مریم طیبینظری، فاطمه طاریبخش، گروه دانشگاه: سالهای زیادی است مشکلات موجود در دانشگاههای کشور، نگاهها را بهسمت ایده دانشگاه و نحوه اداره این مراکز جلب کرده و بسیاری از فعالان این حوزه معتقدند برای برونرفت از وضعیت فعلی تنها راه این است که بتوانیم ایده دانشگاهها را تغییر دهیم. اهمیت این مساله بهحدی است که تا امروز پژوهشهای زیادی در این باره انجام شده و برخی از آنها مانند کتاب «ایده دانشگاه» توسط میثم سفیدخوش به چاپ رسیده و روز گذشته در نشست هفتگی شهرکتاب این کتاب بهصورت مجازی و با حضور حسین مصباحیان، حسین شیخرضایی، رضا ماحوزی و میثم سفیدخوش مورد نقد و بررسی قرار گرفتیم.
تعاریف برآمده از تضاربآرا راه نجات دانشگاه است
حسین شیخرضایی، پژوهشگر و هیاتعلمی مطالعات علم در موسسه حکمت و فلسفه در این نشست با اشاره به مقدمه کتاب گفت: «در ابتدا گزارشی از ادعای مطرحشده در مقدمه کتاب ارائه میدهم، مقدمه با این نکته شروع میشود که از لحاظ تاریخی شکلگیری دانشگاهها مقارن و مرتبط با شکلگیری تفکر و سوالات فلسفی است. اساسا بین تفکر فلسفی و آموزش نظام بند ارتباطی وجود دارد، در ادامه نوشتار معنا فلسفی بسط پیدا میکند به مطلق اندیشیدن و تفکر کردن. چرخش دیگری هم در مقدمه دیده میشود آن هم اصالت ایده است، به این معنا که وقتی یک پدیده اجتماعی شکل میگیرد موضوع سازنده و معنادهنده به آن ایده فلسفی است.»
او ادامه داد: «براساس ادعای کتاب، دانشمندان ایده را مطرح میکنند و ایدهها در تاریخ شکوفا شده و پیش میروند. با توجه به اینکه ایده موتور حرکت تاریخ است با داشتن ایده درست میتوان بهدرستی پیش رفت. درحال حاضر که ما دانشگاه را داریم ولی ایده نداریم راه نجات، دستیابی به ایده صحیح است. چه کسی میتواند ایده صحیح را بدهد؟ با توجه به تقارن یادشده کسی که صلاحیت این کار را دارد فیلسوف است.» شیخرضایی تصریح کرد: «این گزارشی کوتاه از مقدمه و ادعای کلی مطرحشده در آن است اما سوال اصلی اینجاست که مخاطب نویسنده چه کسی و با چه رویکرد تفکراتی است؟ اساسا این کتاب با چه افرادی وارد دیالوگ شده است؟ درمقابل چنین تفکراتی که مطرح شد، هستند کسانی که ایده دانشگاه و مسائل مربوط به آن را مدلی دیگر ترسیم میکنند. منصوری استاد فیزیک دانشگاه شریف از این مساله خوانش و راهحل متفاوتی دارد. هر دو نگرش (هم نگاه کتاب و هم نگاه منصوری) در یک مقدمه باهم مشترک هستند و آن هم اصالت ایده است، منصوری نیز اولین گام را تعریف درست سیستم اجتماعی ازجمله دانشگاه میداند و معتقد است که تعریف درست و عملیاتی از دانشگاه ارائه نشده است. او صحبتهای فیلسوفان را در سطح گفتمان مهم میداند اما این نظریات را عملیاتی نمیداند؛ چراکه دانشگاه یک امر بالنده است درنتیجه فیلسوفان توانایی اظهارنظر در زمینه ایده دانشگاه را ندارند. به باور او تنها کسانی میتوانند از دانشگاه تعریف ارائه کنند که سابقه پژوهشی در علم تجربی داشته باشند. فیلسوفان درطول تاریخ هیچ نقشی در تحولات دانشگاه نداشتهاند.» در آخر خود او تعریفی از دانشگاه ارائه میدهد و میگوید: «نهادی است که برای انجام فعالیت علمی بهمنظور رمزگشایی از راز هستی و تلاش برای پاسخ به نیازهای دانشی بشر است. همچنین گسترش دانش، پرورش و شکوفایی نسل آینده و دستیابی به درک معقول از نیازهای جامعه و فرهنگ از اهداف آن است.» رضایی تصریح کرد: «برای این نکته که نهادهای اجتماعی کارشان را با تعریف شروع میکنند، هیچ شاهد تاریخی و مفهومی وجود ندارد؛ چراکه متفکران بعد از پیدایش یک نهاد اجتماعی آن را بررسی کرده و برای آن تعریف ارائه میکنند. در نهاد اجتماعی ازجمله دانشگاه، مجموعهای از المانهای مادی، فرهنگی، اقلیمی، دخیلند و نمیشود صرفا با نگاه ایده و تعریفمحور آنها را جلو برد.» عضو هیاتعلمی مطالعات علم در موسسه حکمت و فلسفه گفت: «نکته بعد این است که ما در این دیالوگ بهنوعی دعوای صنفی را شاهدیم، فلسفهخوانها و فیلسوفان دست برتر را در ارائه ایده با فلسفه میدانند و درمقابل دانشمندان علوم تجربی این برتری را با کسانی میدانند که سابقه پژوهشی دارند و معتقدند فیلسوفان نباید حرفی در اینباره بزنند. اما آنچه تواضع آکادمیک اقتضا میکند، این است که باید برای تعریف دانشگاه رویکرد مشارکتی داشته باشیم. با استناد به جان سرل برای تعریف دانشگاه ما نیاز به یک نظریه معرفتی داریم؛ نظریه تضاربآرا. برای تعریف دانشگاه باید نظریات متفاوتی از رشتههای گوناگون مدنظر داشت و به این نکته توجه کرد که خروجی تضاربآرا نظریهای چندلایه است، بنابراین تعریفی که با مشارکت از دانشگاه ارائه شود دارای این امتیاز است که هر متفکری از دید خود به مساله دانشگاه اندیشیده و نکتهای را دریافت کرده که فرد دیگر از جایگاه دیگر نمیتوانسته آن را ببیند.» رضایی خاطرنشان کرد: «رویکرد اصالت ایده و انتظار دستیابی به یک بسته و سیاستگذاری براساس آن فقط در سطح گفتوگو و در اتاق مدیران مطرح است و عملیاتی نیست. این دعوای صنفی کارکردی ندارد باید با فروتنی آکادمیک بپذیریم دستیابی به لایههای واقعیت فقط با مشارکت رشتههای گوناگون امکانپذیر است.»
دانشگاه از زاویه فلسفی وسعتدیدی بیش از رشتههای تخصصی دیگر میدهد
در ادامه رضا ماحوزی، معاون آموزشی و پژوهشی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم با تاکید بر اینکه کتاب مذکور یک مجموعه کامل و ارزشمندی از نظرات فیلسوفان در بحث ایده دانشگاه است، گفت: «واژه ایده دانشگاه بهمعنای فلسفه دانشگاه نیست. نکتهای است که باید در مقدمه به آن اشاره شود. همچنین بهتر بود دستهبندی از تفکرات شخصیتهای مطرحشده ارائه شود؛ اینکه هر متفکری متعلق به کدام نحله فلسفی و تفکراتی است. نکته بعد این است که دانشگاه اساسا قدمتی طولانیتر از بحثهای ایده دانشگاه دارد و اگر بخواهیم مواجهه فلسفی با دانشگاه را مورد توجه قرار دهیم، باید بدانیم قبل از به وجود آمدن بحث ایده دانشگاه اساسا دانشگاهها چه مسیری را طی میکردند. مهم است که توجه کنیم این بحثها کدام نقاط را در دانشگاه موردنظر داشتهاند؛ متفکران که این نظرات را مطرح میکردند، در زمان خود انتظارشان از بحثهای فلسفی در چه حدی بوده است. نگاهشان به تحول چگونه بوده است؟»
او ادامه داد: «در قرن 19 و با توجه به شرایط آن زمان مساله آموزش و تحصیلات عالی تبدیل به یک مساله اصلی در بحثهای فلسفی میشود، این امر همزمان میشود با نوع انتظاری که از دولت مدرن میتوان داشت. دولت مدرن و نظام آموزش مدرن سعی دارند یک پروژه برای بهبود وضع بشر دانش سیاست اقتصاد و فرهنگ را به پیش ببرند. باید بحثهای ایده دانشگاه را با توجه به این امر مورد توجه قرار داد.»
وی با مطرح کردن سوالهایی ادامه داد: «آیا ما ایرانیان که نزدیک به یک دهه است مساله فلسفه آموزش را وارد مباحث خودمان کردهایم، زمینه مشابهی با غربیهای قرن 19 داریم؟ پرسش بعدی این است که آیا ما دقیقا همان انتظارات را باید دنبال کنیم یا خیر؟ اصلا چرا در این دهه این مساله برای ایرانیان اینقدر پررنگ شده است؟»
او در ادامه با مطرحکردن این سوال که آیا بحثهای فلسفی میتواند به ایرانیان کمک کند، گفت: «پاسخ به این پرسش هم بله است و هم خیر، امروزه دانشگاه را از زاویههای مختلف میتوان دید. حکمرانی و مدیریت آموزش عالی، اقتصادی، میانرشتهای و... و دیدن دانشگاه از زاویه فلسفی که میتواند وسعت دیدی بدهد که رشتههای تخصصی دیگر نمیدهند. مسلما ورود به این بحثها برای ما مفیدفایده است اما لزوما ورود به این مباحث وجه خیر نخواهد داشت، بحث ایده دانشگاه میتواند به پارادوکس برسد. میتواند منطق رفتاری به دانشگاه بدهد و آن را قدرتمند کند ولی از طرفی میتواند این ارتباط با سایر نهادهای قدرت آزادی آکادمیک را قربانی کند. مضافبر اینکه ممکن است یک قرائت خاص بر بحث ایده سوار شود.»
ماحوزی بیان داشت: «ما در 100 سال اخیر دو ایده دانشگاه را پیش کشیدیم که براساس این دو ایده نهادها تاسیس شده و افرادی جذب شده و آثاری هم منتشر شده است، یکی از این ایدهها بعد از فتح تهران بعد از ماجرای استبداد صغیر مطرح شد. طی 20 سال بعد تبدیل به یک ایده شد که در آن بحث مدرنیته با سه سویه ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت را داشتیم. رویکرد کلی این ایده فلسفی – تربیتی است. این خودش را در تاسیس دانشگاهها و پژوهشگاهها نشان داده است. در دوره دوم دهههای 40 و 50 ما درباره آموزش عالی بحثهایی اجتماعی و اقتصادی داریم. ما در آن دوره الگوی آموزش آمریکایی را بهصورت رسمی اجرا کردیم. حداقل در آن دوره رابطه نهادهای آموزشی با سیاست اقتصاد و... معلوم بود. بنابراین شاید بشود این جریان دوم را با جریان دوم در جهان مرتبط دانست.»
جدال بر سر ایده دانشگاه از کجا شکل گرفت؟
حسین مصباحیان، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران در ادامه با بیان اینکه وقتی هایدگر 22 ساله مشغول تحصیل الهیات بود یک مقاله کوتاه ولی بلند پروازانه مینویسد با عنوان «بهسوی یک جهتیابی فلسفی» برای دانشگاهیان گفت: «در این مقاله ما شاهدیم که هایدگر دانشگاه و نظام دانشگاهی را به سبب فقدان پاسخ به پرسشهای بنیادین هستی مورد نقد قرار میدهد. دغدغه هستیشناسی بنیادین از همان 22 سالگی در هایدگر وجود داشته است. دومینباری که هایدگر به دانشگاه توجه میکند؛ در نامهای قابل ردیابی است که در نوامبر 1918 مینویسد. او در این نامه به آینده آلمان پس از جنگ جهانی اول اشاره و برای اولینبار ضرورت آموزش مردم آلمان را مطرح میکند.»
او افزود: «در سال 1918 وبر سخنرانی مشهور خود با عنوان علم بهمثابه یک حرفه را انجام میدهد. وبر در این سخنرانی بهصورت مستقیم موضع ضداشپینگری میگیرد و میگوید این کار روشنفکرهایی نیست که به این پرسش پاسخ دهند که میشود از زوال یک ملت جلوگیری کرد. وبر نتیجه میگیرد که دانشگاهیان باید از پاسخهای پیامبرانه حذر کرده و خودشان را مقید کنند که در یک سنت بیاندازه سختگیر آکادمیک و با تحلیل دادههای تاریخی و جامعهشناسانه به پرسش بیندیشند. در خارج از دانشگاه اشپینگر یک فراخوان دراماتیک برای پاسخ قهرمانانه به بحرانهای تاریخی میدهد و وبر که موقعیت خوبی در دانشگاه داشته است فراخوانی به یک رویکرد علمی و دانشگاهی میدهد.»
او با تاکید بر اینکه یک جدال پیرامون نقش و وظیفه دانشگاه با چنین شرایط و زمانهای شکل میگیرد، گفت: «کسانی که تحتتاثیر اشپینگر بودند از دانشگاهیان میخواهند که به نحوی فعال در زندگی فرهنگی و سیاسی مشارکت کنند که تا اینجا این دعوت خجسته است ولی از آنجا ناخجسته است که این فراخوان به ساختن یک انگاره ایدئولوژیکی است. درحالی که وبریها درصدد ایزوله کردن دانشگاه و جدا کردن آن از اغتشاشات سیاسی و محدود کردن آن به یک رویکرد دقیق و عالمانه بودند. هایدگر نیز سخنرانیهای خود را در سال 1919 درمورد دانشگاه با ارجاع به نظریه وبر و اسپینگر پیش میبرد.»
او گفت: «هایدگر تاکید میکند حداقل یک نسل کامل باید ادامه پیدا کند که به بلوغ نسبی برسد. در سال 1924 بردباری هایدگر به پایان میرسد. در این سالهاست که هایدگر بحث میکند موقعیت رشتههای دانشگاهی و خود دانشگاه بیش از گذشته ابهام دارد. هایدگر به این نتیجه میرسد که رومانتیزه کردن اشپینگری ایدهآل وبر نمیتواند به حیات دانشگاه بینجامد و نتیجه میگیرد گامهای عملی و موثری را بردارد. از نظر هایدگر نقش ریاست دانشگاه این است که دانشگاه و علوم دانشگاهی را حول محور تعهد مشترک این علوم به پرسشگری هستیشناسانه به وحدت برساند. بهعبارت دیگر دانشگاه محلی برای پیگیری پرسشهای هستیشناسانه میشود.»
مصباحیان گفت: «نکته اول ترجمه سخنرانی هایدگر است که سپیدخوش آن را خود ابرازی ترجمه کرده و در یک پانوشت تفصیلی توضیح دادند که چرا این کار را کردند. در جای دیگر نیز عنوان سخنرانی خودبیانگری ترجمه شده است. در مشورتی که من با احمدعلی حیدری داشتم؛ او فکر میکرد تحفظ یا خود را حفظ کردن دانشگاه آلمانی معادل دقیقتری است. به این خاطر که تحفظ ناظر بر حفظ حقوق دانشگاه است. دانشگاه بدون شرط که دریدا از آن صحبت میکند همان دانشگاهی است که حق تنفیذ را از خودش دارد و وامدار جای دیگری نیست.»
او بیان داشت: «نکته دوم طرح این پرسش است که آیا هایدگر در دهههای پس از خطابه حق تنفیذ تغییری در دیدگاههای خود ایجاد میکند یا نه؟ نکته سوم این است که به نظر میرسد در بحث پیرامون فلسفه دانشگاه این دو دیدگاه وبری و مواجهه خارج از دانشگاه و رویکرد اشپینگری به روایتهای مختلف همچنان درمورد دانشگاه وجود دارد. به نظر میرسد باید از این نزاع وبر و اشپینگر فراتر برویم و یک ایده سومی قابلصورتبندی است که در نقش کانونی دانشگاه در مسئولیت داشتن با مواجهه با مسائل معاصر دارد. این مسئولیت ناظر بر انگارهها و اهداف ایدئولوژیکی خاصی نیست.»
دانشگاه در ایران به ایده وحدتبخش نرسیده است
در ادامه میثم سفیدخوش، نویسنده کتاب، درباره چالش نسبت فلسفه و دانشگاه گفت: «به گمان بنده ارجاع این چالش به مجموعهای از مسائل فلسفی و منطقی امکانپذیر است. بهویژه نسبت ضرورت و آزادی زندگی که بارها در تاریخ فلسفه به آن پرداخته شد. این چالش میتواند بین فلسفه و خانه خود که همان دانشگاه است، جدیتر شکل بگیرد. آیا دانشگاه جایی است که سیستمهایی بسته با تعاریف ازلی و ابدی حکمرانی میکنند؟ دستورالعملها و چهارچوبها را معلوم میکنند؟ یا اینکه دانشگاه جایی است برای آزادی کامل کنشگران که فارغ از سیستمها به زندگانی و حرکت در تاریخ اقدام میکنند؟»
او با اشاره به امکان صورتبندی این چالش با انحای مختلف، گفت: «در ادامه به دو معنای فلسفه اشاره خواهم کرد و بعد به بررسی راهکار مربوط به نسبت دانشگاه- فلسفه و محدود بودن راهکارها به راهکارهای تنشزا بین فلسفه و دانشگاه خواهم پرداخت. همچنین به کمک این دو معنا امکان مراوده فلسفه با دانشگاه و برعکس را بررسی خواهم کرد و در ادامه معنایی از اصالت ایده را مطرح خواهم کرد که مدافع آن هستم که به نظرم گاهی در روایت راویان تقلیل یافته است تا بعد به کمک این اصالت ایده به مفاهیم سودمند در زمینه دانشگاه و شرایط حالحاضر ایران برسم. در طول تاریخ دو معنا از فلسفه را شاهد بودیم و فیلسوفان این دو معنا را به رسمیت شناخته و ارائه دادهاند: «گاهی منظور از فلسفه تفکر و درنگ آزاد درباره مسائل کلی زندگی است. در این معنا برای تاملات فلسفی هیچ قبایی، هیچ لباس ویژهای ضرورت ندارد. در این معنا تمام کنشگران دانشگاهی میتوانند متفکر فلسفی باشند، این کنشگران برای رسیدن به این تفکر فلسفی باید اهل گفتوگو با فیلسوفان به معنای دوم باشند. از ایندست تاملات فلسفی درباره دانشگاه در جهان اتفاق افتاده، اما متاسفانه در ایران به این شیوه دانشگاه مورد تامل قرار نگرفته است. مطمئنا بسیاری افراد در رشتههای مختلف درباره دانشگاه اندیشیدهاند اما باید این تاملات وارد یک گفتوگو با بدنه فیلسوفان و متفکران شوند.»
او ادامه میدهد: «معنای دوم فلسفه نظامسازی اجتماعی است، به این معنا فیلسوف، انسان یک چهارچوب خاصی است، فیلسوف در این معنا بهصورت معکوس بیش از رشتههای دیگر نیازمند دانشگاه است. فیلسوف باید نعلین خود را از پا دربیاورد و درباره وضعیت دانشگاه تامل کند، باید پرسنده از دانشهای دیگر باشد، همنشین با آنها باشد و نتیجه آن را در نظامهای مفهومی و روایتهای معنادار صورتبندی کند، نه اینکه خود بهعنوان یک دانشمند دانشگاهی باشد. فلسفه در این وضعیت میتواند برسد به وضعیتی به نام ایده، ایده به معنای امری وحدتبخش است. زمانی این امر اتفاق میافتاد که فلسفه رابطهای دیالکتیکی با دانشگاه برقرار کند.
منظور از اصالت ایده، تقدم زمانی ایده نیست
سفیدخوش در پاسخ به حسین شیخرضایی، گفت: «ایده در تعبیر بنده، تقریر تقلیلگرایانه از ایده که تقدم زمانی ایده را مدنظر دارد، نیست، وقتی ما از اصالت ایده در ارتباط با دانشگاه صحبت میکنیم منظورمان تقدم زمانی نیست، اینکه دانشگاه بهمثابه یک ماشین باشد و ایده هم کارکرد بلیتی برای راهاندازی آن داشته باشد، از نظر بنده این تعبیری بیمعناست و هیچوقت تاریخ چنین چیزی را نشان نداده است. اینگونه نیست که در پاریس همه منتظر فیلسوفها باشند که کتاب و مقاله درمورد دانشگاه بنویسند. و دانشگاهیان نیز کتابها را بر دیده بگذارند و اجرایی کنند که درنهایت دانشگاه شکل بگیرد. هرگز چنین رابطه یکطرفهای وجود نداشته است.»
ایده محصول تعامل بین فیلسوف و دانشگاه است
او در ادامه در موضع توضیح رویکرد و سنت فلسفی خود در تعریف ایده، گفت: «ایده جمع ذهنیات و کنشهاست. ما تصوراتی داریم که از تجربیات گذشته آب میخورند که آنها نیز از تصورات قبلی ما به وجود آمدهاند. یک دیالکتیک بیپایان بین ذهنیات، گفتهها، گزارهها و اعمال و کنشها وجود دارد. این دیالکتیک اگر به سطح خودآگاهی بیاید و جامعی از هر دوطرف را ارائه کند تبدیل به یک ایده میشود. در اینصورت وجود ایده وحدتبخشی که برای دیرزمانی میتواند بهصورت نسبی به تمام کنشها و اعمال دانشگاهی سامان ببخشد، محصول تعامل بین فیلسوف و دانشگاه است، درغیر اینصورت صرف نوشتن کتاب و مقاله بدون برقراری دیالکتیک فایدهای برای بهبود شرایط نخواهد داشت، ایده جمع بین ذهنیت است.»
او با بیان اینکه فیلسوفی که کنار بنشیند و رابطهای با دانشجویان نداشته باشد هرچه میگوید خیالبافی است، تصریح کرد: «این رابطه اشرافی که فیلسوف بنشیند تا دیگران به او مراجعه کنند، خود بخش مهمی از بدبختی است. صحبت از رابطه دوطرفه و گفتوگو است، پیشقدم هرکدام از دوطرف میتواند باشد اما نه برای خدمتگزاری؛ چراکه دوره رابطه هرمی گذشته است. دانشگاه در ایران و در ساحت خودآگاهی خود به ایده وحدتبخش خود هنوز نرسیده است. بحث بر سر این است که هنوز نرسیده است، نه اینکه امکان رسیدن به آن نباشد. اخیرا رضا داوریاردکانی ابراز ناامیدی از دانشگاه و ابراز امید به روزنامهنگاران از دانشگاه کردهاند. این ابراز ناامیدی غریب است، به این خاطر که باید معلوم کنیم از دانشگاه چه انتظاری داشتهایم؟ که الان ناامید از دانشگاه هستیم، فرق است بین ناامیدی و بدبینی، باید به دانشگاه بدبین بود، چون اگر بیخود خوشبین باشیم دچار توهم میشویم. ناامیدی از دانشگاه و فرمان به تعطیلی آن امری غریب است.»
کنشگران دانشگاه درباره ایده باید به اشتراک نظر نسبی برسند
سفیدخوش ادامه داد: «روشن است که ما درباره دانشگاه ذهنیات زیادی داریم. در 80 سال تاریخ دانشگاه در ایران چه برای افراد خاص چه گاهی بهصورت امر عمومیترشده میان کنشگران دانشگاهی یک نوع وحدت ذهنی نسبی وجود داشته است. این مساله را میشود ردیابی کرد. این سبک از رفتار با ایده خاصی از دانشگاه هماهنگی دارد. و بهخوبی این ذهنیات قابل ردگیری است. اما ایده با ذهنیت فرق دارد. ایده جمع ذهنیت و کنش واقعی در ساحت خودآگاهی است و انتظار میرود کنشگران دانشگاه درباره آن نوعی اشتراکنظر نسبی داشته باشند.»
او با تاکید بر لزوم تعامل میان فلسفه و دیگر رشتهها تصریح کرد: «اگر این دیالوگ و گفتوگو بین فلسفه و رشتههای دیگر برقرار نباشد، محال است به ایده دانشگاه برسیم و اگر به ایده دانشگاه نرسیم، یعنی به یک خودآگاهی نسبتا جامعی از دانش نمیرسیم. نشانش همین وضعیت حالحاضر دانشگاه ایرانی است.»
دانشگاه باید با کمک ایدهپردازی خود را نجات دهد
سفیدخوش تصریح کرد: «در ایران از دانشگاه همه نوع تعهد و انتظاری دارند. هر رسالتی برای آن تعریف میشود. سبکهای مختلف ارزیابی دانشجو و استاد وجود دارد. گزینش استاد و دانشجو نیز وجود دارد. تمام این موارد نشاندهنده این است که درمجموع تلقی اجتماعی روشنی از ماهیت دانشگاه در ایران وجود ندارد. عملا در سالهایی کارمند بوده یا مقاله تولید کردند اما چون به ساحت خودآگاهی نرسیدهاند، چون هنوز فیلسوفان رسمی به گفتوگو با فیلسوفان غیررسمی نپرداختهاند و به بیان مناسبی در این زمینه دست نیافتهاند و چون نتوانستند به یک ایده جامعی برسند، هر ضدایدهای را در کنش خودشان راه دادند، لذا دانشگاه بهشدت سردرگم است و باید به کمک این ایدهپردازی خود را نجات دهد. بحث بر سر ضرورت یا فایده دانشگاه بسیار مهم است. بنا به تعریف دیالکتیکی که ارائه دادم، فلسفیدن برای دانشگاه یا ایده برای دانشگاه به یک معنا ضروری است و به یک معنا امکانی، که برای هر دوی آن شاهد ارائه میکنم. اگر ما 80 سال است که دانشگاه داریم و به یک بیان فلسفی از دانشگاه نرسیدهایم فیلسوفان ما مسئولیتی برای تحلیل دانشگاه برای خودشان قائل نبودند. پس معنای آن این است که وضعیت امکانی است. میشود دانشگاه باشد ولی ایدهپردازی فلسفی درباره خود نداشته باشد. میتواند دانشگاه باشد اما فیلسوفان دانشگاه را مورد تامل آشکار خود قرار نداده باشد، پس انگار یک وضعیت امکانی است. نباید بودن را مساله قرار داد، دانشگاه بوده و هست، بروید در این سطح که بودنتان را چگونه میخواهید معنا کنید، چگونه کیفیت بودن را تضمین کنید، در آنصورت در کنار دیگر فاکتورها عامل بنیادی ایده دانشگاه ضرورت پیدا میکند. ایده دانشگاه است که همه تعاریف و تاملات را جمع میکند، نه تعاریفی که از قبل معلوم باشد بلکه تعاریفی که در دل تاریخ و براساس دیالکتیک در زندگی دانشگاه شکل میگیرند. این تعاریف بعد از شکلگیری تبدیل میشوند به سیستمهای مشخصی که در یک تاریخیت مشخص، معیار فکر و عمل کنشگران قرار خواهد گرفت. این معیار باقی خواهد بود تا بحران جدیدی اتفاق بیفتد که در آن فیلسوفان نقش جدیدی را ایفا خواهند کرد و بحران را آشکار میکنند. کار فیلسوف فقط ساختن نظام نیست گاهی شناسایی بحران است. به گفته هگل فلسفه در بحران شکل میگیرد. فلسفه توانایی دروننگری دارد.»
فلسفه بهمثابه وجدان برای دانشگاه
سفیدخوش با رد کردن الگوی فیلسوف- شاه، گفت: «بنده این تلقی را که بر سر فیلسوف تاج شاهی گذاشته شود، رد می کنم. دانشگاه پادشاه نمیخواهد، تمام مشکل ما در دانشگاه این است که هر متخصصی میخواهد تاجدار در دانشگاه باشد، باید به جای این فضا، تصور فضای گفتوگویی را رقم بزند. دانشگاه به فلسفه نیازمند است، آری نیازمند است برای شکلگیری یک گفتوگوی خوب، برای آنکه بگوید اساسا دانشگاه خودش یک ایده است. نشان این ایدهبودنش آن است که همیشه در همهجای دنیا در طول تاریخ دانشگاه یک نارضایتی نسبت به وضع حاضر، وجود داشته است و باید هم وجود داشته باشد؛ چراکه خصلت ایده این است که هیچگاه به چنگ نمیآید؛ درنتیجه فیلسوف همیشه مثل یک وجدان در دانشگاه، خطاها و شکافها را هشدار میدهد. دانشگاه به نحو ضروری به فلسفه نیاز دارد تا به او بگوید که غرق در خوشبینی نباشد، فلسفه باید برای دانشگاه شرط بگذارد، و دائما این شرطها را به سوال بکشد وگرنه نیروهای بیرونی، شرط برای دانشگاه میگذارند. ایده دانشگاه بدون شرط اگر به معنای اجازه ندادن به نیروهای بیرونی برای گذاشتن شرط است، معنای درستی است. نیروهای بیرونی میتوانند شروط خود را بیان کنند ولی میشود انتظار داشت که تحمیل نکنند. دانشگاه خودابرازی دارد یعنی خودش به مصاف روایت میرود، خود به مصاف این میرود که شروط نیروهای بیرونی را بپذیرد، پس استقلال دانشگاه یک ضرورت است.
به هر ترتیب ایده اساسی که من از آن دفاع میکنم این است که دانشگاه خود یک اصل است که در این راه به انواع فلسفهورزی و مشارکت کنشگران نیازمند است و باید به یک میدان برای تعامل تبدیل شود نه برای حکمرانی و تاجداری .»