نویسنده کتاب «چمدان‌های باز» در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
تحصیل به‌عنوان راهی است که از آن بهره می‌گیرند تا وارد یک کشور شوند و آنجا بقیه زندگی خود را ادامه دهند و شاید بهترین روش برای اینکه یک نفر بقیه زندگی خود را در کشور دیگری ادامه دهد این است که با تحصیلات آن کشور شروع کند.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۱۱ - ۰۳:۰۵
  • 10
نویسنده کتاب «چمدان‌های باز» در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
ممیزی‌های چاپ کتاب در آمریکا بسیار است
ممیزی‌های چاپ کتاب  در آمریکا بسیار است
عاطفه جعفریدبیر گروه فرهنگ

عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: سیدمحسن روحانی، نویسنده کتاب «چمدان‌های باز» است، کتابی که چند ماهی است منتشر شده و در همین مدت کوتاه توانسته است مخاطبان خودش را پیدا کند، روحانی که فوق‌لیسانس حقوق خصوصی از دانشگاه امام صادق‌(ع) است، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته و در آنجا مجدد فوق‌لیسانس گرفته است و بعد از شرکت در آزمون وکالت، دکتری را شروع کرده و آن را در رشته حقوق بین‌الملل زیرشاخه تحریم‌های اقتصادی ادامه داده است. او حالا مشغول تحصیلات پسادکتری در کشور آلمان است و همزمان در حوزه تحریم‌های اقتصادی وکالت می‌کند. با او به گفت‌وگو نشستیم تا از کتابی که نوشته و حال و هوای جایی که زندگی می‌کند، بگوید.

آقای روحانی، کتابی که نوشته‌اید، کاملا با رشته‌ای که سال‌ها در آن تحصیل کرده‌اید، متفاوت است، کمی در مورد این موضوع صحبت کنیم که وکالت و ادبیات و سفرنامه‌نویسی چه قرابتی با هم دارند؟

شاید بتوان گفت اولین قرابت به این برمی‌گردد افرادی که در این حوزه هستند کتاب زیاد خوانده‌اند یعنی کسی که وکیل شده مجبور است و عادت کرده کتاب زیاد بخواند، چه برای بازه زمانی که کنکور بوده و بعد که ادامه داشت. ضمن اینکه وقتی تنها می‌شوید بیشترین ارتباط شما با زبان مادری از طریق خواندن است، یعنی کسی نیست که اینجا بخواهم با او صحبت کنم مخصوصا در شهری همچون نیویورک که به زبان فارسی کمتر می‌توانم صحبت کنم. برای اینکه آن خلأ را جبران کنم خیلی می‌خوانم و این چند سال سعی کردم تا جایی که می‌توان بخوانم. سال‌های اول گاهی در شبکه‌های مجازی می‌نوشتم و پخش می‌کردم و بعد از یک بازه زمانی چندین نفر به من محبت داشتند و گفتند قلمم در آن حدی است که اگر بتوانم مطالب را منسجم کنم و این روایت‌ها را جداگانه چاپ کنم. ولی پایه اینکه وکالت و ادبیات چه قرابتی با هم دارند، صرفا تنها مشابهت این است که افرادی که وکیل هستند مجبورند زیاد مطالعه کنند و مجبور هستند زیاد بنویسند و پایه واژگان و دایره لغات آنها مقداری بیشتر از بخش دیگر جامعه است.

ابتدای کتاب و جایی که از سفر آمریکا نوشتید، قدری نگاه‌تان تند است. سفر به کشوری مثل آمریکا، مطمئنا یک تجربه جدیدی برای شما بود؟ با توجه به اینکه از طیف‌های مختلف مخاطب کتاب شما هستند، چقدر به واکنش مخاطب هنگام نوشتن ابتدای کتاب فکر کردید؟

درباره بخش اول صحبت‌هایتان، فکر می‌کنم بالاخره کسی مثل من که شرایط زندگی‌اش در ایران مناسب بود، مطمئنا برایش سخت بود که در کشور دیگری زندگی کند. قائل به این هستم که غالب دانشجویانی که در آمریکا تحصیل می‌کنند شرایط زندگی خوبی در ایران داشتند. تحصیل به‌عنوان راهی است که از آن بهره می‌گیرند تا وارد یک کشور شوند و آنجا بقیه زندگی خود را ادامه دهند و شاید بهترین روش برای اینکه یک نفر بقیه زندگی خود را در کشور دیگری ادامه دهد این است که با تحصیلات آن کشور شروع کند. این امکان در ایران برای حقوق تحریم‌های اقتصادی که رشته تحصیلی من است، وجود نداشت. بعد از 70 سال که تحت تحریم هستیم یک کتاب فارسی درباره تحریم‌ها در بازارهای نشرمان نیست، چه رسد که رشته دانشگاهی باشد. نگاه من این بود که به آمریکا بروم و پروانه وکالت از این ایالت بگیرم و تحصیلاتم را تمام کنم و به ایران برگردم و ادامه زندگی خود را داشته باشم. کاملا با این رویکرد آمدم. این را در مقدمه کتاب هم نوشتم. شاید دلیل اصلی این بود که این حس به مخاطب القا می‌شود. کسی که الان قصد مهاجرت دارد، یک دلتنگی موقع خروج دارد و همچنین خیلی از چیزها را برنمی‌تابد. به او در فرودگاه توهین می‌شود و این خیلی برای او عجیب است و در فرودگاه همه صحنه‌ها مشمئز‌کننده است و مهاجران کشورهای دیگر را با عبارت هجرت حشرات به ذهن می‌آورد. خیلی از افرادی که نابغه هستند ولی انسان‌های کامل کشورهای خود نیستند که به آمریکا برای دستیابی به رویای آمریکایی می‌آیند. این نگاه‌های منفی شاید اول کتاب وجود دارد.

می‌خواستم مخاطبان کتاب حس کنند که یک فرد ابتدا با عینکی وارد آمریکا شده و بعد این عینک کم‌کم از روی چشم برداشته می‌شود و سعی می‌کند بدون داوری قضاوت کند؛ اگر قرار است به ادیان نگاه کند از یک کشور تک‌ دینی، دودینی بیرون نمی‌آید و وارد کشوری شده که دین رکن است، ولی همه دین‌ها در آن برابر هستند و هیچ اولویتی بر دین‌ها نیست. حقوق حیوانات برابر است و اگر درباره حیوان زبان بسته یا سگ می‌نویسم باید دقت کنم هم از نگاه افرادی که سگ دارند به قضیه نگاه کنم و هم از نگاه افرادی که داشتن سگ را حرمت قائل هستند و باید هر دو نگاه را داشته باشم و اگر می‌خواستم با نگاه صرفا داخلی نگاه کنم مطمئنا باید با آن عینک حرمت داشتن نگاه کنم.

در ابتدای کتاب شاید نگاه من تند بوده ولی در بازه زمانی مختلف این جنس تعدیل شده و ادیان را از زبان مدیای کشور خودم نشنیدم، بلکه از زبان افرادی شنیدم که آنها هم همان دین را دارند و شاید تصویری که آنها نیز از مذهب من داشتند، بعد از اینکه از من شنیدند خیلی متفاوت شده است. اینها نیازمند گذر زمان بوده و فکر می‌کنم در زندگی خیلی از مهاجرها این قضیه پررنگ است. وقتی در فضای مجازی کتاب‌های افرادی که مهاجرت کردند را نگاه کنید، می‌توان فهمید سال اول است که به خارج آمده یا چند سال گذشته است. شاید یکی از مزایای اینکه پروسه چاپ این کتاب سه سال طول کشید برای من این بود که نگاه من قدری بالغانه‌تر نسبت به آن اوایلی بود که به آمریکا رفته بودم.

طبق گزارش فروش کتاب دنیا، به‌نظر می‌رسد که ناداستان‌ها برای مردم جذابیت بیشتر دارند. اینکه کسی به کشور دیگر سفر کرده و خاطراتش را می‌نویسد یا اینکه رئیس‌جمهور بوده و دوره او تمام شده و آن دوران را روایت می‌کند. این روایت کردن چقدر برای خودتان اهمیت داشت؟ یک سوال دیگر اینکه نوع روایت کردن مهم است که نویسنده طوری بنویسد که برای مخاطب جذاب باشد. چقدر در روایت کردن به مخاطب فکر کردید که برایش این روایت جذاب باشد؟

وقتی به آمریکا آمدم چند تفاوت جدی در ذهن من پررنگ بود. تحصیل، مذهب و مساله آزادی بیان برای من مهم بود. آمریکا بر مبنای این آزادی‌ها بنا و تاسیس شده است. این امر اصلی بود که در نگاه من بود. اینکه بدانم چرا آمریکا، آمریکا شد. یعنی برای چه مهد بهترین دانشگاه‌های دنیا شد، چرا بحث فرار مغزها به مقصد آمریکا اتفاق می‌افتد و حتی نه برای کشوری همچون انگلستان که این میزان دانشگاه‌های خوب دارد. چرا از لحاظ شغلی کعبه آمال خیلی از مهاجران است. بحث آزادی بیان خیلی برای من مهم بود که در این کتاب سعی کردم بدان نگاه کنم و بحث مذاهب و آزادی آنها چیزهایی است که قدری پررنگ هستند. سعی کردم تاکید روی ایرانی‌های خارج از کشور نکنم و اینکه چه می‌شود مهاجرها به آمریکا می‌آیند و اینجا ماندگار می‌شوند ولی همیشه فکر آنها هنوز به کشور اولیه بند است. حتی افرادی که از مام وطن‌شان بدی دیده‌اند بازهم دوست دارند برگردند و کمک کنند. اینها مواردی بود که هسته اولیه روایت‌های کتاب را شکل داد. سعی کردم اگر دو روایت مذهبی است، اینها را پشت‌هم نچینم و بعد درباره مسائل اجتماعی بنویسم که مخاطب خسته نشود.

نکته بعدی که به آن اشاره کردید، در‌مورد علاقه‌مندی به ناداستان‌ها است، چند روز پیش داشتم یک یوتیوبر را نگاه می‌کردم که تمام دنیا را دیده است او به مخاطبانش می‌گفت، از این به بعد قرار است اتفاقات جدیدتری برای شما بیاورم که آن اتفاقات جدیدتر، داستان زندگی آدم‌هاست. یعنی می‌گردد فلان آدم را پیدا می‌کند که شرایط جسمانی بدی داشته ولی توانسته به فلان توفیقات برسد. سعی می‌کند اینها را از جاهای مختلف دنیا جمع کند و آنها را ببیند یا جاهایی که خیلی داستان و فرهنگ دارند و اینها پر از قصه هستند و مغفول ماندند. جالب است بدانید این ویدئوها بیشتر دیده می‌شود. چه آن کتاب‌هایی که بیوگرافی هستند و چه کتاب‌هایی که سفرنامه هستند. مردم دوست دارند یک اتفاقی باشد که خودشان را کامل جای آن افراد بگذارند، اینکه مردم بدانند من هم می‌توانم مثل این آدم باشم و می‌خواهم به این جایگاه برسم. من اگر بخواهم کتاب بعدی بنویسم سعی می‌کنم آن بخش 70 صفحه اول افراد را پررنگ‌تر کنم و آن را ادامه دهم که حال من چیست و اینجا چطور زندگی می‌کنم و در مواجهه با دانشجویان چه اتفاقاتی برای من افتاد و چطور درس خواندم و چه سختی‌هایی کشیدم و چطور می‌توانستم وکیل شوم و یک‌سری چیزهایی که نه محوریت آن تمجید شخص باشد ولیکن برای اینکه اگر کسی قرار است به این مسیر برسد باید مسیر را طی کند، فکر می‌کند او هم می‌تواند جذاب باشد.  در چمدان‌های باز، سعی کردم اول نگاه مخاطب را با قلم و بقیه افراد و آدم‌های مختلف آشنا کنم. شاید در کتاب دوم به خود این مسیر به چشم هدف در زندگی شخصی نگاه کنم و آن را قدری پررنگ کنم، چون خیلی دست من باز می‌شود. من قدری قلمم می‌تواند طنز شود و دوست دارم اینچنین شود، ولی نمی‌توانستم در این روایت‌ها این را پررنگ کنم؛ چراکه جنس روایت طوری نبود که طنز را بربتابد. دوست دارم اگر بتوانم کتاب بعدی‌ای که می‌نویسم؛ محوریتش خودم باشم شاید راحت‌تر طنزپردازی کنم و شاید کتاب را جذاب‌تر کند.

کتاب شما هم سفرنامه است هم نیست. یعنی احساس می‌شود سفری می‌کنیم و آدم‌های جدید و زندگی‌های جدید را می‌شناسیم، ولی تفاوت‌هایی با سفرنامه دارد. خودتان قبول دارید کتاب شما با سفرنامه متفاوت است و اینکه چند سفرنامه برای نوشتن این کتاب خواندید؟

کتاب‌هایی که درباره آمریکا نوشته شده بود را خواندم. افرادی که به آمریکا سفر کرده بودند و درباره این سفرشان نوشته بودند؛ مثلا کتاب سید‌مجید حسینی را خواندم. قبل از اینکه کتاب را بنویسم این مدل کتاب‌ها را خواندم که درگیر همان مساله‌ای بودند که خدمت شما بیان کردم. یعنی در کشوری رفتند و دچار جذابیت‌ها و پیش‌داوری‌ها شدند و این نگاه بر آنها غلبه کرد. من تفاوتی بین این کتاب و سفرنامه می‌بینم. درست است کسی که به کشور آمده به قصد سفر آمده است. سفر تاریخ انقضایی دارد، تحصیل تمام می‌شود و برمی‌گردد، اما کتاب بعد از یک بازه‌زمانی نمی‌تواند بگوید سفرنامه هستم، چون فرد آنجا زندگی کرده و آنجا کار کرده و شاغل بوده است. همواره می‌گویم تفاوت بین مسافر و مهاجر این است که مهاجر مجبور است شغل داشته باشد و کار کند تا بتواند زندگی کند، ولی مسافر با پس‌انداز خود آمده و قرار است به کشورش برگردد. بنابراین یک‌سری درگیری‌ها با جامعه تجربه نمی‌کند. اتفاقا تاکید دارم نگاه به کتاب نگاه یک مسافر نباشد. اگر قرار است با نگاه مسافر نگاه کنیم جهت‌گیری من باید خیلی پررنگ‌تر می‌بود، چون من تازه به آمریکا آمده بودم و هنوز صرفا لذت می‌بردم و هیجان‌زده می‌شدم. از دیدن ساختمان‌ها از دیدن سیستم حمل‌ونقل هیجان‌زده می‌شدم، وقتی سفرنامه می‌خوانیم کتاب کسی را می‌خوانیم که هنوز مقایسه می‌کند، اما درباره کتاب چمدان‌های باز تقریبا تلاشم این بود کمترین مقایسه اتفاق افتد، حتی اگر در سیستم دانشگاهی قیاسی درباره رابطه با اساتید دانشگاه اتفاق افتاد به‌خاطر این بود که در همان بازه زمانی من هنوز در ایران تدریس می‌کنم و این موجب می‌شد ذهن من درگیر باشد. دوست دارم درباره این قضیه جزئی قیاس کوچکی انجام دهم. این تفاوت را برای سفرنامه و کتابی همچون چمدان‌های باز قائل هستم.

در صحبت‌های خود درباره طنز نوشتن گفتید. اگر قرار باشد کتاب بعدی را بنویسید قرار است چه روایتی داشته باشید، یعنی قرار است دوباره روایتی از آدمی بخوانیم که در آمریکا زندگی می‌کند اما این‌بار با زبان طنز؟

کتابی که الان کار می‌کنم درباره حقوق تحریم‌های اقتصادی است، یعنی یک کتاب حقوقی است و اینکه به شما گفتم در‌مورد کتاب بعدی‌ام است. ولیکن آن کتاب هم یک پایه آن عملا آماده شده است، چون فکر می‌کنم از 18‌سالگی همیشه یادداشت روزانه داشتم و تقریبا دیتای اولیه خیلی از اتفاقات زندگی من در این 15 سال آماده است و حجم کتاب چمدان‌های باز هم خیلی زیاد بود و سعی کردم یک‌سری از نکات و موارد را حذف کنم. مثلا رابطه خودم با خیلی از موکل‌ها که می‌تواند برای بخشی از جامعه جذاب باشد را حذف کردم و هیچ چیزی از شغل من یا تحصیل در آن نمی‌بینید. موارد اینچنینی که مخاطب الان می‌خواند از یک جایی از داستان سوال می‌کند که الان شما چطور کار می‌کنید و چطور مشغول شدید و چطور درآمد دارید و با این درآمد آیا همان‌طوری کار می‌کنید که در ایران کار می‌کردید، آیا شما به همان راحتی که در ایران زندگی می‌کردید آنجا زندگی می‌کنید یا خیر. مخاطب شاید این موارد را بخواهد بیشتر بداند و از یک جایی در چمدان‌های باز مخاطب کنده می‌شود، یعنی از بعد از ورود من به خانواده گریس تقریبا می‌توان گفت مخاطب از زندگی من کنده می‌شود و در زندگی بقیه افراد می‌رود، ولی در کتاب بعدی سعی می‌کنم این اتفاق نیفتد و قدری بیشتر از زاویه دید من نسبت به شرایط موجود نگاه کند. اینکه سفرها را داخل کتاب منعکس کنم یعنی اگر در بازه زمانی‌ای که در اروپا زندگی کردم و تعدادی کشور را دیدم و آنجا هم زندگی بوده و شغل و درآمد داشتم و محیط دانشگاهی بوده و در جامعه بودم. یک‌سری قیاس‌ها هم بود. مثلا اینکه در‌مورد آلمان چه چیزی دیدم یا اینکه در ایتالیا چه اتفاقی را دیدم و چه شرایطی را آنجا تجربه کردم و شاید قیاس‌های اینچنینی با کشورهای دیگر در کتاب بعدی پررنگ شود که دیتای اولیه تقریبا آماده شده و فکر می‌کنم دیتای دیده‌های خود را در 35 کشور درآوردم و قرار است مابین این مسیر بیاید و شاید حجیم‌تر از کتاب اول شود ولیکن مطمئنا سعی می‌کنم محتوا داشته باشد، یعنی تمام تلاشم در کتاب اول این بود که کسی که می‌خواند در انتها یک جمله یا تلنگر یا اتفاقی یا برداشتی از آن داشته باشد و این نباشد که فقط حجم به کتاب بدهم.

بازخوردهایی که از کتاب گرفتید چطور بود؟ ایرانی‌هایی که در آمریکا یا کشورهای دیگر بودند کتاب را مطالعه کردند و نظری از این افراد داشتید؟

از کتاب بیشتر از اینکه بازخورد منفی داشته باشم بازخورد مثبت داشتم، چون خیلی از عزیزانی که کتاب را خواندند با این پیش‌فرض سراغش آمدند که نویسنده این کتاب، کار اولش است. حوزه غیرتخصصی من بود و شاید با دیده اغماض خواندند و همین موجب شد این لطف را به من داشته باشند، ولی آن عزیزانی که کتاب را نقد کردند که نقدها درست است، افرادی هستند که مثلا قلم من را پولیش شده دیدند، یعنی یک مقداری خودسانسوری را زیاد در کتاب دیدند و درباره این نقد کردند که چرا در خیلی از موارد نظر شخصی خود را بیان نکردم یا خود را چرا سانسور کردم یا چرا در فلان موقعیت پاسخی ندادم. این شاید بزرگ‌ترین نقدی بود که به کتاب شد. چند نفری از ایرانی‌ها در آمریکا کتاب را تهیه کردند و چند روز دیگر به آمریکا می‌رسند و کتاب هنوز به دستم نرسیده است. اما چند نفری تهیه کردند و به من پیام می‌دادند هم بازخورد مثبت و هم بازخورد منفی داشتم. مثلا درباره حقوق حیوانات بازخورد منفی داشتم با اینکه تمام تلاشم را کردم که مثبت بنویسم ولی کتاب به‌نحوی است که می‌توانید از بین 65 روایت از 5 روایت بدتان بیاید. چون زندگی آدم‌های مختلف است و همه زندگی‌ها جذاب نیست یا دیده‌های من در سناریوهای مختلف است که ممکن است همه جذاب نباشد.  این قضیه را کنار این بگذارید که همین داستان نظر خیلی‌های دیگر را جلب کرده یا همین داستان نظر هر دو گروه مخالف را عملا درک کرده است، یعنی هر دو گروه از این داستان خوششان نیامده است، چه کسانی که طرفدار حقوق حیوانات هستند و چه کسانی که مخالف حقوق حیواناتند، گفتند چرا چنین مطلبی را گذاشتید. این کتاب طوری نیست که بگویم حال همه را خوب کند ولی می‌تواند بخشی از کتاب یعنی اگر کسی داستان‌ها را جدا از هم بخواند انتهای کتاب بگوید من از 5 روایت خوشم آمد. نمی‌شود همه را قانع و راضی کرد مخصوصا در موضوعات اینچنینی که شاید حساس باشد. مثلا درباره قضیه جیسون رضائیان و ملاقاتی که اتفاق افتاد همین‌طور بود و این دو مدل ایراد گرفتن مطرح بود؛ اینکه می‌گفتند چرا در مواجهه خود اینها را نگفتید یا چرا این جمله را بیان کردید و نوشتید. ولی خدا را شکر کتاب در ایران با توجه به اینکه از چند فیلتر رد می‌شود چه انتشارات و چه دوستانی که در وزارت ارشاد هستند خیال آدم راحت است کتاب رسیده و چند نفر خوانده‌اند و نگاه‌های متفاوت روی آن اعمال کردند و نگرانی‌های دیگر نداریم، ولی یک نکته این است که فکر می‌کنم آزادی‌بیانی که برای این کتاب در ایران داشتم خیلی بیشتر از آزادی بیانی بود که ممکن بود در آمریکا بخواهم این کتاب را چاپ کنم یا اگر مخاطبان غیرایرانی باشند و مثلا کسی که سیاهپوست باشد و بخواهد این کتاب را بخواند شاید ناراحت شود و شاید کسی که یهودی باشد و بخواهد این کتاب را بخواند راحت برنتابد. در خارج از کشور در مسائل سیاسی این آزادی‌بیان مخصوصا در آمریکا خیلی پررنگ است، یعنی می‌توان درباره هر چیزی صحبت کنید ولی در‌مورد مسائل نژادی و مذهبی و قومیتی خیلی سخت می‌توانید بنویسید. من می‌توانم خیلی راحت درباره مسلمان‌ها بنویسم و نقد کنم ولی نمی‌توانم با توجه به اینکه مسلمان هستم درباره یهودی‌ها نقد کنم یا مسیحی‌ها نمی‌توانند درباره یهودی‌ها نقد کنند، ولی یهودی‌ها درباره خود آزادی‌بیان دارند.   اینها مواردی بود که خیلی نگران بودم که در نوشته‌ها باید دقت می‌کردم. اینجا اغلب افرادی که زندگی می‌کنند متعلق به نژاد خاصی هستند و نوشتن درباره آنها حساسیت‌برانگیز است، ولی اینها مواردی نبود که مخاطب این کتاب در ایران حس کند. یعنی برای او فرقی ندارد واژه سیاهپوست یا زردپوست یا رنگین‌پوست باشد، اما همه اینها اینجا بار معنایی دارند و بعضا مسئولیت‌های سنگینی دارند. این هم نکته دیگری بود که درباره ایرانی‌های خارج از کشور می‌توان گفت، ایرانی‌های خارج از کشور روی این مساله هم شاید نکته داشتند و نقد وارد کردند. مثلا بحث مذهب، حجاب، حتی بحث ازدواج دخترهای ایرانی و آمریکایی و حتی پسرهای ایرانی و آمریکایی بعضا نقد بود، ولی اینچنین نبود که درست نباشد، بلکه نباید اینها ذکر می‌شد. یعنی نباید درباره فاصله سنی مردهای ایرانی و آمریکایی با همسرهای آنها صحبت می‌شد؛ چراکه خیلی از این عزیزان همین داستان زندگی را دارند و شرایطی که در آن قرار گرفتند همین بوده و این را دوست ندارند که پررنگ و بیان شود.

به‌نظرم این بحث ممیزی‌ها یا مسائلی که برای نوشتن کتاب باید درنظر گرفته شود، بسیار مهم است، در صحبت‌های خود گفتید که یک‌سری چیزها ممکن است آنجا باعث شود یک حساسیت‌هایی ایجاد کند. این با تصور عمومی که از آزادی بیان آمریکایی داریم، فرق دارد. پس می‌توان گفت آنجا ممیزی وجود دارد و نویسنده هنگام نوشتن هم باید یک‌سری مسائل را رعایت کند؟

خیلی بیشتر از این است که شما گفتید. اگر جمله‌ای در کتابم بنویسم که برخی دوست نداشته باشند، می‌تواند یک‌سری شغل‌های سیاسی را از من بگیرد. یعنی اگر من درباره یهودی‌ها پررنگ‌تر می‌نوشتم یا آن چیزهایی که وجود دارد و خیلی از عقایدی که داشته باشند، برای دین و مذهب خودشان محترم است. ولی اگر من در کتاب طوری می‌نوشتم که به آنها برمی‌خورد، برای من تبعات داشت. اینکه گفتم نمی‌توانم در خیلی از روایت‌ها طنز بنویسم یک دلیلش به‌خاطر همین موضوع است. درباره بحث تبلیغ مسیحی‌ها قدری این را به نحوی می‌نوشتم که باز هم بارقه‌ای از طنز دارد، ولی طوری می‌نوشتم که مخاطب گمان نکند به سخره می‌گیرم. در آمریکا آزادی‌بیان در مورد مذهب، نژاد و... خیلی سختگیرانه است، مخصوصا برای کسی که آن نژاد و ملیت را ندارد و بخواهد نقد کند اصلا این آزادی‌بیان وجود ندارد. آزادی عمل وجود دارد یعنی آزادید هر مذهبی داشته باشید ولی آزاد نیستید هیچ چیزی درباره مذاهب دیگر بگویید که این ممکن است برداشت شود که شما جمله‌ای ضد مذهب بیان کردید؛ این درباره آمریکاست. شاید یکی از نکاتی که در کتاب بعدی بدان اشاره کنم این باشد که در آلمان این را هیچ‌گاه نمی‌بینید و در فرانسه علیه مسلمان‌ها خیلی راحت حرف می‌زنند و عمل می‌کنند و حتی برخورد می‌کنند. خیلی اتفاقات اینچنینی می‌افتد. درباره نژادها خیلی راحت در آلمان توهین می‌شنوید، در‌حالی که نژاد شما سفید نیست یعنی من و شمای ایرانی، نژاد سفید نیستیم هر‌چند خود را میدلیستی می‌دانیم و خیلی از ایرانی‌ها فکر می‌کنند نژاد سفید داریم، ولی از نگاه آنها اینچنین نیست و نژاد شما فرق می‌کند. این را در آلمان مشاهده می‌کنید و تبعیض قائل می‌شوند ولی در آمریکا اگر کوچک‌ترین تبعیضی قائل شوند در عمل می‌توانید شکایت کنید و جواب بگیرید ولی در آلمان می‌توانید در کلام شکایت کنید. من خیلی دیده‌ام که خیلی از عزیزان در آلمان نسبت به تبعیض‌نژادی شکایت کردند و نتیجه‌ای نگرفتند.

در قانون‌گذاری‌ها هم احتمالا دیدیم ورود مسلمان‌ها با پوشش به خیلی از جاها در فرانسه ممنوع است. اینها چیزهایی نیست که آمریکا بربتابد و حتی برای اینکه نشان دهد حمایت می‌کند دخترهای محجبه راحت‌تر می‌توانند در محیط‌های آکادمیک آمریکا وارد شده و شاغل شوند و عکس خود را در صفحه وبسایت می‌زنند تا این را نشان دهند. در شغل‌های دولتی خیلی راحت استخدام می‌شوند و اتفاقا شاید دو نفری باشند که رزومه برابر داشته باشند ولی یکی حجاب داشته باشد خیلی راحت‌تر می‌تواند در آمریکا شاغل شود. در مشاغل خصوصی به‌صورت نانوشته است، یعنی هیچ‌گاه رودررو نمی‌تواند بگوید به‌خاطر اینکه ایرانی هستید یا به‌خاطر اینکه از کره‌شمالی آمدید یا حجاب دارید، استخدام نمی‌کنم. ولی به‌صورت نانوشته دلیل استخدام نشدن را چیز دیگری عنوان می‌کنند و این هم به‌دلیل ترس از شکایت بعدی است که اگر اخراج کنم که به‌دلیل حجاب یا تبعیض‌نژادی باشد. برای همین شرکت‌های خصوصی خیلی راغب نیستند که کسی را استخدام کنند در ظاهر مشخص است امکان تبعیض علیه او وجود دارد. این ظاهر می‌تواند نژاد یا مذهب یا حتی ملیت باشد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰