سید مهدی موسوی تبار، خبرنگار:توصیه میکنم اگر گفتوگوی علی رهبری، رهبر ایرانی ارکستر سمفونیک با بخش خبری بیبیسی فارسی را ندیدهاید، ببینید و اگر هم دیدهاید که میدانید میخواهیم درباره چه موضوعی صحبت کنیم. رهبری در این گفتوگو مورد انتقاد قرار میگیرد که چرا در یکی از شهرهای روسیه اجرا داشته و در پاسخ خود را یک هنرمند میداند و نه یک سیاستمدار و از این میگوید که اگر ملاک اجرا رفتن یا نرفتن در کشورها همین موارد باشد نباید هنرمندان در کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس بروند، چون این کشورها هم مسبب جنگهای فجیع در دنیا بودند. این اولینباری نیست که با موضعگیریهای هنرمندان به شکل گزینشی برخورد میشود. برخوردی که یک پیام را بیشتر منتقل نمیکند: «تا زمانی از شما حمایت و طرفداری میشود که مواضع سیاسی خودمان را بگویید.» آزادی و آزادگی هنرمند تبدیل به یک شوخی گاه خطرناک میشود که میتواند حیات هنری و حتی وجودیاش را تهدید کند. همانهایی که شعار جدایی هنر از سیاست میدهند اگر در پاسخ به سوالاتشان که اکثر رنگوبوی بازجویی دارند، حرفهایی را که باب میلشان باشد، نشنوند، از کوره درمیروند و همان هنرمند را تهدید یا تحقیر میکنند. آزادی تا جایی معنا میدهد که در چهارچوب خودشان باشد و هنرمند تا جایی آزادانه میتواند حرفش را بزند که مطلوب رسانههای خودشان باشد و اگر خلاف این باشد، آنوقت است که مجری اجازه دارد نقاب بازجویی را به چهرهاش بزند و مصاحبه را تبدیل به جلسه تفتیش عقاید کند و اگر هم احساس شکست کند، تریبون را از همان هنرمند آزاد بگیرد و اجازه صحبت به او ندهد. تو گویی عنوان شیک و جذاب «جدایی هنر از سیاست» مختص گاهی اوقات و بعضی افراد است. افرادی که دقیقا باب میل صحبت میکنند و پای خودشان را از گلیمی که سیاستمداران آن را بافتهاند، درازتر نمیکنند و امنیت و آینده کاری خود را به خطر نمیاندازند.
اما واقع امر این سیاست که فارغ از همه آن شعارهای شیک که در ویترین رسانههای غربی قرار گرفته است؛ در دهههای اخیر شاهد بودیم به بهانههای سیاسی هنرمندان زیادی بایکوت شدند؛ هنرمندانی که نخواستند صدای غالب و بلند رسانههای جریان اصلی را تکرار کنند. در اینجا به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم.
الیور استون
«هیچ استودیوی مهمی (در هالیوود) در پروژه فیلم اسنودن با من همکاری نکرده است ولی با همه اینها ما این فیلم را خواهیم ساخت و آن را در بیرون از آمریکا به نمایش درخواهیم آورد.» این جملات را الیور استون، کارگردان آمریکایی گفته که به موضعگیریهای منتقدانه علیه دولت آمریکا مشهور است. کارگردانی که چندین جایزه اسکار و گلدنگلوب را برده اما انگار زور این جوایز نسبت به انتقاداتی که از نحوه برخورد با فیلمهایی که ارتش آمریکا یا سازمان سیا را به چالش میکشند، کمتر است و پایش را از همان گلیمی که پیشتر گفتیم، بیرون آورده و جایز است بایکوت مالیاش کنند. این استون است که بهصراحت میگوید اوضاع پس از جنگ سرد با شوروی بهتر نشد و حرفه فیلمسازیاش بهدلیل حرفهایی که زده و فیلمسازان آمریکایی از شنیدنش متنفرند، دچار مشکل شده است. یکی از ابزارهای محدودیت در فیلمسازی آمریکا محدودکردن بودجه فیلمهاست، جایی که استون آشکار کرد اسپانسرهای فیلمسازی آمریکا میتوانند بودجه فیلم را پایین بکشند و اگر شما بخواهید یک فیلم مثلا در انتقاد از حمله آمریکا به عراق بسازید، اجازه نخواهند داد.
چارلی چاپلین
فکر کنید به شهرت چارلی چاپلین باشید و 20سال از عمرتان را به اتهام کمونیست بودن در تبعید گذرانده باشید. چاپلین هم یکی از قربانیان مککارتی بود که بهمدت 20سال بهخاطر دیدگاههای چپگرایانه سیاسیاش از طرف همه استودیوهای هالیوودی بایکوت شده بود. مککارتی در مصاحبه با شبکه انبیسی، چاپلین را یکی از کمونیستهای مخفی معرفی کرده و او را دروغگویی بزرگ نامیده بود. برای همه جای سوال بود که چرا مککارتی سراغ چاپلین آمده و تشنه شنیدن دلایلش بودند، هرچند کارهای مککارتی دلیل نمیخواست. اما برای اینکه کمی خاطرتان منبسط شود با هم نگاهی بیندازیم به استدلالهای کمونیست بودن چاپلین؛ باید برگردیم به دوران پیش از تولد چاپلین، وقتی پدر و مادر چاپلین، دو روس متواریشده به انگلیس هستند و نفس روس بودن از نظر سناتورهای سرمایهدار میتوانست بهصورت بالقوه، یک نفر را متهم به داشتن مرام اشتراکی کند که آن زمان اتهام بزرگی بود. بهانه دیگری که چاپلین به دست سناتورهای پوپولیست آمریکا داد یا از او گرفته بودند، دیدارش با یک شاعر روس در هالیوود، در سال ۱۹۴۶ بود. عجیب اینکه خودشان به آن شاعر روس که از دست نظام کمونیستی فرار کرده بود، ویزای اقامت در آمریکا داده بودند.
با همه این حرفها و زمانی که در سال 1972، چارلی چاپلین برای گرفتن جایزه افتخاری اسکار بر سکو ایستاد، حضار برای بیش از 12 دقیقه او را بهصورت ایستاده تشویق کردند، طولانیترین تشویق ایستاده تاریخ اسکار.
مل گیبسون
فقط میتوان نام توطئه را برای نقشهای که علیه مل گیبسون کشیده شد، انتخاب کرد. بعد از ساختن «مصائب مسیح»، چندباری کلید بایکوت گیبسون و حذف او از چرخه کاری سینما زده شد اما محبوبیت و البته پشتکارش او را نگه داشت. اجازه بدهید رجوع کنیم به مصاحبه چند سال پیش گیبسون که درباره ماجراهای سال ۲۰۰۶ به راه افتاد. وقتی خبر دستگیریاش توسط پلیس منتشر شد، موجی علیه او در رسانهها ایجاد کردند که میخواست شخصیت او را زیر سوال ببرد و تحقیر کند. گیبسون در سال 2006 بهخاطر رانندگی در حالت مستی بازداشت شد و طبق اظهارات پلیس هنگام بازداشت مطالب متعددی را علیه یهودیها مطرح کرد. گیبسون در آن حالت گفته بود که معتقد است یهودیها مسئول همه جنگهای جهان هستند. جملهای که خودش بعدها دربارهاش اینطور توضیح داد: «مامور پلیس بهصورت غیرقانونی حرفهای مرا ضبط کرد و هرگز هم برای این کار تحت تعقیب واقع نشد و آنها این حرفها را که در حالت ناهوشیار از من ضبط شده بود، منتشر کردند تا از این ماجرا کسب سود کنند و این منصفانه نیست. من میدانم که هستم و میدانم نباید به خود اجازه بدهم دچار فروپاشی عصبی بشوم. هرگز چنین اجازهای به خود نمیدهم.» این بخشی از طراحی توطئهای بود که علیه او شکل گرفت تا مدت ۱۰ سال او را در سینما بایکوت کنند. پس از آن با قدرت به سینما بازگشت؛ اما کیست که نداند اجازه فعالیت ندادن به یک هنرمند چه تاثیراتی روی ذهن و روان او میگذارد. گیبسون از چهارچوب خارج شده بود و حرفهایی میزد که بسیاری از مسئولان و هنرمندان مخالفش معتقد بودند باید آنها را مانند الکل، ترک کند. درباره گیبسون، موضعگیریهای همکارانش هم جالبتوجه است.
مارلون براندو
«ضدتبعیض نژادی» یا «انصراف از دریافت جایزه اسکار»؛ مارلون براندوی بزرگ را با هرکدام از اینها به یاد بیاورید، متوجه خواهید شد چرا باید چنین بازیگری را در دوران فعالیتش بایکوت کنند. فعالیتهای ضدتبعیض نژادی مارلون براندو باعث شد در دهه 60 میلادی، فیلمهای او در ایالات جنوبی آمریکا که مردم و مقاماتش کماکان از تمایلات نژادپرستانه قوی برخوردار بودند عملا مورد بایکوت قرار گیرد. از سوی دیگر سینمادارهای آمریکا جنوبی فیلمهایش را نمایش نمیدادند و تهیهکنندگان هالیوود نیز متوجه این اتفاق بودند و همین رفتارهای خصومتآمیز، براندو را وادار کرد از سال ۶۸ به بعد بهمدت سه سال در هیچ فیلمی حضور نیابد. گفتنی است مارلون از اوایل دهه ۶۰ در فعالیتهای سیاسی- اجتماعی بهخصوص در مبارزات ضدنژادپرستی هم شرکت میکرد و هشت سال بعدش در یک مسابقه اتومبیلرانی مخصوص سیاهپوستان حضور داشت.
فقط سیاهپوستان مورد حمایت براندو نبودند. چهلوپنجمین مراسم اسکار قرار بود برگزار شود که مارلون براندو که بهخاطر «پدرخوانده» انتخاب شده بود از تحریم مراسم اسکار خبر داد و «ساشین لیتلفیدر» یک بازیگر ناشناخته را به جای خود فرستاد؛ ساشین رئیس کمیته ملی بومیان آمریکا بود که با لباس سرخپوستی از پلهها بالا آمد و وقتی جایزه به او اهدا شد، خود را معرفی کرد و این جملات را گفت: «من به جای مارلون براندو در این مراسم حضور یافتهام. او از من خواسته به شما بگویم که با کمال تاسف نمیتواند این جایزه را قبول کند و دلیل آن رفتار صنعت فیلم و سینما با بومیان آمریکاست.»
در این رابطه بیشتر بخوانیم :
سمفونی غرب شناسی(لینک)