میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: طبقه متوسط شهری، یعنی همان پدیدهای که طی قرن گذشته و قرن حاضر در مناسبات اجتماعی تاثیرگذاری بسیاری داشت و خیلیها آن را با بورژوا اشتباه میگیرند، درحقیقت طبقهای است که با مناسبات اقتصادی شناخته نمیشود و بیشتر آن را براساس عادتوارههای فرهنگی میشناسند. طبقه متوسط را معمولا دولتها و حکومتها میسازند و چیزی نیست که خودبهخود ایجاد شود. نهاد قدرت معمولا چنین طبقهای را میسازد و برای آن رویاها، ایدهآلها و فانتزیهایی تعریف میکند که با اهداف و جهتگیریهای کلی خودش هماهنگ و همسو هستند. مثلا طبقه متوسط شهری در آمریکا، با رویای آمریکایی پرورش پیدا میکند و طبقه متوسط شهری چین که در سال۲۰۰۰ میلادی تنها 3درصد از این جامعه بود و حالا به ۵۳درصد رسیده، حاصل دوران تقابل چین با غرب است. روی همین حساب مردم آمریکا ممکن است لشکرکشی این کشور به نقاط مختلف دنیا را با بهانه برقرار کردن حکومتهای نرمال و دموکراتیک بپذیرند؛ چون شهروند باورمند به رویای آمریکایی، ممکن است حکومتهای غیرهمسو با این مسیر را دشمن و مزاحم بپندارد. طبقه متوسط چین هم ایدهآلهای باستانگرایانه حکومت این کشور را در سر میپروراند و برای همین مثلا در شبکههای اجتماعی چین، مرتبا صحبتهای فراوانی درباره الحاق مجدد تایوان به این کشور در میگیرد. اما طبقه متوسط شهری در ایران کی، چگونه و چطور به وجود آمد؟ اولینبار محمدرضا پهلوی در این رابطه اقدام کرد. انقلاب سفید شروعی برای این جریان بود و رویای نهایی برای این افراد، برای این روستاییان جاکنشدهای که در حاشیه یا جنوب کلانشهرها ساکن میشدند، قرار بود تبدیلشدن ایران به کشوری اروپایی؛ دقیقتر اگر بگوییم، تبدیل شدن به یک کپی ناهمگون از غرب. به هر حال توفان انقلاب بهراه افتاد و این فانتزیهای پارادوکسیکال مثل برگهای خزان سر راهش ریختند. دهه اول پس از انقلاب، دهه آرمانگرایی بود. ما هنوز یک اقتصاد سیاسی که بر پایه تفسیر انقلابی و سیاسی از اسلام شیعی باشد نداشتیم اما از لحاظ فرهنگی و اجتماعی تا حدود زیادی توانسته بودیم هنجارهای ایثارگرانه و یک منش تعاونی را که با آن ایدئولوژی همراه بود در جامعهمان جاری کنیم. بعضی ایرادها هم وجود داشت که عموما به تعصبهای سنتی برمیگشت و باید بهمرور زمان حل یا بهتر میشد. مثلا به ظاهر و چهره افراد، دید روادارانهای وجود نداشت اما میشد این موارد را اصلاح کرد و باقی دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی انقلاب حذف نشوند. ناگهان پس از پایان جنگ جریان عوض شد. دولت سازندگی مجددا اقدام به تولید یک طبقه متوسط شهری و غربگرا کرد. بعد از پایان دولت هاشمی، شدیدترین واکنش به این وضعیت را میشد در فیلم آژانس شیشهای دید؛ هرچند دولت اصلاحات هم با وجود بعضی تفاوتهایش نسبت به دولت قبل، عملا در همان مسیر حرکت میکرد و همهچیز داشت بهسمت قوام ساختن چنین طبقهای پیش میرفت. یکی از نمودهای عیان و برجستهای که بعد از جنگ میشد برای این تغییر مسیر پیدا کرد، برساختن نقطه خاصی از کشور بود بهعنوان منطقه آزاد تجاری کیش؛ رویایی که برای طبقه متوسط شهری ایران میساختند این بود که ما قرار است ژاپن اسلامی یا مثلا آلمان اسلامی شویم. بگذریم که چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد و ما اگر به اوج توسعه و رفاه هم میرسیدیم، باید شکل و شمایل خودمان را میداشت و چیزی بهنام آلمان اسلامی، مثل دایره مربع یا کوسه ریشپهن، درون خودش متناقض بود، اما به هر حال جزیره کیش را میشد عملا چیزی در مسیر همان رویاسازی دانست؛ یک کپی دستچندم ایرانی از شهرهای فرنگی. جریان غربگرای داخلی توانسته بود اقتصاد سیاسی خودش را شکل دهد و تنظیم کند، درحالی که جریان انقلابی نهتنها در آن روزها، بلکه هنوز هم نتوانسته به چنین ساحتی برسد و حتی قلههای فرهنگی را هم یکییکی از دست داد. شاید پس از برجام و پیرو یکسری اتفاقهایی که بعد از آن رخ داد، حباب رویایی که از سال۶۸ برای طبقه متوسط شهری ایجاد شده بود، ترکیده باشد؛ اما عادتوارههای فرهنگی آنها همچنان سر جایش باقی ماندند و با ناامید شدن از تبدیل ایران به نسخه اسلامی اروپا و امثال آن، حالا همان افراد به مهاجرت فکر میکنند یا این یأس و سرخوردگی، در رفتارهای کینهجویانه بروز مییابد. در همان اوایل دوران سازندگی، تعدادی از فیلمسازان جریان روشنفکری که اکثرا یا محصول دهه اول انقلاب بودند یا در آن دهه بالیدند و دیده شدند، ماموریت پیدا کردند تا فیلمی درباره جزیره کیش بسازند؛ فیلمی بهنام قصههای کیش. غیر از محسن مخملباف، ابوالفضل جلیلی و رخشان بنیاعتماد که فیلمسازان پس از انقلاب بودند، افرادی مثل ناصر تقوایی، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی هم در ساخت این فیلم مشارکت کردند. بهعبارتی، بعضی از کسانی که امروز مدعی استقلال از حکومت هستند، روزگاری یک فیلم کاملا سفارشی که پروپاگاندای منطقهای تجاری در ایران بود را جلوی دوربین بردند و کنار هم قرار گرفتن نام این افراد باعث شد چنین فیلمی بتواند تا جشنواره کن و قرار گرفتن در فهرست پنج نامزد نهایی آن پیش برود. قصههای کیش حالا کجای تاریخ سینمای ایران است؟ چه اعتباری به کارنامه این فیلمسازان اضافه کرد یا حتی چقدر توانست توجهات را بهسمت جزیره کیش جلب کند؟ به این فیلم تنها میتوان بهعنوان بخشی از یک پروژه ناکام نگاه کرد، هزینهای که برای هیچ و پوچ صرف شد و نتیجهای در پی نداشت.