«فرهیختگان» در گزارشی به بررسی زمینه‌های تنش در محیط پیرامونی روسیه پرداخته که به‌ویژه در اوکراین منجر به جنگ شده است
پس از فروپاشی نظام شوروی به‌جز برخی مناطق مانند منطقه قفقاز شمالی (شامل جمهوری‌هایی خودمختاری مانند داغستان، چچن و اینگوشتیا) یا شمال دریای خزر که ‌اکنون نیز در قالب فدراسیون روسیه جزئی از این کشور به‌شمار می‌روند، سایر مناطق تحت‌تاثیر استقلال مولداوی، لیتوانی، لتونی و اوکراین از زیرسلطه مسکو رها و مستقل شدند.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۲۱ - ۰۰:۴۰
  • 00
«فرهیختگان» در گزارشی به بررسی زمینه‌های تنش در محیط پیرامونی روسیه پرداخته که به‌ویژه در اوکراین منجر به جنگ شده است
ریشه‌های بحران در محیط شوروی سابق
ریشه‌های بحران در محیط شوروی سابق

محمدعلی رئیس‌السادات، پژوهشگر حوزه بین‌الملل: فیلم «رستگاری در شاوشنگ» (The Shawshank Redemption) نمونه خوبی برای تشریح وضعیت مناطق پیرامونی روسیه است که امروزه به‌ویژه در اوکراین شاهد تهاجم مسکو شده است. یکی از شخصیت‌های این اثر سینمایی پیرمرد کتابدار مهربانی است که بیش از 50سال را در زندان گذرانده و مدت محکومیت او به پایان رسیده است. او وقتی به زمان آزادی نزدیک می‌شود تلاش می‌کند با قتل یکی از زندانیان و به‌واسطه ارتکاب جرم در زندان بماند که موفق به انجام این کار نمی‌شود. پس از آزادی -موهبتی که چندده‌ سال از او سلب شده بود- وارد جامعه بزرگ‌تری می‌شود که احساس می‌کند به آن تعلق ندارد و نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند، مسیر بازگشتی هم به زندان نمی‌بیند و نهایتا این آزادی که به‌دست آورده موجب خودکشی و از دست دادن جانش می‌شود.

وضعیت کشورهایی که پس از فروپاشی شوروی استقلال یافتند چیزی شبیه به وضعیت پیرمرد کتابدار است. شوروی پهناور‌ترین کشور جهان بود و زمانی از غرب کانادا (آلاسکا) تا اوکراین در شرق اروپا را دربر می‌گرفت. هسته اولیه شکل‌گیری دولت روسی در تاریخ به حکومت «روسِ کی‌یف» در شرق اروپا بازمی‌گردد که مسکو، کی‌یف و مناطق اطراف آنها را شامل می‌شد. این حکومت در حمله مغول‌ها از بین رفت، با این‌حال اضمحلال دولت مغول‌ها موجب شد تا در روسیه نظام پادشاهی ایجاد شود و مناطق روس‌نشین را تحت کنترل خود قرار دهد. به‌مرور زمان و با پیشروی قلمرو پادشاهی در مرزهای شرقی و جنوبی، وسعت روسیه زیاد شده و آن را تبدیل به امپراتوری روسیه کرد که در آن تزارها حکومت می‌کردند.

در اوایل پادشاهی، روسیه و حتی امپراتوری تزاری با مشکلات استراتژیک و بسیار مهمی روبه‌رو بود؛ از یک‌سو همواره در مناطق غربی و جنوب‌غرب خود با دو امپراتوری بزرگ بریتانیا و عثمانی درگیری داشت و در سوی دیگر بخش وسیعی از قلمرو آنها شامل سرزمین‌هایی می‌شد که به‌خاطر شرایط آب‌وهوایی، سرد بودن زمین و زاویه تابش خورشید امکان زراعت و تامین مواد غذایی را به روس‌ها نمی‌داد. همچنین درگیری در مرزهای غربی همواره این واهمه را به‌همراه داشت که درصورت شکست احتمالی ارتش روسیه از قدرت‌های برتر نظامی آن زمان، قلمرو امپراتوری از دست برود و مانند اتفاقی که پس از حمله مغول رخ داد، حکومت بر مناطق روس‌نشین از دست روس‌ها خارج شود، بنابراین روسیه تزاری شروع به پیشروی در مرزهای شرقی خود کرد و این‌گونه محدوده تحت تسلطش را تا دریای خزر و سپس منطقه آلاسکا در قاره آمریکای شمالی گسترش داد.

در جنوبِ مسیر پیشروی روس‌ها، آسیای مرکزی قرار داشت که مردمان آن به‌نسبت مناطق جدیدی که به قلمرو تزاری اضافه شده بود، متمدن‌تر بودند، اما خلأ قدرت در این مناطق به نقطه‌ضعف آن تبدیل شده بود. پس از پیشروی مغول‌ها در جهان، الگوی خاناتی و خاقانی در مناطق مختلف ازجمله آسیای مرکزی رواج پیدا کرده بود. خانات آسیای مرکزی عمدتا تحت سیطره شاهان ایرانی بودند (به تعبیر امروزی حکومت‌هایی خودمختار در محدوده اعمال قدرت حکومت مرکزی ایران بودند) اما هر زمان حکومت داخلی یا نظام پادشاهی در ایران تضعیف می‌شد، از تسلط ایران بر این مناطق کاسته شده و استقلال این مناطق بیشتر می‌شد. درنتیجه درصورت بروز جنگ یا ایجاد تهدید خارجی، نه نظام مرکزی توان مقاومت را داشت نه توان و قدرت این خان‌نشین‌ها به‌حدی بود که بتوانند از خود دربرابر تهدیدها مراقبت کنند.

ضعف دولت مرکزی در ایران، ناتوانی خان‌نشین‌ها در دفاع از خود، وجود زمین‌ها و باغات حاصلخیز و نفوذ بریتانیا به هند که در مجاورت این سرزمین‌ها قرار داشت، روسیه را به این سو کشاند که با تصرف این خانات و حتی مرزهایی که در حاکمیت ایران قرار داشت، به آسیای مرکزی تسلط پیدا کند. تزارها با تسلط بر این مناطق، علاوه‌بر گسترش قلمرو و جمعیت که به قدرتمند شدن روسیه می‌انجامید، می‌توانستند مستعمرات بریتانیا در هند را نیز تهدید کنند. بریتانیا نیز متقابلا باتوجه به خلأ قدرت در آسیای مرکزی به افزایش قدرت خود در اطراف هند پرداخت و در کشکمش با روسیه شرایطی را رقم زدند که در تاریخ روابط بین‌الملل تحت عنوان «بازی بزرگ» از آن یاد می‌شود.

روسیه همین الگو را در قفقاز نیز پیاده کرد. قفقاز منطقه‌ای کوهستانی بین دریای خزر و دریای سیاه است که تا قرن 19میلادی منطقه حائل بین سه قدرت بزرگ ایران، روسیه و عثمانی به‌شمار می‌رفت که البته عمده مناطق آن تحت تسلط ایران قرار داشت. تا قبل از شروع و اوج‌گیری سیاست پیشروی روسیه به‌سمت شرق، حتی منطقه داغستان که امروز بخشی از خاک اصلی روسیه است نیز تحت کنترل پادشاهی ایران قرار داشت. با افزایش قدرت روس‌ها و همزمان شدن آن با ضعف دولت در ایران، روسیه به فکر تصرف قفقاز افتاد. در این صورت روسیه ضمن آنکه قلمرو خود را گسترش می‌داد، با حائل قراردادن کوه‌های قفقاز از خطر حمله عثمانی می‌کاست و همچنین امکان ناوبری نظامی امن در دریای سیاه را دراختیار خود می‌گرفت.

مجموعه این سیاست‌ها و اقدامات در قرون 18 و 19 میلادی محدوده تسلط تزارها را از سرزمین و مناطق روس‌نشین گسترش داد و اقوام متعددی را در روسیه گنجاند. عدم توجه تزارها به تفاوت‌های قومی، روس‌گرایی و درجه‌بندی شهروندان روسیه تزاری برمبنای هویت قومی، توجه و توسعه در صنعت و بخش‌های صنعتی به‌ویژه در مسکو- سن‌پترزبورگ و کی‌یف و بی‌توجهی به مناطق غیرصنعتی، دهقان‌ها و مردمان این مناطق را علیه تزار بسیج کرد. همچنین در برخی از مناطق مانند آسیای مرکزی نظام سیاسی سابق و سلسله‌مراتب آن با حضور تزارها بالکل تغییر کرد که این اتفاق متنفذان و صاحبان قدرت سنتی در مناطق تازه تصرف‌شده را ناراضی می‌ساخت. بعضی از مناطق مانند گرجستان که ابتدا با وعده استقلال به خاک روسیه ضمیمه شده بودند، به‌مرور زمان نتوانستند تزار را به انجام وعده خود برای مستقل شدن مجبور سازند. سختگیری‌های مذهبی بر مسلمانان و اخذ مالیات‌های سنگین از مناطق مسلمان‌نشین نیز بر اعتراضات علیه روس‌ها در مناطق تصرف‌شده افزوده بود.

به موازات اعتراضات مردمان و خصوصا دهقان‌های این مناطق، بخش‌های صنعتی و مناطق روس‌نشین هم نسبت‌به سیاست‌های تزار معترض بودند. شکست روسیه از ژاپن (1905)، کاهش قدرت تزار و همزمانی آن با جنگ جهانی اول فضا را برای اقدام مخالفان علیه تزار فراهم کرد، اما مهم‌ترین مساله فقدان رهبری در بین مخالفان بود. همچنین‌ انگیزه گروه‌های مختلف در مواجهه با تزار متفاوت بود. جدایی‌طلبی، استقلال، خودمختاری، اصلاح و نابودی حکومت تزاری چیزی بود که بین دهقانان تا طبقه متوسط و شهرنشین روسی تفاوت ایجاد می‌کرد.

در این شرایط لنین ظهور کرد. لنین توانست خود را به‌عنوان سردمدار مخالفان روسی معرفی کند. او از چپ‌های مخالف تزار بود و می‌دانست که به‌تنهایی و با تکیه بر پیشینه سیاسی-فکری خود نمی‌تواند انقلاب را رهبری کند. اندیشه‌های کمونیسم و مارکسیسم از دل جامعه صنعتی اروپا برآمده بودند و با مختصات سیاسی-اجتماعی جامعه روسیه همخوانی نداشتند. به‌جز مسکو، پترزبورگ و کی‌یف سایر مناطق روسیه صنعتی نبودند و جمعیت توده روسیه بسیار گسترده‌تر از توده‌های کشورهای صنعتی اروپا بود، بنابراین لنین تفکرات خود را با در نظر گرفتن شرایط روسیه تغییر داد و راهبردی را اتخاذ کرد که به لنینیسم معروف شد. او ابتدا رهبران مخالفان را متحد کرد و سپس با توجه به ریشه قومی-نژادی-مذهبی بخش مهمی از رهبران و مخالفان، قول خودمختاری یا استقلال به مناطق داد، بعد از آن با بسیج همگانی انقلاب را پیش برد و موفق شد در اکتبر 1917 سلطنت تزاری را شکست داده و دولت جدیدی تشکیل دهد.

با توجه به شرایط جنگ جهانی اول و تنش میان قدرت‌های بزرگ، اهمیت گسترش قلمرو و در دست گرفتن قدرت توسط بلشویک‌ها که آرمان‌شان مبتنی‌بر شکست امپریالیسم جهانی بود، سیاست لنین درخصوص مناطق تحت‌تسلط مسکو که پیش‌تر به آنها قول خودمختاری یا استقلال داده بود، دچار تغییر شد. هدف نهایی کمونیست‌ها در شوروی، تصرف یا همراه‌سازی تمام مناطق جهان با اندیشه آنها و همچنین شکست امپریالیسم در هر کجای جهان بود. با توجه به این آرمان، جداسازی مناطق تحت‌تسلط مسکو امری باطلی تلقی می‌شد. در این شرایط نه‌تنها استقلالی به این مناطق اعطا نشد، بلکه در جهت گسترش آرمان کمونیسم اقوام، نژادها و مذاهب مختلف در قلمرو روسیه مجبور به اطاعت و پیروی از مسکو و آرمان حزب کمونیست شدند. هرچند با توجه به تمایز مناطق، جمهوری‌هایی در فدراسیون روسیه زیرنظر دولت مرکزی شکل گرفت و ظاهرا حد قابل‌قبولی از خودمختاری در این جمهوری‌ها رواج داشت اما تمام مسئولان در این مناطق نیز از داخل کادر حزب کمونیسم و در هماهنگی با مسکو بودند.

پس از مرگ لنین مجددا موج جدیدی از استقلال‌طلبی مناطق پیرامونی شوروی شکل گرفت که با شروع جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن تشدید شد، زیرا مسکو از مردم این مناطق به‌عنوان سپر انسانی در جنگ استفاده می‌کرد. همچنین در دوره استالین با سلب آزادی‌های قومی-مذهبی، فشارهای زیادی بر این مناطق وارد شده بود. جابه‌جایی اقوام مختلف و انتقال‌شان به مناطق غیربومی­، کشتار مخالفان خصوصا قتل عام‌های قومی، سیاست‌های آمرانه و روس‌گرایی -که بر مبنای آن حتی داخل این جمهوری‌ها هم همیشه شهروندان روسی اولویت ارتقا، تصدی مقام و حقوق شهروندی را داشتند- میزان نارضایتی‌ها را بیشتر کرده بود. شرایط در دوران پس از استالین هم با شدتی متفاوت ادامه داشت، علی‌رغم اینکه در دوره‌هایی مثل دوران خروشچف از فشارهای مسکو بر اقوام کاسته شد اما سیاست اصلی حزب کمونیسم همواره ترویج آرمان‌های حزب بود که با شرایط فرهنگی و اجتماعی ساکنان این مناطق مطابقت نداشت. این فشارها و مقاومت مردم مناطق تا زمان فروپاشی شوروی ادامه داشت و درکنار جنگ سرد و تبعات اقتصادی آن یکی از مهم‌ترین عوامل فروپاشی شوروی به‌شمار می‌رفت.

پس از فروپاشی نظام شوروی به‌جز برخی مناطق مانند منطقه قفقاز شمالی (شامل جمهوری‌هایی خودمختاری مانند داغستان، چچن و اینگوشتیا) یا شمال دریای خزر که ‌اکنون نیز در قالب فدراسیون روسیه جزئی از این کشور به‌شمار می‌روند، سایر مناطق تحت‌تاثیر استقلال مولداوی، لیتوانی، لتونی و اوکراین از زیرسلطه مسکو رها و مستقل شدند؛ اوکراین که از بازوهای صنعتی-نظامی شوروی بود مستقل شد، گرجستان که از دیرباز به دنبال شکل دادن دولتی مستقل بود بالاخره به خواسته خود رسید، آذربایجان شمالی به کشوری مستقل تبدیل شد و ارمنستان نیز استقلال یافت. از طرفی در آسیای مرکزی بنابر وضعیت قومی-نژادی، مرزبندی‌های جدیدی شکل گرفت. هرچند به‌نظر می‌رسد مبنای قوم و نژاد برای مشخص کردن حدود مرزهای این کشورها مناسب بود اما اختلاط قومی حاصل از سیاست‌های شوروی، توجه نکردن به مناسبات قومی سنتی در مناطق برای تقسیم‌بندی جغرافیایی و همچنین نبود مرز مشخصی بین برخی از اقوام، مرزبندی‌های جدید را زیرسوال برد. از بدو استقلال این کشورها تا امروز منازعات قومی و ارضی-مرزی جزء جدایی‌ناپذیر این کشورهاست. روسیه با قزاقستان، گرجستان و اوکراین اختلافات مرزی دارد که بیشتر به بخش‌هایی مرتبط است که تراکم جمعیت روس‌تبار در آنجا زیاد است. ارمنستان با گرجستان و آذربایجان اختلاف مرزی دارد و دره حاصلخیز فرغانه و همچنین مناطق مرزی و رودخانه‌ها در آسیای مرکزی مناقشه‌برانگیز هستند. ساکن بودن بخشی از یک قوم در کشوری دیگر که حاصل سیاست‌های تغییر ترکیب جمعیتی اقوام در زمان شوروی بود نیز اختلافات بین این اقوام را دو چندان کرده است. اضافه بر آن کشورهای جدید نیازمند کارگزاران و مسئولان جدیدی برای اداره کشور بودند ولی اولین معضل این بود که سیطره و نفوذ حزب کمونیسم در بین کارگزاران این کشورها باعث شد نسل اول مسئولان از دل حزب کمونیست انتخاب شوند. درواقع اگرچه کشورها استقلال‌یافته بودند اما حاکمیت در آنها همیشه خود را متکی یا دنباله‌روی مسکو می‌دید. همین امر در برخی کشورها نارضایتی عمومی ایجاد کرد و زمینه‌ای ساخت تا دشمنان روسیه با استفاده از اهرم نارضایتی‌های عمومی، کارگزاران همسو با روسیه را از صحنه قدرت کنار بزنند. انقلاب‌های رنگین در این جمهوری‌ها حاصل همین اتفاق بود.
درکنار وابستگی سیاسی، در عرصه‌های دیگر نیز این جمهوری‌ها وابسته به مسکو بوده و هنوز هم هستند، به این دلیل که نگاه شوروی به‌طور سنتی به مردم این مناطق به چشم «شهروند درجه دو» بود حتی متخصصان و تکنسین‌های فعال در این مناطق نیز غالبا روس‌تبار و وابسته به حزب کمونیست بودند. پس از استقلال جمهوری‌های شوروی سابق، اگر روس‌ها از این مناطق خارج می‌شدند، انجام امور در حوزه‌های مختلف با مشکل مواجه می‌شد. بسیاری از منابع اصلی اقتصادی در این کشورها در اختیار دولت روسیه یا اشخاص روس‌تبار بود و بدون هماهنگی با آنها عملا استفاده از این منابع ممکن نبود. مبنای توسعه اقتصادی این مناطق در دوره تزاری و شوروی، تمرکز‌گرایی به‌سمت مسکو یا پترزبورگ بود و اگر توسعه‌ای شکل گرفته بود در خدمت دولت مرکزی قرار داشت، بنابراین کشورهای جدید نمی‌توانستند از نظر اقتصادی وابستگی خود به روسیه را به‌راحتی کاهش دهند.

شکل‌گیری دولت‌های جدید، ضعف روسیه در مواجهه با مسائل این جمهوری‌ها در دهه اول استقلال آنها، عدم شکل‌گیری کامل استقلال و اعمال حاکمیت در این کشورها، مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی در این مناطق و اهمیت دسترسی به منابع این کشورها شرایط جدیدی را در دهه 90 میلادی ایجاد کرد که به «بازی بزرگ جدید» معروف شد. بازیگران اصلی این وضعیت روسیه، آمریکا، چین، ایران و رژیم‌صهیونیستی بودند که هریک سعی می‌کردند با نفوذ بیشتر در این کشورها منافع بیشتری به‌دست آورند.

اما مهم‌تر از همه وضعیت این کشورها بود؛ از یک‌سو استقلالی را در چنگ داشتند که حدود یک قرن برای رسیدن به آن تلاش کرده و از سوی دیگر در شرایطی به این استقلال رسیده بودند که آمادگی مواجهه با مسئولیت آن و همچنین محیط بین‌الملل را نداشتند. تلاش کشورهای غربی برای نفوذ در این کشورها تقریبا با مساله ظهور اسلام‌گرایی افراطی خصوصا در آسیای مرکزی همراه شد و اولویت غرب را در مواجهه با این کشورها تغییر داد. روسیه در دهه اول پس از استقلال این کشورها، از نظر اقتصادی و سیاسی وضعیت باثباتی نداشت و امکان حمایت همه‌جانبه از این کشورها برایش مهیا نبود. چین هرچند بازار مصرف این کشورها را در دست گرفت اما به‌دنبال سیطره سیاسی و استراتژیک در این منطقه نبود و نمی‌خواست در حوزه «خارج نزدیک» روسیه به رقابت با آن بپردازد. در قفقاز و اوکراین هم وضعیت تقریبا به همین منوال بود، البته جمهوری آذربایجان بازیگر متفاوتی در این حوزه به‌شمار می‌رود و علت آن وجود ذخایر نفت و گاز و نیاز اروپا و آمریکا به آن است. آذربایجان با استفاده از همین اهرم توانسته موازنه‌ای بین روسیه و محور غرب را به‌وجود آورد و به همین خاطر در مسائل داخلی و بین‌المللی از استقلال بیشتری در برابر روسیه برخوردار است.

با ورود به دهه چهارم استقلال این کشورها هنوز هم معضلات بزرگی خودنمایی می‌کنند. روسیه به ثبات نسبی در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی رسیده و منافع موجود در خارج نزدیک را فقط برای خود می‌خواهد و از ابزار سیاست‌ورزی نیز در صورت لزوم استفاده می‌کند. تحریک و تقویت گروه‌های روس‌تبار در این کشورها، استفاده از اهرم انرژی به‌عنوان تامین‌کننده اصلی انرژی در کشورهای پیرامونی، همدستی و همراهی الیگارش‌های اقتصادی، تحریک گسل‌های قومی-نژادی، تقویت گروه‌های روس‌گرا در این کشورها و خصوصا فعال کردن اختلاف ارضی که با این کشورها دارد (شمال قزاقستان، اوستیا و آبخازیا در گرجستان و کریمه در اوکراین) اصلی‌ترین ابزارهای مسکو برای مقید کردن جمهوری‌ها برای تامین منافع مسکو هستند.

به موازات اقدامات روسیه، ایالات متحده هم سعی در ناامن‌سازی این کشورها برای مسکو دارد. سرمایه‌گذاری‌های کلان و بلندمدت اقتصادی خصوصا در دهه‌های اول و دوم استقلال این کشورها، تقویت گروه‌های ضدروسی و غرب‌گرا حتی با ایجاد ناآرامی و شورش مثل انقلاب‌های رنگین، تلاش برای وارد کردن کشورها به سازمان‌های بین‌المللی مانند اتحادیه اروپا و ناتو و همچنین ایجاد تهدیدهای امنیتی در محیط پیرامونی این مناطق مثل تقویت طالبان در افغانستان از دیگر سیاست‌های ایالات متحده در این منطقه است.

با گذشت زمان این واقعیت مشخص شد که فروپاشی شوروی و شکل‌گیری جمهوری‌های جدید بیشتر شبیه به یک ورشکستگی اقتصادی بود تا اینکه بخواهد حاصل استقلال‌طلبی اقوام مختلف باشد. برخلاف دهه‌های گذشته که همواره استقلال از این کشورها سلب شده بود، در زمان فروپاشی شوروی جدایی و استقلال به این کشورها تحمیل شد. وضعیت زیست بین‌المللی جمهوری‌های استقلال‌یافته از شوروی دست‌کمی از وضعیت پیرمرد کتابدار شاوشنگ ندارد. گرجستان و اوکراین در شرایط فعلی گویا خودکشی پیرمرد را باز‌آفرینی می‌کنند، درحالی‌که تجربه‌های مهمی در دو دهه اول استقلال در این کشور‌ها شکل گرفت و توانست توازن را به‌بار آورد، اما کشمکش روسیه و غرب بر سر منافع استراتژیک در این مناطق و سیاست‌ورزی نادرست از سوی مسئولان این جمهوری‌ها شرایط را در منطقه بحرانی‌تر می‌کند. قزاقستان با دربر گرفتن بیشترین تراکم جمعیت روس‌تبار و اختلاف ارضی وسیع با روسیه، توانست با پایبندی به یک الگوی عملگرا و نتیجه‌بخش در مواجهه با روسیه و غرب کمترین تهدید را بیافریند و بیشترین منافع را کسب کند اما تا زمانی که اولویت سیاست خارجی روسیه «خارج نزدیک» و اولویت سیاست خارجی آمریکا «موازنه از راه دور» باشد حل نشدن مشکلات ریشه‌دار در این کشورها اولویت قدرت‌های بزرگ است.

در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید:

مواضع مهم وانگ یی، وزیرخارجه چین در حاشیه سیزدهمین نشست کنگره ملی این کشور نشانگر چه نکاتی است؟

چین به‌دنبال اثبات تفاوت خود با روسیه (لینک)

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰