گزارش میدانی «فرهیختگان» از بافت قدیمی بازار تهران؛ انبار متروپل‌های پایتخت که ایمن‌ نیست
دوست نداشتم، نه الان و نه در مقدمه هیچ گزارش دیگری که سیاهه را با سیاهی آغاز کنم، اما خب قسمت ما و به‌گمانم همه اجتماعی‌نویس‌ها، خصوصا در چند سال اخیر، جز این نیست.
  • ۱۴۰۱-۰۳-۲۶ - ۰۲:۴۵
  • 10
گزارش میدانی «فرهیختگان» از بافت قدیمی بازار تهران؛ انبار متروپل‌های پایتخت که ایمن‌ نیست
زیر پوست بازار تهران
زیر پوست بازار تهران
ابوالقاسم رحمانیدستیار سردبیری

ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه: دوست نداشتم، نه الان و نه در مقدمه هیچ گزارش دیگری که سیاهه را با سیاهی آغاز کنم، اما خب قسمت ما و به‌گمانم همه اجتماعی‌نویس‌ها، خصوصا در چند سال اخیر، جز این نیست. مثلا همین چندخطی که قرار بر نوشتن از یک میراث، یک موقعیت استراتژیک و یک ثروت ملی است، یعنی بازار تهران با چند یادآوری آغاز می‌شود؛ یادآوری از چند فاجعه هولناک، یادآوری آتش‌سوزی و ریزش ساختمان پلاسکو تهران، یادآوری ریزش ساختمان منحوس متروپل و یادآوری آتش‌سوزی‌های مکرر در بازار تهران! بعد از ماجرای پلاسکو، آنقدر در بوق‌و‌کرنا شد که از فلان روز و بهمان ساعت، رسیدگی به وضعیت ساختمان‌ها آغاز می‌شود و ساختمان‌های ناایمن را چنان می‌کنیم و چنین، سر آخر هم حداقل ما متوجه تغییری نشدیم و روزانه‌ فقط شاهد امتداد این مسیر بودیم. ساختمان کلینیک سینا‌ اطهر خیابان شریعتی دوباره یادآور ماجرای پلاسکو شد و همه فهمیدند آن ادعاها و تعیین ضرب‌الاجل‌ها باد هوا بود. اما خب این هم پایان ماجرا نبود و وضعیتی که من می‌بینم، هنوز هم حتی به پایان ریزش و آتش‌سوزی در ساختمان‌ها و وجود و ساخت ساختمان‌های ناایمن امیدی نیست. شاهد مثال این مورد هم که معرف حضور همگی هست و چندین روز اخبار مربوط به آن را مرور کردیم و چه فشارهایی هم متحمل شدیم. ساختمان متروپل اهواز که همین تازگی‌ها ساخته شد ادعا می‌شد از بهترین ساختمان‌های آبادان است و توسط یکی از بزرگ‌ترین و بنام‌ترین بسازوبفروش‌های آبادان هم ساخته شده بود، به هر دلیلی که بارها هم مرور شد و به حد وسع و کفایت، همه‌چیزش روی دایره ریخته شد، در یک آن فروریخت و 40 و اندی از هموطنان ما، از مردم مظلوم آبان، مثل آتش‌نشان‌های پلاسکو و مثل مراجعان سینا اطهر و... زیر آوار جان باختند تا همان‌طور که گفتم، فاصله ما تا شرایط ایده‌آل، همچنان زیاد و باقی بماند. این مقدمه طولانی را نوشتم تا بدانیم این اعداد و ارقامی که از زیرآوار ساختمان‌ها بیرون کشیده شد، آدم‌هایی بودند که به اعتماد و اعتبار هزار و یک دستگاه عریض و طویل قدم در راهروهای گاهی شکیل و بعضا نمور و تنگ و تاریک ساختمان‌های شهر گذاشتند و هیچ‌وقت از آن برنگشتند. این مقدمه نوشته شد تا با مرور موارد متعدد، به زنگ خطر به صدا درآمده‌ای برسیم که مشخص نیست این‌بار احتمال تخریب و فاجعه‌آفرینی کدام سازه را در کدام شهر می‌دهد. این مقدمه نوشته شد برای گزارش امروز که بعد از چند هفته قدم‌زدن در کوچه‌ها و سراهای قدیمی و تنگ و ناایمن بازار تهران روی کاغذ روایت می‌کنم و امیدوارم اگر روزی قرار بر مرور آن شد، بعد از یک اقدام بزرگ در مسیر ایمنی بازار باشد، نه خدای‌نکرده مروری بعد از یک بهت و فاجعه تلخ!
اگر شکل‌گیری ایده این گزارش را مدیون ماجرای پلاسکو باشم، همت پیگیری آن را مدیون متروپل و جرات روایتش را قدم‌زدن در گوشه‌و‌کنار ناامن بازار تهران هستم. کوچه‌ها و مغازه‌ها و سراهایی که قدمت‌شان را خیلی‌ها نمی‌دانند از جهت طولانی‌بودن و قوت‌شان را ولی همه می‌دانیم، از جهت ذلتی که آن سازه‌ها به آن دچار شدند. حوالی ساعت 9 صبح به‌همراه یکی از بلد‌های کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار راهی شدیم و یکی‌یکی سراها و مغازه‌ها و پاساژها را گز کردیم و فقط چشم به ناامنی‌ها داشتیم. اینکه ناامنی‌ها بیش از رنگ و لعاب و فضای نوستالژیک بازار به چشم می‌خورد، شاید به‌خاطر بهانه حضورم در بازار بود، اما اگر لحظه‌ای هم مقهور صفای بازار و جو دوست‌داشتنی‌اش می‌شدم، همین ناامنی‌ها چنان دست به گردنم می‌انداخت و از آن حال‌وهوا بیرونم می‌کشید که ترس همه وجودم را برمی‌داشت. اوج این احوال، یکی وقتی بود که کودکی شاید سه‌ساله، داخل مغازه، آن لحظه‌ای که دست مادرش را رها کرد تا مادر از بین انبوه اجناس حراجی، چیز درخوری پیدا کند، شتابان به سمت تابلو برقی رفت که در همان ورودی مغازه و در فاصله نیم‌متری زمین بود، چیزی هم‌قدوقواره این کودک و من فقط دعا می‌کردم، کنجکاوی کار دست این کودک ندهد اما خب بیش از دعای من، حواس‌جمع یکی از حاضران در مغازه باعث شد کودک، از دست زدن به سیم‌های لخت و نیمه‌لخت رهاشده اطراف تابلو برق منصرف و به سمت مادرش برگردد. یکی‌دیگر هم وقتی بود که در محدوده بازار پارچه‌فروش‌ها قدم می‌زدم و محدوده‌ای که همان هفته قبلش آتش‌سوزی شده بود و گویا یکی، دو نفری هم جان‌شان را از دست داده بودند می‌دیدم. دیوارهای سیاه و تکه‌های خیلی کوچکی از پارچه که هنوز زیر پیشخوان مغازه‌هایی که از این آتش‌سوزی جان سالم به در برده بودند ریخته بود، آدم را حسابی به فکر فرو می‌برد که در این وضعیت اقتصادی و این بازار نابسامان چه بلایی بر سر مالکان این مغازه‌ها آمد و چه بیچاره مردمی بودند آن یکی، دونفری که جان‌شان را هم از دست دادند.
دوست داشتم نقشه بازار را جلوی چشمانم بگذارم، کمی مسلط‌تر این محدوده نمی‌دانم چند سر و چند ورودی را بررسی کنم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم دور خودمان می‌چرخیم، اما خب تیپ‌بندی و منطقه‌بندی بازار کمک می‌کرد که از نوع جنس محصولات فروشی، بفهمم، نه، اینجا جایی نیست که از آن گذشته باشیم. سوای دوست‌داشتنی اول، در ادامه هم دوست داشتم یک متر و معیاری برای سطح ناامنی سازه‌های بازار داشته باشم. یعنی مثلا بنشینم و یک تقسیم‌بندی داشته باشم از سطح ناامنی سازه‌ها، اما مدام دچار این وضعیت می‌شدم که «شرایط می‌تونه از چیزی که دیدی بدتر هم باشه» واقعا هم همین‌طور بود. یعنی یک جایی و در یکی از سراها یا مغازه‌ها به این نتیجه می‌رسیدم که از این بدتر امکان‌پذیر نیست و این نقطه حتما ناامن‌ترین نقطه بازار است، اما کمی جلوتر، در یکی‌دیگر از سراها با چنان وضعیت بدتری مواجه می‌شدم که قبلی، پیش بعدی، پادشاهی می‌کرد. وضعیت عجیبی بود. البته نیاز به روایت پررنگ و لعابی نیست. یعنی لازم نیست این‌طور پرطمطراق از وضعیت بازار بنویسم، به‌هرحال حتما هرکسی در عمرش یک بار گذرش به محدوده بازار تهران و محله‌های اطراف آن خرده، ولی چه کنم مجبور بودم. پا داخل یکی از پاساژهای قدیمی گذاشتم و چند قدمی برداشتم، حس می‌کردم عنقریب سقف بریزد و همگی به چاه ویلی فرو بریزیم، اما خب همه ترس همین ریختن نبود، کافی بود کمی به اطراف توجه کنم، حجره‌دارها و مغازه‌دارها، راهروهای ساختمان را با انباری اشتباه گرفته بودند. تن‌تن و کیسه‌کیسه بار و وسیله را همین‌طور وسط راهروها رها کرده بودند که عاشق‌پیشه‌ها هم مجبور بودند برای عبور کردن، دست معشوقه را رها کنند و هرکسی راه خودش را پیدا کند. آنهایی هم که استفاده انباری از راهروها نداشتند، در بخش لباس‌فروش‌ها، رگال‌ها را در راهروها چیده بودند و این‌طور با اجاره کمتری وسعت بیشتری برای فروش و تبلیغ اجناس‌شان داشتند. نهیبی هم نمی‌شد زد، چپ و راست را مانکن‌های لباس گرفته بودند و آنجا هیچ جنبنده‌ای صاحبش را نمی‌شناخت، چند فریمی عکس و فیلم گرفتم و زود از پاساژ خارج شدم و به بررسی باقی سراها و مغازه‌ها پرداختم.
گاری‌چی‌ها حسابی روی مخم بار حمل می‌کردند. به هیچ صراطی هم مستقیم نبودند و زن و مرد و پیر و جوان، فرقی نمی‌کرد. یک‌طوری بلانسبت یک جنبنده‌ای گازش را می‌گرفتند کانه این مسیرها برای گاری چی‌ها تعبیه شده و این همه آدم، آنجا برای اشغال مسیر آنها آمده‌اند. یا کنار می‌روند یا کنارشان می‌گذاریم هم احتمالا شعارشان بود. غیر از این، این‌طور بی‌محابا بودن و عجله برای کنار زدن مردم، معمولی و طبیعی نبود. مسیرها واقعا تنگ بود، نه اینکه دونفر کنار هم نتوانند حرکت کنند، اما این حرکت خیلی جاها دست خودت نبود و سیل جمعیت جابه‌جایت می‌کرد، بعضی جاها هم تنگی بیشتر و تعداد کنار هم راهرو‌ها، کمتر می‌شد. مدام به این فکر می‌کردم، زبانم لال، اگر اتفاقی افتاد، اگر مثل همیشه، آتش‌سوزی شد و برخلاف خیلی اوقات، در ساعات خلوتی نبود و در شلوغی باشد، چه بلایی سر جماعت از همه چیز بی‌خبر و هول شده خواهد امد؟ چند نفر زیر دست و پا و لابه‌لای این رگال‌ها و این میزهای تا وسط گذر بیرون آمده له خواهند شد و نفس‌شان قطع می‌شود؟ چه فکرهای آزاردهنده‌ای بود. واقعا دنبال یک روزنه‌ای برای امید می‌گشتم، مگر می‌شود قلب اقتصاد یک مملکت، بازار به این قدمت و بزرگی، این ثروت و سرمایه انباشته‌شده در این محدوده، یک پهنه درست و حسابی و امن نداشته باشد. مگر می‌شود این بمب ساعتی را جدی نگرفت و فکری به حال این کسبه و این مردم و این همه جنس و باری که ایران را تامین می‌کند، نکرد؟ وقتش رسیده بود دنبال علت بگردم، هم برای این خرابی‌ها که جوابش مشخص بود و از هرکسی هم که می‌پرسیدم به قدمت و تاریخ حواله می‌داد و می‌گفت بازار با این قدمت خب طبیعی است این‌طور از تک و تا افتاده باشد. هم برای این خراب ماندن‌ها و در این خرابه‌ها کار کردن که جواب‌ها جدی‌تر بود و قابل تامل! آنقدری که ارزش داشت تلاشی برای پیگیری وضعیت داشته باشیم و این کار را هم کردیم و به اخبار خوبی رسیدیم که در ادامه اشاره می‌کنم.
وقت گفت‌وگو با کسبه رسیده بود و پرس‌وجو درباره اینکه علت این وضعیت خراب و استمرار آن چیست؟ قبل از گفت‌وگو هم تماسی با یکی از مسئولان آتش‌نشانی تهران گفتم و نکاتی را گوشزد کرد که تقریبا همان‌هایی بود که در بالاتر گفتم، وضعیت نامناسب گذرها، ایمن نبودن پاساژها، سازه‌های خطرناک، برق‌کشی بسیار نامناسب و مسائلی ازاین‌دست که هرکدام از اینها برای اینکه کبریتی باشد در انبار باروت، کافی بود. اما در جمع‌بندی سخنانش گفت بنویسید که روزی نیست در بازار تهران و حوالی آن واقعه و مشکلی پیش نیاید و آتش‌نشانی مدام درحال خدمت‌رسانی است. وضعیت بغرنج است و باید هرچه زودتر برای علاج آن فکر چاره‌ای کرد. آنقدر حجم مشکلات بزرگ هست که نمی‌توان برای بخش‌هایی از بازار که شاید برخی اقدامات ایمنی در آنها انجام‌شده باشد هم استثنا قائل شد. خدای‌نکرده کوچک‌ترین اتفاق می‌تواند تبدیل به یک بحران بزرگ در یکی از استراتژیک‌ترین نقاط ایران در پایتخت شود؛ فاجعه‌ای که قواره‌اش خیلی بزرگ‌تر از فجایعی نظیر پلاسکو، سینااطهر و متروپل است. با این اطلاع و پیش‌فرض در یکی از همین حجره‌های نمور و در شرف خرابی، پای صحبت یکی از کسبه باصفا و قدیمی بازار نشستم و سفره دلش را باز کرد. از خرابی‌ها سوال کردم، همه‌اش را تصدیق کرد و گفت این نقل امروز و دیروز نیست، این بازار قدمتش را همه می‌دانیم، این ساختمان‌ها را همه می‌دانیم و می‌شناسیم که برای چه سال و ایامی است، سردی و گرمی چشیده‌اند، اما زهوار همه‌شان دررفته، خود من هر روز بعد از کار کف مغازه را بیش از بقیه جارو می‌کشم و خاک ریخته‌شده از سقف و دیوارها را جمع می‌کنم. سراغ علت خراب ماندن‌ها رفتم و با توپ پر گفتم چرا در چنین وضعیتی کار می‌کنید و دستی به سر و روی این حجره‌ها نمی‌کشید که آرام گفت نمی‌گذارند؟! توضیح داد که اکثر قریب به‌اتفاق این مغازه‌ها و سراها برای افراد خاصی است و ما فقط سرقفلی آن را خریداری کرده‌ایم. تا مالک اجازه ندهد و نخواهد امکان ترمیم وجود ندارد. اگر مالک هم بخواهد و زور ما برسد، از هزارویک ‌جا استعلام گرفتن و جواب منفی شنیدن و سبیل این و آن چرب کردن، حقیقتش من پیرمرد نه حوصله‌اش را دارم و نه وقتش را و نه این‌طور دلم رضا می‌دهد. توکلت‌ علی‌الله، یا می‌مانیم یا با این وضعیت همین‌جا... صحبتش را با یک خدا نکنه قطع کردم و کمی از کسب‌وکارش پرسیدم و سراغ مغازه‌دار دیگری در یکی از سراهای قدیمی‌رفتم.
این یکی از چای‌فروش‌های بنام بازار بود، صف جلوی مغازه خبر از انصاف خودش و کیفیت جنسش داشت و چرتکه در دستان پدرش هم نشان از قدمت کار و فعالیت و حضور در بازار. می‌ترسیدم گپ‌وگفتمان، خدشه‌ای به کسب‌وکارش وارد کند، برای همین کمی مِن و مِن کردم و خرده خریدی هم انجام دادم و گوشه‌ای ایستادم تا خودش صدا کرد و اصل مساله و مطالبه‌ام را مطرح کردم. مثل همه بازاری‌های باصفا و خوش‌مشرب با حال خوب قبول کرد و پای درددل‌هایش نشستم. صورت‌مساله همانی بود که قبلی می‌گفت، به‌علاوه گلایه‌های دیگر. می‌گفت بارها تصمیم به ترمیم گرفته‌اند اما میراث فرهنگی به بهانه قدمت‌دار بودن این محدوده و کلی گیر و گور دیگر، مانع شده و قیمت مصالح و سایر اقلام هم که سر به فلک کشیده، البته دست‌شان به دهان‌شان می‌رسید، بالاخره بازاری بودند، اما هرچقدر هم سرمایه‌دار، کفش آهنی پوشیدن و دنبال استعلام گرفتن و این سازمان و آن نهاد رفتن‌ها، از توان خیلی‌ها خارج بود و کسی حوصله‌اش را نداشت. در این وضعیت اقتصاد، این کسبه شناخته‌شده، نمی‌توانند به‌دلیل و نادلیلی کرکره‌ها را پایین بکشند و آواره راهروهای شهرداری و میراث و اداره آب و برق و گاز و... شوند که آیا مجوز ترمیم و بازسازی بدهند یا نه، تازه اینها درصورت رضایت و همراهی مالک هم هست و اگر تازه مغازه‌دار رضایت بدهد بدون کمک مالک دست به ترمیم بزند. وضعیت پیچیده‌ای بود. این حجم از سنگ‌اندازی و عدم همراهی آن هم بااطلاع از ماجراهایی نظیر پلاسکو و متروپل و آن هم هزینه‌ای که مردم و مملکت به‌خاطر این بی‌توجهی‌ها داده‌اند و می‌دهند، عجیب اندر عجیب بود. اما خب بود و ما هم پیگیر مساله بودیم. روزی هزارهزار و گاهی میلیون‌میلیون آدم در این گذرها و خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌ها قدم می‌زنند، هزاران نفر در این معابر و در این سراها و مغازه‌ها کار می‌کنند و کیلوکیلو و تن‌تن جنس و محصولات از این منطقه به‌کل کشور می‌فرستند، چرا باید این‌طور شود که روزها مردم از ترس خرابی در محدوده بازار به خود بلرزند و شب‌ها هم از ترس معتاد و عملی و هرزه؟! باید فکری می‌شد و این فکر را هم همه می‌کنند، اما اینکه کی فکر به عمل می‌رسد، سوالی بود که نه من داخل بازار به آن رسیدم و نه آنهایی که دنبال بهانه بودند برای خرج نکردن و حفظ جان و مال خودشان و مردم و البته نه آن‌هایی که پیگیری کرده بودند.
برای اینکه تغییری در وضع موجود ایجاد و به‌سمت وضع مطلوب حرکت کنیم، لازم بود قدرتی فراتر از پیرمردهای بازاری و کسبه بی‌خیال وارد میدان شود و دستی بر این آتش زیر خاکستر بکشد و کمی به بهبود وضعیت کمک کند. طبعا اولین جایی که ذهن می‌رفت، شهرداری تهران بود. هم خودش مالک بخشی از مغازه‌ها و پاساژها بود و هم اینکه به‌هرحال مسئولیت مستقیم در امر داشت. درکنار شهرداری میراث فرهنگی هم به‌دلیل اهمیت تاریخی بازار تهران باید پاسخگو می‌بود و در ادامه هم بقیه سازمان‌ها و نهادهایی که همه می‌دانیم و می‌شناسیم و کاری نمی‌کنند. قبل از شهرداری عزت‌الله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی به سوال «فرهیختگان» در اولین نشست خبری خود درباره وضعیت ایمنی بازار تهران گفت: «اخیرا با این موضوع مشابه در بازار بزرگ تبریز مواجه شدم و بخش‌های مختلف را بررسی کردم‌، مشکلی وجود داشت که بررسی آن به کارشناسان محول شد. اما موضوع مهمی وجود دارد، اینکه افرادی به اسم برخی اقدامات میراثی به‌دنبال توسعه بنا و تغییر کاربری هستند که این موضوع خلاف قانون است. اما این‌ موضوع را پیگیری خواهیم ‌کرد و ‌شما هم در این‌باره به بیان مشکلات و جزئیات بپردازید.» البته قرار بر پیگیری بیشتر از خود وزارتخانه بود و قول‌هایی هم داده شد اما علی‌رغم پیگیری‌ها احتمالا به‌دلیل مشغله زیاد مسئولان این وزارتخانه، موفق نشدیم اطلاع بیشتری از سخنان ضرغامی را کسب کنیم. موضع میراث که روشن شد نوبت به شهرداری تهران رسید که تکلیفش را با وضعیت بازار روشن کند. هرچند بازاری‌ها دل خوشی از شهرداری نداشتند و وقتی که اسمش را می‌شنیدند، مدام از چرب کردن سبیل ماموران شهرداری می‌گفتند و حق‌حساب‌هایی که به‌دلیل و نادلیلی باید به این ماموران می‌دادند تا سنگ جدیدی جلوی پایشان نیندازند و از پیمانکارانی می‌گفتند که از طرف شهرداری برای همین کارهای ایمن‌سازی می‌آمدند اما کاری از پیش نمی‌بردند و فقط کسبه را تلکه می‌کردند.
با این اوصاف موضع ما با موضع کسبه تفاوت داشت و مداوم پیگیر بودیم تا به پاسخی و بعد از آن هم به راهکاری برسیم. شهرداری به موانع آگاهی داشت و باید در گام نخست برای برداشتن این موانع گام برمی‌داشت. قبل از نوشتن این گزارش هم برای بار آخر با شهرداری منطقه تماس گرفتم و گفت‌وگویی انجام شد و مطلع شدیم اخیرا جلساتی برگزار و در آن با همکاری و همراهی دادستانی تصمیم گرفته شده است که مسیر و امکان ترمیم و بهسازی و ایمن‌سازی مغازه‌ها و سراهای بازار تسهیل و هموار شود. به این صورت که آن مغازه‌دار حالا چه مالک و چه کسی که سرقفلی را دارد، درصورت تمایل برای بازسازی مغازه و حجره‌اش درخواستی را ارسال می‌کند برای انجام استعلام‌ها، اگر طی 72 ساعت پاسخ را دریافت کرد که کارش را پیش می‌برد اگرنه، باز هم حق با مغازه‌دار است و دیگر لازم نیست منتظر جواب استعلام‌ها بماند. اگر هم سنگ‌اندازی شد و در جواب استعلام‌ها مشکلی پیش آمد شهرداری در سازوکاری این مشکلات را بررسی کرده و موانع را از پیش پای مالک یا مغازه‌دار برمی‌دارد. البته این ناظر به درخواست مغازه‌دارهاست. سوای آن، خود شهرداری تقسیم‌بندی را در بازار انجام داده و پهنه‌های مختلف را در سطوح گوناگون ایمنی تقسیم‌بندی کرده است و از مالکان و صاحبان سرقفلی دعوت می‌کند و اخطارهای لازم را می‌دهد و موانع را هم شناسایی می‌کند تا زودتر ایمن‌سازی اتفاق بیفتد و این کار هم برحسب اولویت است. باید دید نتیجه این اقدامات چه خواهد شد اما در حد خبر و گام اولیه این اقدام مثبت ارزیابی می‌شود و نکته مهم‌تر ولی وضعیت اورژانسی بازار، ساختمان‌های به‌شدت متزلزل و ناایمن و فاجعه‌ای است که پشت در ایستاده و خدای‌ناکرده درصورت وقوع، دیگر برای هرکاری دیر است. این گزارش البته یک پیوست تصویری هم دارد که به‌زودی در صفحه مجازی «فرهیختگان» هم منتشر خواهد شد تا بیشتر و بهتر با بمب ساعتی فعال در مرکز تهران آشنا شوید.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰