ایستاده. اهالی محله لیانگ‌شامپو، حتی امثال جاوید و خواهرش را دوست ندارد، توی آن محله اثری از انسانیت نمی‌بیند، به‌جای همدلی با آنها برایشان دل می‌سوزاند و قرار است بهشان لطف کند. کارگردان سمپات آدم‌هایش نیست و ما هم. جاوید بیش از آنکه سمپاتیک باشد، ترحم‌برانگیز است و مستحق لطف بهمن و همسرش. این پررنگ‌ترین مساله در سریال محمد کارت است. نسبتی که البته مختص به او نیست و در اغلب فیلم‌های ساخته‌شده با این تم، کارگردان به جای همدلی با آدم‌هایش آنها را فقیرهای حقیری می‌بیند که باید برایشان دل سوزاند.
 همین نقطه دید برای آنکه تلاش‌های فیلمساز را بر باد بدهد کافی است؛ اما درباره شخصیت اصلی چند نکته دیگر هم وجود دارد. جاوید روزی که تصمیم می‌گیرد یاغی را تتو کند، هیچ شباهتی به یاغی ندارد. فیلمساز می‌خواهد با قدرت بدنی و تتو از جاوید برای ما یاغی بسازد؛ اما تا زمانی که قهرمانش ترحم‌برانگیز است، یاغی بی‌معنی خواهد بود و تصنعی. مساله دوم شخصیت عاطی، خواهر جاوید است. دختری که سال‌هاست بدون پدر و مادر و در محله‌ای ضعیف زندگی کرده، برادرش را بزرگ کرده و حالا در یک گروه موسیقی خیابانی ساز می‌زند، آن هم هنگ‌درام! پس‌زمینه اطلاعات‌مان از عاطی و رابطه‌اش با جاوید را که قطع کنیم؛ عاطی بیشتر شبیه دختر روشنفکری است در خانواده‌ای با سطح اجتماعی متوسط رو به بالا که حداقل در رفاه نسبی زندگی کرده است. نسبت این کاراکتر با دختر زحمت‌کشیده و مستقلی که مادرش را از دست داده و برادرش را در جایی شبیه لیانگ‌شامپو بزرگ کرده، تقریبا قطع است و عاطی کاراکتری وصله‌شده و غیرواقعی به نظر می‌رسد.
می‌ماند رابطه جاوید و ابرا که بخش فیلمفارسی سریال است! صحنه‌ای که دایی‌ها، جاوید و ابرا را در جنگل‌های شمال پیدا می‌کنند، به خاطر بیاورید. دختر روی زمین کشیده می‌شود و روی گل غلت می‌خورد، پسر خونین و گلی نای نفس کشیدن ندارد، همه‌چیز اسلوموشن است و «مرا ببوس» ویگن پخش می‌شود. تخیلی، تصنعی، سانتی‌مانتال و ترحم‌برانگیز که عشق نمی‌سازد.
«یاغی» اولا و اساسا به‌خاطر نگاه فیلمساز به قهرمانش و حسی که از پس آن به ما منتقل می‌کند، و بعد به‌‌خاطر ساخته نشدن روابط انسانی درست و کاراکترهایش در همان چند قسمت ابتدایی زمین می‌خورد. فیلمساز از جاوید قهرمان جهان هم که بسازد، در چشم ما پسری بی‌عزت‌نفس و ترحم‌برانگیز است که جامه قهرمانی به تنش زار می‌زند.

در این رابطه بیشتر بخوانیم:

یاغی بر فقر باقی بر فساد؟(لینک)

یاغی یغور(لینک)

ساعت شلوغی یاغی(لینک)

علاقه علیرضا دبیر  به ساخت سریال‌ با موضوع کشتی(لینک)

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۱