آیا می‌توان مبتنی‌بر حکمت متعالیه از دولت متعالیه در برابر دولت مشایی و اشراقی سخن گفت؟
از حیث محتوا به نظر بنده فلسفه‌ اسلامی، از مشاء گرفته تا اشراق و متعالیه، از حیث طرح موضوعات و مسائل، تخطئه‌ بعضی مباحث موجود و نیز اثبات مباحث به‌شدت تحت‌تاثیر معارف اسلامی است.
  • ۱۴۰۱-۰۴-۱۴ - ۰۳:۰۵
  • 00
آیا می‌توان مبتنی‌بر حکمت متعالیه از دولت متعالیه در برابر دولت مشایی و اشراقی سخن گفت؟
نظریه‌پردازی‌ سیاسی ملاصدرا خلاصه‌ا‌ی از آرای فارابی است

یارعلی کردفیروزجایی، عضو هیات‌علمی و استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع): برای فهم درست حکمت متعالیه باید آن را با حکمت مشاء و اشراق مقایسه کرد. مراد ما از حکمت مشاء آن حکمتی است که در عالم اسلام بعد از ورود فلسفه از یونان شکل گرفت. روش این حکمت، عقلی و بحثی است و در مقام بیان آرا و دیدگاه‌ها و استدلال بر آنها از آیات و روایات خیلی کم استفاده می‌کند. اما از حیث محتوا به نظر بنده فلسفه‌ اسلامی، از مشاء گرفته تا اشراق و متعالیه، از حیث طرح موضوعات و مسائل، تخطئه‌ بعضی مباحث موجود و نیز اثبات مباحث به‌شدت تحت‌تاثیر معارف اسلامی است. لازم است توجه داشته باشیم که فرق است بین دخالت دادن صریح آیات و روایات در ادعاها و اثبات آنها و الهام‌گرفتن از آیات و روایات. حکمت مشاء با الهام از براهین و استدلال‌هایی که در معارف دینی است، مباحث خود مثل خداشناسی، وحی، نبوت، وضعیت نفس بعد از مرگ و ابطال تناسخ را اثبات می‌کند.
حکمت اشراقی به حکم اینکه حکمت عقلانی است، مباحثش را با روش عقلی پیش می‌برد ولی آنچه حکمت اشراقی را از حکمت مستقر قبل از خود یعنی مشاء متمایز می‌کند، استفاده از کشف، شهود و معارف قلبی است. لذا حکمت اشراقی از نظر روش‌شناسی از حکمت مشایی متمایز است. اما در مقام محتوا و دستاوردهای حکمی اختلافاتی بین حکمت اشراقی و حکمت مشایی است؛ ولی به نظر بنده جالب‌توجه نیست. بله، ادبیات و اصطلاحات تخصصی فی‌الجمله متفاوت است. حکمت اشراق از نور و ظلمت حرف می‌زند، حکمت مشایی از وجود و عدم حرف می‌زند ولی این چندان فرقی ایجاد نمی‌کند.
حکمت متعالیه فلسفه‌‌ای است که مشتمل بر چند اصل اساسی است و با این اصول شناخته می‌شود. ازجمله این اصول اصالت وجود، تشکیک وجود و عین‌الربط بودن معلول است. امور دیگری مثل حرکت جوهری، حدوث جسمانی نفس و اتحاد عقل و عاقل و معقول هم قابل افزودن است ولی آنچه ستون‌‌فقرات حکمت متعالیه را تشکیل می‌دهد همان اصالت وجود، تشکیک وجود و عین‌الربط بودن معلول است. حکمت متعالیه به اقتضای اینکه یکی از انواع حکمت است، روشش برهان و استدلال عقلی است. روش همه‌ فلسفه‌ها عقلی است. بله، از آیات و روایات و دستاوردهای عرفا هم استفاده می‌کند ولی آن‌چیزی که این مطالب مختلف را ذیل عنوان حکمت متعالیه، به‌مثابه یک حکمت و فلسفه قرار می‌دهد، همان برهانی بودن و عقلانی بودن آن است. مراد ما از حکمت متعالیه این است. پس حکمت متعالیه از حیث عقلی بودن فرقی با بقیه‌ حکمت‌ها ندارد ولی از حیث اصول و مبانی که در حکمت‌های قبلی نبود یا آنقدر برجسته و پررنگ نبود، متفاوت است. حالا باید بررسی کرد براساس این تعریف از حکمت متعالیه، مراد از دولت متعالیه چیست؟
برای تعریف دولت متعالیه ابتدا باید منظور خود از قید «متعالیه» را روشن ساخت. متعالیه بودن دولت در اینجا آیا به معنای برتر بودن به معنای لغوی است یا متعالیه به همان معنای متعالیه‌ای است که در ترکیب حکمت متعالیه داریم؟ کلمه متعالیه در ترکیب «دولت متعالیه» اصلا ربطی به متعالیه در ترکیب «حکمت متعالیه» ندارد. برای اینکه ما هیچ اثر و نوشته‌ای نداریم که در آن ملاصدرا و شارحان حکمت متعالیه مثل مرحوم سبزواری، مدرس زنوزی، علامه طباطبایی و شاگردان علامه طباطبایی با استفاده از اصالت وجود، تشکیک وجود، عین‌الربط بودن معلول، حدوث جسمانی نفس، حرکت جوهری، اتحاد عقل و عاقل و معقول، و مانند آنها دولت متعالیه را تعریف کرده یا درباره آن نظریه‌پردازی کنند.
نکته دوم اینکه ملاصدرا که چهره شاخص حکمت متعالیه است، آن مباحثی که از فلسفه‌ سیاسی در آثار خود آورده، تقریبا همان مباحثی است که در آثار فارابی آمده است. البته ملاصدرا چون یک روحانی شیعه بود، شرط اجتهاد برای رئیس مدینه در عصر غیبت را در مباحث فلسفی- سیاسی‌اش مقداری پررنگ‌تر کرد. بحث اجتهاد در آثار فارابی هم هست ولی می‌توان گفت با این غلظت و صراحت در آثار فارابی نیست. پس نظر به اینکه نظریه‌پردازی‌های سیاسی ملاصدرا از حیث محتوا خلاصه‌ا‌ی از آرای فارابی است و حتی قبل از ملاصدرا سایرین مانند مرحوم خواجه ‌نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری این مباحث را خلاصه کرده بود، نکته‌ خاص دیگری که اندیشه‌ورزی یا تفلسف سیاسی ملاصدرا را از تفلسف سیاسی حکمای مشایی و اشراقی متمایز کند، در دست نداریم. حتی سهروردی هم نظرورزی سیاسی متمایزی از حکمای مشایی ندارد. بله، فی‌الجمله ایشان به‌خاطر گرایش عرفانی‌ای که دارد، تاکید می‌کند بر اینکه حاکمیت سیاسی یا ولایت باید برعهده‌ کسی باشد که به‌اصطلاح خودش هم توغل در تأله دارد هم توغل در بحث. او می‌گوید اگر در جامعه‌ای چنین چیزی اتفاق بیفتد، آن جامعه نورانی می‌شود. جناب سهروردی چندان وارد مباحث سیاسی نشده اما همان اندازه هم که گفته، در همان چهارچوبی می‌گنجد که حکمای مشایی مباحث سیاسی خود را گفتند. لذا نمی‌توانیم بگوییم او با استفاده از حکمت اشراقی باب جدیدی در حوزه مطالعات سیاست و دولت باز کرده باشد.
 تفاوتی که دیدگاه سیاسی سهروردی با دیدگاه مشائیان دارد بیشتر از تفاوتی است که دیدگاه ملاصدرا با دیدگاه مشائیان دارد. به‌خاطر اینکه سهروردی تاکید کرده بر اینکه کسی که در صدر امور سیاسی قرار می‌گیرد باید اهل عرفان و تصوف باشد. اینجا ما تاثیر مبانی روشی حکمت اشراق را بر نگاه سیاسی سهروردی غلیظ‌تر می‌بینیم. ولی آن تاکیدی که جناب ملاصدرا به‌عنوان رئیس و صاحب اصلی حکمت متعالیه بر کشف و شهود و عرفان دارد، کمتر در دیدگاه سیاسی‌اش نمود پیدا کرده است.
بنابراین و با توجه به مطالبی که عرض شد، به نظر بنده حکمت متعالیه در دولت متعالیه نقشی جدای از نقش فلسفه اسلامی به‌طور عام در آن ندارد و قید متعالیه در ترکیب «دولت متعالیه» به معنی تعالی داشتن و برتر بودن است و منظور از دولت متعالیه دولتی است که دائر بر مدار اهداف و امور پست دنیایی نمی‌شود و به نیازهای معنوی و آسمانی هم توجه دارد و در مقابل دولت متدانیه قرار دارد که وجه همت اصلی آن رفاه دنیوی و برآوردن نیازهای مادی و حیوانی است.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰