علی صولتی، خبرنگار: متاسفانه یا خوشبختانه سال پیش روزهای چهلمین جشنواره فیلم فجر را بهعنوان خبرنگار سپری کردم. خوشبختانه از این حیث که حوزه سینما و جشنواره فیلم فجر یکی از جذابترین حوزهها برای اهالی رسانه است و متاسفانه از این بابت که بالاجبار میبایست تمامی فیلمها را تماشا کرده و در تکتک نشستهای خبری به پای صحبتها و گاه عذر و بهانههای فیلمسازان بنشینید. به شخصه در حالت ایدهآل بلیت همه فیلمهای جشنواره را تهیه نمیکنم؛ فقط آنهایی که حرفی برای گفتن دارند، قصهای برای روایت کردن و شخصیتی برای معرفی به مخاطب که تا لحظه تماشای فیلم، ناشناخته است. واضح است که این موضوع ارتباطی با خوب بودن و کامل بودن اثر ندارد. عموما از نام فیلم، عوامل سازنده و خلاصه قصه میشود تشخیص داد که تماشای کدام فیلمها مهمتر است. «هناس» یکی از همان فیلمها بود. میپرسید چرا؟ پاسخ این است که یک فیلم بیوگرافی آن هم با محوریت ترور شهید «داریوش رضایینژاد»، از اولین شهدای هستهای کشورمان، هرچه باشد قطعا ارزش یک بار تماشا را خواهد داشت. قطعا عناصر «ترور»، «هستهای»، «دانشمند» و «نخبه» پیوست هر فیلمی که باشند، کنجکاوی مخاطبان را برانگیخته خواهند کرد.
چرا باید «هناس» را ببینیم؟
شاید برخورد با چنین روایتی برای تکتک افراد جامعه جذاب نباشد اما فهم اینکه شمار بسیاری از ایرانیان قطعا مشتاق دیدن و شنیدن روایت و جزئیات حادثه تلخ ترور دانشمند هستهای کشورمان هستند، اصلا سخت نیست. ترور یک نخبه صنعت هستهای در روز روشن و در مقابل چشمان دختر خردسالش، واقعهای که در پایتخت همین کشور و در ابتدای دهه گذشته رخ داده، شاید نامش با تاریخ معاصر گره خورده باشد اما تاریخی است که جامعه جزءجزء آن را با تمام وجود لمس کرده و برایش تازگی دارد. در عین حال یک حادثه جنایی همیشه محل سوال و کنجکاوی افراد جامعه نیز هست. به هرحال مساله هستهای نزدیک به دو دهه است که تیتر یک بسیاری از رسانهها و نقل محافل تمامی بحثهای سیاسی از میتینگهای انتخاباتی گرفته تا گعدههای فامیلی و صندلیهای تاکسیهای خطی است.
برای ساخت یک «هناس» خوب، نیاز به اقدام ویژهای نبود
به تمامی دلایلی که ذکر شد، همه چیز مهیای ایجاد انگیزه کافی برای نشستن پای دومین اثر بلند سینمایی «حسین دارابی» است، به علاوه آنکه عکاس این پروژه، از دوستان قدیمیام بود و با انتشار پوستر زیبای «هناس» در صفحه شخصیاش، اولین مواجههام با فیلم را پیش از تماشای آن در جشنواره چهلم و گفتوگو با عوامل فیلم، رقم زده بود. به شخصه با پیشزمینه تماشای اولین اثر دارابی یعنی «مصلحت» به سالن نمایش فیلم رفتم و این انتظارم را از وی دوچندان کرده بود. انتظاری که بیجا هم نبود، دارابی روایتی دست اول از یک ماجرای جذاب در دست داشت و به نظر میآمد به جز دراماتیزه کردن قصه، نیاز به اقدام ویژه دیگری ندارد. حتی نیاز به خلق لحظات درام هم نبود، تنها باید به درامی که از پیش خلق شده بود، سروشکل سینمایی میداد. آیا دارابی از پس این کار بر آمده؟ بهعنوان یک مخاطب معمولی در تمامی لحظات فیلم همین سوال را از خود میپرسیدم. چه هنگام تماشای نماهای بسته ابتدای فیلم، چه هنگام تلاش برای درک طریقه شخصیتپردازیهای ناموفق نویسنده فیلمنامه و چه در رسیدن به نقطه اوج قصه و تماشای صحنه دردناک ترور، نکته آنکه اکثر مخاطبان هنگام نشستن به تماشای «هناس» میدانند چه قرار است ببینند و شاید بزرگترین ضعف فیلمنامه نیز همین است. نویسنده تصمیم گرفته به شیوه کلاسیک، مورد انتظارترین خط روایی را برای قصهاش انتخاب کند و شخصیت فرعی قصه را بر شخصیت اصلی تقدم دهد. درواقع مخاطب قصه را از نگاه «شهره پیرانی» همسر شهید «داریوش رضایینژاد» دنبال میکند و اوست که وظیفه سنگین معرفی قهرمان داستان را برعهده دارد، قهرمانی که لازمه شکلگیری حماسه موردنظر کارگردان است و شهره داستان در معرفیاش به مخاطب کاملا ناموفق است.
ماموریت ناموفق دارابی
مخاطب از داریوش رضایینژاد و ابعاد شخصیت این قهرمان در «هناس» هیچ نمیبیند الا نگرانی و دستپاچگی بهروز شعیبی با یک عینک گود و تماشای وی پشت لپتاپ و تخته سیاه دانشگاه، درواقع این تنها درکی از مفهوم «دانشمند هستهای» است که دارابی به آن رسیده و همان را نیز به مخاطب عرضه میکند. در بهترین حالت این نکته که «داریوش رضایینژاد» واقعا که بوده و از چه جهت آنقدر اهمیت داشته که دشمن در روز روشن اقدام به ترور وی کند یا دارابی به درستی لمس نکرده و در درک سوژه ناموفق بوده یا اصلا نخواسته فیلمی با محوریت این قهرمان بسازد و تنها به معرفی «شهره پیرانی» همسر شهید اکتفا کرده که در این صورت نیز باید گفت روایت مکتوب شخص «شهره پیرانی» از لحظات پس از ترور شهید رضایینژاد، بسیار جلوتر از فیلم «هناس» است. ضرباهنگ کند، روایت ناقص و شخصیتهای اضافه که بود و نبودشان در فیلم تفاوتی ایجاد نمیکند، همچنین یکی از ضعیفترین نقشهای آنتاگونیست سینمای ایران که بازیگر توانایی همچون «وحید رهبانی» در ایفای آن ناموفق بوده، همگی عواملیاند که به وضوح نشاندهنده ماموریت ناموفق دارابی هستند. با این وجود پس از پایان فیلم و گفتوگو با «حسین دارابی»، او را کارگردانی بسیار پرانگیزه یافتم که سعی در ارائه یک اثر ملی، فراگیر و امیدآفرین داشت. «ناامید کردن مردم، خط قرمز من است.»، این مهمترین جملهای بود که در گفتوگوی پس از فیلم از وی شنیدم و متاسفانه فرصت نشد بپرسم؛ «ناامید کردن مخاطب سینما چطور آقای دارابی؟»