میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: همزمان با اکران «عنکبوت مقدس» در جشنواره کن و برانگیخته شدن خشم و انزجار عمومی در مردم ایران نسبت به توهینی که در آن فیلم به امام رضا(ع) و سایر نمادهای فرهنگ و تمدن ایران شده بود، فیلم دیگری در خود ایران نمایش داده میشود با نام «بدون قرار قبلی» که آن هم با محوریت شخصیت یک زن روایت میشود و آرامبخش و پرنور و شیرین و لذتبخش، به قضیه نگاه میکند. هر دوی این فیلمها نشان میدهند که کارگردانهایشان بهخوبی فهمیدهاند امام رضا(ع) یکی از نمادهای هویت ایرانی است اما نگاهها کاملا برعکس هم هست؛ یکی سراسر بغض و کینه است و از جانب دشمنان ایران تامینسرمایه شده تا فیلمش را بسازد و دیگری با آرامش تمام، از یک تحول دلنشین و بازگشت انسان به فطرتش قصه گفته است. بدون قرار قبلی یکی از آن فیلمهای آرام است که قصه پرتنشی ندارد اما نه از آن سنخ فیلمهای روشنفکری با ریتم کند که نگاهی سیاه و پوچگرا به هستی دارند. به همین دلیل ریتم آرام این فیلم، دلنشین و آرامبخش میشود، نه پوچ و مایوسکننده. گذشته از اینکه هرکس بهطورکل سینمای بهروز شعیبی را چقدر دوست داشته باشد، تقریبا این را میتوان مطمئن بود که بدون قرار قبلی تابهحال بهترین فیلم این کارگردان است.
یک قطعه از بهشت برای آرامش ابدی
به دست یک خانم اصالتا ایرانی که پزشک است و در آلمان زندگی میکند، روزی نامهای میرسد که گفته است پدرش در ایران درگذشته، اما وصیت کرده تا دخترش نیامده، او را به خاک نسپارند. اسم این خانم یاسمین است. مادر و پدرش اختلاف دیدگاه و افق داشتند. یکی عاشق ایران بود و دیگری سودای مهاجرت داشت. میتوانیم ناخودآگاه یاد جدایی نادر از سیمین بیفتیم و یاسمین را آینده ترمه فرض کنیم. یاسمین پسری دارد که از اختلال روانی رنج میبرد و مرتب جیغ میزند و به هم میریزد و خلاصه هرکسی تاب و تحمل کنار آمدن با او را ندارد. همسر آلمانی یاسمین، به همین دلیل گذاشته و رفته. القصه یاسمین تصمیم میگیرد به وصیت پدر عمل کند و به ایران برود. البته او انگیزه دیگری هم دارد و میخواهد در ایران با مردی ملاقات کند که از مدتها قبل با هم در فیسبوک گفتوگو میکردند. مردی که ذهنش فضایی معنوی و آرامبخش داشت. پدر یاسمین برایش ارثیهای در مشهد گذاشته که نسلبهنسل به او منتقل شده است. یاسمین ابتدا نمیداند این ارثیه چیست. وقتی او به مشهد میرود، در خانه دخترخالهاش ساکن میشود و با زندگی صمیمی ایرانی که مدتها از آن دور بود، تماس مجدد برقرار میکند. حتی حال پسرش الکس هم بهدلیل معاشرت با فرزندان همین دخترخاله بهتر میشود. کمکم میفهمیم ارثیه پدر برای او چه بوده است. این شوکی بزرگ به یاسمین خواهد بود که البته ابتدا ناراحتش میکند، اما در ادامه خیلی چیزها فرق خواهد کرد. وطن جایی است که خیلی از انسانها ممکن است در آن به دنیا نیامده باشند اما آرزو دارند لااقل در پایان سفر زندگی، در آغوش آن آرام بگیرند. ارثیه یا بهعبارتی هدیهای که یاسمین میگیرد، به همین قضیه مربوط است. او در ابتدا که قصه شروع میشود، انگار فراموش کرده ذاتش چیست اما تفاوت نگاهی که بین او و پدر الکس راجعبه برخورد با آن کودک وجود دارد، نشان میدهد فطرتش به چه سمتی تمایل دارد. پدر او طی تمام این سالها داشت به بیدار کردن فطرت پارهتنش فکر میکرد و درنهایت پس از آنکه خودش از این دنیا رفت، در انجام این ماموریت به موفقیت رسید. او از میان فرزندانش همانی را لایق این میراث معنوی میداند که شاید آخرین انتخاب هرکس در شرایط عادی باشد. جالب اینجاست که پدر یاسمین، با اینکه اولاد ذکور هم دارد، این میراث را برای دخترش باقی میگذارد.
یک فیلم آفتابی و آرامبخش
یک فیلم آفتابی و روشن میبینیم پر از نور و آینه و رنگ و صداهای موزون و آرامبخش سنتی. از تصاویر کلیشهای ایران خبری نیست؛ یک حوض فیروزهای که در آن هندوانه و سیب میریزند، پنجدری و کاشی عباسی و مادربزرگ سجادهنشین و... خود ایران امروز را میبینیم با بزرگراهها و ساختمانهای بلندش. البته به همین برج و باروها هم طعنه زده میشود. به خانههای صمیمی قدیمی سرک میکشیم که قرار است تخریب شوند تا چند تا از این برجها جایشان را بگیرند. ساختمانهایی که میخواهند آسمان را بخراشند و منظرههای اصیل و ملی ما را بپوشانند. با اینهمه هنوز اینجا ایران است و بهخصوص برای کسی که از فرنگ آمده، چیزهایی دارد که روحش را تازه کنند. روابط انسانی گرمتر است، معنویت زنده است و عشق هنوز جریان دارد. دوربین بهروز شعیبی از آلمان به تهران و از آنجا به مشهد میآید. او از سه نقطه جغرافیایی، تصاویری زیبا ارائه داده است و از این لحاظ برخلاف آنها عمل میکند که با انگیزههایی برعکس او، فیلم میسازند. شعیبی برای زیبا نشان دادن ایران، فیلم را با تصاویر زشت آلمان شروع نمیکند، نمیرود سراغ زاغهها و فاقههای آنجا تا بگوید ببینید آنها هم زشتی دارند و ما چندان بدبختتر از بقیه نیستیم. زیباتر بودن ایران در اینجا جایی درمیآید که قصه درمیآید و جا میافتد. بخش جالبتوجهی از این زیبایی به نگاه آدمها برمیگردد و به اینکه چه چیزی را دوست داشته باشند. فیلم درنهایت به شخصیت اصلیاش چیزی میبخشد که یک کمیت قابل اندازهگیری نیست. او به آرامش میرسد که بخشی از آن بهدلیل تغییر نگاهش ایجاد شده است. این یک تحول آرام و دلنشین است. از یاسمین دعوتی شد و همین که پذیرفت، توانست در چرخه این تحول قرار بگیرد و به آن ساحل آرامش برسد. با اینکه فیلم در سه نقطه جغرافیایی مختلف روایت میشود، تداوم ریتم و فضای آن حفظ میشود. هیچجا فیلم حالت شعاری پیدا نمیکند و توی ذوق مخاطب نمیزند و این درحالی است که اساسا عناصر تشکیلدهنده موضوع آن چیزهایی بهشدت شعاری و احساسی هستند. با اینکه بدون قرار قبلی از روی یک رمان مصطفی مستور اقتباس شده، جنبههای بصری در آن بسیار قوی هستند و حتی سکانس انتهایی را سخت میتوان روی کاغذ توصیف کرد و بیشتر با نشان دادن قابل توضیح است.
امام رضای ایرانی
امام رضا(ع) یکی از نمادهای ایرانی بودن است. از معماری حرمش گرفته تا ماجرای سفر به آن دیار از گوشه و کنار ایران و از چاووشخوانی و جای سبز نگهداشتن برای زائر او تا لالاییهای امام رضایی مادربزرگان این سرزمین در سالهای دور. نام او که میآید، همه یاد مأمن و پناهگاه میافتند، یاد کهنالگوی سفر بهسمت آرامش که در داستانهای سنتی ایران از قدیم وجود داشت. نور و آیینه از سر و روی حرمش میبارد و او شاهی است که زیر پای فقرا حریر پهن کرده است. امام رضا یک مولای دینی و مذهبی است اما غیر از این برای ایرانیها، معانی خاص دیگری هم دارد. قرار دادن سلطانی چون او در کانون هویت ایرانی، به یک میهندوستی غیرفاشیستی میرسد؛ نوعی از میهندوستی که بهدلیل وجود جنبههای جهانوطنی مذهب، فاشیستی، نژادپرست و دیگریستیز نیست و در آنسو، این نوعی از مذهب است که بهدلیل پیوند با بنمایههای بومی، شمایل تکفیری پیدا نمیکند. اساسا خاصیت نمادین امام رضا(ع) طوری است که در عمق جان ایرانیها نرمخویی را جا میاندازد و اسم حرمش که میآید، همه یاد درهای باز میافتند. از آنسو او پدر همیشه بیدار امت و ملت است. هیچگاه حس نمیکنیم او غایب است یا به ما کممحلی میکند. حتی میتوانیم از دور سلامش کنیم و میدانیم که میشنود و پاسخ میگوید. وطندوستی بدون وجود چنین تکیهگاههای معنوی سحرآمیزی، چیزی برای دستاویز قرار دادن ندارد به جز فاشیسم نژادی و دیگریستیزی. همه به یاد داریم که در دوران جنگ تحمیلی، چطور هر بار در یکی از مهمترین عملیات نظامی، وقتی کار به مراحل سخت خودش میرسید، فرماندهان پرچم حرم امام رضا را رو میکردند تا پس از فتح، در نقاط آزادشده نصب شوند. تابهحال فیلمهای زیادی در ایران ساخته شدهاند که به عشق و علاقه امام رضا در آنها پرداخته شده است؛ اما شاید اولین فیلمی که این حرم و سلطان مدفون در آن را نماد ایران فرض کرده، همین «بدون قرار قبلی» باشد. البته با یک فیلم نمادگرا طرف نیستیم. با فیلمی طرفیم که نویسنده و کارگردانش از پیش برای خودشان چیزهایی را بهعنوان پلی بهسوی چیزهایی دیگر درنظر گرفتهاند و همین بهطور خودبهخود در روح اثرشان جاری شده است. این فیلم بیشتر از اینکه با استدلال، مچ مخالفانش را بخواباند، با عاطفه آنها سروکار دارد. آنها را بهسمت شهر عشق فرامیخواند و ندای چاووش آن سفر معنوی بهسمت انسان شدن را که در جان همه به ودیعه گذاشته شده، دوباره برمیانگیزاند.
در این رابطه بیشتر بخوانید:
بدون قرار قبلی از آلمان تا قلب تپنده ایران (لینک)
امیدی در دل تاریکی (لینک)
3 روایت از عشق هشتم (لینک)