• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۱-۰۳-۲۹ - ۰۳:۵۰
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 1
  • 0
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با منوچهر صدوقی‌سها درباره احمد مهدوی‌دامغانی

اسلام و ایران را درهم‌تنیده می‌دانست

احمد مهدوی‌دامغانی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، متخصص ادبیات و زبان عربی و از استادان دانشگاه تهران و دانشگاه هاروارد آمریکا جمعه ۲۷ خرداد در ۹۵سالگی در فیلادلفیای آمریکا درگذشت.

اسلام و ایران را درهم‌تنیده می‌دانست

احمد مهدوی‌دامغانی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی، متخصص ادبیات و زبان عربی و از استادان دانشگاه تهران و دانشگاه هاروارد آمریکا جمعه ۲۷ خرداد در ۹۵سالگی در فیلادلفیای آمریکا درگذشت. احمد مهدوی‌دامغانی از سال ۱۳۶۶ مقیم آمریکا و در دانشگاه هاروارد و دانشگاه پنسیلوانیا به تدریس معارف اسلامی، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، فقه، تفسیر و برخی علوم اسلامی در مقطع دکتری و فوق‌دکتری پرداخت.  وی در سال‌هایی که در ایالات متحده رحل اقامت افکند، بسیار فعال در حوزه تصحیح و تالیف بود و علاوه‌بر آن سال‌ها برای تنی چند از دانشجویان دکتری و پست دکتری دانشگاه‌های هاروارد و پنسیلوانیا درس‌هایی را ارائه می‌داد و متونی در ادب فارسی و عربی و گویا فقه و عقاید تدریس می‌کرد. نفس حضور وی در آمریکا و فعالیت در قالب تدریس برای شماری از دانشجویان و همچنین ارائه سخنرانی‌های مذهبی بی‌تردید در ترویج فرهنگ و ادب و زبان فارسی در میان ایرانیان و علاقه‌مندان به فرهنگ ایران و اسلام در آمریکا و همچنین تبیین مبانی تشیع تاثیر تمام داشت. او در یکی از گفت‌وگوهای خود (با برنامه شوکران) اشاره کرده بود که ۳۵ سال است در آمریکا به سر می‌برد؛ اما دلش با ایران است و دوست دارد پیش از وفات یک‌بار دیگر به زیارت حضرت ثامن‌الحجج(ع) برود و پس از وفات نیز در مشهد به خاک سپرده شود. متن پیش‌رو گفت‌وگوی «فرهیختگان» با منوچهر صدوقی‌سها، استاد فلسفه درباره مرحوم مهدوی‌دامغانی است که در ادامه می‌خوانید.

برای شروع بحث درمورد سنت فکری و حیات علمی ایشان چه می‌توان گفت؟
ایشان هم تحصیلات حوزوی مرتبی داشتند و هم تحصیلات دانشگاهی و واقعا هردو را در حد کمال گذرانده بودند. می‌شود گفت در همه علوم اسلامی وارد بودند و هرکدام را به قدر مراتب علم می‌دانستند و در یکی بیشتر و در یکی متوسط. ولی به گمان من به لحاظ علمی اولین خصوصیت ایشان جامعیت است. خود من صرفا تحصیل فلسفی دارم و تحصیل در رشته دیگری ندارم. یکی صرفا در فقه و اصول تحصیل کرده و دیگری صرفا ادیب است. معمولا این‌طور است اما صفت عمومی برجستگان حوزه، جامعیت است. یعنی به انواع رشته‌های علمی می‌پردازند و بالا می‌روند.
به آقای مهدوی می‌توان عنوان جامع منقول و معقول را اطلاق کرد. مراتب در جای خود محفوظ است. مساله دیگر این است که به‌گمان من شهرت اغوای ایشان در ادب فارسی و ادب عربی و هردو است. انصافا در عربیت فوق‌العاده ممتاز بودند. حتی می‌خواهم بگویم ادبیت عربی ایشان شاید قوی‌تر از ادبیت فارسی ایشان بود. درکنار این می‌شود گفت در زبان و ادبیات و زبان فرانسوی هم استاد بودند. این هم قولی است که جملگی برانند.
می‌دانید که سابقا زبانی که در مدارس و در دانشگاه‌ها خوانده می‌شد زبان فرانسه بود و بعد‌ها به انگلیسی تبدیل شد و ایشان در همان سیاق در مشهد مقدس نزد معلمی خصوصی فرانسه خوانده بودند و به حد اعلی رسیده بودند، به نحوی که می‌توان ایشان را با قاطعیت از اساتید ادبیات فرانسوی دانست.
تحصیل ایشان در حوزه ادبیات در شهر مشهد بیشتر نزد ادیب پیشاوری (ادیب دوم) بوده است. امروز هم در هر کجای ایران که ادیب نام‌آوری وجود دارد، از شاگردان ادیب هستند. دکتر محقق، دکتر شفیعی‌کدکنی و چند نفری که در نعمت حیات هستند در ادبیات از شاگردان مرحوم ادیب هستند. دکتر مهدوی طراز‌اول تلامیذ ادیب بودند. با قاطعیت عرض می‌کنم که هیچ‌کسی در ادب فارسی به استادی نمی‌رسد مگر اینکه استاد ادبیات عرب باشد. این برو برگردی ندارد. با آن بنیه قوی ادبی در دانشگاه تهران نزد اساتید بزرگی چون مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر و مرحوم استاد همایی رسیده بودند. سلطه ایشان بر ادب عربی از حد نصاب گذشته بود و با درک این قبیل اساتید، ادبیات فارسی ایشان هم به همان کیفیت عربی درآمده بود. از طرفی با تبحری که در ادبیات فرانسوی داشتند -چون اینها مکمل هم هستند- همه اینها دست به دست هم داده بود که از ایشان ادیبی در حوزه فارسی و عربی در عصر بسازد.

ایشان در چه سنت فکری قرار می‌گرفتند؟ برخی ایشان را به جریان تفکیک نزدیک می‌دانند و وجهه‌ای ضدفلسفه از ایشان نشان می‌دهند، نظر شما چیست؟
آقای دکتر مهدوی تحصیل فلسفه فرموده بودند و اساتید ایشان در مشهد یکی مرحوم آقاشیخ سیف‌الله ایسی بوده که استاد مع‌الواسطه بنده هم هست و در تهران نیز به درس آقامیرزا مهدی آشتیانی استاد‌الاساتید حکمای متاخر ایران رسیده بودند و خدمت مرحوم علی‌اصغر صیرفی‌دانا‌سرشت مترجم شفا و برخی آثار ابوریحان هم رسیده بودند و خدمت مرحوم آقاجلال آشتیانی رسیده بودند که با هم بسیار دوست بودند و در‌عین‌حال پیش ایشان متن فلسفی خوانده بودند.
منظور من این است که فلسفه خوانده بودند ولی به‌عنوان جامعیت. ما امروز اگر بخواهیم تاریخ فلسفه معاصر را بنویسیم نمی‌توانیم آقای دکتر مهدوی را به‌عنوان فیلسوف معاصر عنوان کنیم ولی این به‌معنای آن نیست که ایشان اهل فلسفه نیستند. ایشان منظومه و مقداری اسفار و... و خوانده بودند. درنتیجه نمی‌شود او را از دایره فلسفه خارج دانست. اما مساله دیگری نیز وجود دارد. مرحوم آقا میرزامهدی اصفهانی که در مشهد بودند که امروز به ایشان رئیس سنت تفکیک می‌گویید، آقای مهدوی به این لحاظ که پدر ایشان شیخ محمد‌کاظم مهدوی -که از اساتید طبقه اولی فقه و اصول بودند- از اصحاب طرازاول آقا میرزامهدی هم بودند، به لحاظ فضایل نفسانی به ایشان ارادت داشتند و در درس عمومی میرزا هم شرکت کرده بودند. آقامیرزا مهدی در معارف دو درس داشته است. علاوه‌بر درس اصول خود دو درس مختلف دیگر هم داشتند؛ یکی عمومی و یکی خصوصی. درس عمومی ایشان به شکلی بود که اشخاص زیادی می‌توانستند حضور پیدا کنند و دکتر مهدوی هم در آن درس حاضر شده بودند و بسیار بسیار به مرحوم میرزا ارادت داشتند. اما من یقینا می‌توانم بگویم اگر بنا باشد ایشان را به‌عنوان تفکیکی شمار کنند این امر کاملا نادرست است.

یعنی ایشان نسبتی با جریان تفکیک نداشتند؟
در همین حد بود که عرض کردم. ایشان در درس معارف میرزا حاضر شده‌اند و در درس عمومی ایشان هم بودند ولی این به‌معنای آن نیست که مبانی میرزا را در فلسفه و... قبول داشته باشند، تا جایی‌که من می‌دانم این‌طور است. مثل خود من، ما که ان‌شاءالله تفکیکی نیستیم؟! نه نیستیم. من به شخص شخیص آقای میرزای‌اصفهانی همین صاحب تفکیک از نظر اخلاقیات و معنویت ایشان کمال ارادت را دارم. اما این به‌معنای تفکیکی بودن من نیست. حتی من به برخی مسائل فلسفی ایشان کمال ارادت را دارم. اما به‌هیچ‌وجه کسی نمی‌تواند بگوید این تفکیکی است، اینکه معنا ندارد. این یقینا حرفی نادرست است. اگر آقای مهدوی را جزء تفکیکیون به شمار بیاورند، حرفی نادرست است و مطابق واقع نیست.

راجع‌به حیات دینی و مذهبی ایشان هم بحث‌های زیادی مطرح شده است، در این باب چه می‌توان گفت؟
حرف‌هایی که بنده الان می‌خواهم بزنم به‌عنوان ادای شهادت شرعی در محضر حق‌تعالی است. به گمان من دکتر مهدوی مرحوم در اوج دینداری بود. بله هرکسی نواقصی دارد و اگر ائمه و بقیه خصیصین را کنار بگذاریم کسی انسان کامل نیست و همه انسان‌ها نواقصی دارند و دلیل نیست داشتن نقص موجب نقض کمالات شود. من می‌دانم و می‌توانم حرف‌هایی را که درباره ایشان می‌گویند طرح کنم.
یک چیزی که به ایشان فرض گرفته می‌شود این است که دکتر مهدوی رئیس کانون سردفتران اسناد ایران بودند. دکتر مهدوی به انتخاب سردفتران رئیس شدند و مساله‌ای کاملا صنفی بود و ارتباطی با دولت نداشت. امروز هم کانون سردفتران وجود دارد و مثل کانون وکلا است و دولتی نیست و وکلا خود انتخاباتی دارند و وابسته به دولت نیستند. وقتی دستگاه‌های دولتی می‌خواستند سندی بنویسند طبیعی است که نزد ایشان می‌رفتند. دو گروه ازجمله فرقه‌ای متاخر‌الظهور که من از آنها نام نمی‌برم نیز اسناد خود را روی همین مساله که ایشان رئیس کانون سردفترداران است به ایشان می‌سپردند و این برای ایشان پیراهن‌ عثمان شد.
ارادت من به دکتر مهدوی مرحوم روی اخلاقیات و علمیات بود ولی بیش از آنها بر این جهت بود که عرض می‌کنم. ایشان آنچنان بر ولایت اهل‌بیت(ع) مندک بود که نمی‌شد اسمی از اهل‌بیت(ع) به‌ویژه حضرت زهرا(س) به میان بیاید و این مرد‌ های‌های گریه نکند. خدا را شاهد می‌گیرم حتی یک‌بار در منزل مرحوم استاد امیری‌فیروزکوهی که با مرحوم مهدوی رفیق و مثل برادر بودند صحبتی از مرحوم شیخ محمد‌تقی آملی معروف -صاحب حاشیه منظومه- شد. آقای مهدوی فرمودند از ایشان اجازه روایت دارند چون شاگرد ایشان بودند. معمولا از اساتید یا زبانی یا کتبا کسب اجازه می‌کنند. ایشان نحوه اجازه دادن آقای آملی را بیان کردند و گفتند وقتی من از آقای آملی اجازه نقل حدیث کردم ایشان به من فرمودند که وضو بگیر و بعد دست من را گرفتند و شروع کردند به تکان دادن دست من و تلقین اجازه. این تلقین بسیار محل بحث است. بعد آقای مهدوی به‌شدت شروع به گریه کرد. این بیان را می‌فرمودند که ایشان این‌طور به من اجازه داد و ‌های‌های گریه می‌کرد. انصاف است که انسان چنین فردی را به برخی مسائل متهم کند؟!

نگاه ایشان نسبت به ایران چگونه بود؟
من می‌دانم که چون مذهب حقه تشیع مبنای عقلی دارد. در طول تاریخ و مخصوصا بعد از حمله غزالی به فلسفه، فلسفه از حوزه تسنن رخت بربست و به ایران آمد. این جزء مسلمات تاریخی ماست. قبلا هم فلسفه در ایران بود و بیهوده نیست که ابن‌سینا و فارابی از خراسان برخاسته‌اند. فارابی و ابن‌سینا دو رکن‌رکین فلسفه اسلامی هستند و هردو از خراسان هستند. چرا اصفهانی یا خوزستانی نیستند؟ دلیل این است که ایران از پیش از اسلام نیز معدن حکمت است. این موضوع را ما و دیگران مفصلا نوشته‌ایم. امروز من با قاطعیت عرض می‌کنم که چه بگوییم فلسفه ایرانی و چه بگوییم فلسفه اسلامی مصداق، یکی است ولی اشتباه نشود و اگر می‌گوییم فلسفه ایرانی به این معنا نیست که جدای از اسلام است. اسلام و ایران چنان درهم تنیده‌اند که عبارت‌الاخری هم شده‌اند. ممکن است کسی بگوید فلسفه ایرانی و مراد او فلسفه سنوی زرتشتی باشد ولی ما به این معنا نمی‌گوییم و ایرانی را می‌گوییم که در آن فارابی و ابن‌سینا و صدرالمتالهین است و این قبیل فلاسفه هستند. فلسفه اینها فلسفه اسلامی است، به این اعتبار که مسلمان هستند و فلسفه ایرانی است، به این اعتبار که خودشان ایرانی هستند. درنتیجه حکمت ایرانی به این معناست. در این معنا دکتر مهدوی مثل همه ما‌ بسیار ایران‌دوست بودند ولی نه اینکه ایران را در قبال اسلام قرار بدهند که متاسفانه ما امروز این را می‌بینیم و اشخاص شریفی هم این حرف را می‌زنند هستند ولی اشتباه می‌کنند. متاسفانه آنها ایران را در قبال اسلام قرار می‌دهند ولی چنین چیزی در متن تاریخ وجود ندارد. وقتی از ایران سخن می‌گوییم مراد سرزمین ایران و کوه البرز نیست.مراد از ایران یعنی معارف اسلامی ایران. اگر شما اینها را از اسلام حذف کنید ببینید چه صدمه‌ای به اسلام می‌خورد؟!
دکتر دینانی روزی فرمودند قرآن در حجاز نازل شد، در عراق کتابت شد و در مصر تلاوت شد و در ایران فهم شد. به‌واقع داستان این است و اگر ایران را از اسلام حذف کنید سه رکن اسلام از بین می‌روند. ایران از اسلام جدا نیست. مرحوم مهدوی ایران و اسلام را رودرروی هم قرار نمی‌دادند و این دو را درهم‌تنیده می‌دانستند.

ما در سال‌های گذشته بزرگان زیادی را از دست دادیم که در داخل ایران ساکن نبودند و در کشور‌های دیگری از دنیا رفتند و تلاشی نشد که پیکر آنها به ایران برگردد یا سال‌های پایانی عمر خود را در ایران سپری کنند. نظر شما در این باره چیست؟
به گمان من این ایراد بزرگی است. انسان‌ها هر چه به طرف کمال بروند بالاخره نواقصی دارند. ناکرده گنه در این سرا کیست بگو؟ مگر کسی هست که گناهی و نقصی نداشته باشد؟! متاسفانه این به گمان من پدیده‌ای شوم است که فلان اهل علم داخل در مسائلی شده است که نباید می‌شده است و آنجا اشتباهی کرده و نقصی داشته است و ما این را با مسائل علمی‌اش خلط کنیم. باید مساله را کمی آشکار‌تر بگویم. ذکاءالملک فروغی شخصیت سیاسی مهم قرن حاضر ماست. او به دو حیث قابل مطالعه است؛ یکی مسائل سیاسی‌اش و دیگری مسائل علمی‌اش. در عالم سیاست دوست و دشمن دارد و یکی به او می‌گوید خادم و دیگری به او می‌گوید خائن و اینها به ما ربطی ندارد. من به فروغی از نظر سیاسی نگاه نمی‌کنم چون من اهل سیاست نیستم. اما کاری که می‌کنم این است که شخصیت سیاسی او را از شخصیت فرهنگی‌اش جدا می‌کنم. یک فروغی نخست‌وزیر است و با انگلیس قرارداد بسته و چه و چه کرده است و یک ذکاء‌الملک داریم که صاحب کتاب سیر حکمت در اروپا است و حکمت افلاطون و ارسطو و این قبیل آثار را دارد. به گمان من این ظلم است که این دو حیث را با هم خلط کنیم. اگر از او بد می‌گوییم به لحاظ سیاسی می‌گوییم ولی ما متاسفانه این کار را نمی‌کنیم. اگر کسی اهل فلسفه باشد این‌طور رفتار نمی‌کند. چون مخالف فروغی هستند مسائل فرهنگی را نمی‌بینند و این نه شرعی و نه قانونی و نه اخلاقی است. افرادی که اخیرا در خارج بودند دو حیثیت علمی و غیرعلمی را داشتند. اگر در مسائل غیرفرهنگی با آنها اختلاف داریم نباید جنبه‌های علمی آنها را نادیده بگیریم. ما باید از جنبه فرهنگی به آنها نگاه کنیم و احترام آنها را حفظ کنیم، اگر اینچنین نکنیم قطعا شرعا و اخلاقا مقصر هستیم.
من از این واقعه بسیار متاثر هستم. البته همه انسان‌ها از دنیا می‌روند ولی فرق دارد ماتمی با ماتمی. علمیات این مرد جای خود دارد و در مکارم اخلاقی بسیار وفادار بود و بسیار اهل محبت بود و بسیار دست و دلباز بود و هیچ از دنیا نداشت. یک‌بار در منزل مرحوم امیری صحبت از کتابی شد که متنی ادبی بود و صحبت شد که این را دارید یا ندارید. ایشان سه انگشت را حرکت دادند، مثل اینکه غذا می‌خورند و فرمودند من اخیرا این کتاب را خورده‌ام، پلو خورده‌ام و مراد ایشان این بود که کتاب را فروخته و صرف معیشتم کرده‌ام. این مرد بزرگوار اگر می‌خواست که آلاف و الوف می‌داشت. من کتابی را توسط انتشارات مولا چاپ کرده‌ام که اخیرا تجدیدچاپ شده است. خود آقای مهدوی این را به من دادند و 10 تا 15 نامه از مرحوم استاد آشتیانی به ایشان بود. آقای آشتیانی آنجا فرموده‌اند که یک متر زمین به نام آقای مهدوی در این مملکت وجود ندارد. کسی که آن دفترخانه را داشته با آن مراجعین و... یک متر زمین در این مملکت نداشته است. وارستگی بیش از این چه می‌خواهد باشد. ایشان بسیار عاطفی بود و از همه بالاتر اتصال این مرد با ولایت اهل‌بیت(ع) بود و عاشق اهل‌بیت بود و خوشا به سعادتش رضوان‌الله‌علیه.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

رضا غلامی، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی:

نگاهی نو به نو اندیشی دینی

زندگی برای یاد‌گیری است نه برای موارد دیگر:

کریم مجتهدی: ایرانی کیست؟

دوگانه‌سازی مانع از لذت بردن از بدیهیات روزمره شد؛

جریان مطالبه‌گر زندگی! اجازه دهید زندگی کنیم

درباره نقد اخیر آصف بیات به هابرماس؛

پروژه ناتمام یا بلوند سازی جهانی!

دانشگاه ملی از زاویه‌ای دیگر؛

معنا و دلالت‌های سیاسی یک ایده تهی

بایسته‌های عدالت و اخلاق؛

آنچه جماعت‌گرایان به شما نمی‌گویند

سیدمحمدرضا فقیه‌ایمانی، پژوهشگر اندیشه:

علامه طباطبایی علمدار جهاد تبیین قرآنی

سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی:

فاشیسم انجمنی

مرتضی تیموریان، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع):

اغتشاش نقش شهر و روستا در حکمرانی توسعه

علی مومنی، دانشجوی دکتری علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه تهران:؛

«میدان شهرت در ایران» جزئیاتی از مصرف‌کننده واقعی ارائه نمی‌دهد

سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه اندیشه:

شخصی‌سازی سیاست: فرد غیرسیاسی در طلب توسعه و پیشرفت!

سهیلا عباس‌پور، خبرنگار گروه اندیشه:

ایران و مساله مهاجرت

سهیلا عباس‌پور، خبرنگار گروه اندیشه:

سرقفلی‌هایی به اسم فصلنامه علمی‌پژوهشی

سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه اندیشه:

چپ‌های رهایی‌بخش همان لیبرال‌های ارتجاعی هستند

سید جواد نقوی، خبرنگار گروه اندیشه:

آنچه از استقبال رونالدو گفته نمی‌شود

رسالت بوذری، مجری برنامه مخاطب خاص:

در آغوش رفیق

طیبه محمدی‌کیاعضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی:

اربعین یا چهلم به مثابه سازوکار جاودانه‌سازی سوگ

روایت‌نگاری دیدار با مجتهدان زن جهان تشیع

در حکمت و حکومت نهاد اجتهاد زنانه

یادداشت دکتر علی‌اکبر ولایتی درباره شهید ثقه‌الاسلام تبریزی

روحانی مبارز با استکبار و استبداد

وقایع اعتراضی فرانسه در چه چهارچوبی قابل صورت‌بندی است

طرد سیستماتیک، خشم شهری و جنبش‌های ریزومی

نکاتی درباره سیستم آموزش‌وپرورش

در تمنای تفکر

تأملی بر ارتباطات مجازی

چشم سوم

سیری کوتاه در کلاس مقدمه‌ای به فلسفه- 8 و پایانی

حقیقت ذوب می‌شود