
اگر شما هم در اولین مواجهه، عنوان این کتاب را «بردهٔ سور» خواندید، اعتراف میکنم من هم همینطور! «برده سور» لقب کسی نیست بلکه محلی است در کردستان. یک دره در کنار رودخانهای به همین نام که روزگاری زندان کوملهها بود.
«برده سور»؛ داستانی گرم از زمینی سرد
سمیه جمالی: اگر شما هم در اولین مواجهه، عنوان این کتاب را «بردهٔ سور» خواندید، اعتراف میکنم من هم همینطور! «برده سور» لقب کسی نیست بلکه محلی است در کردستان. یک دره در کنار رودخانهای به همین نام که روزگاری زندان کوملهها بود.
نوهای که پدربزرگش در زمان جنگ جهانی دوم به خاطر مبارزه با استعمار انگلیس شهید شده،اوایل دهه شصت اسیر پیشمرگان کومله میشود و به او اتهام همکاری با استکبار امریکا و انگلیس را میزنند. خاطرات یداللّه خداداد مطلق از سالهای اسارتش در این زندان توسط کیانوش گلزار راغب که از قضا همبند ایشان هم بودهاند به نگارش درآمده است. یداللّه در سال ۱۳۵۶ به استخدام آموزش و پرورش درآمده نامزد خود را در قم تنها میگذارد و برای خدمت به اهالی کردستان که دچار ضعف خدمات و امکانات هستند، راهی سنندج میشود. اوایل جنگ تحمیلی عراق و ایران بود که کردستان درگیر التهابات فراوان شد. از یک طرف کومله از طرفی دموکراتها، چریکهای فدائیان خلق و سوسیالیستها منطقه را جولانگاه خود کرده بودند. احتمالاً داستانهایی شنیده اید درباره بریدن سر پاسدارها و هرکس که به نظر طرفدار جمهوری اسلامی میآمد توسط کوملهها، یداللّه هم این داستانها را شنیده بود ولی با این وجود برای خدمت و تدریس به بچههای کرد مدرسهای در روستای موچش را انتخاب کرد. در مسیر رفت و آمد میان جاده سنندج ـ کرمانشاه توسط پیشمرگان کومله اسیر شد و حوادث عجیبی برای او پدید آمد که از همه شگفتتر آزادی ایشان توسط همین جانیان بود.
باید اقرار کنم خاطرات این آزادهٔ بزرگوار آن قدری کشش و ظرفیت دارد که بتواند تبدیل به فیلمنامه شده از آن فیلم سینمایی یا سریال ساخت. تقریبا بیشتر ماجراهای فرار از زندان را در فیلمهای آمریکایی دیدهایم و گاه آنقدر اتفاقات عجیبی رقم خورده که گمان کردهایم فقط زاییدهٔ ذهن نویسنده است. در این خاطرهنگاری تقریباً هر آنچه در فیلمهای ژانر فرار دیدهایم اتفاق افتادهاست که واقعی بودن آن باعث شگفتی بیشتر خواننده میشود.
«برده سور» را که دست میگیرید تا به پایان نرسانید دیگر زمین نخواهید گذاشت. از تنش و گره و کشمکش در این داستان هرچه بگویم کم است، اگر علاقمند به خواندن داستانهای پر افت و خیز و هیجانی هستید پیشنهاد میکنم برده سور را از دست ندهید.
اصل این جذابیت به خاطر اصل حوادث است که عیناً اما در بستر داستانی روایت شده، زیرا معمولاً برای روایت خاطرات سراغ ایثارگران جبهه جنوب و درگیر بانیروی بعث رفته اند تا قضایای کردستان. کردستان و مظلومیتش هنوز کلی داستان روایت ناشده و فضای ناشناخته دارد، بنابراین همین که برای خواننده فضای جدیدی را ترسیم و روایت کنیم دوست داشتنی است.
نویسنده اطلاعات مفیدی هم در کنار پیشبرد داستان به دست میدهد؛ آشنایی با احزابی که به اسم خدمت به مردم محلی در کردستان فعالیت معاندانه میکردند اما درواقع دنبال تجزیه کردستان و سقوط نظام جمهوری اسلامی بودند. آنها نه تنها خدمتی به خلق کرد نمیکردند بلکه مانع خدمت دولت و داوطلبان میشدند حتی بومیان را هم به اسارت میگرفتند.
در این کتاب میخوانیم چطور هشت نفر هم اتاقی به سرپرستی یک سرهنگ ارتش هم قسم شده تصمیم میگیرند از زندان برده سور فرار کنند. آنها میان احزاب مختلف دست به دست میشوند و در نهایت از تمام این هشت نفر فقط یکی زنده میماند آن هم کسی که از قم آمده و به انجام فرائض در ملأ عام بسیار پابند است چون این دو مورد از موارد نابخشودنی در حزب کومله است. اینها اگر خاطرات واقعی نبودند گمان میکردیم ترفند نویسنده است برای جفت و جور کردن نقاط اتصال در فرم و ساختمان درام.
اما درباره قلم نویسنده که پیش از این دو کتاب دیگر نوشته اند با نام شنام و عصر کریسکان:
ظاهراً اصل روایت آنقدر داستانی هست که نیازی به تلاش نویسنده برای ایجاد جذابیت ندارد ولی ممکن است مؤلف که خود در قسمتهایی از حوادث حضور داشته ناآگاهانه به نوشتار خود صدمه بزند. مثلاً جاهایی که راوی دارد دربارهٔ کیانوش(نویسنده) حرف میزند، از احساسات،عواطف و درونیاتش بزنگاه سختی است برای اینکه نویسنده زاویه دید و راوی را اشتباه نکند و از اصل بیطرفی غافل نشود. مسألهای که برای جناب گلزار تا حدودی پیش آمده است. مورد دیگر
شعار زدگی در گفتار به جای نشان دادن یکی از معضلات داستانهای دفاع مقدس است. نمیگویم همیشه میشود یا درست است که هر چیز را در صحنه و به واسطهٔ عمل نشان داد اما میتوان اینقدر گل درشت و با تکرار جملاتی کلیشهای پلاکارد به دست نگرفت.مثلا به این جمله توجه کنید: «کریم غفاری با توکل بر خداوند توانا استخاره گرفت و جواب خوب آمد. با قوت قلب دور هم جمع شدیم...»
بله قطعاً راوی موقع روایت کردن بارها از این جملات استفاده کرده و تحت تاثیر یادآوری خاطراتش دچار رقت قلب شده اما نویسنده با ساختن صحنه و عمل میتوانست ایدئولوژی مورد نظرش را عمیقتر القا کند.گاه لازم است بگذاریم خواننده خودش کشف کند تا مطلب به جانش بنشیند.
برده سور کتابی خواندنی، روان و با نثری شیوا است و اتفاقاً برعکس برخی خاطرهنگاریها که هیچ روند داستانی ندارند؛دارای عناصر داستانی و اثری شسته رفته است. خوانندهٔ حرفهای ادبیات احساس میکند با یک اثر ادبی قابل قبول مواجه است که توسط نویسنده با تجربه نوشته شده.
این کتاب سومین اثر کیانوش گلزار راغب است که در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات سوره مهر منتشر و چاپ گردیده.
مطالب پیشنهادی







