تحلیل تاریخی نزاع اسلام و تجدد در ایران
یکی از مسائل جدی که به‌عنوان سوژه تفکر و تامل درخصوص توسعه و پیشرفت پیش پای اندیشمندان ما قرار داشته است، مساله نزاع تجدد و توسعه با فرهنگ و سنت‌های میزبان خود است.
  • ۱۴۰۱-۰۲-۲۸ - ۰۳:۵۵
  • 00
تحلیل تاریخی نزاع اسلام و تجدد در ایران
تضاد مضاعف
تضاد مضاعف

علی عسگری، خبرنگار: یکی از مسائل جدی که به‌عنوان سوژه تفکر و تامل درخصوص توسعه و پیشرفت پیش پای اندیشمندان ما قرار داشته است، مساله نزاع تجدد و توسعه با فرهنگ و سنت‌های میزبان خود است. این مساله هرچند دارای وجهه‌ای عام و جهانشمول بوده و کم‌وبیش در تمام نقاط دنیا که تجدد رخنه کرده و الگو‌های توسعه به کار بسته شده مشاهده می‌شود، اما در این میانه وضعیت کشور ما تا حدی متفاوت جلوه می‌کند، تضاد در این مرزوبوم به‌قدری جدی تلقی شده است که برخی سخن از امتناع مدرن‌شدن برای جامعه ایرانی را مطرح می‌کنند. اندیشمندان فراوانی درخصوص این چالش‌ها سخن گفته‌اند، شهید سیدمرتضی آوینی در کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب، استاد اصغر طاهرزاده در مجموعه کتاب‌های غرب‌شناسی، مهدی نصیری در کتاب اسلام و تجدد، فرامرز رفیع‌پور در کتاب توسعه و تضاد و شخصیت‌های متعدد دیگری به این مساله ورود‌هایی داشته‌اند، اما وجه‌مشترک کار همه این اندیشمندان (علی‌رغم تمام اختلافاتی که دارند) توجه به مساله از حیث ماهیت تجدد و توسعه، با فرهنگ و سنت ایرانی-اسلامی است. هرچند این منظر در جای خود درست و قابل‌استفاده است، اما نگاهی به عملکرد تاریخی جریان‌های اجتماعی ایران طی دو قرن گذشته، شاید بتواند منظر جدیدی را پیش پای تحلیلگران این عرصه قرار دهد. شاید بتوان مدعی بود بخشی از گسل ایجادشده میان اسلام و تجدد، نه ناشی از ماهیت این دو، بلکه به‌واسطه عملکرد بازیگران فعالی است که در زمانه مواجهه این دو با یکدیگر، در حکم نماینده هرکدام از آنها عمل می‌کردند. از همین‌رو در ادامه به بررسی کنشگری هریک از نمایندگان این دو (اسلام و تجدد) پرداخته تا از این طریق بتوان مدعای مذکور را تصویر و اثبات کرد. به‌طور خلاصه و پیش از شروع بحث، درخصوص ضرورت طرح این مساله باید عنوان کرد این موضوع کماکان یکی از مسائل زنده و پرچالشی است که بر سر راه ما قرار دارد، توجه به سختی‌های زندگی دیندارانه در دنیای مدرن، نسبت فضای مجازی و دینداری، فقدان جایگاهی برای عدالت به‌عنوان یکی از اصول اسلام و انقلاب اسلامی در برنامه‌های توسعه، تضاد‌هایی که در حوزه بانوان میان سبک زندگی ایرانی- اسلامی و سبک زندگی مدرن حاکم است، فرهنگ‌ستیزی برنامه‌های توسعه و عدم‌توجه به بوم جغرافیایی، فرهنگی و ظرفیت‌های آن و درنتیجه چالش‌هایی که در مسائل فرهنگی و زیست‌محیطی شاهد آن هستیم و ده‌ها مساله زنده و مهم دیگر ازجمله موضوعاتی است که در ذیل این انگاره (تضاد تجدد و توسعه با فرهنگ ایرانی-اسلامی) قابلیت طرح دارد.
 
  عملکرد جریان مدرنیست در ایران
برای بررسی عملکرد جریان توسعه‌گرا، سرنوشت آن را به چهار برهه تقسیم کرده و در خلال این تقسیم‌بندی به بیان عملکرد آن می‌پردازیم:
 از ظهور منورالفکری تا ایجاد استبداد رضاشاه: اولین حلقه از جریان تجددخواه و مدرنیست کشور ما طی دهه‌های منتهی به انقلاب مشروطه به وجود آمد. منورالفکری متولد در این دوره، درحقیقت شاهزادگان قاجاری هستند که به‌واسطه گسترش سفرهای اروپایی خود، آشنایی اجمالی با اندیشه‌های تجددیافته و نوعی اشتیاق نسبت به فضای غرب احساس می‌کردند. دو شاخص اصلی منورالفکری در این برهه، عبارت است از عدم‌آشنایی لازم و کافی با اندیشه‌های اسلامی و شیفتگی تام و تمام نسبت به اندیشه‌های غربی. حاصل چنین شاخص‌هایی به ضمیمه ادراک برخی ناتوانی‌های داخلی، همچون عدم درمان وبا توسط طب سنتی، شکست‌های سنگین از روسیه و... عامل آن بود که جریان مدرنیست در این برهه، حکم به «از نوک پا تا فرق سر غربی‌شدن» بدهد و یکسره به نام پیشرفت، بر فرهنگ و رسوم خود بتازد.
از استبداد رضاشاه تا حکومت محمدرضا پهلوی: مرحله دوم عملکرد جریان مدرنیست، مرتبط با روی کار آمدن سیاه‌ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر ایران است. رضاشاه که با حمایت جریان مدرنیست و از دل مجلس مشروطه انگلیسی بیرون آمد، رویکردی کاملا سفت و سخت نسبت به فرهنگ ایرانی و اسلامی را اتخاذ کرد، بستن مساجد و تعطیلی حوزه‌های علمیه، منع پوشش ایرانی و پوشش روحانیت، کشف حجاب، ممنوعیت مجالس عزاداری، دمیدن در انگاره خیالی تضاد ایران و اسلام، تغییر تقویم از قمری به پهلوی و ده‌ها اقدام دیگر همگی به نام دستیابی به پیشرفت و در تضاد با فرهنگ ایرانی-اسلامی صورت می‌گرفت. سه شاخصه مهم جریان توسعه‌گرا در این برهه نیز عبارت است از آنکه در مرتبه نخست، نیرو‌های پیشران توسعه در این برهه، نیروهای نظامی هستند، از همین‌رو ما شاهد ایجاد یک توسعه مصنوعی، از بالا به پایین هستیم، درنتیجه توسعه از دل فرهنگ نجوشیده بلکه برآن تحمیل می‌شود. شاخصه دوم نیروهای توسعه‌گرا در این برهه عبارت است از وجود درک سطحی نسبت به توسعه، از نظر این نیرو‌ها توسعه با ایجاد مظاهر سطحی غربی همچون تغییر در پوشش ایجاد می‌شد. شاخصه سوم و مهم دیگر نیروهای توسعه‌گرا در این برهه، عدم‌توجه به فرهنگ بومی و کاری است که تفکرات توسعه‌محور با زندگی انسان ایرانی-اسلامی می‌کنند.
از حکومت محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی: مرحله سومی که باید به آن پرداخت زمانه حکومت محمدرضا پهلوی است. در این برهه مقاومت جامعه سبب می‌شود توسعه جلوه‌ای لطیف‌تر به خود گرفته و سیاست‌های پدر در پوشش به پیش رود. درک سطحی از توسعه در این برهه تا حدی عمیق‌تر شده، اما کماکان رویکردی منفی نسبت به فرهنگ ایرانی-اسلامی وجود دارد. در این دوره نیز تقریبا هیچ توجهی نسبت به پیوست‌های فرهنگی طرح‌های توسعه‌محور و اقتصادی وجود نداشت، حکومت توجهی به این موضوع ندارد که توسعه چه با زندگی انسان ایرانی-اسلامی می‌کند. برای نمونه و از باب مثال، طرح انقلاب سفید که به‌دنبال کاهش تسلط خان‌ها در مناطق روستایی و واگذاری زمین‌ها به کشاورزان اجرا شد، علاوه‌بر شکست‌های اقتصادی که خورد، در زمینه فرهنگی نیز تبعات منفی از خود به جای نهاد. مهاجرت گسترده روستاییان به شهر و افزایش بی‌رویه جمعیت شهر‌ها درحالی صورت می‌گرفت که تا پیش از این جامعه ایرانی بافتی روستایی داشته و خانواده‌ها به‌صورت گسترده زندگی می‌کردند. اما مساله مهم دیگر این برهه را لازم است در جای دیگری دنبال کرد. این برهه زمانه‌ای است که جنگ جهانی دوم در آن تمام شده و دنیا به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده است، قدرت‌های استعماری اروپایی توانایی خود را از دست داده و درنتیجه خلأ قدرت در دنیا احساس می‌شود، مستعمره‌ها یکی پس از دیگری درحال قیام کردن بوده و این وضعیت می‌رفت تا نظم جدید جهانی پس از جنگ به رهبری آمریکا را در هم ریزد. طبیعتا خلأ قدرت هیچ‌گاه دوام نداشته و بالاخره توسط نیرویی پر می‌شود، اما در این میان چه کشوری شأنیت پر کردن این حجم از خلأ قدرت را دارد؟ آمریکا تنها کشوری است که از جنگ جهانی جان سالم به در برده، اما این حجم گسترده از خلأ قدرت چیزی نیست که بتوان آن را با نیروی نظامی پر کرد. درنتیجه آمریکا به‌دنبال راهکار دیگری، طرح توسعه را در قالب اصل چهار ترومن برای کشور‌های جهان سوم می‌پیچد. آمریکا از این طریق و با طرح توسعه خود، به‌دنبال ایجاد نظم جدید جهانی است که در آن بلوک غرب به‌عنوان محور، تعیین‌کننده وضعیت آینده جهان باشد. برای تحقق این منظور لازم است تا کشور‌های جهان سوم، به‌عنوان اقمار کشور‌های توسعه‌یافته، همان راهی را در مسیر توسعه بپیمایند که غرب طی چند قرن پیموده بود، اما این کشور‌ها هریک سرشار از تاریخ و تمدنی در گذشته خود و سنتی برآمده از آن تاریخ و تمدن هستند، درنتیجه لازم است تا این کشور‌ها را از تاریخ خود جدا کرده و در ذیل تاریخ غرب تعریف کرد، به‌دنبال همین ادبیات شرق‌شناسی در علوم انسانی به خدمت گرفته شده و سیل انبوهی از نظریات تحقیر‌کننده نسبت فرهنگ و جامعه هدف توسعه سرازیر می‌شد. در کشور ما نیز صفاتی همچون توسعه‌ستیز، ضدمشارکت، جامعه کوتاه‌مدت، جامعه کلنگی و ده‌ها صفت و نظریه دیگر در تحقیر جامعه ایرانی به‌منظور جداسازی آن از تاریخ و فرهنگ خود ابداع و ساخته شد.
 از انقلاب اسلامی تا زمانه فعلی: تقریبا باید گفت طی 40 سال گذشته نیز در با اندکی تغییرات بر همان پاشنه قبلی می‌‌چرخد. در 10 سال ابتدایی انقلاب اسلامی، به‌واسطه شرایط خاص انقلاب و کشور خبری از برنامه‌های توسعه نبود، اما با اتمام جنگ و بالا گرفتن تب توسعه و پیشرفت، از آنجا که طرح و جایگزینی برای توسعه غربی متصور نبود و ضمنا نیروهای فعال و برنامه‌ریز در این برهه، هیچ رویکرد انتقادی نسبت به توسعه غربی نداشتند، مجدد برنامه‌های توسعه از سوی سازمان‌های بین‌المللی تهیه شده و در بر همان پاشنه قبلی چرخید. حاصل چنین وضعیتی مجدد تضعیف ارزش‌های اسلامی بود که انقلاب اسلامی برای آن به پا‌ خاست، عقب‌ماندگی در عدالت، گسترش شکاف میان طبقات جامعه، تضعیف فرهنگ‌ها و آداب و رسوم اقوام و جامعه ایرانی، مخاطرات گسترده زیست‌محیطی و بحران‌های طبیعی همچون بحران آب و... همگی از ثمرات توسعه بدون توجه به بوم فرهنگی و جغرافیایی در کشور بود.

  عملکرد جریان اسلام‌گرا در ایران
اما عملکرد جریان اسلام‌گرا در ایران را نیز می‌توان به دو بخش تقسیم کرد؛ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی.
 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی: دو دسته از جریان‌های اسلام‌گرا را می‌توان از زمانه قاجار تا شروع انقلاب اسلامی شناسایی کرد، نخست جریان سنت‌گرای حوزه‌های علمیه و در مرتبه بعدی جریان عقلانیت و مرجعیتی که در دل حوزه‌ها وجود داشت. جریان نخست که با احتیاطی وافر در نسبت با تجدد مواجهه داشت، عمدتا میل به سمت منع از استفاده، نسبت به دستاورد‌های این تمدن داشته و حتی در برخورد با مسائلی نظیر لامپ، بلندگو، دوش حمام و... با احتیاط برخورد می‌کرد. جریان دیگر اما بیشتر نظر به حل مسائل جامعه داشته و تلاش‌هایی نیز در این راستا سامان داد که با شکست مواجه شد. برای نمونه پدر مدارس نوین کشور، حسن رشدیه یک طلبه تبریزی بود که با هزینه مراجع و علمای بزرگ تبریز، برای یادگیری دانش‌های جدید راهی فرنگ شده، اما در اروپا به‌واسطه آشنایی با گروه‌های فراماسونری، در هنگام برگشت به ایران، مدارس نوین را که نخستین آنها در شهر تبریز و با هزینه علما ساخته شد، تبدیل به مراکزی برای فراماسونری کرد. به دنبال چنین رویه‌ای علمای بزرگ تبریز که خود بنیانگذار این حرکت بودند، حکم به قتل حسن رشدیه داده و مدارس وی را خراب کردند، حسن رشدیه نیز به تهران گریخته و در آنجا مدارسی را بنیان نهاد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی: با پیروزی انقلاب اسلامی و در دهه‌های بعد که مساله پیشرفت جدی گرفته شد نیز می‌توان دو دسته را در میان جریان‌های اسلام‌گرا از یکدیگر تفکیک کرد، دسته نخست رویکردی تمدنی داشته، با وارد آوردن انتقاداتی به توسعه، به‌دنبال ایجاد راهی جایگزین برای برنامه‌های توسعه است، اما دسته دوم را شاید بتوان با کلیدواژه مشهور «اسلام اقتصاد ندارد» تعریف کرد. این کلیدواژه متاسفانه بیانگر عملکرد جریان غالب حوزه‌های کشور بوده و هرچند به‌طور معدودی از زبان علمای بزرگ خارج می‌شود. (نظیر سخنان چند سال پیش سیدمحمدجواد بروجردی) اما بر عملکرد حوزه‌های علمیه سایه افکنده است. این کلیدواژه به‌دنبال خود لوازمی را حمل می‌کند، درحقیقت ماهیت اصلی این کلیدواژه نوعی سکولاریسم پنهان است که اسلام را از زندگی جدا می‌سازد. عدم نگاه تمدنی نسبت به اقتصاد و توسعه در میانه اهالی این انگاره باعث شده است تا نتوانند با نگاهی منظومه‌ای، به این موضوع توجه کنند که عدم‌توجه به اقتصاد، چگونه و از طریق چه فرآیندی فرهنگ را نیز از امر قدسی و دینی تهی می‌کند.

  نتیجه‌گیری
در جمع‌بندی مجموع سخنان فوق باید عنوان کرد که آرایش هر یک از نیروهای توسعه‌گرا و اسلام‌خواه در هر برهه از تاریخ برخورد و آشنایی کشور ما با توسعه، مستعد ایجاد تضاد میان اسلام و تجدد بوده است. به‌عبارت دیگر اگر از لحاظ تاریخی، نیروهای منورالفکر، التفات بیشتری به فرهنگ بومی داشته و تلاشی در راستای حفظ و حراست آن درکنار توجه به مقوله پیشرفت می‌داشتند یا جریان ترقی و توسعه در دستان عقلانیت مذهبی قرار می‌گرفته و حرکت روحانیت برای پیشرفت کشور مثمرثمر واقع می‌شد، چه‌بسا امروزه آرایش متفاوتی در زمینه تقابل میان اسلام و تجدد در کشور شاهد می‌بودیم و با شکل‌گیری جریان عقلانیت اسلامی، به وجه جمعی میان اسلام و تجدد می‌رسیدیم که اصول و اساس فرهنگ ایرانی-اسلامی دچار خدشه نشود و از طرف دیگر الگویی کامل برای پیشرفت خلق شده که ضمن بهره‌مندی از تجارت تجدد، نظر به سنت و بوم خود نیز داشته باشد. اما در هر برهه از تاریخ کشور ما، کنش و واکنش‌های ماندگار جریان‌های اجتماعی به سمت عمق بخشیدن بیشتر به تضاد میان توسعه و اسلام پیش رفته است. از همین‌رو شاید بتوان با تحلیل تاریخی، مساله تضاد مضاعف تجدد و توسعه در کشورمان را در قیاس با دیگر کشور‌ها توضیح داد. البته تحلیل مذکور تنها از منظر تاریخی بوده و در این میان، توجه به تحلیل‌های ذات‌انگارانه و تحلیل ماهیت هریک از دو عنصر اسلام و تجدد خالی از لطف نخواهد بود.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰