یک مستند 10 ‌قسمتی که بخش کوتاهی از آن به نیت تخریب معتمدآریا است توسط صدای آمریکا بازنشر شد.
  • ۱۴۰۱-۰۵-۲۴ - ۰۱:۴۸
  • 10
داستان غیرسیاسی سیمین و سوسن
میلاد جلیل زادهخبرنگار

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار:احتمالا خیلی‌ها ویدئوی فاطمه معتمدآریا را در این روزها دیده‌اند که از پیشرفت سینمای ایران با حذف سکس، خشونت و الکل در آن پس از پیروزی انقلاب می‌گوید. این ویدئو مربوط به ۵ سال پیش می‌شود و بخشی کوتاه از مستند پرتره فاطمه معتمدآریا به کارگردانی حسین سلامت است؛ یک مستند 10 ‌قسمتی که بخش کوتاهی از آن به نیت تخریب معتمدآریا توسط صدای آمریکا بازنشر شد اما ظاهرا نتیجه‌ای برخلاف آنچه که آنها می‌خواستند داد. در لحظات پایانی از قسمت اول آن مستند، معتمد‌آریا به بیانی شیوا و هیجان‌انگیز از این موضوع می‌گوید که با وقوع انقلاب در ایران، چطور از مهاجرت به فرانسه صرف‌نظر کرده و هنوز هم از این تصمیم پشیمان نیست. 
می‌گوید یک سال در یک انستیتو آموزش زبان فرانسه را دیده و قرار بود به دانشگاه سوربن برود. وقتی با مادرش دراین‌باره صحبت می‌کردند ناگهان کارتی که به او داده بودند را گرفت و پاره‌پاره کرد و گفت من همین‌جا می‌مانم. شاید نکته جالب‌تر و عمیق‌تر در این بخش از صحبت‌های معتمدآریا، آنجا باشد که می‌گفت توضیح این مساله برای دیگران و توجیه آنها که چنین تصمیمی درست بوده، مشکل‌تر از هر کار دیگری به حساب می‌آمد. اتفاقا در این بخش کوتاه از صحبت‌هایش چند بار روی همین نکته تاکید می‌کند که چقدر توجیه دیگران دراین‌باره مشکل بوده است، اما حالا معلوم می‌شود که تصمیمش به ماندن، از تصمیم به مهاجرت درست‌تر بوده و ماندنش در ایران او را به موفقیت‌های بیشتری رسانده است. اینکه اساسا نمی‌شود با آدم‌هایی که سودای مهاجرت دارند، درباره اینکه چنین تصمیمی درست نیست یا لااقل شاید بهترین تصمیم نباشد، خودش مساله مهمی است. آنها برای خودشان یک رویا بافتند. اینکه در آن ‌سوی آب‌ها همان سرزمین رویایی که در تخیل آنها ایجاد شده وجود خارجی دارد یا نه یک بحث است و اینکه آنها به چنین امیدی دل خوش کرده‌اند یک بحث دیگر. اگر این رویا را که گاهی حتی به شکل واضحی صورت توهمی پیدا کرده، با تیغ خونسرد و بی‌رحم واقعیت جراحی کنی، ذهن آنها درد می‌کشد و فریاد می‌زند. این معلوم می‌کند که چرا نمی‌شود با افرادی از این دست به راحتی درباره اینکه تصمیم درست‌تر ماندن است، صحبت کرد. حتی نکته پیچیده‌تر این است که پس از رفتن و مهاجرت هم این وضع ادامه پیدا می‌کند. ممکن است بعضی از افراد با مهاجرت موقعیت بهتری در زندگی مادی و موقعیت‌های اجتماعی‌شان پیدا کنند اما عده‌ای دیگر که شاید بخش بیشتری از جمعیت مهاجران را هم شامل شود، به چنین جایگاهی نمی‌رسند. آنها اما در بیشتر اوقات، پس از این بحث‌های داغ و حیثیتی که درباره مهاجرت کرده‌اند، حاضر نمی‌شوند به اشتباه‌شان اعتراف کنند و این یک دلیل واضح روحی و روانی دارد. آنها رویایی بافته‌اند، سر حقانیت و واقعیت آن حسابی با دیگران بحث کرده‌اند و جنگیده‌اند و حالا خیلی حس بدی بهشان دست می‌دهد اگر ثابت شود که حق با طرف‌های مقابل‌شان در بحث‌ها بوده است. 
یکی از نمادهای پررنگ این بحث هنرمندانی هستند که به خارج از کشور می‌روند، خصوصا آنهایی که می‌خواهند در آن ‌سوی آب‌ها به فعالیت‌شان ادامه دهند. این افراد تبدیل به نمادی از موفقیت یا عدم‌موفقیت مهاجران ایرانی در کشورهای غربی می‌شوند. کسانی که همچنان مدافع مهاجرت هستند سعی می‌کنند با آمارسازی‌ها و کنارهم چیدن چیزهای ریزودرشتی که معلوم نیست ارزش واقعی داشته باشند، اما به‌سختی تلاش می‌شود برایشان ارزش خبری دست‌وپا شود، نشان بدهند که این افراد پس از مهاجرت همچنان موفق بوده‌اند یا حتی موفق‌تر شده‌اند. واقعیت اما این نیست؛ چه آنها بخواهند قبول کنند و چه نخواهند. از مقایسه سرنوشت فاطمه معتمدآریا و سوسن تسلیمی که یکی رفت و یکی ماند، می‌شود یک قیاس کلی برای تمام این مبحث به دست آورد. 
سوسن تسلیمی چهره شاخصی در سینمای ایران بود که در دهه 60  نقش‌های درخشانی بازی کرد و در آن دوره جایگاه خیلی بالاتری نسبت به معتمدآریای جوان داشت. او اما مهاجرت کرد و در سوئد به فعالیت‌هایش ادامه داد. به قول خودش رفت آنجا تا از اول شروع کند. با ظرفشویی در رستوران شروع کرد و نهایتا به پست‌های میانی در وزارت فرهنگ سوئد رسید. 
شاید اگر این سقوط آزاد و واضح یکی از ستاره‌های سینمای ایران که تنها به دلیل مهاجرت رخ داد را به‌طور علنی و واضح مورد اشاره قرار دهیم، خیلی‌ها از جا بپرند و گلویمان را فشار بدهند؛ همان‌ها که کاخ رویاهایشان و قالب و کلیشه جهان‌بینی‌شان را با تیغ جراحی واقعیت لمس کرده‌ایم. 
برای خیلی‌ها سخت است بپذیرند که تسلیمی با مهاجرت از ایران، به لحاظ جایگاه هنری‌اش افول کرد. بیان این مطلب ظاهرا حمله به افق رویای مهاجرت است و خراب کردن رویاها، هرچند توهم‌آمیز باشد، می‌تواند با واکنش‌های تندی مواجه شود. اوایل امسال مشخص شد که سوسن تسلیمی پس از چند دهه، مجددا جلوی دوربین رفته، اما این بار برای یک جوان سوئدی و آن هم در سریال بسیار معمولی و نه‌چندان مهم. بعدتر معلوم شد که نه‌تنها او پس از این همه سال حضور مجددش جلوی دوربین را با یک اثر ضعیف رقم زده، بلکه در این اثر هم نقشی بسیار فرعی و اساسا در حد نابازیگر ایفا کرده است. حتی پیشنهاد چنین نقشی به او در ایران ممکن بود با دلخوری‌اش مواجه شود و نوعی توهین به‌حساب بیاید، اما حالا در دوران پیشکسوتی به‌راحتی آن را در سوئد می‌پذیرد، چون مهاجر است و همین قضیه معنای خوشبختی را برای ما به چالش می‌کشد؛ چیزی که اینجا توهین تلقی می‌شد، آنجا عادی و حتی افتخارآمیز است. پس چطور می‌شود به چیزهای عادی و افتخارآمیز جذابی که برای یک هنرمند مهاجر در آن‌ سوی آب‌ها فراهم می‌شوند، دل خوش داشت؟ وقتی تسلیمی این سریال را بازی کرد، پستی در پیج اینستاگرم ماهنامه فیلم منتشر شد که ویدئویی کوتاه از بازی تسلیمی در آن سریال سوئدی گذاشته بود. متن آن پست از این قرار است؛ دیدن سوسن تسلیمی در نقشی خیلی کوتاه در اکشن پساآخرالزمانی «خرچنگ سیاه» (آدام برگ، ۲۰۲۲) محصول سوئد، غم‌انگیز است. اسطوره بازیگری سینما و تئاتر ایران با نقش‌هایی به‌یادماندنی، باوجود موفقیت‌هایش در غربت و مهاجرت، شاید از سر ناچاری بالاخره کارش به اینجا کشید. چهره درهم‌‌شکسته‌اش در ۷۲ سالگی، همراه با نقشی که سزاوارش نیست، دوستدارانش را اندوهگین می‌کند. کم‌وبیش می‌توان بازتاب‌های تماشای این نما را حدس زد، حتی اگر به‌ناچار، کامنت‌های این پست بسته باشد! همین که ماهنامه فیلم ناچار است کامنت‌های پستش را ببندد، خودش دنیایی از حرف را در دلش دارد. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰