به بهانه اظهارات ابراهیم فیاض در برنامه سوره و انتقادات وارد به آن
باید نسبت به انگیزه‌هایی که از نقد ملاصدرا تا به این حد خشمگین می‌شوند، کنجکاو بود.
  • ۱۴۰۱-۰۵-۲۶ - ۰۲:۴۲
  • 00
به بهانه اظهارات ابراهیم فیاض در برنامه سوره و انتقادات وارد به آن
آیا اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) مبتنی‌بر الهیات صدرا است؟
آیا اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) مبتنی‌بر الهیات صدرا است؟

اشکان مقدم، دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی: دکتر ابراهیم فیاض در برنامه سوره فصل کوفه شبکه چهار صداوسیما و شب تاسوعای محرم 1401 نکات مهمی را در مردم‌شناسی مردم کوفه بیان کرد و این نکات توجه، انتقادات و حتی خشم و توهین عده‌ای را برانگیخت. مهم‌ترین قسمت این ماجرا از نگاه منتقدان، فقره‌ای کوتاه و دو دقیقه‌ای از فیاض است که به‌طور کوتاه و خلاصه ادعا می‌کند الهیات عرفانی ابن‌عربی و در ادامه آن الهیات عرفانی فلسفی صدرالدین شیرازی منجر به یک نگاه خلافتی به دولت می‌شود که در تعارض با نگاه خاص و ظریف شیعه به مساله امامت است. فیاض در ادامه به‌صراحت اعلام می‌کند که اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) به هیچ‌وجه ملهَم از الهیات صدرایی نیست. این موضع را فیاض قبلا هم بارها اعلام کرده و با انتقاد سخت مخالفان روبه‌رو شده بود. برای مثال دکتر رضا غلامی (رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی) در یک سلسله استوری اینستاگرامی نوشت: «نظرات سخیف و غیرعلمی ابراهیم فیاض درباره فلسفه صدرایی و عرفان ابن‌عربی در برنامه سوره شبکه چهارم سیما بیش از هر چیز، نشان‌دهنده سواد اندک وی در ساحت فلسفه و عرفان و فراتر از آن، گرایش فیاض و مانند او به انقلابی است که چهارچوب فکری آن می‌تواند تعلقی به بنیانگذار انقلاب اسلامی یعنی امام خمینی(ره) نداشته باشد!»
باید نسبت به انگیزه‌هایی که از نقد ملاصدرا تا به این حد خشمگین می‌شوند، کنجکاو بود. درضمن باید پرسید که چرا باید به جای نقد مطلب ادعاشده به ادعاکننده برچسب سواد اندک زد. همچنین جای تعجب دارد که چرا برخی صدرایی‌های ایران گاهی اوقات عبارت «فلسفه» را به جای «فلسفه صدرایی» به‌کار می‌برند. این ابهام وجود دارد که آیا آنها فلسفه صدرایی را تنها فلسفه معتبر و صحیح می‌سنجند؟ به هر روی، آشکار است که مساله تعلقات اندیشه سیاسی امام خمینی مهم‌ترین نقطه درگیری در این اختلاف است. این یادداشت روی همین مساله تمرکز می‌‌کند و استدلالات مختلفی را به‌طور گزیده و صِرف نمایش استخوان‌بندی عرضه می‌کند.

1. آیا اگر یک اندیشمند ادعا کند که اندیشه او مبتنی و ریشه‌گرفته از فلان فیلسوف یا اندیشمند خاصی است، این ادعای او قابل پذیرش است یا اینکه می‌توان آن را نقد کرد؟
برای مثال فلان اسلام‌گرای سیاسی ادعا می‌کند که اِخوانی است یا رالز خود را یک کانتی می‌داند، آیا این ادعاها مطلقا قابل پذیرش است یا اینکه می‌توان آنها را نادیده گرفت؟ دقت کنید که اگر می‌گوییم اندیشه سیدجمال‌الدین اسدآبادی یا اگر می‌گوییم اندیشه کارل مارکس، مراد از این عبارت اندیشه‌ها افکار و عباراتی نیست که در ذهن و تخیل جمال‌الدین اسدآبادی یا مارکس می‌گذشته، بلکه مراد تفسیری است که از آثار و متون آنها ارائه می‌شود. بنابراین سوالی که در این متن نوشته شده به این‌صورت بازنویسی می‌شود که آیا تفسیر نویسنده از مبادی و منشأ اندیشه‌ مکتوبش لزوما معتبرترین تفسیر است؟ امروزه مطالعات تفسیری رونق گسترده گرفته و با کوشش بسیاری می‌توان عمق اندیشه‌های یک متفکر را بهتر و بیشتر از قبل مورد بازبینی و حلاجی قرار داد.
فکر می‌کنم برای پاسخ به این سوال باید یک رویکرد معتدل را اتخاذ کرد. به‌عبارت بهتر نمی‌توان از ادعای خود نویسنده رویگردان بود، از سوی دیگر نیز نمی‌توان ادعای نویسنده را لزوما بهترین تفسیر دانست. هگل ادعا می‌کند که عمیقا یک لوتری‌مذهب است؛ اگر ما بخواهیم به این ادعای تفسیری او در نوشته‌هایش کاملا پایبند باشیم، در این‌صورت متاسفانه نمی‌توانیم بسیاری از عناصر کاتولیستی اندیشه‌ هگل را درک کنیم. کارل مارکس ادعا می‌کند که فلسفه خود را با بهره‌گیری از خوان پربرکت هگل بنا کرده، بااین‌حال ما می‌دانیم تا چه میزان فلسفه مارکسیستی دقیقا در نقطه مقابل هگل نشسته است. مشابه این ادعا را فوکو نیز درباره دورنمای مسائل فلسفی‌اش و مقایسه آن با مسائل فلسفی هگل دارد، بااین‌حال مقایسه وضعیت فوکو با هگل نیز روشن است. آکویناس به‌صراحت اقرار نمی‌کند که تا چه میزان یک سینوی فیلسوف است، بااین‌حال تحقیقات جدید تفسیری نشان می‌دهند که فلسفه پورسینا چگونه در اندیشه آکویناس مجدد مورد استفاده برای اثبات کلام مسیحی قرار گرفته است.
2. آیا مرحوم امام خمینی به‌عنوان یک متفکر سیاسی، یک صدرایی‌اندیش و یک ابن‌عربی‌مشرب است؟ از طریق چه فرآیندی می‌توان این مساله را تفسیر کرد؟ موافقان این ادعا به تجلیل‌های امام خمینی(ره) از ملاصدرا و ابن‌عربی در بیانات و مکتوبات متعدد امام خمینی (مانند کشف‌الاسرار، چهل‌حدیث یا نامه به گورباچوف) اشاره می‌کنند. همچنین امام خمینی(ره) استادانی داشته که این دروس را به او آموزش دادند و خود ایشان نیز سال‌ها الهیات صدرایی را در نجف تدریس کرده است. فیاض از سوی مقابل بر این عقیده است که نه امام خمینی و نه اندیشه سیاسی او در انقلاب اسلامی ایران هیچ‌کدام صدرایی‌اندیش یا ابن‌عربی‌مشرب نیستند. استدلال فیاض، بنیادهای اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) را دربر‌می‌گیرد و لذا به جای اینکه یک ادعا براساس شواهد بیرونی باشد، عمق مصلحت‌اندیشی، تفکر مصلحت‌طلبانه و عدالت‌محورانه امام خمینی را از داخل نشانه می‌گیرد.
کدام‌یک درست می‌گویند؟ فارغ از اینکه کدام‌یک تفسیر صحیح‌تری از امام خمینی(ره) ارائه می‌دهند، به نظر من روش‌شناسی فیاض کاملا معتبرتر و بهتر است؛ اجازه بدهید پوست‌کنده و بی‌پروا توضیح بدهم: حتی اگر خود مرحوم امام خمینی نیز به‌صراحت اعلام کند من یک صدرایی‌اندیش و ابن‌عربی‌مشرب هستم، باز ما این حق را داریم که با بازتفسیر اندیشه سیاسی او این ادعایش را نقد کنیم. کتاب مقدس هیچ‌گاه به ریشه‌های ایران باستانی موضوعات خود اشاره نکرده، بااین‌حال پژوهشگران بسیاری در غرب مدرن این ریشه‌ها را بازیابی کرده‌اند. ادعای یک نویسنده برای تفسیر مبادی و مبانی آثار مکتوب خود، به همان اندازه معتبر است که دیگران این آثار را ارزیابی کنند و درباره مبادی و مبانی آن توضیح بدهند. بااین‌حال ادعای یک نویسنده قطعا یک سرنخ خوب برای یافتن این مبانی است. البته این سرنخ می‌تواند رهزن نیز باشد، ممکن است ما را گمراه کند و تصور کنیم انحصارا همین مبانی وجود دارد.
خواننده ممکن است از ما بپرسد به چه دلایلی ممکن است نویسنده در اظهار مبانی اندیشه خود خطا کند؟ پاسخ این مساله به عدم آشنایی ذهن‌های ما با نوع اندیشیدن دیالکتیک برمی‌گردد. آلمانی‌زبان‌ها به این عملیات آوفهبونگ (Auhebung) می‌گویند. در این نوع اندیشیدن، اندیشه سابق رفع، نفی و حذف می‌شود، یعنی ضمن آنکه حفظ می‌شود، اما بالا کشیده شده و ارتقا می‌یابد.
بنابراین در بسیاری از اوقات (و نه همیشه) نویسنده اگر به اندیشه الف به‌عنوان مبانی اندیشه خود اشاره کرده، منظور آن است که اندیشه الف را آوفهبونگ کرده است؛ یعنی ضمن آنکه بسیاری از مسائل را از الف فرا گرفته اما افق‌های آن را درنوردیده و بن‌بست‌هایش را گشوده است. بنابراین در این حالت نویسنده هم به اندیشه الف محتاج و وامدار است و هم در سوی مقابل آن صف کشیده و دشمن آن است. مرحوم امام خمینی سال‌ها آموزه صدرا را تدریس کرده و آن را به‌خوبی فراگرفته است. بااین‌حال دلایل خوبی وجود دارد که او از دهه ۳۰ به بعد یک صدرایی‌اندیش و ابن‌عربی‌مشرب نیست. بنابراین اگر این ادعا ثابت بشود که اندیشه صدرایی در اندیشه امام خمینی حل، حذف و رفع شده، هیچ‌یک از تجلیل‌های امام خمینی نسبت به مرحوم صدرای‌شیرازی به این معنا نیست که اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) یک اندیشه صدرایی است. همان‌گونه که تجلیل‌های میشل فوکو نسبت به هگل به هیچ‌وجه فوکو را یک هگلی نمی‌کند. استدلال منتقدان دکتر فیاض (یعنی کسانی که امام خمینی را یک صدرایی‌اندیش می‌دانند) مشروط به عدم صحت استدلالات فیاض است، حال آنکه استدلالات فیاض مشروط به عدم صحت استدلالات منتقدانش نیست. با این توضیحات روشن می‌شود که استدلال فیاض لااقل به لحاظ رتبه منطقی یک مرتبه جلوتر و مطلق‌تر نسبت به منتقدانش است.

3. آیا اندیشه سیاسی امام خمینی به لحاظ محتوایی و درونی (و نه براساس ادعاها و قرائن خارجی هرچند شخص امام خمینی) یک اندیشه سیاسی صدرایی است؟
پاسخ این سوال جدا منفی است. مسلما هم کسانی که امام خمینی را یک صدرایی‌اندیش سیاسی می‌دانند و هم کسانی که مخالف این ادعا هستند، هر دو گروه باید اولا آشنایی خوبی با الهیات صدرایی داشته باشند و ثانیا به‌قدر کافی اطلاعات مناسبی درباره نظریه سیاسی مرحوم امام خمینی کسب کرده باشند. بنابراین هر پاسخی که به سودمندی این ادعا یا برای مخالفت با آن ارائه بشود، باید به‌خوبی عمق صدرا و امام خمینی(ره) را نشانه گرفته باشد و قهرا حجم متن این پاسخ باید به‌قدر کافی فربه باشد. نویسنده این یادداشت، دو دسته پاسخ را جهت منتفی بودن صدرایی‌اندیشی سیاسی امام خمینی هم به لحاظ منطق استدلال و هم به لحاظ صحت محتوا، جاری می‌داند. گروه اول پاسخ‌هایی هستند که ارائه هرگونه نظریه سیاسی (یعنی نظریه‌ای که به تبیین مناسبات قدرت حول مفهوم دولت می‌پردازد) را از الهیات صدرایی نامحتمل می‌دانند. نگارنده به حد وسع خود در کتاب «آموزه صیرورت» نسبت به این مدعا استدلال کرده است. از آنجا که این مدعا یک استدلال فلسفی است، هیچ‌کسی با ادعای مثال نقض نمی‌تواند این مدعا را نقض کند. به‌عبارت دیگر کسی نمی‌تواند بگوید «کمترین دلیل برای اثبات اینکه می‌توان از الهیات صدرایی به یک نظریه سیاسی دست پیدا کرد این است که در خارج چنین چیزی به وقوع پیوسته است».
دسته دوم استدلالاتی هستند که با توجه به اندیشه شخص امام خمینی و تحلیل آن اعتقاد دارند هیچ‌یک از عناصر اندیشه سیاسی امام خمینی با تفکر صدرایی میانه‌ای ندارد و حتی در موضع مخالف آن قرار گرفته است. این‌دسته استدلالات یک نقطه‌ضعف و یک مزیت دارند. از طرفی آن‌قدر بی‌باک نیستند که با اعتماد به تفسیر خود از بی‌امکانی استخراج یک نظریه سیاسی- اجتماعی از تفکر صدرایی اعتماد کنند و هر مثالی که ادعایشان را نقض می‌کند، پیشاپیش رد کنند و از طرف دیگر این مزیت را دارند که متفکران محتاط‌تر و ریزبین‌تر را نیز قانع یا لااقل هم‌راستا کند. این‌دسته استدلالات باید ضمن ترسیم یک چهارچوب از اندیشه سیاسی امام خمینی(ره)، عناصر مهم آن را استخراج کنند و تقابل این عناصر با الهیات صدرایی را به نمایش بگذارند.

4. اگر نگارنده بخواهد چنین استدلالی (دسته دوم) را مطرح کند، لااقل سه عنصر زیر به‌عنوان مهم‌ترین وجوه تمایز اندیشه سیاسی امام خمینی با الهیات صدرایی را بیان می‌کند.
1. روش‌گرایی مصلحت‌‌اندیشانه
هرچند در آغاز الهیات صدرایی یک مسیر اخباری1 را در فقه و شریعت شیعی می‌پیمود، اما به‌تدریج و براساس ضروریات درونی (وجودگرایی افراطی و ضدیت با ماهیت و نیز نفی مشروعیت معرفت تجربی) پا در میدان روش‌گرایی افراطی نهاد. از روش‌گرایی در فقه و شریعت شیعی به اصولگرایی تعبیر می‌شود. اصولگرایی شیعی مراحل و دوره‌های مختلفی را در تاریخ شیعه گذرانده اما اصولگرایی قرون 13 و 14 هجری قمری به نحو غریبی فربه، افراطی، یک‌جانبه‌بین و البته منظم است. این اصولگرایی از طریق الهیات صدرایی ملاهادی سبزوای (صاحب منظومه و شرح منظومه) به آخوندخراسانی و شاگردانی همچون ملا محمدحسین غروی‌اصفهانی کمپانی به ارث می‌رسد و این دو عالم با تالیف کتاب‌های کفایه‌الاصول و نهایه‌‌الدرایه فی شرح الکفایه و تربیت هزاران شاگرد و مدرس اصولگرا در حوزه‌های عراق و بعد قم و اصفهان، راه را برای این اصولگرایی باز کردند. این یادداشت از نظر عمق فجایعی که به سبب اصولگرایی آخوندخراسانی حتی تا مرز تکفیری‌گری، جنایات و سکوت‌های خطرناک جلو می‌رود، چشم می‌پوشد.
مرحوم امام خمینی تا حد زیادی مسیر فقه شیعی را به جریان اصول عملیه، مصالح عامه و ظنون معتبره شیخ انصاری نزدیک می‌کند و همه این موارد را ذیل عنوان کلی معرفت عقل عملی سامان می‌دهد. امام روش را به‌طورکلی به کنار نمی‌نهد، اما به‌خوبی از نابسندگی اصولگرایی و درضمن خطرناکی اکتفای به روش مطلع است. انبوه فتاوای مصلحت‌اندیشانه امام و درضمن تاکید امام بر تاسیس نهادهایی که قانون را با مصلحت ترکیب می‌کنند، گوشه‌ای از گواه بر این ادعاست. نظریه سیاسی امام با تجربه عملی رهبری در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی سال 57 شکل پخته‌تری می‌گیرد و بهتر این امکان را فراهم می‌کند تا قانون و مصلحت با هم در آمیخته بشوند.
2. آخرت‌گرایی دنیااندیشانه
تشیع ایرانی برای انقلاب اسلامی آماده نشد الا پس از اینکه موفق شد دنیا را در نسبتی عقلانی و شریف‌تر با آخرت بسنجد. براساس شیوه الهیاتی صدرایی، دنیا (با مرکزیت جسم انسانی، نیازهای جسمی انسانی و ابزارهایی که صرفا برای حصول به غایات جسمی انسانی هستند) از پست‌ترین مراتب وجودی به شمار می‌آیند و لذا برای تامل‌‌ورزی سیاسی به‌قدر کافی گرانبها نیستند. «دانش اقتصاد» دانشی است که به‌دنبال توزیع مطلوب منابع محدود مادی میان اجسادی مادی و محدود است که البته نیازها، غایات و آرزوهای مادی نامحدودی دارند. چنانچه این توزیع اخلاقی باشد، توزیعی عادلانه و اگر غیراخلاقی باشد، اقتصادی ظالمانه خواهیم داشت. مرحوم امام خمینی اندیشه سیاسی خود را با محوریت عدالت و توزیع مطلوب و اخلاقی منابع مادی جلو می‌برد و از نظر او تعارضی میان مطلوبیت فی‌نفسه این نیازها و آرزوها با مطلوبیت فی‌غیره (نسبت به آخرت) وجود ندارد.
3. اسلام‌گرایی مردم‌اندیشانه
اسلام‌گرایان سیاسی چه در عصر انقلاب مشروطه و چه در عصر سلطنت پهلوی، امکان درستی برای جمع میان دو مفهوم جمهوریت (به معنای وابستگی تام قدرت به مردم) و مفهوم اسلامی سیاسی (به معنای اراده و مشیت تشریعی خداوند برای بیان نحوه توزیع قدرت) پیدا نمی‌کردند. اسلام‌گرایان سیاسی یا از سلطنت مطلقه شاهنشاهی ایران حمایت می‌کردند یا قائل به نوعی سلطنت مشروطه برای برپایی قوانین و بخشیدن نظم و نسق به دستگاه‌هایی اجرایی بودند. اما به‌ندرت این امکان وجود داشت که یک فقیه جمهوری‌خواه در میان فقهای شیعه پیدا بشود. امام خمینی(ره) دل‌مشغولی اکثریت عددی را نداشت و لذا خود را یک دموکرات معرفی نمی‌کرد؛ اما دل‌مشغولی جمهوریت را داشت. از نظر امام خمینی، جمهور مردم مترقی‌ترین گروه یا افرادی است که می‌توان تصور کرد. هیچ رهبر، رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر یا شاهی از مردم مترقی‌تر نبود. الهیات عرفانی صدرایی موجودات را برحسب ظرفیت وجودی خود رتبه‌بندی می‌کند و لذا اساسا نخبگانی است. نخبگان با توجه به رفعت مقام و شرافت منزلت خویش در سلسله وجودی، اساسا نمی‌توانند و این حق را ندارند که با اتباع از پَست‌وجودهای جمهور، خود را از تنزل بدهند.

پی‌نوشت
1. خود صدرالدین شیرازی و داماد صدرایی‌اش ملاعبدالرزاق لاهیجی در فقه و شریعت شیعی اخباری‌مسلک بودند.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰