محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق: «هر قدیس گذشتهای دارد و هر گناهکار آیندهای» (اسکار وایلد) جامه روحانیت و دین در هر آیین و مرامی برای دینداران و سرسپردگان آن مذهب، قداستی ویژه و ارزشی آسمانی دارد تا بدانجا که در چهارگوشه جهان، برخی برای باز شدن گره مشکلات و رفع نابسامانیهای زندگی خویش به آن متوسل شده و از آن تبرک میجویند. از این رو، نظامهای الهیاتی همواره میکوشند در مواجهه با دینداران خردورز، بهترین تبیین را برای مسائلی از این دست ارائه دهند تا مبادا با برداشتی نادرست بخشی از سرمایه انسانی خود را از دست دهند. از سوی دیگر، مساله روحانیت و افرادی که ردای مقدس دین را به تن دارند، دستمایه بسیاری از رمانها و فیلمها شده است. با مروریبر تاریخ ادبیات و سینما میتوان بهنمونههای بسیاری برخورد که بهگونههای مختلف بهاین مساله پرداختهاند. برخی با نگاهی طنز به این مطلب نگریسته و تلخی نقد خود را در پس همان مضمون طنز پنهان میدارند و برخی نیز از همان ابتدا نگاهی روانشناختی و اجتماعی بهسویههای مختلف این مساله داشتهاند.
در سینمای ایران هم فیلم کمال تبریزی (مارمولک) که با دیدی طنز و ایجاد موقعیتهایی که پیشتر از شخصی با لباس روحانی در سینما ندیده بودیم، شهرت و اقبال فراوان یافت و مسیر را برای پرداختن بیشتر به مساله روحانیت در سینما هموار ساخت. بهتصویر کشیدن روحانیت در پرده سینما و حتی نقد و بازگو کردن برخی مشکلات این جامعه، اگر با بیان درست و دلسوزانه همراه شود، نهتنها به وهن و تمسخر نمیانجامد که در پارهای موارد بسیار سودمند و راهگشاست. هر اندازه که در جامعه فاصله میان مردم و افراد منتسب به دین کمتر شود و مردم کوچهوبازار و دینداران آنها را بیپرده و صمیمانه ببینند و بدانند که آنان نیز تافته جدابافته از جامعه نیستند، کمک بیشتری به همزبانی و رفع برخی سوءتفاهمهای موجود میشود؛ بنابراین گمان نمیکنم نهاد روحانیت نیز با ساخت فیلم، سریال یا هر اثر رسانهای که کمک به این مهم کند، مخالفت ورزد. از طرفی امروزه نهاد دین در تمامی دنیا به ارزش و تاثیرگذاری سینما و رسانه پی برده است و در پارهای موارد خود سفارش ساختن آثار هنری مختلف، ازجمله فیلم را به هنرمندان میدهد.
بهیاد دارم چندسال پیش، شبی بعد از اکران فیلمی، با منوچهر محمدی (تهیهکننده بسیاری از فیلمهای مرتبط با روحانیت و سینمای دینی، از زیر نور ماه گرفته تا مارمولک و...) همکلام شدم، بهسختیهای سینمای دینی و پرداختن به نقش روحانی و مضامین عمیق دینی در سینما اشاره کرد و وقتی بحث به مارمولک رسید، گفت: «در زمان ساخت مارمولک خدمت برخی مراجع در قم رسیدم و داستان و نحوه پرداخت به مساله را طرح کردم، مخالفتی با اصل فیلم وجود نداشت.» باری همانگونه که بعدها نیز با واسطه از برخی علما و روحانیون برجسته شنیدم، بسیاری از آنها نهتنها با فیلم کمال تبریزی مشکلی نداشتند که بسیار فیلم را تاثیرگذار یافته بودند.
در غرب فیلم «ما فرشته نیستیم» (1989) ساخته نیل جردن به همین موضوع پرداخته و برخی معتقدند مارمولک و بسیاری از فیلمهای بعد از آن، تقلیدی از این فیلم بهشمار میآیند. با این همه فیلم ما فرشته نیستیم در زمان خودش از جهت فروش با اقبال چندانی مواجه نشد و حضور بازیگران مهمی مانند رابرت دنیرو، شان پن و دمی مور هم نتوانست فیلم را از نظر اقتصادی نجات دهد.
به هر رو، در دنیای مدرن بهرغم تمام نقدهایی که به ماهیت فیلم و سینما وجود دارد، آثار هنری و بهطور مشخص سینما این ظرفیت را دارند که با هنرمندی تمام بهیاری مذهب و دین بیایند، هرچند بسیار دشوار است که مضامین و مفاهیم دینی بسیار عمیق را در قاب تصویر کشید، اما هستند هنرمندانی که خلاقانه و متعهدانه موضوعات محوری دین را بهپرده سینما نشانده و در همان حال نقدهای سازنده و مشفقانه خویش را نیز داشته باشند، بدون آنکه غباری بهساحت مفاهیم مقدس دینداران بنشیند. وجود چنین فیلمهایی در دهههای گذشته، گواه این امر است.
فیلمی که در این یادداشت نگاهی گذرا به آن داریم، از آن دست آثاری است که دغدغه دارد و درپی آن است که با نفوذ بهلایههای درونی شخصیت اصلیاش، تحلیلی روانشناختی از مساله و داستان حساس خود ارائه دهد. فیلم بدن مسیح، فیلمی درام، محصول سال ۲۰۱۹ کشورهای لهستان و فرانسه، یکی از آثاری است که ستایش بسیاری از مخاطبان و منتقدان را بههمراه داشته است. فیلم ساخته یان کوماسا فیلمساز لهستانی است. نویسندگی آن را ماتئوس پاسویچ برعهده داشته و بازیگرانی چون بارتوش بیلنیا، آلکساندرا کونیچنا، الیزا ریسمبل، لشک لیچوتا، ووکاش سیملات و توماس زیتک در آن بهایفای نقش پرداختهاند.
فیلم از همان ابتدا، داستان و دغدغه خود را جدی پیش میبرد و تا پایان فیلم نیز دوربین فیلمساز ذرهای با مخاطب شوخی ندارد تا آنجا که در سکانس پایانی بسیار تلخ و البته واقعبینانه، نقد اجتماعی خود را پایان میدهد. شخصیت اصلی فیلم دانیل (با نقشآفرینی خیرهکننده بارتوش بیلنیا) بهجرم قتل درجه دو در بازداشت بهسر میبرد، مخاطب او را میبیند که گویی چیزی ذهنش را میخلد و قرار ندارد. باری، دانیل دچار بحرانی هویتی شده و در این میان، گذشته را بسان سدی در برابر کامیابی و رستگاری آینده خود میبیند. این جدال درونی میان گذشته مجرمانه و آیندهای که گریزی از گذشته ندارد، اکنون که بهتصورش راه رستگاری را کشف کرده است بهشدت او را آزار میدهد. با اینکه آرزوی کشیش شدن را در سر میپروراند، اما مدارس دینی حاضر به پذیرش او نیستند. با کشیش زندان همکلام میشود ولی سودی ندارد. دانیل برای خروج از ندامتگاه و رفتن بهیک کارگاه نجاری، آزادی مشروط میگیرد و در این میان و پیش از رفتن به کارگاه نجاری بهصورتی اتفاقی وارد یک کلیسا میشود و شرایط بهگونهای پیش میرود که او را کشیش میپندارند.
اگرچه دانیل، شخصیت اصلی داستان راست نمیگوید و شرایط را بهگونهای پیش میبرد که گویی فردی روحانی است، اما او این مساله را بهعنوان فرصتی از جانب خداوند میبیند، او مدتهاست که تغییر و تحولی درونی را از سر گذرانده است و اکنون این موقعیت را پیش آمدی جذبهگونه میداند. فیلمساز لهستانی بهجای شوخی با موقعیتی که نقش اول فیلمش در آن واقعشده و زدن نیش و کنایههای سطحی بهکشیشها و نهاد روحانیت، راهی مهمتر و بسیار سختتر را برمیگزیند، او درپی تحلیل و بررسی درون آدمی است، اینکه ایجاد تحول و تغییر چگونه در انسان امکانپذیر است و گذشته او چه نقشی در آیندهاش ایفا میکند و در این بین جامعه چه تاثیری بر زندگی افراد میگذارد. البته فیلمساز انتقادهایی به نهاد دین، کلیسا و مجموعه روحانیت دارد و درخلال فیلم نیز پارهای از این انتقادها را مشاهده میکنیم، اما بار اصلی فیلم به دوش نقد اجتماعی و سازنده کارگردان است، نهفقط خنداندن مخاطب با موقعیت ایجادشده در داستان.
کارگردان در مسیر فیلم از برخی نمادهای دینی نیز بهره میبرد. اینکه شخصیت اصلی فیلم پس از آزادی مشروط خود بهدنبال کار در کارگاه نجاری است یا زنی که در چشم مردم بدکاره مینماید و یادآور مریم مجدلیه است و... نمادهاییاند که هوشمندانه در فیلم کار گذاشته شدند.
در چشم فیلمساز انسان مدرن با همه احوال و تغییرات لحظهبهلحظهاش، در مواجهه با دین دچار تناقض شده است، از این رو، کمتر شاهد شخصیتهای نیک یا بد هستیم و بیشتر نقشهای خاکستریای را میبینیم که با واقعیت همخوانی بیشتری دارند تا شخصیت و نقشهای آرمانی. درست بههمین دلیل است که بعد از کشیش شدن دانیل، مردم اقبال بیشتری به کلیسا نشان میدهند، شخصی را میبینند که نزدیکی بیشتری با او احساس میکنند، کشیشی که دعاهایش از جنس مردم است، با مردم حرف میزند، درددل میکند، برخلاف کشیشهایی که پیشتر دیده بودند، کشیشهای مرتب و اتوکشیدهای که درک درستی از جامعه و پیرامون خود ندارند. دانیل در قامت کشیشی در میان مردم میآید که برای خود هیچ جایگاه متمایزی قائل نمیشود، همین صمیمی و بیپیرایه بودن اوست که برای بسیاری از مردم جذاب است. دانیل در مسیر خود چند اشتباه را هم مرتکب میشود، اما هدف اصلی او خدمت بهمردم است و برداشتن باری از روی دوش آنان. برای نمونه وی در موقعیتی پیچیده واقع میشود که باید تلاش کند تا اندازه ممکن، نفرت را از میان مردم جامعه خویش دور کند و سعی کند تخم آشتی را در دل جامعه بکارد.
در فیلم بدن مسیح، دانیل برخلاف شخصیتهای اصلی فیلمهایی مانند مارمولک و...، از همان وهله نخست درگیری ذهنی دارد و دغدغهمند است. او بهدنبال رستگاری است، از طرفی بهخوبی میداند که نمیتوان برای رستگاری بهدروغ متوسل شد و درنهایت جایی باید حقیقت را بگوید؛ اما کمکم به مردم کمک میکند، سعی در نجات دیگران دارد، دربرابر ظلم میایستد، باج نمیدهد و درنهایت اینکه در جامه مسیح رفتاری کاملا مسیح گونه دارد. دانیل در مسیر خود طعم دوست داشتن را میچشد، او اکنون شرایط را بهگونهای میبیند که گویی خداوند فرصتی دوباره بهاو بخشیده و شاید بتواند مسیری بهروشنایی و رستگاری بیابد. دانیل فرصت خود را غنیمت میشمرد و از آن به بهترین شکل برای یاری رساندن به اطرافیانش بهره میگیرد، اما جامعه و محیط در قبال او چه میکنند؟ سکانس پایانی بهخوبی بیانگر این مطلب است. شخصیت اصلی فیلم تمام امید خود را برای رستگار شدن از دست داده است، او به ندامتگاه و زندان بازگشته و همان ایمان و انگیزه نخستین نیز کمکم رنگ میبازد. باری دانیل گناهکار بود و معترف، اما پشیمان و دلباخته راه و رسم مسیح و از همه مهمتر امیدوار به بخشش و درپی آن رستگاری.
چهره خونین دانیل در صحنه پایانی فیلم را که نتیجه نزاع شدید او در زندان است، میتوان حاصل شرایطی دید که جامعه پدید آورده است. گویی ساختار جامعه بهگونهای است که اهمیت را در وهله نخست بهجامه مسیح میدهد نه افکار مسیح. دانیل جامه مسیح را از دست داد و بههمین میزان جامعه قدرت بازگشت و توبه را نیز از او گرفت.