میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: قضیه کنسرت سیروان خسروی در اهواز را این روزها کمابیش همه شنیدهاند. چند روز پیش عدهای با تجمع مقابل سینما هلال اهواز مانع از ورود کسانی شدند که بلیت یک کنسرت پاپ را به شکل قانونی تهیه کرده بودند. پس از تاخیر یکساعته بالاخره کنسرت برگزار شد اما عدهای با وانت بیرون از سالن صدای نوحه پخش کردند تا تیم کنسرت عملا نتواند برنامهشان را اجرا کند. بعد کمکم معلوم شد این کار با مصوبه شورای تامین شهر اهواز صورت گرفته؛ حال آنکه طبیعتا در بدو امر، برگزاری کنسرت با مجوز همین شورا برنامهریزی شده بود. سر همین قضیه اداره ارشاد استان هم دلخور شد و این بار اول نیست که چنین اتفاقی میافتد. قبل از آن هم نمایش فیلم «علفزار» در قم به مشکل خورده بود یا در موزه سینما هم برای همین فیلم و یکی، دو مورد دیگر چنین اتفاقی رخ داد. طرفهای ماجرا هم چه آنها که مدافع اکران فیلم و برگزاری کنسرتها بودند و چه مخالفانش، دستشان از مشروعیت تصمیمگیری و تصمیمسازی قانونی پر بود.
این اتفاقات البته تا حدودی تحتالشعاع اتفاقات بزرگتری از همین جنس در همین روزها قرار گرفتند. گویا شعلهای بزرگتر همه اکسیژن فضا را بلعیده و هوای کمتری به این شعلههای کوچک رسیده است. مساله برخوردهای گشت ارشاد با بعضی شهروندان یکی از موضوعات داغ این روزها، لااقل در بخشی از جامعه ایران است. اگر در موضوع گشت ارشاد، تکیه اصلی استدلالها در کلام مدافعان چنین طرحی بر «قانون» است، آنچه روبهروی سینما هلال اهواز رخ داد یا اتفاقات دیگری که در سینماهای قم یا موزه سینمای تهران خبری شد، بهرغم تلاش عاملانشان برای یافتن محملی قانونی، بهواقع و در اصل جلوی قانون ایستادن بود. کنسرتی که مجوز رسمی دارد یا فیلمی که پروانه نمایش گرفته است، باید بتواند بیدردسر دراختیار مخاطبان قرار بگیرد، اما چرا قانون عدهای که قانون را در جایی بهخصوص نمیپسندند، مقابل آن میایستند و سعی میکنند برای این ایستادگی محمل قانونی هم پیدا کنند، سختگیری ندارد اما در جایی دیگر برای دیگرانی که قانونی دیگر را نمیپسندند یا لااقل با شیوه اجرای آن مخالفند، جای هیچ بحث و چونوچرایی باقی نمیگذارد. یک نوع نـــگاه به چنین قضایایــــی آن را از منظـــــر قدرت بررسی خواهد کرد و خواهد گفت همهچیز همان حروف و کلماتی نیست که تحت عنوان قانون روی اوراق نگاشته شده و تعیینکننده اصلی میدان، قدرت است؛ یعنی اینکه کدام سوی ماجرا زور بیشتری دارد. به این قضیه اما از زاویه دیگری هم میشود نگاه کرد؛ اینکه اساسا طبق اصطلاح حقوقدانان «تنقیح مناط» این قوانین چیست؟ یعنی روح قوانین و دلیل وضع آنها چه بوده است؟ اگر اینطور نگاه کنیم، در جستوجوی حقیقت بودهایم نه واقعیت صرف. اینکه قدرت در کدامسو قرار دارد، بحثی واقعگرایانه است اما اگر به روح قانون بپردازیم، به این پرداختهایم که وقتی دو سر یک ماجرا هر دو مدعی مشروعیت قانونی هستند، سوای اینکه زور کدام طرف بچربد، حق با کدام است؟ پس باید برگردیم به ریشهها و ببینیم که قانون، خصوصا بخشهای هویتبخش آن که با سایر قوانین دنیا متفاوت است، اساسا از کجا و چرا آمدهاند. همهجای دنیا برای مقابله با دزدی و کلاهبرداری و قتل و تجاوز و تضییع حقوق در خانواده، قوانینی وضع میکنند اما در نظام سرمایهداری یکجور، در نظام سوسیالیستی یکجور، در نظامات فاشیستی، توتالیتر، سنتی و انواع سیستمهای سیاسی دیگر هم یکجور قانون میگذارند و اینها همه به روح حاکم بر هرکدام از آن نظامها مربوط است. نظام ما برآمده از یک انقلاب عدالتخواه، آزادیخواه استقلالطلب و الهی است. استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی. آیا رفتارهایی که بنابه اصطلاح رایج، مغایر با آزادیهای اجتماعی است، برای حراست از این اصول صورت میگیرند و با روح قانون ما سازگارترند یا اینکه قضیه برعکس است؟ در اینجا میخواهیم به این پرسش بپردازیم.
لغو کنسرت از کجا میآید اسلام ایدئولوژیک یا اسلام سکولار؟
امامخمینی(ره) نخبهای بود که با جامعه نخبگی اطراف خودش مقداری تفاوت و اختلاف داشت اما در عوض با توده مردم ارتباط بهتری پیدا کرد. این دقیقا تعریف آندسته از انقلابهای مدرن دنیاست که با رهبری کاریزماتیک پیش میروند. تفاوت و اختلاف امام(ره) و عدهای از حواریونش که آیتالله خامنهای هم جزء آنها بود، با باقی اهالی حوزه علمیه از کجا میآمد؟ امام(ره) چه تفاوتی با آن علمای بزرگی داشت که میگفتند محمدرضا پهلوی تنها شاه شیعه در جهان است و با این استدلال میخواستند نگهش دارند یا لااقل حاضر نبودند برای رفتنش کاری کنند؟ امام(ره) ایدئولوژی داشت و آنها فاقد چنین خصوصیتی بودند. اسلام سکولار، اسلامی است که با رفیق شفیق رژیمصهیونیستی و ژاندارم آمریکا کنار میآید اما محال است فردیات را از یاد ببرد. اسلام ایدئولوژیک اما فارغ از چپ و راست و میانهبودن، اسلامی آرمانگراست. میخواهد مستضعفان را وارث زمین کند، میخواهد به تمام بلوکهای امپریالیستی دنیا نه بگوید و حتی در این راه از بذل جان ابا ندارد. برای اسلام سکولار جان دادن و از جان گذشتن چندان معنایی ندارد؛ هرچند قائلان به آن هر هفته در قرائت زیارت عاشورا، فراز «به ابی انت و امی» را با سوز متوهمانهای زمزمه کنند. وقتی منطق منفعت را سوار دین کردید و بخش عرفی حیات، از بخش قدسی آن جدا شد، چطور ممکن است که حاضر به جاننثاری باشید؟ بیایید عبارت جدایی دین از سیاست را اینبار طور دیگری صورتبندی کنیم و بگوییم دین غیرایدئولوژیک. وقتی یکی از مبارزان انقلاب را به خاک میسپارید، احتمالا در تکتک ناخنهای پایش کبودی کهنهشدهای ببینید. ساواک زیر تکتک این ناخنها سوزن فرو کرده و زیر سوزنها فندک گرفته است. در جایجای بدن چنین افرادی ترکش و مسیر گلوله و تاول شیمیایی میبینید. آن ایدئولوژی چه بوده که برای تحققش چنین افرادی ابدا کوتاه نیامدهاند و تا این اندازه جانبازی کردهاند؟ اگر نظامی براساس ایدئولوژی چنین افرادی و با صرف هزینههایی تا بدین پایه سر کار آمده، در آن هر قانونی که روحش با این ایدئولوژی سازگار باشد، هنوز مشروعیت دارد وگرنه مانع مسیر کاروانی است که قبلا موانع بزرگتری همچون طاغوت و سلطه را کنار زده بود.
اگر لغو کنسرتها و اکران فیلمها و باقی مسائل مرتبط با آزادیهای اجتماعی در خدمت حراست از آن ایدئولوژی باشند، با وجود هزینههایی که میتراشند، روا خواهد بود. دیگر نباید از اینکه چهره نظام صدمه خورد یا در دنیا به ما چه میگویند، ترسید؛ چه اینکه نسلهای قبل، هزینههای بسیار بیشتری پرداختند و جانشان را ذرهذره به شکلی زجرآور فدا کردند؛ اما اگر این رفتارها با آن ایدئولوژی و روح حاکم بر آن مغایر بود، سزاوار است نسلی دیگر بازهم تا پای دادن جان پیش برود و از آن آرمانهایی که هنوز برای اکثریت جامعه ایران مقدس هستند، حراست کند. وحشت اصلی اینجاست که دین ما در سپهر سیاست عرفی شده باشد و برای اینکه با عرفهای مشابه خودش در سایر نقاط جهان همچنان متفاوت بهنظر برسد، ناچار به تاکید بیش از حد روی یکسری عناصر ظاهری و قشری باشد؛ یک هویتبخشی صوری. اگر ایدئولوژی هنوز زنده باشد، دیگر نگران نمادهای صوری نیستیم. شعری از یزید که در غزلیات سعدی و حافظ هم تضمین شده، بعد از چند قرن به نوحههای عاشورایی راه پیدا کرد؛ الا یا ایها الساقی... نمادها و نشانهها همیشه سرگشته و هرجایی بودهاند و سوای از مدلولاتشان ارزش ذاتی ندارند. اما اگر سکولار شده باشیم، هرچند این را نپذیریم، ناچاریم به موارد قشری و ظاهری تاکیدی بیش از اندازه کنیم.
در سالهای ابتدای انقلاب، جامعه سنتیتر بود و خودبهخود روی حجاب، موسیقی، سینما و مواردی از این دست، به شکلی دیگر حساسیت داشت اما حالا که جو مقداری عوض شده، همچنان نمیتوان در همان قالبهای دهههای ۶۰ و ۷۰ رفتار کرد. همه سر همین نکته بدیهی بحث میکنند؛ بدون توجه به آنکه اگر چیزی عوض شده، پوسته هنجاری جامعه بوده و نگرانی اصلی باید در ناحیه روح دین و روح انقلاب باشد؛ ایدئولوژی انقلاب. جوانی که روزی بهدلیل آستینکوتاه پوشیدن توسط گزینش سپاه کرمان رد شد، سالها بعد به بزرگترین پرچمدار ایدئولوژی انقلاب اسلامی در منطقه و جهان تبدیل شده بود اما مسلمانهای سکولار، از قبل انقلاب تا امروز روی یکسری موارد ثابت و غالبا ظاهری و قشری تاکید کردهاند. تفاوت فقط اینجاست که روزی نسل قبلی آنها بختی برای خودشان در دستگاه قدرت نمیدیدند و با شاه کنار میآمدند و روزی دیگر که نسلی دیگر آمد، بخشی از آنها بهطور خودخوانده، حتی خودشان را صاحب انقلاب و نظام دانستند. ایدئولوژی انقلاب، بهرغم یاسهای حسابگرانهای که امروز بر خیلی از ما غالب شده، نهتنها نمرده، بلکه هرگز نمیمیرد. دختر آن مرد جوانی که 40سال پیش چون آستینکوتاه پوشیده بود، توسط گزینش سپاه رد شد، امروز مجبور است از سالن کنسرتی که لغو شده بیرون بزند و شاید هم اوست که در مصبهای بزرگ تاریخی، پرچم آرمانخواهی را بالا میبرد و مسلمانان قشریگرا، بهتعبیر مرتضی آوینی، اخبار قیام عاشورا را از رادیو پیگیری میکنند. قضیه این نیست که هرکس درباره مسائل اجتماعی فکر بازتری داشت، در پیچهای تاریخی، جانبازی بیشتری هم خواهد کرد و بالعکس. اینکه اصلا حرف سبک و بیمغزی است. قضیه این است که اعتقاد ما به اسلام چقدر ایدئولوژیک و چقدر از سر هویتخواهی قشری باشد. اینکه چقدر اسلام را عنصری رهاییبخش میبینیم و رهایی را فراتر از محوطه تنگ این دنیا جستوجو میکنیم یا اینکه آن را در شناسنامه و برای تامین آرامش زندگی روزمرهمان میخواهیم. از کنسرت و اکران فیلمهای سینمایی گرفته تا موارد چالشبرانگیزتر و کلانتر، همه مواردی که در آنها دو سر ماجرا نوعی اتصال به قانون دارند و حرف نهایی را آنکس میزند که زورش بیشتر است، هرچند نیروی هیچکدام از این سویهها غلبه نهایی بر دیگری نکرده و ظاهرا نخواهد کرد، معیار سنجش حق و ناحق این است که روح کدام قانون یا کدام تفسیر از قانون یا کدام شیوه اجرای قانون، با روح انقلاب سازگارتر است.