عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: «وقتی بچه بودم یکشنبهها با مادربزرگم میرفتم کلیسا. یه بار کشیش توی یکی از موعظههاش چیزی گفت که هنوز یادمه. گفت اسم خداوند خاصیتی داره که هیچ اسم دیگهای نداره. گفت اگه یکی از اسمهای خداوند رو مدام تکرار کنی، حتی اگه معناش رو ندونی یا از اون بدتر، حتی به چیزی که میگی باور نداشته باشی، گفتنش کمکم روی تو تاثیر میذاره. گمونم منظورش یهجور تاثیر معنوی بود. خب، من بعدها فهمیدم چیزهای دیگهای هم هست که دقیقا همینجوریاند. منظورم کلماتیه که حتی اگه یه ذره هم بهشون اعتقاد نداشته باشی، وقتی مدام تکرارشون کنی تاثیر وحشتناکی رو آدم میذارن.»
«حس کرد کسی که نمیدانست کیست یا چیست ناگهان از او میخواهد بازی را رها کند؛ آنهم دقیقا زمانی که او دارد به بهترین شکل ممکن بازی میکند. برای اولینبار احساس کرد دارد چیزی را از دست میدهد که همیشه فکر میکرد تنها متعلق به خودش بوده است. حس کرد در بازی نابرابری فریب خورده است. مثل کودکی بود که ناگهان اسباببازیاش را از او گرفته باشند. دلش خواست بزند زیر گریه. دلش خواست جیغ بکشد، اعتراض کند، التماس کند، فحش بدهد. دلش خواست برود وسط خیابان و رو به جایی که نمیدانست کجاست، فریاد بزند: «از جون من چی میخواهید؟»
کتابی با روایت سینمایی
«بهترین شکل ممکن» مجموعه 6 داستان کوتاه از نویسنده ادبیات داستانی، مصطفی مستور است. نام داستانهای این مجموعه برگرفته از 6 شهر ایران «شیراز»، «تهران»، «بندرانزلی»، «مشهد»، «اهواز» و «اصفهان» است. این کتاب روایتهایی صمیمی و خودمانی از زندگی دارد که میتواند تداعیکننده دوران عاشقی باشد؛ دورانی با خاطرات تلخ و شیرین که همه آن را تجربه کردهاند. شاید گذاشتن نام شهرهای مختلف بر داستانها گویای این باشد که عشقها در هر نقطه و شهری میتوانند اتفاق بیفتند و هرجا که رخ دهند تازه و تکرارنشدنی هستند.
در بخشی از داستان «مشهد» این داستان آمده است: «ماجرا وقتی شروع شد که هادی چوبی، دوست دوران دبیرستان من، فهمید کاج را میشناسم. هادی ظرف یک هفته تقریبا زندگیام را فلج کرد. بس که تلفن میزد تا از کاج برای او قرارملاقاتی بگیرم. میخواست دومین مجموعه شعرش را چاپ کند و فکر میکرد کاج سرخ ناشر مناسبی برای این کار است. قبلا شعرهایش را ناشر درجهسومی به بدترین کیفیت چاپ کرده بود و حالا نمیخواست به قول خودش دوباره کتابش دود شود؛ طوری پشتتلفن میگفت نمیخواهد دوباره کتابش دود شود.»
ازجمله ویژگیهای بارز این کتاب میتوان به جنبه سینمایی داستانها اشاره کرد که همه کارشناسان این حوزه بارها درمورد این کتاب به موضوع سینماییبودن آن اشاره کردهاند. این کتاب را باید جزء داستانهای متمایز مستور دانست. کتاب بهترین شکل ممکن تلفیقی از ادبیات و سینماست و سبک جدیدی از نوشتارهای لذتبخش مستور را به نمایش میگذارد که شاید موفقترین اثر مصطفی مستور حتی درکنار دیگر آثار پرفروش او مانند «روی ماه خداوند را ببوس» باشد.
داستانهای «بهترین شکل ممکن»
به گفته خود نویسنده داستانها گاهی شبیه فیلمهای هندی است اما واقعی و تنها مانند گزارشی است از سرگذشت آدمها. داستانها ظاهری خیالی و گاه معجزهای بیمانند است اما تمام زندگی چیزی جز معجزه و خیال نیست. همانطور که کتاب با عنوان «بهترین شکل ممکن» نامگذاری شده است؛ داستانها به بهترین شکل ممکن بیان و توصیف میشوند. بیایید اول نگاهی داشته باشیم به داستانهای این کتاب.
داستان اول بچههای یک محله و کنجکاوی آنها درباره مرد مرموزی است که اهل محل او را خرما صدا میکنند و همیشه پالتویی بلند به تن دارد و عاشق فیلمهای هندی است؛ به این میپردازد که جمعهها به باغوحش میرود و به مرغابیها غذا میدهد. مردی که همسر خود را کشته و در آخر دستگیر میشود و خبرش در روز نامه چاپ میشود.
داستان دوم داستان زنی تنهاست که در تهران زندگی میکند و سه فرزند پسرش به نامهای وحید، بهمن و سپهر در خارج از کشور زندگی میکنند. او آرزو دارد بچههایش در تعطیلات تابستان به نزدش بیایند اما هرکدام از بچهها مشکلات و دغدغههای زندگی خود را دارند و زن درنهایت در تنهایی خود در خانه با زندگی وداع گفته و همسایهها بعد از سه روز که متوجه میشوند، موضوع را به پلیس گزارش میدهند.
داستان بعدی شامل چهار روایت در درون خود است. نویسنده داستان را از زبان جوانی بیان میکند و میگوید که سه بار در زندگی عاشق شده است، اما نویسنده روایت چهارم از این داستان را اینگونه مینویسد؛ واقعیت این است که من هرگز عاشق نشدم. خجالتیتر از آن بودم که در 17سالگی به دختری نگاه کنم؛ چه برسد به اینکه عاشقش هم بشوم.
داستان مشهد درباره مرد جوانی است که کتاب شعری با نام گربه همسایه منتشر میکند. چندی بعد فردی به نام کوشکی با او تماس میگیرد و از او میخواهد که با وکیلش به مشهد برود. او هم با دوست وکیلش فوری به مشهد میرود و کوشکی برایشان توضیح میدهد که تنها نوهاش (بهخاطر از دست دادن برادرش) افسرده بوده و حال بسیار بدی داشته تا اینکه دوهفته قبل وقتی کتاب را میخواند به کلی خوب میشود. کوشکی که برای سلامتی او نذر کرده بود قبری را که برای خودش در حرم امامرضا(ع) خریده بود و یکمیلیاردوچهارصدوپنجاهوسه میلیون تومان قیمت داشت برای خوبشدن نوهاش بدهد، به شاعر کتاب داد و زندگی او را زیرورو کرد.
داستان اهواز از زمان جنگ و موشکبارانهای آن موقع گزارشی دارد؛ پسری که دوستش هوشنگ را در بمباران از دست میدهد و هوشنگ که درسش اصلا خوب نبود، در عوض در کارهای عملی و تعمیرات وسایل عالی بود و بهخاطر کار زیاد با ابزار و وسایل دو بار به خودش آسیب رساند. یکبار انگشتاشاره دست چپش را با پیچگوشتی طوری بریده بود که تاندونش قطع شده بود و نمیتوانست آن را خم کند و یکبار هم به اشتباه هویه داغ به گوشش چسبیده بود و لاله گوشش سوراخ شده بود.
مصطفی مستور داستانهایش همیشه روان و قابلدرک است؛ در «بهترین شکل ممکن» مستور داستانهایش را جور دیگری روایت کرده است که با خواندنش در ذهنت همه اتفاقات آن شکل میگیرد، جوری که انگار درحال دیدن یک فیلم سینمایی هستی. شاید برای همین است که «بهترین شکل ممکن» امیدبخش است و میتواند مخاطب را با همین امید همراه کند. مستور در این کتابش، از دوران عاشقی، از تلخیها و شیرینیهای زندگی، از اتفاقاتی که باورناپذیرند ولی رخ دادهاند و هرکسی ممکن است آنها را تجربه کند، نوشته و به همین خاطر داستانها دلنشین و جذاب و خواندنی هستند.
اقتباس شعیبی و رضایت مستور
اقتباس در سینمای ایران کم نبوده اما در این سالها به نسبت دهه 70 کمتر شده و حالا بهروز شعیبی این کتاب مصطفی مستور را زمینه اقتباس خود کرده و فیلم «بدون قرار قبلی» را ساخته است. او در گفتوگوی تلویزیونی وقتی از این فیلم و نگاه و جهانبینیاش به کتاب مصطفی مستور میپرسند و نگاهش را به نگاه این نویسنده نزدیک میدانند، میگوید: «ما مشغول فیلمنامه بودیم ولی دنبال گزینهای بودیم که فیلمنامه عمق و لایه جدیدی پیدا کند تا اینکه به این کتاب برخورد کردم. من به آقای مستور ارادت داشتم و در دوره ساخت «بدون قرار قبلی» ارادت و رابطه ما بیشتر شد. زمانی ما داستانی را بیان و زمانی احساسی را منتقل میکنیم، وقتی میخواهیم قصهای بگوییم به ماجرا و ضرباهنگ فکر میکنیم تا مخاطب با ما همراه شود. این در داستانهای مستور وجود دارد که با نوعی فضای احساسی همراه است. روزی که این قصه را خواندم، گفتم این همان لایه عمیقی است که باید به فیلم ما اضافه شود و با آقای مستور مذاکره کردیم. ما دنبال این نبودیم که ماجرای عجیبی بگوییم اما میخواستیم احساسی را منتقل کنیم یا رایحهای را. خود من در تغییر فصلها رایحه را میفهمم و عطر بهار و بوی پاییز با یک حس به نظرم به مشام میرسد.»
او همچنین درمورد رضایت مصطفی مستور از این فیلم میگوید: «آقای مستور فیلم را دیدند و خیلی دوست داشتند و من هم ممنونم چون زمانیکه گفتم میخواهیم از این ایده استفاده کنیم نهتنها سوالی نپرسیدند بلکه با ما همراه شدند.»
سادگی و امید در داستانهای مستور
مصطفی مستور داستانهایش ساده است و همین سادگی به داستانهایش جذابیت میدهد، خودش درمورد این سادگی در داستانهایش میگوید: «برخلاف تصور عمومی، سادهنوشتن کار بسیار دشواری است. اینکه بخواهید حرفها و موقعیتهای پیچیده را در ساختاری ساده بریزید کارتان بسیار دشوارتر از زمانی است که بخواهید آنها را در ساختار پیچیده خودشان طرح کنید. تردستیهای فرمی بیشتر نوعی مهندسی داستان است تا شکل طبیعی آن. وقتی شما بخواهید داستانی بنویسید که هم ساده باشد و هم درعینحال عمیق، کار دشواری پیشرو خواهید داشت.»
به غیر از این موضوع، مستور انگار سینمایی مینویسد، همین سینمایی نوشتن میتواند به کسانی که میخواهند اقتباس انجام بدهند، برای استفاده از داستانهای او کمک کند، اما جالب است نظر او را در گفتوگویی درمورد سینما بخوانیم. مستور در این گفتوگو فیلمنامه را مشکل اصلی سینما میداند و از فیلمهای موردعلاقهاش میگوید: «بهنظر من سینمای ایران سالهاست فرسوده شده است. این سینما به یک پوستاندازی تمامعیار احتیاج دارد یا بهتر است بگویم احتیاج داشت چون فکر میکنم به جایی رسیده که احیای آن اگر ناممکن نباشد اما بسیار دشوار است. فیلمسازان بزرگ قدیمی مدام درحال تولید آثار متوسط و زیرمتوسط هستند. بدنه سینمای ایران درحال بازتولید آثار درجه سه است. چیزی به نام فیلمنامه در سینمای ایران تقریبا بیمعنا شده است. منتقدان سینمایی گویی هرکدام با یکی از فیلمسازان عهد اخوت بستهاند و با ستایش آثار ضعیف و متوسط فیلمساز محبوبشان راه پیشرفت او را به کلی مسدود کردهاند. در چنین وضعیتی وقتی یک فیلم «خوب» ساخته میشود اهالی سینما چنان فریادی از شادی برمیآورند که فکر میکنی شاهکاری ساخته شده اما وقتی فیلم را میبینی یا آن را با یکی از آثار برجسته سینمای معاصر مقایسه میکنی، پاک ناامید میشوی. من با دیدن چنین فیلمهایی بارها ناامید شدهام. البته گاهی تکجرقههایی هم هست که از سطح سینمای ایران بالاترند و حتی قابلمقایسه با سینمای خوب جهان هستند، مثل «نفس عمیق». اما با این تکجرقهها سینمای ایران نجات پیدا نمیکند. تا وقتی در دنیا فیلمهایی مثل «رقصنده در تاریکی» (لارس وون تریر) یا «پنهان» (میشائل هانکه) یا «پیش از غروب» و «پیش از طلوع» (هردو به کارگردانی ریچارد لینکلیتر) ساخته میشود دیگر نمیتوانی سینمای ایران را ببینی و برای داوریاش آن فیلمهای خوب را از ذهنت بیرون بریزی. در ایران تقریبا سالی 70 فیلم ساخته میشود که تنها پنج درصد از آنها را خود منتقدان سینما، ستایش میکنند. وقتی آن پنج درصد را که سه یا چهار فیلم میشود، میبینم، معمولا ناامید میشوم.»
یکی از ویژگیهای اصلی «بهترین شکل ممکن»، داشتن امید است؛ امیدی که در بیشتر کتابهای مستور وجود دارد و میتواند آدمها را به زندگیشان امیدوار کند. مستور درمورد داشتن امید در داستانهایش میگوید: «اگر داستانهایم اینگونه باشد که بتواند تلخیها و سیاهیها را بپوشاند خیلی خوب است. اگر خواننده به این نتیجه برسد که «هنوز امیدی هست» این خیلی خوب است. همانطور که گفتم من همیشه یک روزنه امید را در زندگی نگه میدارم و شاید این خودش یک حد فاصل و تفاوتی باشد که در نوع نگاه من به زندگی با نویسندهای مثل صادق هدایت وجود دارد. فکر میکنم برای او این روزنههای کوچک هم مسدود شده بود.»
در این رابطه بیشتر بخوانید:
قرار سینما با سرزمین مادری (لینک)
بدون قرار قبلی از آلمان تا قلب تپنده ایران (لینک)
3 روایت از عشق هشتم (لینک)