احسان زیورعالم، خبرنگار: اواسط دهه 70 در خلأ عدمامکان رفتن به خارج از کشور و مطرح نشدن مکانهای تفریحی ترکیه و تایلند، جزیره کیش به میعادگاهی جذاب برای خانوادههای ایرانی بدل شد. شکل تازهای از زیست پس از جنگ که در آن تجمل و خرید و کالای خارجی، آفتاب گرفتن کنار دریا با اندکی آزادیهای مدنی و البته مفهوم جشنوارههای لیبرالیستی «هرچه بیشتر بخری، بیشتر شانس جایزه بردن داری» به اصولی جذاب تبدیل میشوند. خاطرات کیشروندگان به چیزی همچون خاطرات ژاپنرفتههای جوادیه تبدیل میشود. مرحوم هاشمیرفسنجانی نیز نگاه ویژهای به این جزیره زیبا داشت. گویا یکی از تفرجگاههای محبوبش بود. آن سالها حتی چند کارگردان بزرگ را هم اجیر میکنند تا فیلمی با محوریت کیش بسازند. کیش قرار بود دبی ایران شود. اسفند 1371، سیدعلی میرفتاح، روزگاری که هنوز کرگدن نشده بود سفرنامهای جذاب از کیش مینویسد که شاید اگر آن سالها خوانده میشد، دم عیدی کیش یکی از مقاصد مهم گردشگری ایرانیان نمیشد.
نام سفرنامه «در کیش، بیخویش» است و میرفتاح با جملات «دوربین با خود نبردم و مثلا خواستم تا باشم و نه داشته باشم؛ اما کیش و بودن؟ اصلا کیش برای داشتن است» آب پاکی را روی دست مخاطب میریزد که قرار نیست با یکی از آن سفرنامههای مرسوم اینفلوئنسرهای امروزی روبهرو شود. حتی شباهتی با سفرنامههای تبلیغاتی مجلات زرد آن روزها، «خانواده سبز» هم ندارد. قرار نیست از محاسن کیش بگوید و با بهبه و چهچه، سفره مملو از اغراق را برای کیشنرفتگان بگشاید. خبری از زرنگبازیهای کارت سبز و چندلایه پوشیدن لباس برای ندادن گمرک نیست.
از دید میرفتاح «در کیش بودن، عین تجارت است.» این جمله یادآور چمدانهای پر لباسی بود که گشوده میشد و چوب حراج بر آنها نواخته میشد و زنان با حرص و آز آنها را از زمین میکندند و به آسمان صعودشان میدادند، همچون بال عقابی به اسارت درآمده میگشودند و نظر میدادند تا در میان آن همه از «آبگذشته» تنپوشی رنگارنگ برگزینند. این لباسها ماحصل گشتوگذار بانوی صاحب چمدان در بازارهای کیش بود. میرفتاح مینویسد: «من به خودم آمدم و دیدم چنین میکنم و پرسه میزنم و به دکانها نگاه میکنم و به دنبال کفش و کلاه هستم و آبنبات و قوطیهای آمریکایی پپسی و از همسفرم اصرار که رفیق، لطفی کن و همتی و فالی هم برای ما بزن و من پوزخندی و بغضی و گریز از بازار که رفیق شفیق: توبه بر لب، سبحه بر کف و دل پر از شوق گناه.»
میرفتاح 30 سال پیش تصویری شبیه جزیره بردهفروشان گزارش میدهد که در آن همه چیز میفروشند حتی «ریگ بیابان هم و مرجان دریا هم و بومیهای سیهچرده جزیره هم. من ماندهام کدام متاعم را به حراج بگذارم و افسوس که آرمانهایم را پیش از این به یغما بردند که اینجا بهای گزافی را برایش میدادند.» اشاره میرفتاح به آرمانهای ضدلیبرالیستی انقلاب است که پس از روی کار آمدن هاشمیرفسنجانی و سخنرانی مشهور «مانور تجمل»ش عملا به یک شعار توخالی بدل شد. میرفتاح با دیدن آن همه تجمل و تبرج نهتنها به وجد نیامده که متعجب از آن چیزی است که سالها بابتش جنگیده است. او زبان شاعرانهای برای اعتراض به دیدههایش برمیگزیند و تلاش میکند با شاعری خود را آرام کند. عکسی هم نگرفته تا آن تصویر ضدآرمانی به بیرون درج نکند، دریغ از آنکه کیش همان زمان لوکیشن فیلمهای سینمای گیشهای ایران شده بود.
بخشی از جذابیت گزارش جایی است که میرفتاح مسافران را توصیف میکند. مثلا جایی مینویسد: «در حسرت دیدن خشکی و دلخوش به اطراق و شور و شوق یکی دو روزه مسافران دلخوش به میهماننوازی جزیره و نگران اتلاف وقت و نرسیدن به بازاری دیگر و بازگشت با دست نهچندان پر که جزیره رفتن یعنی با دست پر برگشتن و اگرنه برای خود که برای دیگری که پرند آدمهایی که مباشرانشان در بازار میلولند و دعوتت میکنند که آدم آنها شوی و با این کارت بازرگانی سالانه لااقل به خاطر آنها دست پر برگردی و من و همسر بهراحتی با خرید یک قوطی پپسی سرد آمریکایی شدیم آدمِ آنها.»
میرفتـــاح از ایـــن وجـــــه آمـــریکایی کیش مـــــدام مـینویسد. اساسا کیش را با آمریکا قیاس میکند، نه با جایی دیگـــر. جایی مینویسد: «کیش بدجوری آمریکایی شده است و بدجوری هـــم مثل کشورهـــــای حاشــــیه خلیجفارس آمریکایی شده است و اصلا هرکجا با قوطیهای نوشابه و آدامس بادکنکی و خرتوپرتهای نشکن با برق و باتری آمریکایی شود، مثل کشورهای حاشیه خلیجفارس شده است و دست بالا نوشابههای سرد به جای شیر شتر نشستهاند و آدامس به جای هسته خرما و شلوار تنگ لی و آدیداس و دمپایی ابری به جای دشداشه و پای برهنه.» میرفتاح نمیتواند این حجم از کالازدگی و بدل شدن مردمی که تا چند صباح پیش زیستشان ضدآمریکایی بود را درک کند. البته شاید پس از 30 سال او موافق این گزارش نباشد. کیش امروز همینی است که میرفتاح تعریف کرده. سه دهه جزیره زیبای خلیج فارس، مسیر مصرفگرایی و کالازدگی را طی کرده است. در کلام میرفتاح هم میشود این پیشبینیها را جستوجو کرد. مثلا او میگوید قرار است سیرجان و ماکو و انزلی را هم چنین کنند که چنین شد؛ اما از دید او این آزادی سخیف است؛ چراکه «این تجارتها که من دیدم، سخیفترین شغلهایی است که میشود داشت. من حیرانم از اینکه گاهی میشود فلان فرزانه فرهیخته، به تجارت هم اشتغال داشته باشد. به اصرار همسفر شدیم میهمان فامیلشان که تاجرکی است و فعلا مشغول در کیش و خانهای دارد و با یکی دو جوان دیگر مثل خود سر میکند و من دیدم که با پول صمیمیتر بود تا با این فامیلشان که همسفر من است و سخت احساس صمیمیت میکرد با او.»
از دید میرفتاح زیست پولکی در کیش آدمها را عوض کرده است. روابط انسانی را خدشهدار کرده و البته آن هم مهربانی میان تجار کیشوند و مسافران کیشآمده، چیزی جز تزویر و ریا نیست. همه آنچه در کیش آفریده شده، سرابی است دو روزه که با رفتن مسافر از آن محو میشود. او کمی هم به تجار کیشوند هم حق میدهد؛ چراکه آنان را محصول «فعلگی» در ژاپن و «دولا و راست» شدن در برابر کویتیها میداند و حالا «باید قدردان عافیت باشند که در کیش تجارت میکنند و پادشاهی و باید هم نگران اتلاف وقتی باشند که به اجبار یار قدیمی گرمابه و گلستانشان که دو سه روزی میهمانشان است به گپ و گفتی بیرون از معامله بگذرد و اصلا تاجر اگر به غیرسرمایه دل ببندد باخته است.»
میرفتاح 30 سال پیش کیش را در مقابل مشهد میگذارد. مینویسد: «مسافران مشهد، اگر از زیارت و زاری فارغ شوند، پرسه در بازار میزنند و سری به دیدنیهای شهر واگر از این دو خسته شوند به پابوس حضرت میروند و مشغول تضرع و استغفار.» البته شاید برای او روشن نبود. شاید 30 سال بعد مشهد نیز به کیش دیگری بدل شود. او کیش را عاری از جاذبههای مشهد میداند و مینویسد: «در کیش نه مزاری هست و نه دیدنیای جز آکواریومی که سروتهاش از ربع ساعتی نمیگذرد. اصلا کی حال و حوصله دیدن جک و جانوران دریایی را دارد که هر شب تلویزیون به رخشان میکشد و مگر مسافران به سفر آمدهاند تا این ماهیها را ببینند.» البته همان روزها هم وکیلآباد مشهد و باغوحشش بخشی از برنامه سفر زائران حرم بود و شاید اینجا میرفتاح کملطفی کرده باشد؛ اما در گزارش او نام قدیمیترین بازارهای کیش آمده است. عربها، فرانسه، مریم، پردیس و ساحل که حداقل دو موردش دیگر وجود خارجی ندارند. میرفتاح غصهدار است از آنچه میبیند. میگوید کیش برازنده خلیجفارس نیست. «دیگر نه موجب غرور و سربلندی است و نه آبستن نهنگان پلنگوش و حتی خجل. من سختتر دلم میگیرد و با این صدای نکره شروع میکنم به خواندن و چه بد هم میخوانم.»
دیگر بخش جذاب گزارش اشاره دارد به بندرگاه کیش. میرفتاح 30 سال پیش در اسکله لنج دیده است، چیزی که دیگر در کیش موجودیتی ندارد و البته «یکی دو تا کشتی چه شیک و پیک که هم باربری بودند و هم مسافربری و به قول همسفر، تایتانیک والفجر 8.» مردان اسکله را سیهچردگان جنوبی و مردان سیستانی و کارگران بلوچی تشکیل دادهاند. میرفتاح اندکی از استعمار میگوید که چگونه این سیهچردگان از آفریقا سر از ایران درآوردند. جایی در همین بخش به قصه گشت ارشاد هم میپردازد که «پلیسهای باکلاس بالا و جزیره بیخیال امر به معروف و چه سخت میگرفتند در تهران و در فرودگاهها برای چند تار لغزیده روی پیشانی نسوان و چه وا داده بودند در کیش و چه دعوا و قشقرقی شد در تهران و سرکهایی که همسفر در این بگیر و بهبندهای فرودگاه میکشد و میخواست تا وارد معرکه شود که من نشاندمش که عزیز همراه: بستن منقار ما مهری است بر طومارها.»
کیش میرفتاح، کیشی نیست که آدمیان معمولی میبینند. او از لذتهای مرسوم کیش کیف نمیکند. او کیش را جرثومهای میدید که داغ ننگی است بر آرمانهایش. هر چند او همچون نیما فریاد میزدند ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید؛ اما خود اوست که گویی در آب میسپارد جان. در انتهای گزارشش مینویسد: «میاندیشم که کیش محصول کدام کیش شخصیت شده است.» او جواب نمیدهد؛ اما بیشک نقش هاشمیرفسنجانی را سانسور کرده است. ادامه میدهد «کیش زهرمارم میشود. به همه خوش میگذرد و گذشته مرا نهیب میزند و شیرینیها را تلخ میکند و خوشیها را خشک میکند و خاطرات مزاحم هجوم میآورند که چه حلاجها رفته بر دارها و یاد فرهادهای مانده بر کوهها میافتم و دست انابت همسفرم را میگیرم.» همسفرش میگوید باید «دست از عقاید کپکزده برداشت.» میرفتاح اما چنین باوری ندارد. حداقل 30 سال پیش چنین نظری داشت. زمانی که نظرش آن بود «بود کیش من مهر دلدارها.»
سیدعلی میرفتاح هنرمند، نویسنده، نقاش و منتقد سینما است اما بیشتر به روزنامهنگاری شهرت یافته است. او در مجلۀ سوره به سردبیری مرتضی آوینی نویسندگی کرد. پس از شهادت سید مرتضی و از سالهای 81-74 سردبیری سوره را به عهده گرفت و از سال ۱۳۷۶ هفتهنامۀ مهر را منتشر کرد که میتوان آن را از کارهای مطبوعاتی مهم میرفتاح دانست. او همچنین سر دبیری روزنامه روزگار، هفتهنامه نگاه و روزنامه اعتماد هم در کارنامهی خود دارد و اکنون هم هفتهنامه کرگدن را منتشر میکند.
در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید: