میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: سفر به جهانی دیگر از دیرباز یکی از موارد محبوب در دستانسرای انسانها بوده است. ایرانیها ارداویرافنامه را نوشتند؛ داستان یکی از موبدان زرتشتی که به عالمی دیگر سفر میکند و از سرگذشت نهایی انسانها و جزای اعمال خیر و شر باخبر میشود. کمدیالهی دانته هم که در آلمان تحریر شد، چنین فضایی دارد. بعدها محمدحسن نجفیقوچانی سیاحت غرب را نوشت که در همین ژانر بود. اما در غرب وقتی رنسانس رخ داد و آنها کمکم تلاش کردند علم را جایگزین جنبههای ماورایی الهیات کنند، این سفرها در همین جهان، منتها به کرات و سیارات دیگر صورت گرفت.
اولینبار یکی از اسقفهای کلیسای انگلستان به نام فرانسیس گادوین کتابی نوشته بود با نام «مردی در ماه»؛ یک داستان شبهعلمی که در زمان خودش کاملا علمی بهنظر میرسید و در آن از نظرات نیکلاس کوپرنیک، یوهانس کپلر و ویلیام گیلبرت استفاده شده بود و حتی نویسنده برخلاف گالیله اعتقاد داشت نقاط تاریک روی ماه دریاهای آن هستند. این کتاب در سال ۱۶۳۳ و پس از مرگ گادوین منتشر شد. پس از آن سیرانو دو برژرک، نویسنده قرن هفدهمی فرانسه، در رمان طنز «تاریخ کمیک ایالات و امپراتوریهای ماه» که پس از مرگ او در سال ۱۶۵۷ منتشر شد، باز هم سراغ چنین مفاهیمی میرود. چند قرن بعد، آرتور سیکلارک اولین توصیف پرواز فضایی با موتور موشک و اختراع رم جت را به این کتاب نسبت داد. امروز اگر این داستان را بخوانیم، شاید کنایهها و جنبههای طنازانهاش جالب باشند، اما منطق علمی آن بهشدت کودکانه و بدوی بهنظر خواهد رسید. جالب است که سیرانو، قهرمان این داستان، نهایتا با قهرمانهای داستان گادوین در ماه ملاقات میکند. امروز در متون علمی و تحقیقی ادبیات، به این نوع داستانها میگویند اپرای فضایی کلاسیک (CSO) و دامنهاش تا آثار ژولورن هم میرسد. بهنظر نمیرسید منطق علمی داستانهایی که ذیل اپرای فضایی جدید (NSO) تعریف میشوند هم چندان قویتر از سلف آنها باشد اما باید برای پی بردن به این موضوع چندسالی صبر کرد. اسکات برادفیلد، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۹ در هفتهنامه آمریکایی نیو ریپابلیک مینویسد: «رمانهای علمی - تخیلی دهه 60 میلادی همانطور که مجموعه دو جلدی از هشت رمان علمی تخیلی بسیار متفاوت گواهی میدهند، همچنان لذتبخش هستند، زیرا همهچیز را اشتباه گرفتهاند! آنها آینده سفرهای فضایی را بهدرستی پیشبینی نکردند، یا درست نگفتند که منظره جهان پس از انفجار هستهای چگونه خواهد بود، یا درست ترسیم نکردند که چگونه میتوان به فاشیسم بین کهکشانی پایان داد. آنها به ما در مورد جادههایی که نباید در آنها سفر کنیم هشدار ندادند و قطعا به ما یاد ندادند که نوترینو neutrino چیست (ذرهای بنیادی که با سرعتی نزدیک به نور قادر است از درون مواد، تقریبا بدون هیچ برهمکنشی عبور کند).» امروز اگر کسی فیلمهای فضایی میبیند، یا داستانهایی از این دست میخواند، نسبت به مخاطبان چند دهه پیشآگاهی بیشتری درمورد میزان وثوق علمی آنها دارد. مثلا فیلم «تلماسه» که بهنوعی آخرالزمانی هم هست، در فضایی کاملا سمبولیک و به دور از ادعای واقعگرایی علمی ساخته شده است. اما بعضی از آثار دیگر همچنان مدعی هستند که در فضای آنها یک منطق علمی خاص وجود دارد.
آثار کریستوفر نولان شاید جدیترین نمونه در این زمینه طی سالهای اخیر باشند. جدی گرفتن یافتههای علمی که مرتب درحال تغییر هستند و حتی تلاش برای برداشت فلسفی از این یافتهها خیلی از اوقات باعث میشود که فیلمها یا رمانهایی از این دست تاریخمصرفدار شوند. اما بعضی دیگر از نمونهها که با علم و مسائل آن صرفا بهمثابه یک موقعیت دراماتیک برخورد کردهاند و درپی بیان مطالب و جا انداختن فضاهای دیگر بودهاند، عموما ماندگاری بیشتری دارند. فیلمهای فضایی در اولین روزهای تاریخ سینما حضور داشتند. «سفر به ماه» اثر جورج ملییس در ۱۹۰۲ ساخته شد و بهلحاظ اولین کاربرد جلوههای ویژه در سینما همیشه از آن یاد میشود. در دهههای ۲۰ و ۳۰ میلادی هم این ژانر سودآوری تجاری بالایی در ادبیات داشت. پس از آنکه شوروی توانست برای اولینبار افرادی را به فضا بفرستد و در فضای جنگ سرد آمریکاییها را شدیدا نسبت به موضوع فضا حساس کرد، سینمای آمریکا هم در این زمینه بسیار فعالتر شد. فیلمهای فضایی محدود به سینمای آمریکا نیستند. در شوروی و پس از آن روسیه هم فیلمهای متعددی با این موضوع ساخته شدهاند. چین هم در سالهای اخیر آثاری در این زمینه تولید کرده که یک نمونه آن «زمین سرگردان» محصول ۲۰۱۹ است. حالا که جدیدترین تصاویر از تلسکوپ فضایی جیمز وب به زمین رسیده و بحث نجوم و مسائل فضایی خیلی در محیط عمومی بالا گرفته، میشود به آینده فیلمهای فضایی مجددا امیدوار شد، چون این ژانر دیگر رونق سالهای دهه ۶۰ میلادی را نداشت. اگر تاریخچه فیلمهای فضایی را مرور کنیم، ممکن است به چیزهایی بیشتر از شبهعلم برسیم؛ بحثهای عمیقتر که صرفاً این فضا را دستمایه و بهانهای برای روایت قرار دادهاند. تنهایی انسان، بازگشت به خویشتن یا به اصالت و خلوص، کوچکی بشر، عشق به ناشناختهها و مسائل مختلف دیگری از این دست را میتوان در خیلی از این فیلمها دید. در ادامه به هشتفیلم از ژانر اپرای فضایی اشاره شده که هرکدام نقطهعطفی در سینمای علمی-تخیلی و یکی از پیچهای نگرشی انسانها نسبت به مسائل علمی و بعضی مسائل دیگر بودهاند.
ادیسه فضایی ۲۰۰۱ (۱۹۶۸)
کارگردان: استنلی کوبریک
بسیاری استدلال میکنند که جایگاه ماندگار این فیلم تا حدی ناشی از ایدههایش درباره هوش مصنوعی و فناوری است که هرسال که میگذرد، بیشتر پیشبینیهایش جور میشوند اما این فیلم را باید فراتر از چنین مواردی تحلیل کرد. تعداد کمی از فیلمهای علمی - تخیلی، احساس و تجربه سفر فضایی را با این سطح از جذابیتهای پختهشده و جهانساز نمایش دادهاند. کوبریک سه طراح تولید داشت و برندهای بزرگی مانند آیبیام، دوپونت و نیکون را برای ایجاد تصوری از اینکه محصولاتشان در آیندهای بینستارهای چگونه بهنظر میرسند، جذب کرد. فیلمنامه کار توسط کوبریک و آرتور سی کلارک و تا حدودی متاثر از داستان کوتاه کلارک با نام «نگهبان» نوشته شد. کلارک همزمان یک رمان با عنوان همین فیلم نوشت که پس از پخش شدن فیلم آن را منتشر کرد و پرفروش هم شد. داستان این فیلم در رابطه با چند رویارویی میان بشر و یک تکسنگ (مونولیت) سیاه اسرارآمیز است که ظاهرا در تکامل انسان اثرگذار بوده و در سفر به سیاره مشتری، از سوی یکی از آن مونولیتها، سیگنالی هم فرستاده میشود. این فیلم یکی از جدیترین آثار سینماست که هنوز تماشای آن روی پرده بزرگ جذاب است. میزانسنهای کوبریک در ادیسه فضایی ۲۰۰۱ همچنان جذاب و الهامبخش هستند.
سیاره میمونها (۱۹۶۸)
کارگردان: فرانکلین جی شافنر
سال ۱۹۶۳، پیر بول رمانی نوشت به نام سیاره میمونها. پنجسال بعد فرانکلین جی شافنر براساس این کتاب فیلمی به همین نام ساخت که در حافظه تاریخی چندنسل باقی مانده است. در سال ۱۹۷۴ شبکه CBS هم سریالی به همین نام ساخت. پس از آن هم در قرن جدید میلادی، سیاره میمونها (۲۰۰۱)، ظهور سیاره میمونها (۲۰۱۱)، طلوع سیاره میمونها (۲۰۱۴) و جنگ برای سیاره میمونها (۲۰۱۷) ساخته شدند. ایده این فیلم برخورد بسیار غریبی با موجودات سیارات دیگر را روایت میکند. سال 1978 چند فضانورد به فضا فرستاده میشوند و در سیارهای ناشناخته فرود میآیند. آنها در این سیاره با انسانهایی بدوی روبهرو میشوند که لباسهای عجیبی به تن دارند و نمیتوانند صحبت کنند. از طرفی با موجوداتی مانند میمون روبهرو میشوند اما آنها متمدن هستند و میتوانند مانند انسانها صحبت کنند. در پایان فیلم آنها با پیمودن مسیری متوجه بقایای مجسمه آزادی میشوند و به این موضوع پی میبرند که این سیاره همان زمین و در فضایی پس از آخر زمان و از بین رفتن تمدن انسانی قرار دارد. بهعبارتی آنها به آینده سفر کردهاند و این آینده بشر است. این ایده دقیقا برخلاف آواتار و آثاری از این دست است و شاید بتوان آن را غریبترین نوع نگاه به آینده بشر و حتی سیارات دیگر موجودات ساکن در آن دانست که سینما و ادبیات تابهحال بهخود دیده است.
سولاریس (۱۹۷۲)
کارگردان: آندره تارکوفسکی
این فیلم را آندری تارکوفسکی براساس رمان سولاریس(۱۹۶۲)، اثری نئوکلاسیک در ادبیات علمی-تخیلی به قلم استانیسلاو لم لهستانی ساخت. ماجرا از این قرار است که دانشمندان یک ایستگاه فضایی در مدار یک سیاره دوردست و ناشناخته قرار میگیرند که دارای خاصیت عجیبی است و با جسمیت بخشیدن به بدترین خاطرات زندگی فضانوردان باعث میشود دوباره با عبور از آن تجارب دردناک مجازات شوند. اما یک نفر هست که این مجازات برایش موقعیتی شگرف بهحساب میآید. روانشناسی به نام کریس کلوین که سوگوار همسرش است، از دوستی به نام جباریان پیغامی برای درخواست کمک دریافت میکند. جباریان دانشمندی در ایستگاه مداری سیارهای به نام سولاریس است. کلوین این دعوت را میپذیرد و چند روز بعد از اینکه در ایستگاه فضایی مشغول پژوهش است، ناگهان همسر خود را زنده در کنارش مییابد. او نهایتا متوجه میشود که سولاریس یک سیاره معمولی نیست، بلکه زنده است، خودآگاهی دارد و قادر است فکر و احساسات درون آدمیان داخل ایستگاه را حس کند. سولاریس رفتگان این دنیا را از حافظه انسانها درآورده و به آنها جان میبخشد. سال ۲۰۰۲ استیون سودربرگ هم اقتباسی از همین رمان را کارگردانی کرد اما نویسنده رمان با هر دو اثر مشکل داشت. او تماشای فیلم سودربرگ را هم نصفه رها کرد و شاکی بود که چرا یک داستان عشقی از رمانش ساخته شده است و چه نیازی بود پای این ماجرا به سیارهای دیگر کشیده شود.
جنگ ستارگان(۱۹۷۷)
کارگردان: جورج لوکاس
نام این فیلم را روی بخشی از رقابتهای فضایی جنگ سرد هم گذاشته بودند. پسوند عنوان فیلم «یک امید جدید» بود و در دوره خودش واقعا مسحورکننده ظاهر شد. بسیاری از این فیلم بهعنوان یک سفر جادهای بین کهکشانی با سرعت و پیچوتاب یاد میکنند. جنگ ستارگان سومین فیلم کارگردانش بود و او پس از آن هم چهار فیلم دیگر ساخت که همگی دنبالههایی بر همین فیلم بودند. موفقیت این فیلم به هیچوجه قابلپیشبینی نبود. جنگ ستارگان چهارشنبه 25 می۱۹۷۷ در کمتر از ۳۲ سینما و هشت سالن دیگر در پنجشنبه و جمعه اکران شد؛ اما بلافاصله رکوردهای باکس آفیس را شکست و کمپانی فاکس برنامههای خود را برای گسترش اکرانش تسریع کرد. خود لوکاس قادر به پیشبینی موفقیت جنگ ستارگان نبود و پس از بازدید از پشتصحنه فیلم «برخورد نزدیک از نوع سوم» استیون اسپیلبرگ، مطمئن بود که این فیلم بر جنگ ستارگانی که هنوز اکران نشده بود، در گیشه برتری خواهد داشت. اسپیلبرگ مخالف بود و به جنگ ستارگان اعتقاد داشت. لوکاس پیشنهاد داد که 5.2 درصد از سود فیلمهایشان را با هم معامله کنند. اسپیلبرگ معامله را انجام داد و همچنان 5.2 درصد از سود را از جنگ ستارگان دریافت میکند.
ای. تی. موجود فرازمینی(۱۹۸۲)
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
ای. تی. موجود فرازمینی فیلمی است که از نگاه انجمن صنعت فیلم آمریکا یکی از ۱۰ فیلم برتر در سبک علمی-تخیلی شناخته شده و به علاوه از نظر فروش، با محاسبه نرخ تورم، پرفروشترین فیلم اسپیلبرگ با فروشی معادل ۲ میلیارد و ۳۰۰ میلیون و یکی از ۱۰ فیلم پرفروش جهان با محاسبه نرخ تورم است و حتی توانست رکورد جنگ ستارگان را بشکند. فیلمنامه این فیلم را ملیسا متیسن برای اسپیلبرگ نوشت و پس از انتشار فیلم، کتابی گویا با همین نام توسط استیون اسپیلبرگ و به روایت مایکل جکسون منتشر شد. داستان از جایی شروع میشود که موجوداتی بیگانه با سفینهشان به زمین آمدهاند و در جنگل مشغول تحقیقات در مورد حیات و پوشش گیاهی سطح سیاره هستند. در عین حال افرادی ناشناس که از حضور بیگانگان در آن حوالی اطلاع دارند در جستوجویشان هستند. بیگانگان با دیدن آنها بلافاصله به سمت سفینه بازمیگردند اما یک نفر از آنها جا میماند و تنها روی زمین رها میشود. در طول روزهای بعد همان افراد ناشناس به دنبال این بیگانه جامانده میگردند اما یک پسر نوجوان محلی حدودا ۱۱ ساله موجود بیگانه را پیدا کرده و او را به خانه خود میبرد و آرام آرام خودش و خانواده اش با موجود بیگانه دوست میشوند. اما افراد ناشناس که همچنان به دنبال بیگانه جامانده میگردند، قدم به قدم درحال نزدیک شدن به آنها هستند.
آواتار(۲۰۰۹)
کارگردان: جیمز کامرون
آواتار قصه تهاجم انسان به طبیعت و استثمار دنیای پیرامونش است. انسانها در سال 2154، منابع طبیعی زمین را تمام کردهاند و دچار بحران شدید انرژی شدهاند. فرماندهی تقویت منابع به دنبال کانی ارزشمندی است که در سیاره متراکمی وجود دارد. اسم این سیاره پاندوراست و اطرافش را توده گازی حجیمی احاطه کرده است. جو این سیاره برای انسانها سمی و کشنده و زیستگاه موجوداتی به نام ناوی است. این موجودات حدود سه متر قد دارند، پوستشان آبی است و انساننماهایی هستند که بسیار خردمند بوده و با طبیعت زیستگاهشان هماهنگی عجیبی دارند. دانشمندان برای اکتشاف زیستمحیط سرزمین پاندورا از بدلهای ناویها استفاده میکنند و نام آن را «آواتار» گذاشتهاند. آنها برای این کار از یک سرباز نیروی دریایی، به نام جیک سالی کمک میگیرند. او در سیاره با نِیتیری آشنا میشود؛ یک ناوی که دختر رئیس قبیله این موجودات است. سه ماه میگذرد و جیک بیشتر و بیشتر با قبیله ناویها آشنا میشود. همین آشنایی زمینههای گرهافکنی در داستان را شکل میدهد. جیک علیرغم قولی که مبنیبر جمعآوری اطلاعات راجع به موجودات حاضر در پاندورا و زیستگاهشان به فرماندهاش داده بود؛ با آشنایی بیشتر با نیتیری و قبیلهاش، زیر قولش میزند و نمیگذارد انسانها به خواستهشان رسیده و سیاره پاندورا را تصاحب کنند.
جاذبه(۲۰۱۳)
کارگردان: آلفونسو کوارون
جاذبه یکی از معناگراترین فیلمهای ژانر اپرای فضایی است که تمام جزئیات علمی را برای نمایش نبرد یک انسان تنها با کائنات به کار میگیرد؛ نه اینکه مقهور نمایش آن جزئیات علمی شده باشد. این فیلم به شکلی سمبولیک داستان هبوط بشر بر زمین را نمایش میدهد. به عبارتی انسانی را میبینیم که قبل از آمدن به زمین، نبرد سنگینی با جهان پیشین خودش داشته است و حالا به جایی پا میگذارد که میتوان در آن تنها نماند. یک مهندس پزشکی ناسا که ساندرا بولاک نقش آن را بازی میکند، در اولین سفرش به بیرون از کره زمین، یکی از اعضای تیم ۵ نفرهای از فضانوردان آمریکایی میشود که مأموریتشان تعمیر تلسکوپ هابل است. یکی از ماهوارههای جاسوسی روسیه منفجر میشود و تکههای بدنه آن در فضا پراکنده میشوند. هجوم ترکشها منجر به انهدام فضاپیمای آمریکایی و کشته شدن سه فضانورد میشود. از این تیم تنها رایان استون و مت کوالسکی با بازی جرج کلونی زنده ماندهاند و سعی میکنند به هر نحو ممکن جان خود را نجات دهند؛ این درحالی است که ذخیره اکسیژن لباس فضایی استون درحال تمام شدن است. این نبرد برای بقا پیچیدگیها و افتوخیز فراوانی دارد و شامل چند غافلگیری هم میشود که برای لو رفتن قصه بهتر است مورد اشاره قرار نگیرند؛ اما پایانبندی کار طوری است که حتی عادیترین مخاطبان هم متوجه میشوند یک معنای تمثیلی و کنایی در آن وجود دارد.
میان ستارهای(۲۰۱۴)
کارگردان: کریستوفر نولان
کمی بیش از یک سال پس از اکران فیلم خوشنام «جاذبه»، کارگردان بااستعداد انگلیسی، کریستوفر نولان، «میانستارهای» را ارائه میکند. داستان این فیلم در آیندهای میگذرد که بشریت در تلاش برای زنده ماندن است. این فیلم گروهی از فضانوردان را دنبال میکند که از طریق کرم چالهای در نزدیکی زحل در جستوجوی خانهای جدید برای بشریت هستند. برادران کریستوفر و جاناتان نولان فیلمنامه را نوشتند. فیزیکدان نظری و برنده جایزه نوبل فیزیک در 2017 آقای «کیپ تورن» بهعنوان مشاور علمی این پروژه حضور داشته است. او کتابی به نام علم بینستارهای نوشته است. در آثار سینمایی نولان مفهوم زمان کارکرد ویژهای در روایت قصههایش دارد. نولان در این فیلم هم با دقت بیشتری به سراغ مفهوم اتساع زمان رفته است. مفهومی که در کمتر اثر سینمایی دیده شده که با این دقت و ظرافت برای دراماتیزه کردن روایتش بهره ببرد. اتساع زمان یعنی اینکه شما بسته به سرعتی که در حین سفر خود دارید زمان کمتر یا بیشتری را نسبت به دیگر اشخاص تجربه میکنید و حتی عجیبتر از آن، اینکه همانطور که در فیلم «میانستارهای» دیده شده، صرف نزدیک بودن به اشیاء بسیار عظیمی همچون سیاهچاله، میتواند مشابه همین اثر نسبیتی را داشته باشد. چون جرم و شتاب هر دو بر یک اساس عمل میکنند.