نگاهی به جلسات نقد و بررسی تئاتر در سال‌های دهه ۶۰
نقد تئاتر، پس از انقلاب، اهمیت خودش را از رویه‌ای آغاز کرد که بازخوانی‌اش شاید چندان جذاب هم نباشد. آدم‌هایی که دیگر در تئاتر اسم و رسمی ندارند و حتی رد و نشان درست و درمانی از آنها باقی نمانده است.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۲۴ - ۰۱:۵۸
  • 00
نگاهی به جلسات نقد و بررسی تئاتر در سال‌های دهه ۶۰
روزگاری که نقد مهم بود
روزگاری که نقد مهم بود

احسان زیورعالم، خبرنگار: دهه شصت با همه کم‌و‌کاستی‌هایش گاهی فرصت‌هایی برای شکل‌گیری گفتمان‌های جدید نیز فراهم آورده بود. به‌نظر می‌رسید کمی ادبیات نقد تندتر شده و تعارفات رایج در برخی نشریات کنار گذاشته شده بود. اگرچه همواره چپ‌گرایان در نقد، تیغ تیزی به‌دست می‌گرفتند و در نشریاتی چون فردوسی یا نگین، با ادبیاتی هجومی برخی آثار منفعل از منظر سیاسی را تقبیح می‌کردند؛ اما پس از انقلاب نسل جدید رویه‌ای تند اما نسبتا متفاوت را دنبال کردند. از دید گروه جدید اسلامگرا، انفعال صرفا در امر سیاسی خلاصه نمی‌شود. آنها هر نوع انفعالی را برنمی‌تابیدند. از همین رو نقدهای مجله فیلم را نمی‌پسندیدند و از رویه تعلیمی مجله نمایش نیز لذت نمی‌بردند. نگاه‌شان با نوعی تندی همراه بود که بارقه‌هایی از آن کماکان موجود است. اگر در حوزه سینما نام سیدمرتضی آوینی و دوستانش به‌خوبی نماینده چنین نگرشی باشد، در تئاتر می‌توان از نصرالله قادری یاد کرد که قلمش تند و اخلاقش آتشین بود. فرصت نوشتن را با مجله سوره و آوینی آغازید و بعدها مجله نمایش تحت نظر لاله تقیان را از آن خود کرد. جابه‌جایی سردبیرانی که هنوز بحث داغی است در میان اهالی تئاتر.

اما نقد تئاتر، پس از انقلاب، اهمیت خودش را از رویه‌ای آغاز کرد که بازخوانی‌اش شاید چندان جذاب هم نباشد. آدم‌هایی که دیگر در تئاتر اسم و رسمی ندارند و حتی رد و نشان درست و درمانی از آنها باقی نمانده است. سال 1362، دومین جشنواره تئاتر فجر با حضور حداکثری گروه‌هایی از سراسر کشور برگزار می‌شود. اسناد اندکی از آن دوران موجود است؛ اما دو تصویر به‌خوبی توصیف‌گر شرایط آن روزگار است. چند مرد با تیپ و چهره‌های مشهور اوایل دهه شصت، با ریش‌های کامل و لباس‌هایی برآمده از فضای جنگ و انقلاب، پشت میزی عظیم بر صحنه سالن اصلی تئاتر شهر نشسته‌اند. تصویری از امام خمینی‌(ره) بر پیشانی میز مستقر است. تصویری دیگر از این میزانسن نیز موجود است. کمی دورتر با لنزی واید فردی در‌حال ضبط کردن جلسه است. جلسه نورپردازی‌شده و توسط تلویزیون فیلمبرداری شده است. متاسفانه هنوز آرشیو این جلسات بیرون نیامده است. مشخص نیست چه مباحثی در این جلسات نقد مطرح شده است؛ اما جدیت ماجرا عیان است. بخش مهمی از این وضعیت به علی منتظری بازمی‌گردد، مردی که پنج سال بعد مدیرکل مرکز هنرهای نمایشی می‌شود و شرایط را برای چاپ و نشر مجله نمایش مهیا می‌کند.

فرهاد مهندس‌پور می‌گوید این جلسات بیشتر بر مبنای نقد ایدئولوژیک استوار بود و چندان وجه علمی نداشته است. با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی آن روزگار و البته تمرکز نمایش‌ها بر مفاهیم مدنظر وضعیت جنگ و انقلاب، ناقدان تمرکز خود را بر نسبت آثار با وضعیت آن روز می‌سنجیدند. با این حال از مردان پشت‌میز این تصاویر، کسی هم‌اکنون در تئاتر نیست. حتی نه خبری از علی منتظری است و نه طاها عبدخدایی که دبیر جشنواره دوم تئاتر فجر بود.

جلسات نقد اما طبق مستندات پرشور و حال بوده است. سال 1363، تصویری از جلسه نمایش «گنج» محصول اداره کل ارشاد استان همدان موجود است که در تالار وحدت برگزار شده است. جمعیت حاضر در تصویر، که بخش کوچکی در میانه‌های سالن تالار را شامل می‌شود، انبوه است. گویی در سال‌های میانی جنگ، نقد نمایش به یک تمایل عمومی بدل شده است. در آن سوی میدان، دو منتقد جدی، خموش و خیره به تماشاگران و حضار، احتمالا به پاسخ کسی گوش فراداده‌اند. همه‌چیز گواه بر جدیت ماجرا دارد. آدم‌های درون قاب اگرچه ناشناخته و شاید فراموش‌شده باشند؛ اما گویی در تلاشند چیز تازه‌ای به تئاتر ایران بیفزایند.

10 سال بعد، قابی متفاوت از وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران در یک جلسه نقد، این‌بار چهره‌ها برای ما آشناترند. دوازدهمین دوره جشنواره تئاتر فجر و تصویری از یک جلسه نقد در سالن شماره 2 تئاتر شهر. این سالن که روزگاری محل اجرای تئاتر بود، امروزه با عنوان تالار مشاهیر، محل برگزاری نشست‌های تئاتر شهر است با میزهای مدور و صندلی‌های گردان. اما در این دو تصویر یک‌ سو یک منتقد آشنا، اردشیر صالح‌پور با دو هنرمند و در سوی دیگر، مخاطبان جلسه، نشسته بر سکوهای مخصوص تماشای سالن‌های بلک‌باکس. برخی چهره‌های میان مخاطبان آشنا به‌نظر می‌آیند. تصویری از دنیای پس از جنگ، حضور زنان در سالن، آن هم در دو سوی ماجرا. نقدها فرمالیستی‌تر می‌شوند و وجه ایدئولوژیک‌شان کم می‌شود و در مقابل لباس آکادمی به تن می‌کند؛ اما مخاطبان‌شان اندک شده است. دیگر خبری از تالار وحدت و ظرفیت عظیم آن نیست. از یک جامعه به یک اجتماع تقلیل پیدا کرده است. گویی نقد اهمیت خود را از دست داده است؛ اما منتقدان برای بقا تلاش می‌کنند.

در ابتدای یادداشت از نصرالله قادری یاد کردم. او که از 1368 با مرتضی آوینی در مجله سوره همکاری‌اش را آغاز کرده بود، از شماره ششم این مجله شکل جذابی از نقد را رقم می‌زند با عنوان «نقد حضوری». جلسه با حضور کارگردان و نویسنده و منتقدی که همواره نصرالله قادری است رقم می‌خورد. البته مشخص نیست آیا جلسه با حضور مخاطبانی نیز رقم می‌خورد یا نه؛ اما همان‌طور که تئاتر قرار است نماد دیالوگ باشد، نقد هم جنبه دیالوگی پیدا می‌کند؛‌ اگرچه رویه قادری بر نقد پرحرارت و تند است، در اولین گام، این جمشید ملک‌پور است که برای اجرای نمایش «افسانه اندوهی دلخراش از تقدیری شوم» در برابر قادری می‌نشیند. تابستان 1368 او اقتباسی از «اودیپوس شهریار» سوفوکل روی صحنه می‌برد. اولین پرسش کوبنده است، «نمایش چه ارتباطی به سوفوکل دارد؟ نوع نگاه شما نسبت به نمایشنامه‌های کلاسیک یونان شبیه دیدگاه آنوی و برشت است یا اینکه از منظر دیگری به نمایشنامه نگریسته‌اید؟»

 ملک‌پور آن روزها چهره‌ای علمی به‌حساب می‌آمد. روی کتاب تاریخ ادبیات نمایشی‌اش کار می‌کرد و جلد نخست آن منتشر شده بود. پس قادری روی وجه آکادمی او انگشت می‌گذارد. ملک‌پور نیز تلاش می‌کند علمی پاسخ بدهد. اینکه او اقتباس کرده است و اقتباس اساسا بر دو نوع است «یکی اقتباس متن، که یک نمایشنامه‌نویس نمایشنامه‌ای را به‌عنوان منبع انتخاب می‌کند و براساس آن نمایشنامه جدیدی می‌نویسد... نوع دوم، اقتباس اجرایی است یعنی کارگردان متن نمایشی را انتخاب می‌کند که از آن یک اقتباس اجرایی داشته باشد. این دو شیوه کاملا با هم متفاوتند.»

یکی از تندترین جلسات نقد حضوری قادری به آذر 1369 در جریان نقد «حکایت شهر سنگی» پروانه مژده بازمی‌گردد. او از یک پرسشگر ساده به یک شخصیت صاحب‌نظر بدل شده است. او دیگر پرسش نمی‌پرسد. مثلا جایی می‌گوید: «من به چند پارامتر دیگر تئاتر ابزورد اشاره می‌کنم که هیچ سنخیتی با مقطع مکان ما ندارد.» یا آنکه «تئاتر شما با توضیحاتی که می‌فرمایید، جوابیه‌ای است بر تئاتر ابزود؛ اما من این‌طور تلقی می‌کنم که به خود نمایشنامه هم جواب‌ داده‌اید.» خواندن این نقد خالی از لطف نیست. دیالوگ‌های کوتاه و پینگ‌پنگی میان مژده، قادری، ‌راضی و خلیلی یک جنگ تمام‌عیار است. جملات همه ناقص می‌ماند و خبری از رسیدن به یک منطق نیست. جدالی است میان دو طیف فکری. جایی قادری گفته جذابی می‌گوید از شیوه مواجهه‌اش با اثر. می‌گوید: «من به‌عنوان یک منتقد یک بار رسمی و یک بار مخفیانه کار را می‌بینم. در هر دو شبی که من کار را دیدم همان‌گونه بود.» این واکنشی است به گفته مرحوم مژده که می‌گوید: «این به آن شبی برمی‌گردد که شما تشریف آوردید. آن شب مسائلی مطرح بود که نمی‌خواهم صحبت کنم و درنهایت کار را به آنجا کشاند. بحثی بین سه بازیگر پیش آمد که کار بد ارائه شد.» فضای جلسه چیزی شبیه مچ‌گیری است. درنهایت نیز مژده به قادری می‌گوید: «شما یک بار دیگر هم بیاید و کار را ببینید تا عادلانه‌تر قضاوت کنید. البته من می‌پذیریم که بازی‌ها هر شب متفاوت است؛ اما نه اینکه بد باشد.» کار حتی به‌جایی می‌رسد که قادری می‌گوید بازیگر مرد انتخاب بدی است و مژده می‌گوید: «خیلی از اساتید بازی او را پسندیده‌اند.»

پایان جلسه عجیب و جذاب است. قادری ناگهان ترمز گفت‌وگو را می‌کشد و می‌گوید: «حرف خاص دیگری ندارید؟» و مژده می‌گوید: «می‌خواستم از نقدهایی که حضرات با اسم مستعار و سراپا اشکال می‌نویسند بگویم. می‌خواستم از نقدهایی که آقایان می‌نویسند و می‌دهند دیگران تا به اسم خود چاپ کنند بگویم و خیلی حرف‌های دیگر اما بگذریم.» شاید گفتار نهایی مژده به‌خوبی شنیده نشده باشد؛ اما واقعیت بود.

در دهه هفتاد تغییر و تحولات بسیاری رخ می‌دهد. نصرالله قادری هم دیگر به نقد حضوری دست نمی‌زند. فضا تک‌قطبی می‌شود و فرصت گفت‌وگو اندک. چیزی شبیه عکس سال 1372 که مخاطبان اندک می‌شوند و جلسات نقد از شور و حال می‌افتند. اگرچه چند سال بعد فضا دوباره کن‌فیکون می‌شود؛ اما شاید حال و هوای گذشته تکرار نشده باشد. نقدها هرچند پخته‌تر می‌شود و مخاطبان نقد قشری‌تر؛ اما تئاتر در مسیر نقد و تاریخ، قافیه را به سینما می‌بازد. دیگر نه خبری از آن دوربین تلویزیونی در فجر است و نه جلساتی در گرماگرم فجر و جریان نقد به جایی بیرون از رویدادها پرتاب شد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰