الهه صالحی، فعال نشریات دانشگاه علوم پزشکی مشهد:برق رفته است و حالا خودکارم با نیمغلتی روی صفحه کاغذ دفتر، دفترم بین دستانم و خودم رو به آسمان خوابیدهایم. خیره شدهام به سقف بلند پررنگی که ستارههای زیبا با سلیقه و ظرافت آن را آذین بستهاند. فکری را با احتیاط از میان ستارگان رد میکنم و مانند بازیهای موبایلی سعی میکنم به گویهای طلاییرنگ برخورد نکند. فکر را میپرورانم، هرقدر زمان به جلو میرود بزرگتر میشود و عبور دادنش سختتر! ناگهان به یک ستاره نهچندان خوشرنگ میخورد و میپاشد.
دوباره به خودکارم نگاهی میاندازم که چگونه آرام گرفته است، انگار خستگی چندینساله از تن در میکند و انگار نه انگار تا چند دقیقه قبل در تب و تاب بود و افکاری را که اکنون سر از آسمان درآوردهاند روی یک کاغذ به تحریر درآورد.
«نویسندگی» شده است جزئی انکارناپذیر از وجودم که به حالش فرقی ندارد، خودکاری، کاغذی، نوری و حالی هست یا نه! خودش در من میتپد و خودش از این تپیدن جان میگیرد. از تحریریه ساده یک نشریه دانشجویی شروع کردم، آن هم بعد از مدتها که تیر متنهایم به سنگ قلب سردبیر خورده بود. مزه ذوق چاپ شدن اولین متنم هنوز زیر زبانم است و نشریهای که برای همه کسانی که میشناختم و حتی نمیشناختم ارسال کردم و وضعیت واتساپ هم از نشان دادن آن در امان نماند.
با کلی پرسوجو از فعالان بهحساب فرهنگیای که بیفعالیتیشان را میشد از بیاطلاعیشان فهمید، کانون شعر و ادب را پیدا کردم و به فرزندخواندگی گرفتم. تا آن لحظه یک بیت شعر هم نگفته بودم ولی با خودم گفتم زشت است نام دبیر کانون را یدک بکشم و هیچچیز از شعر ندانم. کمکم صدای روحیه شاعرانهام بلند شد.
همان وقتها بود که در کلاسهای ادبی هم شرکت میکردم و در دوران مجازی دانشگاه، سر از کلاس استاد مهردادِ فردوسیها درآوردم و این شد شروع روابط دیپلماتیک علوم پزشکی و فردوسی. من شده بودم از آن دانشگاهفروختههای فردوسیزدهای که پیشرفت را فقط در داشتن ارتباط دوستانه با آنها میدانست.
نمکِ «سانسوریا»ی طنز دانشگاه فردوسی من را زمینگیر کرده بود. خیلی کارها را آنجا یاد گرفتم؛ از تمرین تدوین صوتی-تصویری تا ویراستاری، شعر طنز و حتی استندآپ.
تجربههای نابی که احتمالا بسیاری از فعالان دانشگاهی طعم آن را در عرصه فعالیت خود چشیده باشند، از دوستیهای قشنگ تا کار تیمی اثربخش، تمرین مسئولیتپذیری و گرفتن روحیه و اعتمادبهنفس.
اما اکنون بهقول یکی از دوستان آنقدر بعضیها بادآورده به عرصه نشریات دانشجویی وارد میشوند که خواب میبردشان؛ یادشان میرود اینجا محل رشد است. دانه اگر میخواهد بخوابد در یک گوشه هم میتواند، اما سختی و رطوبت خاک را به جان میخرد تا رشد کند.
مساله این است که دیگر این احساس رشد حس نمیشود، یک «یاد بگیریم که چه؟»یِ خاصی در نگاه تحریریههای این دوره زمانی است؛ شکافی که عمرش بهاندازه کروناست؛ اما عمقش یک قرن است. مساله این است...