


ندا اظهری، مترجم: شاید بدون اغراق بتوان گفت جدیترین پیامد یک سیستم آموزشی فرسوده این است که توجه کمتری به مسائل واقعی میکند که تا پیش از آن بهطور کامل مورد توجه قرار نگرفته بود. سیستم آموزش عمومی انکارناپذیر است. با وجود این، به بسیاری از عمیقترین نقصها بهطور عمدی بالوپر داده شده و پرورش یافتهاند؛ بهعنوان مثال، نابرابری مالی و تفکیک نژادی، محصول جانبی سیستمی نیست که شکست را تجربه کرده باشد، بلکه پیامدهای مستقیم تمرکز روی امتیازها و بهرهوری است. مقصر دانستن صرفا تربیت استادان، برنامههای درسی و طرح دبیرستانها با ادعای شکست، این قضیه را تداوم میبخشد که همه مدارس را میتوان بدون پرداختن به مسائل نژادی، طبقه و قدرت در سطح بالایی قرار داد. در اینجا این موضوع مطرح نمیشود که هیچ فضایی برای انتقاد وجود ندارد یا زمان آن فرارسیده است. دانشجویان، خانوادهها و فعالان این حوزه، همگی حق انتقاد یا عصبانیت دارند. آنها مسئولیت دفاع از خود و جوامع را برعهده میگیرند. این افراد اغلب از نیازهای خود آگاه بوده و سیاستگذاران موارد زیادی برای یادگیری از آنها دارند. مهم است که تفاوت بین بیعدالتی و ناتوانی را دریابید. تاریخ، عملنکردن به قول و قرارها را در عدالت نژادی و اقتصادی آشکار میکند، اما از تاریخچه سیستم آموزشی فرسوده حمایت نمیکند. درعوض، دیدگاهی واقعی بهمراتب بُعد دراماتیک کمتری را نشان میدهد و آن این است که بیشتر جنبههای آموزش عمومی نسلبهنسل بهبود یافتهاند.
لزوم اصلاح آموزش
مطالعات جدید بیانگر آنند که دانشگاههای آمریکا که وسواس زیادی برای اشتغال فارغالتحصیلان دارند، کاری برای بهبود توانایی دانشجویان برای داشتن تفکری مستقل انجام نمیدهند. در این میان، «پل باسکن» یکی از دانشگاهیان آمریکایی در بررسیهای طولانیمدت خطاب به دانشگاه هاروارد به چگونگی اصلاح سیستم یادگیری در دانشجویان پرداخته است. «هوارد گاردنر»، روانشناس آمریکایی فعال در زمینه رشد، سابقه چالشبرانگیزی پیرامون تئوری هوشهای چندگانه دارد. هوش انسانی که گاردنر از آن یاد میکند، تنها چیزی نیست که از آن به IQ یاد میشود. افراد معمولا میتوانند در مقیاسهای مختلفی ازجمله مقیاسهای زبانی و ریاضی، بینفردی و درونفردی، فضایی-بصری و موسیقایی فوقالعاده باهوش باشند. او در کتابی با همین مضمون به این موضوع میپردازد که آموزش عالی چیست و چه میتواند باشد. طبق این تعریف، آموزشعالی یک گزارش 400صفحهای درباره یکدهه کالبدشکافی زندگی پس از تحصیل در آمریکاست که گاردنر بهتازگی با یکی از همکارانش در دانشگاه هاروارد منتشر کرده است. در این کتاب، این دو استاد دانشگاه به این نکته اشاره کردهاند که باهوشترین جوانان ما احساس میکنند به تجربههای مختلف دانشگاهی و چشماندازی از زندگی ناامید شدهاند و شغل و حرفه را بر هر چیز دیگری مقدم میدانند.
گاردنر اشاره کرده است تنها یادگیری آموزشهای حرفهای در قرن بیستویکم در دانشگاهها بهنوعی خودکشی نسل امروز است. شاید این سیستم آموزشی در نگاه اول مثمرثمر بوده و بهسود دانشجویان تمام شود و آنها با آموزشهای ملموسی که دیدهاند بتوانند با ورود به جامعه، حرفه خوبی را متناسب با حرفهای که آموزش دیدهاند بهدست آورند، اما ممکن است شرایط بهگونهای پیش برود که این گروه از دانشجویان تا چندسال آینده برای هیچ بُعد دیگری از ورود به جامعه ازجمله شهروندی آماده نباشند. طبق مطالعاتی که در سال2013 انجام شد، محققان قریب به دوهزار مصاحبه تفصیلی را مورد بررسی قرار دادند که نیمی از آنها توسط دانشجویان و مابقی ازسوی فارغالتحصیلان، استادان، مدیران و والدین انجام شده است. پژوهشگران دوسال از عمر خود را صرف تجزیه و تحلیل دادههای بهدست آمده کردند. تجزیه و تحلیل آنها بر معیاری تحتعنوان «سرمایه آموزش عالی» (HEDCAP) ایجاد شده است. هدف آنها از این کار، ارزیابی توانایی دانشجویان برای حمله، تجزیه و تحلیل و تامل درمورد چالشها و برقراری ارتباط پیرامون مسائل مهم است. آنها تلاش کردهاند درقالب 40پرسش باز، جنبههای آکادمیک و غیرآکادمیک زندگی دانشگاهی و نیز مفاهیم کلیتر آموزشعالی را پوشش داده و مورد ارزیابی قرار دهند که شیوه گذراندن اوقات فراغت، شیوه تغییر ساختار دوره و دیگاه آنها درباره اقامتگاههای دانشگاهی هم جزء این موارد میشود.
بازگشت دانشگاهها به ماموریت اصلی
نتایج برگرفته از گروههای مختلف دانشگاهی ازجمله دانشجویان سالاولی، فارغالتحصیلان ارشد و فارغالتحصیلان جوان نشان داده است که دانشجویان معمولا درطول سالهایی که در کالج سپری کردهاند، براساس مقیاس HEDCAP رشد میکنند، اما اغلب این رشد بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه متوقف میشود و یک دوره رکود را پشتسر میگذارند. علاوهبر این بررسیها نشان داده است که معمولا مقیاس HEDCAP بهطور کلی در سطح پایینی باقی میماند. حتی یکسوم فارغالتحصیلان ارشد در سطح بالای مقیاس سهدرجهای HEDCAP امتیاز لازم را کسب نکردند. مخلص کلام اینکه، دانشجویان کالجهای آمریکایی در دنیای واقعی دانشکدهها، انگیزه کافی ندارند که بخواهند چهارسال از وقت خود را در زمان دانشجویی به پژوهش و بررسی، تفکر و بهتر شدن دنیا اختصاص دهند. دانشجویان زیادی وجود دارند که غالبا با ذهنهایی باز و مملو از ایدههای ناب وارد دانشگاه میشوند و انگیزه بالایی هم برای یادگیری در آنها موج میزند، اما متاسفانه دانشجویان در این دوران، حجم بالایی از پیامهای ترکیبی و متناقض درباره جنبههای اشتغال بعد از فارغالتحصیلی دریافت میکنند که ناخودآگاه آنها را به تمرکز روی این موضوعات وامیدارد. سیستم آموزش عالی باید به ماموریت اصلی خود یعنی آموزش دانشجویان و فراهم کردن شرایط برای رشد فکری آنها بازگردد و این هدف را از روز نخست ورود دانشجویان به دانشگاه ترسیم کند تا بتواند به اهداف خود دست پیدا کند.
تجربه تغییر مسیر در دانشگاه
گاردنر در خلال جنگجهانی دوم در پنسیلوانیا متولد شد. او دوران کودکیاش را به یادگیری و نواختن پیانو سپری کرد و بار دیگر در 70سالگی با انگیزهای وصفناپذیر شروع به نواختن کرد و اینگونه بود که بر انواع مختلف هوش بشر تاکید کرد. او برای اخذ مدرک کارشناسی روابطاجتماعی وارد دانشگاه هاروارد شد. او پیشبینی میکرد فارغالتحصیلی خود را بهطور تخصصی روی کودکان و تواناییهای هنری آنها متمرکز کند، اما بعد از شرکت در یک سخنرانی با موضوع پیشگام شدن در رشته نوروسایکولوژی، مطالعات خود را بهسوی این رشته تغییر داد که بهنوعی، تحقیق درباره روابط بین مغز و رفتار است. گاردنر در اواسط دهه90، برای شکلگیری گروهی موسوم به «پروژه خوب» به همکاران خود در دانشگاه استنفورد پیوست که رفتارهای مثبتی را در سطح جامعه مورد مطالعه قرار دادند. آنها همچنین در ابتکارهایی سعی کردند این رفتارها را تقویت کنند. یکی از اعضای موسس این پروژه بهنام «فیشمن» علاقه خود را به تحصیل در سیستم آموزشوپرورش درقالب پروژهای در کلاس دهم با موضوع آزمایش فشار بالا در چین بررسی میکند، هدایت کرد. او مدتی بعد از تکمیل مدرک کارشناسی در دانشگاه «نورث وسترن» به دفاتر پروژه در دانشکده تحصیلات تکمیلی هاروارد نقلمکان کرد و از آن زمان تاکنون، بهعنوان محقق و مدیر پروژه مشغول فعالیت است. او و گروهی که راهاندازی کرده بودند، قرار بر آن شد که درقالب «پروژه خوب» روی ارزشهای فضای کاری در آمریکا نسبتبه دنیای آموزش عالی متمرکز شوند. این ایده با مطالعات فیشمن و همکارانش رشد کرد و به این اشاره میکرد که نوجوانان و جوانانی که رفتارهای حرفهای از خود نشان میدهند، احساس خجالت یا شرم کمی دارند که خودشان از چنین محدودیتهای اخلاقی پیروی میکنند. نمونههایی که ازسوی گاردنر و فیشمن عنوان شده بود، بر این نکته تاکید داشت که محققان شیوههای خود را در مقالات بهدروغ عنوان میکنند، روزنامهنگاران منابع را بررسی نکرده و دانشجویان نقش اصلی را در این میان ایفا میکنند که کلیشههای نژادی را بیشتر جلوه میدهند.
این کشف، آنها را به ایجاد دورهها و مداخلات اصلاحی در هاروارد و دیگر دانشکدههای نزدیک هدایت کرده است. آنها سپس بهدنبال تلاش بیشتر برای تقویت آرمانهای غیرحرفهای تجربه پس از دوره متوسط بودند. این تصویر، خود یک مفهوم آکنده از سیاست است که طبقه و نژاد را دربر میگیرد. مدافعان تصویر سنتیای که از آموزشعالی آمریکا وجود دارد، در قسمتهایی، نمایی کاریکاتوری در برخی دورههای تحصیلی را جلوه میدهد که بهعنوان ترویج نوستالژی سادهای برای عصری از مردان جوان ثروتمند سفیدپوست را در کتابخانهها بهعنوان سفیدپوستان قدیمی نشان میدهند. عدهای هم از متون کلاسیک استفاده جدیتری در آموزش هنرهای آزاد میکنند که توانایی دانشجویان را برای تفکر و پرسش تقویت و آمادهسازی نهایی برای مواجهه با دنیای مدرن را در آنها ایجاد میکند که ماهیت مشاغل قرن بیستویکمی همیشه متغیر را دربر میگیرد. اما این سوال همچنان باقی خواهد بود که جوامع کمدرآمد چگونه بهطور واقعبینانه میتوانند انتظار داشته باشند که فرزندانشان هم در عین مشکلاتی که در تامین زندگی با آن مواجه هستند، تجربهای بینظیر داشته باشند.
نویسندگان معمولا به تفاوتهای معیار HEDCAP میان دانشجویان سالاولی و دانشجویان ارشد تمایل بیشتری دارند. آنها کارهای تحقیقاتی خود را در هر پردیس دانشگاهی با بررسی جدولی آغاز کردند که علاقه آنها را بهعنوان محقق در دانشجویانی نشان میداد که شهریه 50دلاری کمی پرداختند و حدود یکساعت یا بیشتر را به مصاحبه اختصاص میدادند. هدف اولیه، بررسی 100دانشجو در هر پردیس دانشگاهی بود که نیمی از آنها دانشجویان سالاولی و نیمی دیگر دانشجویان ارشد بودند. اما محققان بعد از اطمینان از اینکه حدود نیمی از آنها حدنصاب امتیاز مصاحبه را در هر پردیس دانشگاهی کسب کردند، به بررسی عدم تعادل نمونهها در حوزههای خاصی چون جنسیت، انتخاب رشته و مشارکت در ورزش مدارس و دولت دانشآموزی پرداختند. وجود موسسات مختلف درگیر برای نویسندگان اهمیت داشت، بهطوری که از دانشجویانی تشکیل میشدند که از موسسات خصوصی بسیار منتخب، کمکهای مالی عظیم دولتی و کالجهای شهری در آن شرکت میکردند. 330پردیس دانشجویی در نزدیکی بوستون، درکنار دروس هنرهای لیبرال و محتوای پروژهمحور، اهداف مشخصی برای شغلهای محوری دارند.
گامهایی در مسیر اصلاح
کارشناسان بر این باورند که هر کالج یا دانشگاهی میتواند با اصلاح ماموریت خود تا حد امکان عملکرد بهتری داشته باشد. گامهایی که در این راستا طی میشوند میتوانند دورههای مشترک بیشتری را ایجاد کنند که ازسوی دانشجویان در سراسر یک موسسه برگزار میشوند. کالجها همچنین باید در رعایت اصل همکاری و مشارکت، رهبری و رعایت اصل شهروندی بکوشند. فیشمن معتقد است اگرچه هرکدام از آنها بهخودیخود ارزشمند هستند، اما زمانی که گزینههای مختلفی پیشروی دانشجویان قرار میگیرد، آنها دست به انتخاب میزنند؛ مهمترین مساله را تفسیر کرده و در این میان، قطعه خرد مغفول میماند. هزینهای که دانشجویان بهعنوان فرصتی برای مطالعه کمی پردازند، یکی از نگرانیهای اصلی است. این آخرین فرصت برای گسترش ذهنیت دانشجویان است. آنها پیش از 25سالگی با سنی روبهرو هستند که تفکر مفهومی و یادگیری روشهای جدید تسهیل میشود. این بدان معناست که کالجها نمیتوانند وانمود کنند تجربه آموزشی منحصربهفردی را ارائه میدهند. اگر محققان ادعا میکنند که به این شیوه میتوانند ذهن دانشجویان را گسترش داده و آنها را به زمینههای مختلف سوق دهند و فرصت کاوش را پیشروی آنها بگذارند، باید این کار صورت گیرد. کاستیها و نابرابریهای بزرگ سیستم کلاسهای درسی آمریکا بخشی از آموزش بهحساب نمیآید و ازسوی دیگر، نمیتوان آنها را نیز نادیده گرفت. در بخشهایی از اروپا، هنرهای آزاد بخش اصلی آموزشهای دوران ابتدایی را تشکیل میدهند. اما در آمریکا، جز مدارس متوسطه منتخب، تا زمانی که دانشآموزان به مقطع کالج یا دانشگاه نرسیدهاند، هیچ نوع تحصیلات گستردهای دریافت نمیکنند. از موضوعات کلیدی که در آموزش عالی آمریکا مورد آزمایش قرار گرفته، آموزش بینرشتهای و ساخت جامعه بر این اساس است. فیشمن و گاردنر خواستار آن هستند که بیانیه ماموریت جدید هر دانشگاه برای دانشجویان و خانوادهها توضیح داده شود و از مرحله پذیرش تا ثبتنام اجرایی شود.
آنها توصیه کردهاند بهشدت باید از درجهبندی دانشجویان بهویژه در سالهای نخست ورود به دانشگاه خودداری کرد. فشار روی دانشجویان برای اینکه بتوانند اولین شغل خود را انتخاب کنند، باید کمتر شود تا با آرامش بیشتری دست به انتخاب بزنند. مسالهای که کارشناسان از آن تعجب کردهاند، این بوده که بسیاری از دانشجویان در مصاحبههایی که از آنها صورت گرفته، مشکلات سلامت ذهنی را بروز دادهاند که کارشناسان توصیه میکنند در این موارد، اولویت رسیدگی به این مشکل و حل مشکلات سلامت ذهنی دانشجویان است.
بهطور کلی، کالجها و دانشگاهها فرصتی برای گسترش ذهنی دانشجویان بهشمار میروند که درقالب آن، با افراد جدیدی در زندگی خود مواجه شده، انضباط و نظم را یاد میگیرند و برای ورود به دنیای کار آماده میشوند. بنابراین اگر دانشجویان ازسوی دانشگاهها در مسیر درستی قرار نگیرند، بهطور قطع جهت غلطی را درپیش گرفته و ماموریت دانشگاهها بهدرستی به پایان نخواهد رسید.
