گفت‌وگوی «فرهیختگان» با محمدصادق ابوالحسنی
آنچه آقای محقق داماد درباره مطرود و منفور بودن روحانیون (پس از مشروطه) می‌گویند، موارد نقض فراوانی دارد. راستش را بخواهید، بعد از حوادث مشروطه تا چندی پس از تأسیس حوزه علمیه قم، روحانیت باوجود آسیب‌هایی که دید، جایگاه و نفوذ قابل‌توجهی داشت که خودش را در مبارزات مردم در جنگ جهانی اول، پیکار پیروز با قرارداد 1919، استقبال از مراجع و علمای تبعیدی نجف به ایران (و شکایت گسترده به دولت انگلیس)، مبارزه با بلوای «جمهوری‌خواهی» رضاخان و قیام حاج‌آقا نورالله اصفهانی نشان داد.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۰۸ - ۰۱:۰۳
  • 10
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با محمدصادق ابوالحسنی
تقریر سکولار از تاریخ حوزه
تقریر سکولار از تاریخ حوزه

فرهیختگان: روز 24 ماه رجب، سالگرد هجرت آیت‌الله شیخ‌عبدالکریم حائری(ره) به شهر مقدس قم است و صدمین سالگرد تاسیس حوزه علمیه قم نیز اندکی بعد فرامی‌رسد. این مناسبت‌ها، فرصت خوبی را فراهم آورده تا به بررسی حرکت تاریخی-سیاسی آیت‌الله حائری و تاسیس حوزه علمیه قم بپردازیم. اخیرا دکتر مصطفی محقق‌داماد (نواده دختری حاج‌شیخ) در نشست «صدسالگی حوزه قم» مطالبی را بیان کردند که بازتاب‌های فراوانی به‌دنبال داشت. سخنرانی ایشان، با عنوان «حوزه و نسبت روحانیت با سیاست»، نسبتا طولانی بود که در این مجال خلاصه‌ای از آن را مرور خواهیم کرد. آقای محقق‌داماد می‌گویند یکی از سندهای تاریخی که در بیت ما موجود است، نامه مهمی است از آیت‌الله میرزامحمدتقی شیرازی (میرزای شیرازی دوم) به آیت‌الله حائری که وقتی حاج‌شیخ به شهر قم آمدند، به دست‌شان رسید. میرزا در این نامه نوشته بود: «من دیگر پیر شدم و حوزه بعد از من رئیس ندارد؛ شما به عتبات بیایید و اوضاع را در دست بگیرید.» اما حاج‌شیخ‌عبدالکریم، در پاسخ ایشان می‌نویسد: «من اوضاع ایران را در تباهی می‌بینم و راه‌حلی برای آن نمی‌بینم، مگر اینکه حوزه‌ای در اینجا تاسیس شود و این حوزه موفق باشد که این تباهی را جلوگیری کند و از بین ببرد. من لازم می‌بینم شما [هم] به ایران بیایید و مهاجرت کنید.» آقای محقق‌داماد در ادامه بحث خود را روی کلمه «تباهی» در این نامه، متمرکز می‌کنند و از حضار می‌پرسند: سوال من این است که منظور حاج‌شیخ از «تباهی» چیست؟ ادعای اصلی آقای محقق‌داماد این است که: «تباهیِ» مورد اشاره، در اثر ورود روحانیت به اختلافات سیاسی مشروطه به وجود آمد و مرحوم حاج‌شیخ‌عبدالکریم، دنبال تاسیس حوزه‌ای در قم بوده که کاملا از سیاست جدا باشد و جلوی این «تباهی» را بگیرد. به گفته آقای محقق‌داماد، اصلا وارد شدن روحانیت به قضایای مشروطه و فاجعه اعدام شیخ‌فضل‌الله نوری، روحانیون را بدنام کرد و برای همه -چه موافقان و چه مخالفان مشروطیت- ناراحت‌کننده بود. وی ادامه می‌دهد وقتی کار مشروطه به‌جایی رسید که یک مرجع تقلید و فقیه مانند حاج‌شیخ‌فضل‌الله نوری را به دار کشیدند، همه افسرده و پژمرده شدند. خلاصه تمام اوضاع آن روز علیه روحانیت بود و این مساله طبعا موجب تباهی [معنوی و اجتماعی] می‌شد. در چنین شرایطی مرحوم آیت‌الله حائری در این فکر بود که اگر حوزه‌ای تاسیس شود که دو عنصر در آن باشد: یکی «علم» و دیگری «اخلاق»؛ و کاملا از سیاست جدا باشد، از طریق این دو عنصر، روحانیت دوباره در قلب ملت می‌رود و باز روحانیت توجه مردم را جلب می‌کند. درنتیجه، شیخ‌عبدالکریم با جداکردن حوزه از سیاست، روحانیت را دوباره در دل مردم محبوب کرد و همین رویه بعدا در دوره آیت‌الله بروجردی نیز استمرار یافت؛ اما با وقوع انقلاب اسلامی، دوباره روحانیت وارد سیاست شد و به آن شرط حاج‌شیخ عمل نشد و بعد از گذشت 40سال هم می‌بینیم که مردم از روحانیت فاصله گرفتند. آقای محقق‌داماد، با این اظهارات خواسته یا ناخواسته، یک دوقطبی بین حرکت تاریخی آیت‌الله حائری و رهبری امام‌خمینی ایجاد کرده و عملا حوزه علمیه را به جدایی از سیاست دعوت کردند. به همین بهانه در گفت‌وگویی با محمدصادق ابوالحسنی، استاد حوزه و تاریخ‌پژوه درباره این اظهارات به گفت‌وگو نشستیم که مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.

به‌عنوان سوال اول بفرمایید ادعاهای جناب محقق‌داماد درمورد موسس حوزه علمیه چقدر محل اعتناست و آیا معارضی در تاریخ برای این اظهارات می‌توان یافت؟

قبل از هر چیز، به روح موسس عالیقدر حوزه علمیه قم، حضرت آیت‌الله حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائری(ره) درود می‌فرستم. دوست دارم ابتدا در اینجا از دو تن از نوادگان فرزانه حاج‌شیخ یاد کنم. یادش به‌خیر از دوران نوجوانی، به اتفاق پدرم، مرحوم استاد مُنذِر(ره)، گاه خدمت استاد عبدالحسین حائری(ره) در کتابخانه مجلس می‌رسیدم و جمعه صبح‌ها نیز در معیت پدرم، به بیت آیت‌الله سیدعلی محقق‌داماد در قم می‌رفتم و از نزدیک شاهد گعده پربار، سخنان شورانگیز و اطلاعات گسترده ایشان بودم. آن بزرگواران -که هر دو از نوادگان وارسته موسس حوزه به‌شمار می‌روند- خاطرات و ناگفته‌های نابی از مرحوم حاج‌شیخ و روحانیت شیعه در گنجینه ذهن خویش داشتند.

مرحوم استاد عبدالحسین حائری نکات جالبی درباره روحیه سیاسی موسس حوزه می‌گفت که در تاریخ ثبت شده است. شاید شنیده باشید که برادر ایشان، دکتر عبدالهادی حائری قائل به سیاست‌گریزی حاج‌شیخ بود و در این زمینه حرف‌هایی می‌زد. او معتقد بود: «آیت‌الله [شیخ‌عبدالکریم] حائری، روحا فردی غیرسیاسی به‌شمار می‌رفت و... ویژگی‌های شخصی ایشان، او را وامی‌داشت که از سیاست کناره‌ گیرد.» (تشیع و مشروطیت در ایران...، عبدالهادی حائری، انتشارات امیرکبیر، چ1، تهران1360، صص180-179). اما در نقطه مقابل، استاد عبدالحسین حائری، این حرف (آیت‌الله حائری، روحا فردی غیرسیاسی بوده) را به‌شدت رد می‌کرد و می‌پرسید: «برادرم عبدالهادی از کجا و با کدام علم روانشناسی خود توانسته است، روحیات جد ما را چنین تشخیص دهد؟!» ایشان مخالف چنین حرفی بود و می‌گفت من بحث‌های زیادی با برادرم برسر این مساله داشته‌ام. (ر.ک:چالش‌های روحانیت با رضاشاه، داوود امینی، نشر سپاس، تهران1382،ص123). عجیب این است که آقای عبدالهادی حائری، در همان کتاب (ص181) می‌گوید: «حاج‌شیخ قاعدتا توقف علمایی مثل میرزای‌نائینی و سیدابوالحسن اصفهانی را در قم دوست نمی‌داشت؛ چون بنابه خواسته‌های طبیعی بشر، انسان مزاحمان ریاست خود را دوست نمی‌دارد!»

  نقاط مثبت بحث دکتر محقق‌داماد

اما اظهارات اخیر آقای دکتر مصطفی محقق‌داماد راجع به حاج‌شیخ و تاسیس حوزه، جهت‌گیری خاصی داشت و انتقادهای زیادی را برانگیخت؛ ولی اگر بخواهیم نقدی منصفانه بر اظهارات ایشان داشته باشیم، باید به نقاط مثبت آن هم توجه کنیم که اهل ادب ‌می‌گویند: «آب صفت، هرچه پلیدی بشوی/آینه‌سان، هرچه بدیدی بگوی.» به‌عنوان نمونه، بخشی از مطالب آقای محقق‌داماد، مثل: تاکید حاج‌شیخ عبدالکریم بر آموزش زبان فرانسوی به طلاب یا چگونگی پیدا شدن دست‌نوشته‌های حاج‌شیخ در یکی از روستاهای اطراف اراک، از نکات جالب سخنرانی ایشان بود؛ مخصوصا اینکه ایشان دست‌نوشته‌های حاج‌شیخ (تقریرات درس مرحوم آیت‌الله فشارکی) را به آیت‌الله حاج‌شیخ‌مرتضی حائری(ره) بازگردانده است. از دیگر نقاط مثبت در سخنرانی ایشان، اشاره به عظمت علمی آیت‌الله شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) و تکان‌دهنده بودن اعدام آن بزرگمرد است. این را هم بگویم که بیان ایشان در نشست صدسالگی حوزه، از همه پرشورتر و پرحرارات‌تر بود و من را یاد سایر خاندان آیت‌الله حائری(ره) انداخت.

  برخی کاستی‌ها و اشتباهات مهم

من در ضمن چهار محور، نقدم را به مطالب ایشان عرض ‌می‌کنم؛ چون اظهارات آقای محقق‌داماد، از چند قسمت تشکیل شده و در پی اثبات یک ادعا و تحلیل تاریخی است. ایشان اول به طرح یک سوال می‌پردازند که چرا حاج‌شیخ، حوزه قم را تاسیس کرد و ‌انگیزه وی چه بود؟ بعد گزارش‌های تاریخی گوناگونی بیان می‌کنند که کاستی‌های زیادی دارد. سپس با نگاه خاص خودشان، یک تحلیلی در خلال گزارش‌ها ارائه می‌دهند و نظریه‌پردازی و نتیجه‌گیری خود را به اتمام می‌رسانند. ایشان در پی اثبات دیدگاه خود هستند که‌ انگیزه حاج‌شیخ از تاسیس حوزه را بیان می‌کند (البته تعبیر بازتاسیس دقیق‌تر است). خب، می‌دانید که تحلیل کردن تاریخ، اصولی دارد و هرکس دنبال نظریه‌پردازی تاریخی است، باید شرایط آن را مراعات کند؛ ازجمله، باید این چهار شرط مهم را در نظر داشته باشد:
1.مستندسازی نظریه خودش با گزارش‌های دقیق و محکم تاریخی
2. دوری از تضاد و ناسازگاری در متن نظریه
3. شفاف‌سازی و ابهام‌زدایی از ادعا
4. همخوانی دلایل نظریه با مصداق تاریخی آن

شکی نیست که اگر گوینده این شرایط را مراعات نکند، تحلیلش دچار آسیب جدی می‌شود. به‌نظر من در نظریه‌پردازی آقای محقق‌داماد نیز این شرایط مهم رعایت نشد؛ یعنی هم در پاره‌ای از گزارش‌های تاریخی که در سخنرانی ایشان بود و هم در برخی تحلیل‌ها و نتیجه‌گیری‌های ایشان، اشکالات مهمی دیده می‌شود.

  محور اول: اشکالات گوناگون تاریخی

چنانچه گفتم، اولین شرط نظریه‌پردازی این است که گوینده در گزارش تاریخ، دقیق باشد و در گزارش‌های تاریخی سهل‌انگاری نکند؛ وگرنه ادعای تاریخی او از اعتبار ساقط می‌شود و سایر اظهارات او هم مورد تردید قرار می‌گیرد. حالا من ضمن رعایت ادب و احترام، نمونه‌وار به نقد بخش‌هایی از سخنرانی ایشان در «نشست صدسالگی حوزه» می‌پردازم.

نکته اول اینکه، دکتر محقق‌داماد چندبار فرمودند: «حاج‌شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) از شاگردان ملا و بسیار مبرز شیخ‌انصاری(ره) است»، درحالی که شیخ‌فضل‌الله، اصلا از شاگردان شیخ‌انصاری نیست و تازه مدتی بعد از رحلت شیخ، به نجف اشرف می‌آید. در این زمینه کافی است به کتاب مرحوم ملاعلی واعظ‌خیابانی نگاهی بیفکنید و واقعیت را ملاحظه کنید. (علماءمعاصرین،کتابفروشی اسلامیه،تهران1366ق،ص95).

ثانیا آقای محقق‌داماد درباره عظمت علمی شیخ‌فضل‌الله گفتند: «یک مباحث مشتق از ایشان منتشر شده که در قم چاپ شده. وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی بسیاری از حرف‌های آخوند در آن هست. یعنی حرف‌های حاج‌شیخ‌فضل‌الله، دقیقا قبل از آخوند [در کفایه] نوشته شده و بسیار ملا است.» خدمت شما عرض کنم که در عظمت و جامعیت علمی شیخ، شکی نیست و همین که فقیه بزرگی مثل ملاحبیب‌الله رشتی(ره)، بر رساله فقهی شیخ (قاعده ضمان‌الید) تقریظ نوشته و در حق وی از تعابیری مثل «مجتهد ماهر» و «جامع معقول و منقول» استفاده می‌کند، ما را بس است. (دیده‌بان بیدار!، علی‌ابوالحسنی(منذر)، نشر عبرت، تهران1380،ص16) اما مایه شگفتی است که آقای محقق‌داماد توجه ندارند که «رساله‌المشتق»، تقریرات شیخ از درس میرزای‌شیرازی است؛ نه اینکه این مباحث، مستقیما از خود شیخ باشد! یعنی شیخ‌فضل‌الله نوری مقرر درس میرزا بوده و در مقام تقریر، نظریات میرزا را در بحث اصولی مشتق بیان کرده است. (شیخ‌فضل‌الله نوری و مشروطیت، شیخ‌مهدی انصاری، انتشارات امیرکبیر، تهران1378، ص37). همه می‌دانند که آخوندخراسانی و شیخ‌فضل‌الله نوری هر دو شاگرد میرزای‌شیرازی بودند و هر دو از درس ایشان استفاده می‌کردند. پس محتوای آن تقریرات، از ابتکارات اولیه شیخ در بحث مشتق نیست که آقای محقق‌داماد بفرمایند: «یک مباحث مشتق از ایشان منتشر شده که... بسیاری از حرف‌های آخوند در آن هست، یعنی حرف‌های حاج‌شیخ‌فضل‌الله، دقیقا قبل از آخوند نوشته شده است!» نشانه‌ اشتباه آقای محقق‌داماد این است که حضرت آیت‌الله سبحانی، درباره رساله مشتق تصریح می‌کنند که این کتاب، تقریرات مباحث میرزا است: «رساله‌المشتق: هذه‌الرساله، تقریر لاراء استاذه‌الکبیر السیدالمجدد‌الشیرازی... ». (نگاه کنید به: مقدمه آیت‌الله سبحانی بر «رساله قاعده ضمان‌الید»، که ضمیمه کتاب اشارة‌السبق الی معرفة‌الحقِ علامه حلبی منتشر شده است: انتشارات موسسه امام‌صادق(ع)، قم1414ق، ص15). بر این اساس، درباره تقریرات اگر کسی بخواهد فنی قضاوت کند، باید از کیفیت تقریر و دقت‌ها و ظرافت‌های اثباتی آن سخن بگوید.

انتظار می‌رفت که آقای محقق قبلا «رساله‌المشتق» و «کفایه‌الاصول» را با دقت کافی بررسی کنند و با ظرافت بیشتری بین آنها مقایسه کنند. اما این‌طور که می‌گویید، لابد اشتباهی صورت گرفته است؛ اما ایشان یکجا از حاج‌شیخ‌فضل‌الله نوری، به‌عنوان «مرجع تقلید» یاد کردند. آیا این نکته را هم اشتباه سهوی ایشان می‌دانید؟

ببینید شیخ‌شهید با همه مراتب علمی که داشت، از مراجع مصطلح –به‌معنای مرجع عام شیعیان- نبود و به یک معنا با آمدن به تهران، زمینه مرجعیت عمومی خود را فدای تکلیف شرعی کرد. در آن زمان، مرجعیت عامه تشیع در عتبات استقرار داشت. البته شیخ در حلقه مریدان خویش (مثل عضدالملک)، مقلدان خصوصی هم داشت که محدود بودند (آخرین آواز قو، علی ابوالحسنی(منذر)، نشر عبرت، تهران1380، ص112). ولی آقای محقق‌داماد چون از نگاه مخالفین شیخ‌فضل‌الله، تعبیر مرجع تقلید را برای او به‌کار می‌برند، شاید سبقُ‌اللسان باشد و احتمال دارد منظورشان اجتهاد و فقاهت شیخ بوده، نه مرجعیت تقلید ایشان.

  ماجرای نامه حاج‌شیخ به میرزای‌شیرازی

یکی از گزارش‌های تاریخی آقای محقق داماد، درباره نامه میرزا محمدتقی شیرازی به حاج‌شیخ ‌عبدالکریم حائری است که فرمودند وقتی نامه را به حاج‌شیخ نوشتند که ایشان در قم بود. آیا این سخن از نظر زمانی دقیق است؟

سومین نقد بر سخن ایشان (از نظر تاریخی) در همین‌جاست. البته در اصل وجود این نامه تردید نداریم، اما آقای محقق‌داماد می‌گویند: یک سند مهم تاریخی در بیت ما موجود است که مربوط به بعد از آمدن حاج‌شیخ عبدالکریم به شهر قم است. درحالی‌که این نامه مربوط به دوران اقامت حاج‌شیخ در اراک است، نه قم! چرا؟ چون میرزای‌شیرازی دوم در 3 ذیحجه 1338 - یعنی حدودا یک‌سال‌ونیم قبل از ورود و اقامت شیخ ‌عبدالکریم در قم - از دنیا رفت؛ (علماء معاصرین، همان، ص122) پس چگونه می‌تواند یک‌سال‌ونیم بعد از وفاتش به حاج‌شیخ نامه نوشته باشد؟ (زمان مهاجرت شیخ‌عبدالکریم به قم: رجب 1340). از بیانات مرحوم استاد عبدالحسین حائری، (نواده مطلع حاج‌شیخ) هم پیداست که شیخ آن‌وقت در اراک بود، نه قم. (موسس حوزه؛ یادنامه حضرت آیت‌الله حاج‌شیخ عبدالکریم حائری، به کوشش سیدمحمدکاظم شمس و... ، انتشارات بوستان کتاب، قم1383، ص 627). پس اینکه آقای محقق‌داماد، تاریخ نگارش نامه را مربوط به 13 تا 14 سال بعد از اعدام حاج‌شیخ فضل‌الله دانستند، بهتر آن است که بگوییم: حدود 10 تا 11 سال بعد از شهادت شیخ.

 نکاتی که فرمودید خوب و قابل‌تامل است ولی به‌نظرم نقد گزارش‌های تاریخی برای بحث نقطه عزیمت مناسبی نباشد؛ چراکه آقای محقق‌داماد هم ادعای تاریخ‌نگاری ندارند.

دلایل دکتر محقق داماد کاملا تاریخی است و تحلیل خود را با تاریخ گره می‌زنند. وقتی گوینده در گزارش تاریخ، به چنین اشتباهاتی دچار شود، ممکن است شنونده در تحلیل تاریخی او هم بی‌اعتماد شود. مخصوصا اینکه نظریه‌پردازی‌های امروز معمولا با نقل تاریخ صورت می‌گیرد. این منصفانه نیست که ما برداشت‌های مختلف خود را به تاریخ نسبت بدهیم ولی وقتی کسی آنها را نقد کرد، بگوییم رشته ما تاریخ نیست! اصولا دقت‌ورزی در نقل تاریخ شرط مهمی است و غفلت از آن، شدیدا به اعتبار شخص آسیب می‌زند، البته به من هم حق بدهید، چون دارم بحث علمی می‌کنم. این را هم بدانید که تابه‌حال موارد متعددی بوده که از من درخواست کردند به اظهارات جنجالی دیگران نقد بزنم، ولی به این مساله تمایلی نشان ندادم. اگر امروز دعوت شما را پذیرفتم، چون موضوع بحث (تاسیس حوزه) اهمیت بسزایی دارد و واقعا احساس تکلیف می‌کنم. وقتی احساس می‌کنی در 100سالگی حوزه مقدسه قم، حقایق وارونه می‌شود، دیگر سکوت زیبنده نیست و یادتان باشد که ما از خود حاج‌شیخ آموختیم، در بحث علمی با کسی تعارف نکنیم. بدین‌جهت از شما تقاضا می‌کنم خیلی عجله نکنید؛ احساسات و عواطف دیگران را کنار بگذارید و اجازه بدهید در خلال گفت‌وگو به اشتباهات تاریخی و گوناگون آقای دکتر هم بپردازیم. مثلا ایشان گفتند حاج میرزا محمد ارباب، شاگرد شیخ انصاری است که چنین نیست! البته من به اینها اکتفا نمی‌کنم و نشان می‌دهم که متاسفانه اشتباهات تاریخی، روی تحلیل‌های تاریخی ایشان هم تاثیر می‌گذارد. این دست‌کم برای من خیلی اهمیت دارد و اصولا میزان دقت یک پژوهشگر، همین‌جاها بروز می‌کند. تنها من هم نیستم، بلکه دانشوران حوزه به قضاوت‌ها و سخنان آقای دکتر انتقادهای زیادی کردند و برخی مثل آیت‌الله حاج‌شیخ جواد فاضل لنکرانی، به‌صورت متین و عالمانه، انتقادات علمی خود به سخنان ایشان (در باب اندیشه سیاسی آیت‌الله بروجردی) را به‌تفصیل در درس خارج خود مطرح کردند و از آقای محقق‌داماد پاسخ طلبیدند ولی افسوس که جوابی به این نقدها داده نشد و جای این سوال هنوز باقی است که: «نقدها را بود آیا که عیاری گیرند»؟! باری، به قول شاعر: «سر نَنَهد چرخ تو را، تا که تو بی‌سر نشوی، کس نخرد نقد تو را، تا سوی میزان نبری»! فراموش نمی‌کنم زمانی مصاحبه مجله حوزه با آقای دکتر محقق‌داماد را می‌خواندم و در آنجا دیدم خود ایشان از اشکالات موجود در کتاب‌های تاریخی گلایه‌ها دارند و حتی بخشی از مصاحبه خود را نمونه‌وار، به نقد آنها معطوف کردند. مع‌الوصف، خود ایشان برای اثبات نابسامانی ایران و نفوذ بیگانه در عصر مشروطه، گفتند: «در تاریخ خواندم: کدخدای زرگنده را سفیر انگلیس تعیین می‌کرده است!» (مجله حوزه، دوره 21، ش125، آذر و دی 1383، ص46). درحالی‌که گویا ایشان بین قلهک و زرگنده خلط فرمودند. چرا؟ چون در عصر قاجار، دهکده «زرگنده» تحت مباشرت مستقیم روس‌ها قرار داشت و رعایاى این قریه عملا اتباع روسیه شمرده مى‏شدند؛ لذا کدخدای آن را سفارت روسیه تعیین می‌کرد. در مقابل، قلهک تحت مباشرت مستقیم سفارت انگلیس اداره می‌شد و کدخدای آن منتخب و عامل انگلیسی‌ها بود. بی‌جهت نیست که تقى‌زاده در خاطرات خودش می‌نویسد: «زرگنده که مثل مملکت روس بود» و با اشاره به قلهک می‌نویسد: «آنجا هم مثل خاک انگلیس بود.» (زندگى طوفانى؛ خاطرات سیدحسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، انتشارات محمدعلی علمی، تهران 1368، ص143). امتیازى که این دو دولت، در این مساله به‌دست آورده بودند، ناشى از حق کاپیتولاسیونی بود که تا سال 1927 میلادی در ایران اجرا مى‏شد. (برای توضیحات بیشتر، بنگرید به: نامه‏هاى خصوصى سر سسیل اسپرینگ رایس... ، ترجمه و توضیحات دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، انتشارات اطلاعات، تهران 1375، ص 92).

  ریشه تحلیل‌ دکتر محقق داماد

آقای محقق می‌گویند حاج‌شیخ به میرزا پاسخ منفی دادند و نوشتند: «من اوضاع ایران را در تباهی می‌بینم و راه‌حلی برای آن نمی‌بینم، مگر اینکه حوزه‌ای در اینجا تاسیس شود و این حوزه موفق باشد که این تباهی را جلوگیری کند و از بین ببرد.» ایشان معتقدند که اصلا انگیزه حاج‌شیخ از تاسیس حوزه قم، از بین بردن این «تباهی» بود و لذا حوزه‌ای را تاسیس کرد که کاملا از سیاست جدا باشد. نظر شما در این زمینه چیست؟

در اینکه موسس حوزه، توجه خاصی به «فضیلت» و «اخلاق» داشته جای تردید نیست، ولی اینکه حاج‌شیخ مطلقا و کاملا می‌خواست حوزه از سیاست بیگانه و برکنار باشد، قابل‌بحث است. پاشنه آشیل بحث دکتر محقق‌داماد، نوع برداشت ایشان از کلمه «تباهی» است، لذا اگر مقصود واقعی حاج‌شیخ از این تعبیر روشن شود، بنیاد این نوع برداشت متزلزل می‌شود. در اینجا آقای محقق‌داماد، عبارت آیت‌الله حائری مبنی‌بر اینکه: «من اوضاع ایران را در تباهی می‌بینم» به این‌گونه تفسیر می‌کنند: اولا مدعی هستند که مقصود ایشان از «تباهی»‌ اوضاع، ناظر به وضعیت ایران، در همان زمان نگارش نامه است (که به گمان آقای محقق‌داماد، سال 1301 - 1300 ش و بعد از آمدن حاج‌شیخ به قم می‌باشد)؛ ثانیا ماهیت این تباهی را از دست رفتن اعتبار و وجهه روحانیت در آن زمان می‌دانند؛ ثالثا علت تباهی، دخالت روحانیت در مشروطه و اختلافات برآمده از آن می‌باشد و این تباهی پدیده‌ای بود که از مشروطه به بعد، تحقق یافت. رابعا قدر متیقن از رخدادهای مشروطه این بود که همه روحانیون بدنام شدند و لذا در ذهن حاج‌شیخ این بود که یک حوزه‌ای تاسیس کند که دو صفت و عنصر در آن باشد: یکی «فضل» و دیگری «اخلاق» و کاملا حوزه از «سیاست» جدا باشد؛ و از طریق این دو عنصر، روحانیت دومرتبه در قلب ملت برود و باز برای مردم جلب‌توجه ‌کند و چنین نیز شد؛ یعنی «واقعش این است که [بعد از آمدن حاج شیخ، تاسیس و عملکرد] حوزه قم، همین کار را کرد که بعد از مدتی، دومرتبه روحانیت در دل مردم آمد و همه [روحانیون را] دوست داشتند»!

متاسفانه آقای محقق داماد، دوباره دقت لازم را به خرج ندادند و متن نامه حاج‌شیخ را کامل نقل نکردند و با یک تحلیل اشتباه از دوران عصر مشروطه و رضاخان، برداشت نادرستی از هدف حاج‌شیخ عبدالکریم حائری به دست دادند. چرا؟ چون اولا منظور حاج‌شیخ از «تباهی»، وضعیت نگران‌کننده ایران در سال‌های بعدی است؛ نه بی‌آبرویی روحانیت شیعه، قبل از تاسیس حوزه قم! درواقع، آیت‌الله حائری، تباهی آینده را زودتر پیش‌بینی کرد و اقدامات بعدی رضاخان، بر صحت این پیشگویی‌ مهر تایید زد. این مساله بعدها در قالب «کشف حجاب»، «ممنوعیت عزاداری»، «ستیز با روحانیت شیعه»، «استبداد و دیکتاتوری»، «سلطه استعمار و فرقه‌های ضاله بر ایران اسلامی» و... آشکار شد و نمونه‌هایی گویا از «تباهی» و «تاریکی» را به نمایش گذاشت. حالا دلیل من چیست؟ من این تحلیل را با استناد به گزارش استاد عبدالحسین حائری عرض می‌کنم. اینکه به فرمایش ایشان عنایت دارم، چون سال‌ها مسئولیت اسناد مجلس شورا را برعهده داشتند و نسبت به تاریخ و اسناد زندگی حاج‌شیخ دقیق‌ترند و مطلع‌تر هستند. خود آقای محقق‌داماد نیز در همین سخنرانی از نظر تاریخی به ایشان عنایت نشان دادند و دیدم در جای دیگری از ایشان به‌عنوان «شخصیت برجسته و تحقیقی» یاد می‌کنند.

گزارش استاد عبدالحسین حائری چیست؟

ایشان متن نامه را دقیقا طوری نقل می‌کند که حاج‌شیخ درحال پیش‌بینی وضعیت آینده ایران است: «من نمی‌توانم به عراق بیایم؛ چون احساس می‌کنم آینده ایران سیاه خواهد شد و وضعیت اجتماعی بدی را برای این کشور پیش‌بینی می‌کنم. اگر می‌توانید شما [میرزا] به اینجا بیایید. به نظر من مرکز روحانیت باید در اینجا تشکیل شود و قدرت زیادی هم داشته باشد.» (کتاب موسس حوزه... ، به کوشش سیدمحمدکاظم شمس و... ، همان، ص627). ضمنا در نقل دیگری از حاج‌شیخ می‌خوانیم: «من افق آینده ایران را شدیدا رو به تاریکی می‌بینم.» (مقاله «رضاخان کاره‏اى نیست؛ با انگلیس طرفیم!...»، علی ابوالحسنی(منذر)، روزنامه جام‌‌جم، س۵، ش۱۳۳۳، 10/10/۱۳۸۳، ص۹). پس تعبیر «افق آینده» یا «آینده ایران» در نامه حاج‌شیخ بوده، ولی جناب محقق‌داماد، نامه را ناقص نقل کردند و این غفلت در تحلیل نادرست ایشان بی‌تاثیر نیست. بنابراین از نظر آیت‌الله حائری، ریشه تباهی در غرب‌زدگی، مبارزه با شعائر اسلامی و روحانیت‌ستیزی بوده و طبعا تاسیس حوزه نیز برای جلوگیری از آن تباهی‌ها و دین‌ستیزی‌ها صورت گرفته است. توضیحات استاد عبدالحسین حائری درباره این نامه خیلی مهم است. آقای حائری اولا می‌گوید: «از این نامه به‌خوبی به‌دست می‌آید که حاج‌شیخ نگران آینده ایران بوده است [و] آینده ایران را تاریک می‌دیده» ثانیا می‌گوید: «می‌خواست با بنیانگذاری حوزه و تربیت روحانیت مهذب و آگاه، امور معنوی، تربیتی و سیاسی کشور را اصلاح کند»، یعنی هدف حاج‌شیخ از تاسیس حوزه، اصلاح امور سیاسی کشور نیز بوده است و ضمن توجه به عنصر علم و اخلاق، از عنصر سیاست هم در بنیانگذاری حوزه غافل نبوده است. ثالثا از زمان آمدن به ایران، خطر جریان غرب‌زدگی را به‌خوبی حس می‌کرد و از نظر شرعی وظیفه حوزه و روحانیت را در جلوگیری از آن می‌دید: «حاج‌شیخ خطر فروپاشیدگی فکری ایرانیان را به‌روشنی احساس می‌کرده است... ناتوانی دینی، ناسامان‌مندی روحانیت و علمای دین، میدان را برای تاخت‌وتاز جریان روشنفکری غربی و غیردینی، فراهم آورده بود. ایشان این خطر را احساس می‌کرد و جلوگیری از این خطر را برعهده روحانیت می‌دانست.» (مجله حوزه، دوره 21، ش125، آذر و دی 1383، ص155).

 با این حساب، آقای محقق‌داماد از کلمه «تباهی» برداشت خاصی داشتند و متن کامل نامه در ذهن‌شان نبود و شاید در اثر همین، ‌انگیزه حاج‌شیخ را جداسازی حوزه از سیاست قلمداد می‌کنند! گویا این کلمه «تباهی»، برای خودش کلیدواژه حساسی است و ناخودآگاه آدم را یاد عصر رضاخان می‌اندازد!

حالا نکته‌ای جالب اینجاست؛ یک نویسنده و روزنامه‌نگار به نام خانم مریت هاکس (Merritt Hawkes) که متولد 1887میلادی است و سفرنامه‌اش به ایران، تحت‌عنوان « ایران؛ افسانه و واقعیت» ترجمه و چاپ شده است در اواخر زمستان 1311 شمسی از منچستر با کشتی به‌سوی ایران حرکت می‌کند و از طریق بندر بوشهر وارد ایران می‌شود و به‌سمت شمال ایران حرکت می‌کند. او حتی اوضاع اجتماعی و مذهبی قم و تهران را هم زیرنظر می‌گیرد. جالب است وقتی دیدم او هم درباره اوضاع فرهنگی و سیاسی عصر رضاخان، مشابه تعبیر «تباهی» [= تباه کردن دین] را به‌کار می‌برد: «در ایران پدیده عجیب اسلامی دولتی دیده می‌شود. به‌طوری‌که دولت در ظاهر در فکر تعدیل و شاید اصلاح دین، و درواقع در فکر تباه ساختن دین از درون است»! (موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چ2، مشهد1371، ص195). حالا بحث امروز شما مرا یاد تعبیر این روزنامه‌نگار اروپایی انداخت که انصافا عبارت تامل‌برانگیزی است!

  آیا پس از مشروطه طلاب را سوار ماشین نمی‌کردند؟

تا اینجا گفتیم که اولا: آقای محقق داماد در مقام گزارش و تحلیل تاریخ، دقت لازم را در عبارت آیت‌الله حائری (آینده و تباهی) به خرج ندادند و ثانیا: برای اینکه برداشت خود را تقویت کنند، فرمودند: «اینکه امام‌خمینی رضوان‌الله علیه فرمودند: طلبه‌ای که سوار [ماشین] می‌شد، می‌گفتند ماشین خراب می‌شود، بیا پایین، آن زمان بوده [زمان نگارش آن نامه و پیش از پا گرفتن حوزه قم] که بسیار بسیار طلبه‌ها مطرود و منفور بودند»؛ اما باید عرض کنم که برخلاف برداشت آقای محقق داماد، منظورِ امام، از آن زمان که طلبه‌ها را سوار ماشین نمی‌کردند، دوران سلطنت رضاخان و تبلیغات سوئی است که سال‌ها بعد از تأسیس حوزه بر ضد روحانیون انجام می‌شد؛ یعنی اشاره مرحوم امام دقیقا ناظر به دوران بعد از تأسیس حوزه قم است، نه پیش از تأسیس حوزه و پسامشروطه!

دلیل شما چیست؟ آیا سندی هم برای استنباط خودتان دارید؟

بله. امام در مناسبت‌های گوناگونی این ماجرا را تعریف کردند و صراحتا گفتند مربوط به دوران سلطنت رضاخان است. پیداست که تخریب وجهه علما، در دستور کار پهلوی بوده و انگار ماجرای ماشین و روحانیون در اواخر حیات شیخ عبدالکریم و چندی پس از ارتحال ایشان رواج یافته است (یعنی سال‌های ۱۳۱۵ ـ ۱۳۱۰ به بعد). من در اینجا خوانندگان نکته‌سنج را به کتاب تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام‌خمینی(ع) ارجاع می‌دهم. (چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، تهران 1378، ص103 به بعد). دومین بخش این کتاب، سیاست‌های رضاخان بر ضد اسلام و روحانیت را افشا می‌کند و مساله سوار نکردن اهل علم را از سخنرانی‌های امام می‌آورد. به‌عنوان نمونه، امام در تاریخ ‏‏7/12/57‏ می‌فرمایند: «در زمان رضاخان آخوند را جوری کرده بودند که مردم سوار اتومبیل‏‌ ‌‏نمی‌کردند! یکی از دوستان من گفت که من در عراق [اراک] می‌خواستم سوار‏‌ ‌‏اتومبیل بشوم، شوفر گفت که ما دو طایفه را بنا داریم سوار اتومبیل‏‌ ‌‏نکنیم: یکی فواحش را، یکی آخوندها را! اینها با ما اینطور کردند...»!‏‌ (همان، ص112).

شاید برای خوانندگان مصاحبه جالب باشد اگر بگویم حتی مرحوم امام یک‌بار به اتفاق آقازادگانِ حاج‌شیخ عبدالکریم سوار اتوبوس می‌شوند. در آنجا یکی از مخالفان به آنها توهین می‌کند و می‌گوید شما از عمال انگلیس هستید! امام در تاریخ ‏‏22/6/58‏ ماجرا را بدین‌گونه شرح می‌دهند: «من مکرر گفته‌ام: من و آقای حائری، آقای آقامرتضی‏‌ ‌‏حائری و آقای حائری اخوی‌شان ـ آقای حاج‌آقا مهدی ـ در اتوبوس‏‌ ‌‏بودیم؛ در نمی‌دانم چندسال پیش از این، و از یک جایی می‌آمدیم‏‌ ‌‏طرف جنوب شهر و آنجاها در آن اتوبوس یک عده‌ای بودند. یکی‌شان‏‌ ‌‏شروع کرد صحبت کردن گفت که من مدت‌ها بود این هیکل‌ها را‏‌ ‌‏ندیده بودم ـ آن زمانی بود که زمان قدرت رضاشاه، شاید آخرهای‏‌ ‌‏رضاشاه، شاید حالا یادم نیست درست ـ گفت من مدت‌ها بود این‏‌ ‌‏هیکل‌ها را ندیده بودم. مقصودش ما سه نفر بود که معمم بودیم. اینها را‏‌ ‌‏انگلیس‌ها درست کرده‌اند و... از‏‌ ‌‏عمال آنها هستند.» (همان کتاب، ص128). مرحوم امام، در ابتدای کتاب کشف اسرار نیز به سیاست رضاخان و مشاهدات عینی خود از توهین و سوار نکردن علما می‌پردازد.(ص9)

من ضمن احترام به آقای محقق داماد، از سخنان ایشان در تعجبم. چرا؟ یکی از این جهت که با دقت و پختگی، تاریخ را نقل نکردند و دیگر اینکه چون از نواده‌های حاج‌شیخ هستند، انتظار می‌رفت دست‌کم ماجرای امام و آقازادگان آیت‌الله حائری را به‌خاطر داشته باشند. امام در این ماجرا تصریح می‌کند که در زمان قدرت رضاشاه و حتی شاید اواخر آن رخ داد! ضمنا دکتر محقق داماد مدعی هستند که روحانیت بعد از مشروطه بسیار منفور و مطرود بود، ولی با تأسیس حوزه به دل مردم بازگشت، اما جای این سوال جداً هست که به‌راستی این برخوردهای غمبار، گویای محبوبیت یافتن عمومی روحانیت پس از تأسیس حوزه قم است یا تخریب بی‌سابقه چهره آنها؟ به‌ویژه اینکه دامنه تخریب‌ها و تهمت‌پراکنی‌ها، به‌قدری بوده که حتی امام و فرزندان موسس حوزه هم از اتهام انگلیسی بودن در امان نبودند! پس وضعیت تا حدود قابل‌توجهی برخلاف برداشت آقای محقق داماد است و پروژه زمان رضاخان، اوضاع بدی را رقم زد؛ لذا اوضاع به‌حدی زجرآور بود که به قول شاگرد برجسته حاج‌شیخ، آیت‌الله اراکی: آیت‌الله حائری این اواخر می‌فرمود: «من در مخیله‌ام خطور نمی‌کند که روحانی از این طرف خیابان برود و زن مکشّفه از آن طرف خیابان... روزبه‌روز لاغر شد و مثل روز اول شد. روزی که... پوست و استخوان بود و هر روز هم تب می‌کرد... تا اینکه خوف در دلش افتاد، و آخر هم نمی‌دانم دق کرد و مرد»! (مجله حوزه، س2، ش12، دی1364، ص39-38). با این همه، چگونه آقای محقق داماد مدعی هستند که بعد از گذشت مدتی از تأسیس حوزه، دومرتبه روحانیت در دل‌ها آمد و برخلاف بعد از مشروطه که منفور بودند، مردم آنها را دوست داشتند! پس ببینید اگر محبوبیت درگرو عدم ورود به سیاست است، حوزه که در عصر رضاخان مجبور بود مستقیما وارد سیاست نشود، بایستی محبوبیت حوزه چندین برابر دوران مشروطه و حتی عصر نهضت تنباکو می‌شد که در عمل چنین نشد. وانگهی، خود امام به‌طور آشکار، علت سوار نکردن اهل‌علم و تبلیغات سوئی که چنین وضعیتی ایجاد کرد را بیان می‌کنند و آن حضور به‌موقع و توفانی روحانیت دربرابر استبداد سیاسی و اجتماعی رضاخان و استعمار است. این تعلیل با برداشت آقای محقق داماد نمی‌خواند. مثلا امام به تاریخ 17/11/57 در مقام ریشه‌یابی می‌گویند: «در زمان رضاخان آخوند را طوری کرده بودند که مردم سوار اتومبیل نمی‌کردند... برای اینکه رضاشاه می‌دید که آخوند است که... مدرس است که جلوی او ایستاده است... و فریاد می‌زند که زنده‌باد خودم و مرده باد رضاخان... .» (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام‌خمینی، ص 112). البته این‌گونه توهین‌ها را نباید به رفتار کل ملت ایران سرایت داد، بلکه آنها یک بخشی از بدنه جامعه بودند که تحت‌تأثیر تبلیغات ضددینی قرار می‌گرفتند، لذا مواردی مثل تشییع باشکوه پیکر آیت‌الله حائری نشان می‌دهد شیفتگان روحانیت در بدنه جامعه کم نبودند.

  نفوذ سیاسی – اجتماعی علما پس از مشروطه

سوالی که در ذهن خواننده ایجاد می‌شود، این است که آیا روحانیت، پس از مشروطه خیلی منفور شده بود؟ و در این صورت، طرح گسترده و پیچیده رضاخان برای بی‌اعتبار کردن روحانیت چه فایده‌ای داشت؟

آنچه آقای محقق داماد درباره مطرود و منفور بودن روحانیون (پس از مشروطه) می‌گویند، موارد نقض فراوانی دارد. راستش را بخواهید، بعد از حوادث مشروطه تا چندی پس از تأسیس حوزه علمیه قم، روحانیت باوجود آسیب‌هایی که دید، جایگاه و نفوذ قابل‌توجهی داشت که خودش را در مبارزات مردم در جنگ جهانی اول، پیکار پیروز با قرارداد 1919، استقبال از مراجع و علمای تبعیدی نجف به ایران (و شکایت گسترده به دولت انگلیس)، مبارزه با بلوای «جمهوری‌خواهی» رضاخان و قیام حاج‌آقا نورالله اصفهانی نشان داد. نهضت جنگل از جدی‌ترین خیزش‌ها دربرابر استعمار و استبداد است که به‌وضوح می‌توان همراهی علمای برجسته رشت را در آن به تماشا نشست. من همین‌جا علاقه‌مندان را به مقاله پرعیاری از مرحوم استاد علی ابوالحسنی (منذر) ارجاع می‌دهم که مستندات فراوانی برای نفوذ و تکاپوی روحانیت پس از مشروطه نشان می‌دهد: («تحرک روحانیت شیعه در سال‌های 130۶ـ13۰۰ش»، در: مجموعه مقالات همایش تبیین آرا و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیت‌الله شهید حاج‌آقا نورالله اصفهانی، اصفهان1384، ص56ـ23). آری، نه‌تنها مطلق روحانیون منفور نبودند، بلکه موارد متعددی از روحانیون و عالمان سیاسی اصیل قابل ذکرند که محبوبیت زیادی در جامعه داشتند. مصداق روشنی که سخن آقای محقق داماد را نقض می‌کند، «شهید مدرس» است. او بعد از موفقیت در ستیز با قرارداد وثوق‌الدوله با حمایت مردم، در مجلس چهارم - که تقریبا مقارن با ورود حاج‌شیخ‌ عبدالکریم حائری به حوزه قم شکل‌ گرفت - با رأی بالا ازسوی مردم  تهران در مجلس حضور می‌یابد و به سمت نایب‌رئیس اول مجلس انتخاب می‌شود و اکثریت مجلس او را در جایگاه والایی می‌نشاند. خب، شهید مدرس یک شخصیتی بود که کاملا در عرصه سیاسی وارد شد و تا پای جان ایستاد و اتفاقا آن نطق تاریخی خود را در همین مجلس به گوش تاریخ رساند: «منشأ سیاست ما دیانت است... دیانت ما عین سیاست ما است و سیاست ما عین دیانت ما است.» (مدرس شهید؛ نابغه ملی ایران، علی مدرسی، بنیاد فرهنگی و انتشاراتی بدر، اصفهان 1358، ص122-121).

اگر علما و روحانیون این‌قدر بی‌اعتبار بودند، پس چرا رضاخان اول سعی می‌کرد سیاست تظاهر به شعائر اسلامی مثل حضور در دستجات عزا و نیز احترام به علما را درپیش بگیرد و از این راه برای خودش اعتباری کسب کند؟ و یا در بلوای جمهوری‌خواهی برای کسب تکلیف به قم رفت و پس از آن‌همه تبلیغات فرمایشی، جهت عوام‌فریبی، ظاهرا به خواست آیات: حائری، نائینی و اصفهانی، از آن چشم‌پوشی کرد. مثلا مرحوم آیت‌الله اراکی نقل می‌کنند: «رضاخان در اوایل سلطنتش یک سفر به قم آمد و خواست که حاج‌شیخ را در حرم ملاقات کند. بالاخره پای ضریح حرم حضرت‌معصومه(س) با ایشان ملاقات کرد و به وی می‌گفت: من مقلد شما هستم و شما را دوست دارم، ولی باطنا دروغ می‌گفت همان‌گونه که بعدا دروغ او واضح شد! (ر.ک: مجله یاد، س1، ش4، پاییز 1365، ص27). در هر صورت، من هرگز منکر آسیب دیدن وجهه روحانیت در دوران مشروطه و بعد آن نیستم، اما اولا چنانچه دیدیم، منظور امام‌خمینی(ره) چیز دیگری بود و ثانیا از تاریخ چنین برمی‌آید که سیاست رضاخان هرچه پیش می‌رود، نفوذ و حرمت روحانیت به نحو بی‌سابقه‌ای شکسته می‌شود و فضای بعد از مشروطه، باز خیلی مناسب‌تر از آن برهه است. (از سخنان امام هم همین برمی‌آید). ضمنا به هیچ‌وجه نمی‌خواهم زحمات طاقت‌فرسای حاج‌شیخ را در سامان دادن حوزه نادیده بگیرم؛ اما به‌نظرم این‌گونه منفور پنداشتن روحانیت پیش از تأسیس حوزه و بعد نادیده گرفتن تبلیغات وسیع علیه آنها در دوران رضاخان چندان منصفانه نیست. بعد از مشروطه و کودتای 1299، حتی سخنورانی مثل آقای خالصی‌زاده نفوذ کلام بسیار وسیعی داشتند و جمعیت زیادی پای خطابه‌های ضدانگلیسی آنها می‌نشستند. طبعا محبوبیت و نفوذ علما و مراجع بسیار بیشتر از آنها بود. به هرحال، اگر هر نوع ورود حوزه‌های علمیه به سیاست نادرست باشد، چرا در نهضت تحریم تنباکو که مرجعیت و علما نهضت را رهبری کردند و در سیاست ورود کردند، مایه عزت و اقتدار حوزه شدند؟ چرا ورود آیت‌الله حاج‌ملا علی کنی به سیاست و مقابله با قراردادهای استعماری ازجمله رویتر، مایه خوشنامی بیشتر وی شد؟ چرا باید نقش استعمار در دوره مشروطه و پهلوی را در تخریب وجهه روحانیت نادیده انگاریم؟

  آیت‌الله ارباب به مؤسس حوزه چه فرمود؟

آقای محقق داماد درپی اثبات این هستند که حاج‌شیخ درپی تأسیس حوزه‌ای بوده که دو عنصر داشته باشد؛ یکی سواد و فضل و دیگری اخلاق، و می‌خواست کاملا از سیاست جدا باشد، لذا به نکاتی استناد می‌کنند؛ ازجمله به یک ماجرای تاریخی. آقای محقق داماد می‌گویند: «استنباط من دلیل دارد. یکی هم این است که حاج‌میرزا‌ محمد ارباب‌قمی شاگرد شیخ‌انصاری بود و عالم بسیار بزرگی در قم بوده است. هنگامی که شیخ عبدالکریم حائری به بازدید ایشان آمد، ایشان دست گرفت به محاسنش و به مرحوم حائری گفت: آقا! این ریش ما در این جنگ مشروطه و استبداد آلوده شده و ما آبرویی بین مردم نداریم که حوزه‌ای اینجا داشته باشیم. گاهی چند طلبه می‌آیند و یک درسی می‌خوانند و می‌روند. تو خوشبختانه از این جریان به دور بودی و در سیاست دخالت نکردی و هیچ طرفی نبودی و به همین خاطر فقط شما  می‌توانید در اینجا حوزه تشکیل بدهید.» نظر شما در این باره چیست؟

در اینجا چند نکته شایان توجه است؛ اولا آقای محقق داماد تصور می‌کنند میرزامحمد ارباب‌قمی شاگرد شیخ انصاری است، درصورتی‌که ایشان اصلا درس شیخ انصاری را درک نکرده و سالیانی بعد از ارتحال شیخ به عراق می‌آید. زمانی که میرزای شیرازی (شاگرد برجسته شیخ انصاری)، در سامرا اقامت داشت، به محضر میرزا رفت و در حلقه شاگردان ایشان درآمد. (اختران فقاهت، ناصرالدین انصاری قمی، انتشارات دلیل ما، قم 1385، ج1، ص529). ثانیا: به‌نظرم جناب دکتر درپی بیان عظمت حاج‌شیخ بودند و این خیلی خوب است، ولی ناخواسته در حق بسیاری از علمای عصر مشروطه و پهلوی اول (مثل رضوان مقام مرحوم ارباب) کم‌لطفی کردند و آنها را «بی‌آبرو»  قلمداد کردند. ایشان نقل می‌کند که میرزامحمد ارباب، دست به محاسنش گرفت و گفت: «آقا! این ریش ما در این جنگ مشروطه و استبداد آلوده شده و ما آبرویی بین مردم نداریم که حوزه‌ای اینجا داشته باشیم!» ظاهر کلام آقای محقق داماد چنین است: «همان‌طوری که روحانیت به‌واسطه دخالت سیاسی در مشروطه مطرود شده بود، به‌تبع ایشان، میرزامحمد ارباب هم تا حد زیادی وجاهت اجتماعی خود را از دست داده بود و برای احداث حوزه، اعتباری نداشت؛ ولی چون حاج‌شیخ به سیاست ورود نکرده بود، مثل میرزامحمد ارباب و دیگران کم‌اعتبار و کم‌آبرو نشده بود و به همین دلیل فقط او می‌توانست حوزه را تأسیس کند!» این حرف چندان با منابع تاریخی نمی‌سازد، زیرا مرحوم ارباب اندکی بعد در سال 1341ق درگذشت و نفوذ و محبوبیت او در مراسم تشییعش چنان هویدا شد که نوشته‌اند: «مردم و حوزه علمیه قم یکپارچه عزادار شدند... و مردم حق‌شناس قم پیکر پاکش را پس از تشییعی باشکوه، در قبرستان شیخان... به خاک سپردند.» (همان، ص542)

 مگر چه خبط و خطایی از آیت‌الله ارباب در مشروطه سر زده بود که اعتبار ایشان دچار آسیب شد؟

راستش را بخواهید حاج‌میرزا محمد ارباب چنان تقوا و احتیاطی داشت که در هیچ دوره‌ای حتی مشروطه، خود را نیالود. البته موضع‌گیری سیاسی که براساس تکلیف شرعی باشد، حق ایشان است و مردم خودشان همین را از بسیاری از علما ‌خواستند و علما طبق تکلیف عمل کردند، ولی من گزارشی در تاریخ ندیدم که ایشان در عرصه سیاسی مشروطه، موضع‌گیری نابجایی کند یا بی‌جهت آبرو و اعتبار خود را به پای سیاسیون وقت قربانی کند. اصلا ایشان به‌عنوان فردی که اعتبارش در سیاست مخدوش شده، مطرح نبود و از نظر اجتماعی هم محبوب قلب‌ها بود. شاهد من، عبارت پرمعنای مرحوم واعظ‌خیابانی است که درباره ایشان می‌نویسد: «ریاستی عامه و شهرتی تامه پیدا کرد... و ساحت محکمه آن بزرگوار به هیچ توهم مشوب نشد و دامن اصحاب و اتباعش هرگز به تهمتی نیالود. جماعت علما در حضرت وی خویشتن را خرد می‌شمردند و بزرگان دین و دنیا نام مبارکش را به حرمت تمام می‌بردند.» (علماء معاصرین، همان، ص131). البته مقبولیت اجتماعی حاج‌شیخ، بالاتر بود و تأسیس حوزه به دست او رقم خورد، ولی این به معنی «بی‌آبرویی» مرحوم ارباب و علمای هم‌ردیف ایشان نیست؛ بلکه اگر همکاری او و برخی دیگر از علمای قم نبود که چنین حوزه بزرگی پا نمی‌گرفت.

پشت‌پرده هجرت آیت‌الله حائری به قم

حالا سومین نقدم را بر ماجرایی که از آقای دکتر نقل کردید، عرض می‌کنم. در مباحث حوزوی این بحث مطرح شده که قبل از پذیرش یک خبر، باید میان اخبار جست‌وجو کنیم تا خبر متعارضی در برابر آن نباشد؛ ولی در اینجا نقل تاریخی دیگری هست که با نقل و استنباط آقای محقق‌داماد نمی‌سازد و بلکه حتی می‌تواند آن را به چالش بکشد. دست‌کم این روایت با استنباط آقای دکتر تعارض دارد. طبق گزارش مرحوم آیت‌الله سیدحسین بدلا، در بدو ورود آیت‌الله حائری به قم، بزرگانی همچون حاج‌میرزا محمد ارباب و میرزا محمد فیض، دید و بازدیدهای مکرری با مرحوم حاج‌شیخ انجام ‌دادند و نه‌تنها علمای قم او را از ورود به چالش‌های سیاسی و فرهنگی منع ‌نکردند، بلکه به حاج‌شیخ «پیشنهاد کردند که برای مقابله با مفاسد پنهان رضاخان، قم را برای سکنی انتخاب کنند و حوزه اراک را به قم منتقل نمایند.» (هفتاد سال خاطره از آیت‌الله بدلا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران1378، ص81-80). مرحوم بدلا، در جای دیگر به‌طور شفاف‌تری به این ماجرا می‌پردازد. طبق اظهارات ایشان، حاج‌شیخ عبدالکریم، بعد از آمدن به قم، ابتدا به خانه حاج‌شیخ مهدی پایین‌شهری وارد شدند. علمای بزرگ قم ازجمله میرزا محمد ارباب برای دیدن حاج‌شیخ می‌روند. در آنجا سخن از مقابله با اهداف ضددینی رضاخان می‌شود و مرحوم ارباب و دیگران به حاج‌شیخ می‌گویند: «باید با او مقابله بشود. مقابله هم به این‌صورت که چند نفر از علما در قم باشند و چند نفر در اراک و... نمی‌شود، مگر اینکه حوزه‌ای باشد و عظمتی داشته باشد و از قم و تهران و اراک و... جمع بشوند و حوزه بااهمیتی تأسیس بشود و عظمت بیشتری پیدا کند. لذا از شما [شیخ عبدالکریم] می‌خواهیم که حوزه خودتان و شاگردان‌تان را از سلطان‌آباد بیاورید اینجا... .» (موسس حوزه... ، به کوشش سیدمحمدکاظم شمس و... ، همان، ص 631-630). آقای بدلا می‌گوید: «این‌جوری بود قضیه تأسیس حوزه علمیه قم توسط حاج‌شیخ عبدالکریم که آقایان علما مخصوصا حاج‌شیخ مهدی و حاج‌میرزا محمد ارباب اصرار داشتند روی این جنبه که رضاخان شروع کرده و مقابله‌ای می‌خواهد. روی این مصالح آقا شیخ عبدالکریم آمدند به قم و حوزه تأسیس شد.» («مرجع دوراندیش و صبور آیت‌الله حائری...»، ابوالفضل شکوری، مجله یاد، ش17، زمستان 1368، ص111). براساس این گزارش، اصلا تأسیس حوزه قم برای مواجهه با خطر پنهان رضاخان بود و به شیوه نرم و مخفی، سنگر مهمی در برابر اقدامات سیاسی- فرهنگی رضاخان شکل گرفت و لذا این اقدام خود مهم‌ترین حرکت سیاسی بود. علما خیلی زودتر مقاصد رضاخان را فهمیده بودند و حاج‌شیخ هم بعد از استخاره، سکونت در قم را پذیرفت. من اینجا نمی‌خواهم نقل آقای بدلا را اثبات کنم، یا نقل آقای محقق‌داماد را رد کنم؛ چون باید در جای خود اصول تعارض و شرایط سندی و دلالی هر دو خبر را لحاظ کرد؛ ولی به حکم «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال»، با وجود چنین نقلی کار دشوار می‌شود و احتمال مخالف آن نیز وجود دارد؛ لذا پذیرش گفتار دکتر محقق در هاله‌ای از تردید قرار می‌گیرد. به هرحال آیت‌الله بدلا هم آدم کمی نبود و خلاصه نمی‌توان فرمایش آقای دکتر را دربست پذیرفت.

دکتر محقق‌داماد غیر از ماجرای مرحوم ارباب، به مسائل دیگری نیز استشهاد می‌کنند و می‌گویند: من برای تحلیل خودم (تأسیس حوزه با انگیزه جدایی کامل از سیاست) شواهدی دارم. یکی اینکه حاج‌شیخ حرف‌هایی می‌زد که گاهی متهم به روشنفکری می‌شد. به طلبه‌ها بسیار توصیه می‌کرده: ازدواج موقت نکنید که همسرتان ناراحت می‌شود. شاهد دیگر اینکه دوست داشته طلاب زبان فرانسوی یاد بگیرند یا از استادان فلسفه حمایت می‌کرده است یا شیخ عباس قمی را برای درس اخلاق دعوت می‌کرده است.

ببینید من به‌عنوان یک شنونده، با این نوع استدلال قانع نمی‌شوم. از این‌جهت که آقای محقق‌داماد مدعی هستند تأسیس حوزه قم منحصرا برای دو عنصر علم و اخلاق بود و تأکید می‌کنند که در ذهن حاج‌شیخ این بود که کاملا از سیاست جدا باشد. برای این منظور باید دلیل‌شان به‌طور شفاف، انحصار علم و اخلاق را اثبات کند و دخالت در سیاست را کاملا مردود سازد. ولی من از شما می‌پرسم، آیا آموزش زبان فرانسه برای طلاب 100 سال قبل، بیشتر به جدایی حوزه از سیاست می‌خورد یا به آشنایی با سیاست روز و دخالت در تحولات ملی و جهانی؟! آیا افرادی مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شهیدبهشتی و شهیدصدر که در حوزه به روشنفکری معروف شده بودند، لزوما از سیاست برکنار بودند یا روحیه سیاسی داشتند؟ آیا شیخ محمدجواد بلاغی و شیخ محمدرضا مسجدشاهی و میرزا عبدالله مجتهدی‌تبریزی که به زبان فرانسه آشنا و گاه مسلط بودند، انزوای سیاسی داشتند؟ در استدلال حمایت از فلسفه، آیا گرایش فلسفی یا حمایت از استادان فلسفه، نشانگر گریزان بودن از سیاست است؟ یا نه افرادی مثل امام خمینی هم بودند که ضمن دخالت در سیاست، به فلسفه گرایش جدی داشتند، تا جایی که خود امام می‌گوید: «خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزه‌ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چراکه من فلسفه می‌گفتم.» غیر از این، ما علمای سیاسی هم داشتیم که منتقد فلسفه بودند. علاوه‌بر این، مسائلی مثل دعوت کردن از مرحوم حاج‌شیخ عباس قمی برای درس اخلاق یا توصیه به اینکه ازدواج موقت نکنید هم نه می‌تواند نشانگر جدایی حوزه از سیاست باشد و نه حتی انحصار حوزه در علم و اخلاق را می‌رساند. مگر پیش از این در دوران مشروطه، استادان اخلاق برجسته‌ای را در سایر حوزه‌ها دعوت نمی‌کردند؟ و همان دوره رضاخان استاد اخلاق و عرفانی مثل آیت‌الله محمدعلی شاه‌آبادی که از آغاز از مخالفان سرسخت و جدی رضاخان بود، وجود نداشت؟ واقعا اگر پرهیز از ازدواج موقت، ملاک و معیار باشد، ما علمای سیاستمداری داشتیم که شدیدا از این امر پرهیز داشتند و دیگران را از ازدواج موقت نهی می‌کردند؛ چون می‌دانستند که وجاهت سیاسی و اجتماعی آنها و سایر روحانیون مخدوش می‌شود.

خب، شاید شخصی از سیاست گریزان باشد، ولی به زبان فرانسه احساس نیاز کند و به فلسفه علاقه‌ نشان دهد. چه اشکالی دارد؟

ببینید اشکال من دقیقا همینجاست که شما گفتید: «شاید» و نگفتید: «حتما». چون این توصیه‌ها چیزی را ثابت نمی‌کند و برای هر دو طیف سیاسی و غیرسیاسی، ممکن است. پس به قول ما طلبه‌ها، دلیل آقای محقق‌داماد، اَعَم از مُدَّعی است. چه بسیار افرادی که چنین توصیه‌هایی می‌کنند، ولی اهل دخالت در سیاست هستند و آن را لازم می‌دانند؛ بدین‌جهت از این استدلال نه می‌توان جدایی حوزه از سیاست را استنباط کرد و نه دخالت کردن در سیاست را. مگر اینکه آقای محقق‌داماد، در نوع استدلال خود، بازبینی کنند و به تصحیح آن بپردازند.

  محور دوم: تضاد و ناسازگاری در گفتار دکتر محقق‌داماد

از اینجا وارد محور دوم می‌شویم. چنانچه گفتم، شرط دوم در تحلیل و نظریه‌پردازی تاریخی، دوری از تضاد و ناسازگاری در متن نظریه است؛ یعنی تحلیل ما باید یک سازواره باشد که ابعاد آن به یک نتیجه و خروجی منتهی شود؛ وگرنه دچار تضاد می‌شود و اضلاع آن همدیگر را خنثی می‌کنند، ولی متأسفانه ادعای آقای محقق‌داماد دارای تضاد و ناسازگاری است. ایشان می‌گویند حوزه نباید در سیاست دخالت کند؛ اما مشخص نیست که منظورشان از عدم دخالت، «جدایی کامل» است یا «نظارت»؟ از طرفی در بخش اول سخنرانی خودشان می‌گویند: مؤسس حوزه می‌خواست حوزه «کاملا از سیاست دور باشد». تا اینجا هم ما نقدمان را طبق همین فراز مطرح کردیم. اما به بخش دوم سخنرانی که می‌رسند، می‌گویند: طبق شرط حاج‌شیخ، قرار بود روحانیون «ناظر بر سیاست باشند، نه اینکه خودشان متصدّی‌ باشند»! ببینید «جدایی کامل روحانیت از سیاست» با «نظارت بر سیاست و دوری از تصدی‌گری» تفاوت‌های جدی دارد که به لحاظ رویکرد و نتیجه فرق می‌کند. حالا آنچه موجب سردرگمی بیشتر می‌شود، این است که ایشان در بخش پرسش و پاسخ آخر جلسه، به‌گونه‌ای دیگر موضع‌گیری می‌کنند! چون در پایان برنامه، یکی از طلاب تهرانی به اظهارات آقای محقق‌داماد واکنش نشان می‌دهد و با تعجب می‌گوید: «من احساس می‌کنم که در صدسالگی حوزه... کأنه هیچ تفاوتی نباید برای حوزه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب قائل شد»؟! این طلبه پرسشگر می‌گوید: در اینکه بگوییم آن آلودگی که در سیاست بر محاسن علما نشست، الان باید از آن زدوده شود و دُرّ گرانبهای حوزه را باید همچنان مکنون نگه داشت، یک تفاوت فاحشی وجود دارد با آنچه دین در دنیای امروز بدان نیاز دارد و از ما می‌خواهد. ایشان از این گذشته‌گرایی مطلق، به «سلفی‌گری مذموم» تعبیر کرده و با تکیه بر نظریه جامعیت دین در همه شئون (حتی سیاسی) و نیاز امروز و دغدغه‌های امام خمینی، تأکید دارد که ما فرسنگ‌ها از نیاز دنیای امروز عقبیم و از شاه‌بیت حرف حضرت امام برای جمع بین دین و دنیا غافل شدیم و باید راه مرحوم امام را ادامه دهیم. طلبه تهرانی می‌افزاید: اگر ما می‌خواستیم (با عدم دخالت در سیاست) خودمان را حفظ کنیم و امام می‌خواست جایگاه و شأن مرجعیت و روحانیتش را حفظ کند که عبایش آلوده [به سیاست] نشود، اصلا چرا انقلاب کرد و از این شهر به آن شهر آواره شد؟ امام یک درس و مکتبی را پیش‌روی ما نهاد و خیلی زحمات زیادی کشیده شد ولی ما بعد از 40سال، با وجود ادعای پشتیبانی از امام، به دغدغه ایشان در حوزه عمل نکردیم. حالا عجیب این است که آقای محقق‌داماد در پاسخ به ایشان هم می‌گویند: کاملا فرمایش‌تان درست و حق است و کسی با آن مخالف نیست! (فیلم کامل نشست صدسالگی حوزه و سوالات حاضران در سایت آپارات موجود است.) ببینید من الان نمی‌خواهم اظهارات آن طلبه را تأیید کنم، ولی تأکید دارم که سخنان آقای محقق‌داماد، با هم نمی‌سازد، لذا خوب است مجدد توضیحات روشنی داشته باشند و اگر نیاز بود، اصلاح بفرمایند.

  محور سوم: ابهام و نارسایی در ارائه تحلیل تاریخی

سومین محور از نقد شما این بود که ادعای دکتر محقق داماد، شفاف‌سازی و ابهام‌زدایی نشده است. لطفا اگر توضیح بیشتری هست، برای تکمیل بحث بفرمایید.

شرط دیگر تحلیل، شفافیت و روشن بودن ادعاست ولی متاسفانه تحلیل آقای محقق داماد جدا از ناسازگاریِ آن با سایرِ عبارات ایشان، شفاف هم نیست و حدومرز روشنی ندارد؛ یعنی دقیقا معلوم نیست که حوزه چگونه می‌تواند در سیاست دخالتی نداشته باشد و در عینِ حال، به نظارت سیاسی بپردازد! همچنین، حدومرزِ بین نظارت سیاسی و تصدیِ سیاسی روشن نیست و از نظر مصادیق، مبهم است. پرسش ما این است که آیا نظارت نوعی دخالت در سیاست نیست؟ ملاک «زیاد»‌ و «کم» بودن دخالت‌ها و نظارت‌های سیاسی چیست و کدام دخالت از نوع نظارت است؟ و از کجا به مرز تصدی‌گری می‌رسد؟ سوال دیگر اینکه اساسا با چه ملاک و معیاری انسان در نظارت سیاسی، محبوب می‌ماند و آلوده نمی‌شود، ولی در تصدی مطلقا کم‌اعتبار و بی‌آبرو می‌شود؟ به‌علاوه، اگر آقای محقق داماد بپذیرند که نظارت خوب است و روحانیت را بی‌اعتبار نمی‌کند، پس مگر غیر از این است که علمای مشروطه فقط نظارت می‌کردند و متصدی مقامات سیاسی نبودند و پست سیاسی خاصی را کسب نکردند. (حتی رهبران آن اعم از موافقان مشروطه مثل آخوند خراسانی و منتقدان مشروطه چون شهید شیخ فضل‌الله نوری، به پست و مقام سیاسی نرسیدند. آنها مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی، نظارت بر قوانین را مطالبه می‌کردند) درحالی که آقای محقق داماد فرمودند: «هر دو دسته از علما، بسیار منفور و مطرود شدند و حال آنکه برخی از مخالفان مشروطه، در سیاست، حتی جایگاه نظارتی مخصوصی هم نداشتند!» خلاصه اگر ملاک ما، پرهیز از اشتباه سیاسی و کم‌اعتباری و آلوده شدن است که در نظارت هم کاسته شدن از محبوبیت به وجود می‌آید، فقط چیزی که هست گستره آن فرق دارد که یکی کمتر است و دیگری بیشتر؛ و اگر ملاک نظارت است که اصلا بدون دخالت در سیاست، تجربه و آشنایی سیاسی پدید نمی‌آید تا بتوان نظارت کرد و خوب از عهده کار برآمد؛ لذا عنصر سواد و اخلاق به تنهایی کارگشا نیست. می‌بینید که اینجا هم تحلیل آقای دکتر به ابهام و سردرگمی می‌افزاید. ایشان باید شفاف بفرمایند که از سال 42 تا 68 چه فرقی بین نظارت امام خمینی با تصدی ایشان است و کدام دخالت سیاسی مطلوب ایشان است و کدام نامطلوب؟ ضمنا الان کسانی که در مجلس خبرگان و شورای نگهبان و قوه قضائیه و بسیاری از نهادهای دو بُعدی هستند، فقط نظارت می‌کنند یا تصدی هم دارند؟ اینکه امام فرمودند ما بنا به مصالح اسلام، ناگزیر به تصدی سیاسی روی آوردیم، اگر از نگاه یک مرجع تقلید، ملاک عمل، صیانت از اسلام و مصالح آن باشد و این مقتضی ورود در سیاست باشد، تکلیف چیست؟ آیا اعلامیه مشترک آیت‌الله بروجردی و چند تن دیگر از علما مبنی‌بر لزوم اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی(در سال 1326) و نیز نامه آیت‌الله بروجردی به دولت وقت و تکاپوی سایر مراجع ایران و عراق در جریان غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی و نیز تصویب لایحه کاپیتولاسیون همچنین دخالت سیاسی نبود؟ آیا اقدامات سیاسی امام خمینی از اوایل دهه 40 به بعد، از نوع نظارت بود یا کنشی فراتر بود؟ در این چهار دهه پس از انقلاب، کدام عملکرد سیاسی روحانیون از نوع نظارت است و کدام از نوع تصدی؟ آیا مثلا شاگرد برجسته حضرت آیت‌الله بروجردی، حضرت آیت‌الله صافی - که در مقام دبیری شورای نگهبان بودند - ناظر سیاسی بودند یا متصدی سیاسی به‌شمار می‌رفتند؟ و چرا آقای محقق داماد به دوران پس از رحلت آیت‌الله بروجردی تا پیروزی انقلاب اسلامی اشاره نکردند؟ مگر گذشته از امام خمینی، مراجع بزرگ ایران و عراق، حتی بزرگانی که به سلوک سیاسی مرحوم حاج شیخ متمسک می‌شدند در مقابل لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی موضع نگرفتند؟ همچنین صدور فتاوایی علیه اسرائیل طی دو جنگ با کشورهای عربی و پیش از این اعلامیه آیت‌الله بروجردی در محکومیت دولت اسرائیل را چگونه باید تحلیل کرد؟ آقای محقق داماد گفتند من ماجرای مرحوم ارباب را - که ایشان به حاج شیخ گفت با ورود به سیاست، محاسن ما آلوده شد و بی‌اعتبار شدیم - از خطیب توانا استاد آل طه نقل می‌کنم. سوالم این است که پس چرا خود مرحوم آل طه به آنچه از مرحوم ارباب نقل کردید، عمل نکرد و شدیدا وارد مبارزات سیاسی شد تا جایی که در خاطراتش می‌گوید: «اگر بگویم که سرنخ این انقلاب را من تکان دادم، حرف گزافی نگفته‌ام... من از اولین روزها در نهضت و انقلاب حضور داشته‌ام»! (تحفه اهل ولا، به کوشش سیدحسین آل‌طه، ناشر: مولف، قم 1397، ص 236-235) استاد آل‌طه همان شخصیتی است که در تجمع گسترده مسجد امام قم به سخنرانی شورانگیزی پرداخت و با شجاعت تمام از اسدالله علم به‌عنوان «معاویه زمان» یاد کرد! (همان، ص240). آن وقت خود مرحوم آل‌طه نقل می‌کند زمانی که لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی توسط دولت علم تصویب شد، همان شب آقایان علما و مراجع جلسه اعتراضی خود را در منزل آیت‌الله حاج آقا مرتضی حائری تشکیل دادند؛ یعنی این یادگار رشید آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری – که سیره موسس حوزه را از همه بهتر می‌داند - در آغاز خیزش اسلامی در برابر حکومت پهلوی، میزبان علما شد و به شاه نامه اعتراض‌آمیز نوشتند. (همان، ص139). باز از آقای محقق داماد می‌پرسیم: «اینکه فرمودید حوزه قم از اعتدالی که در زمان آیت‌الله بروجردی بود، خارج نشود، آیا با رهبری سیاسی امام خمینی یا سمت‌های گوناگون استاد هاشمی‌رفسنجانی، یا دخالت سیاسی سیدحسن نصرالله در لبنان، وضعیت حوزه و این مشاهیر - که همگی دانش‌آموخته قم هستند - از حالت اعتدال خارج شد؟ و اساسا بنا به نظر شما، ماهیت اعتدال چیست؟!» ضمنا آقای محقق داماد از تعبیر جداسازیِ کامل حوزه از سیاست استفاده کردند، ولی خوب است سازوکار روشن خود را برای مرزبندی با «سکولاریسم» بیان فرمایند؛ و مشخص کنند که به راستی، آیا شاهراه حقیقیِ «سیاست» - که شهید مدرس آن را عین «دیانت» می‌داند - از «شیطنت» و «نُکری» (به معنی ماکیاولیسم و شارلاتانیسم) جدا نیست؟ و دخالت در تمام آنها آلودگی است؟ و آیا بین سیاست زدگی و جناح‌بازی با اصولِ عالی مدیریتی در سیاست ملی و فراملی هیچ فرقی نیست؟ و آیا درست است که همه آنها را به یک چوب برانیم؟ «ما لَکُم کَیفَ تَحکُمُون؟!».

البته می‌توان نسبت دین و سیاست را خیلی عمیق‌تر در اتمسفر ذهنیِ آقای محقق داماد به نقد کشید؛ چون ایشان برای اثبات جدایی حکومت از دیانت، حتی قائل به جدایی امامت از خلافت شده است؛ با این پیش‌فرض که: «خلافت امری دنیوی و غیرمقدس است، ولی امامت امری دینی، اخروی و مقدس» (بنگرید به نقد استاد رضا اسلامی: «نقدی بر انگاره تفکیک خلافت از امامت(تأملی بر دیدگاه‌های دکتر مصطفی محقق داماد)»، (نظام ولایی، س2، ش4، بهار و تابستان 1400، صص۶۰ـ  ۴۵؛ خبرگزاری مهر 5072275).

  محور چهارم: عدم تناسب استدلال با مصداق تاریخی

ظاهر کلام آقای محقق داماد چنین است: «در عملکرد روحانیت ملاک این است که با رفتارشان در دل مردم محبوب شوند و هر آنچه به این مساله آسیب می‌زند، نباید انجام گیرد. از سوی دیگر دخالت در سیاست هم روحانیون را بی‌آبرو و کم‌‌اعتبار می‌کند، پس کناره‌گیری و عدم ورود در سیاست همیشه موجب محبوبیت می‌شود(از نگاه ایشان، حاج شیخ چنین کرد تا حوزه قم محبوب شد و امروز بالعکس شده است) بنابراین حوزه هم باید در سیاست دخالت نکند. اما در اینجا چند سوال به وجود می‌آید: «اولا؛ قرآن کریم یا حضرات معصومین(علیهم السلام) کجا به ما دستور دادند که مبنای عملکرد شما باید براساس محبوبیت و خوشایند مردم باشد؛ هر چه مردم پسندیدند، تکلیف شما همان است و هر چه خوش نداشتند، حق ندارید عمل کنید؟ حالا اگر مردم دو یا چند طایفه شدند و بر یک نظر متحد نبودند، تکلیف چیست؟ و اگر در صحنه سیاسی عمل به دستورات شرعی، برخلاف آن چیزی بود که این و آن می‌خواهند وظیفه ما چیست؟ اتفاقا از امام صادق(ع) روایت است که: «من طلب رضا الناس بسخط الله تعالی، جعل الله حامدَه من الناس ذامّاً». هرکس با انجام عملی که خشم خدا در آن است، دنبال رضایت مردم باشد، خداوند متعال تمجید‌کننده او از مردم را سرزنش‌کننده قرار خواهد داد. (الکافی، ثقه الاسلام کلینی، ج2 ص 372). اگر علمای بزرگی مثل میرزای شیرازی اول یا شیخ شهید نوری یا شهید مدرس یا امام خمینی وارد سیاست شدند، به‌انگیزه صیانت از دین و احساس تکلیف شرعی بود، نه برای خوشایند مردم. لذا اصلا چنین ملاکی را قبول نداشتند و نمی‌توان مواضع سیاسی آنها را این‌گونه تحلیل کرد. من از آقای محقق داماد می‌پرسم: اگر اساس اسلام و عزت مسلمین و استقلال کشورهای اسلامی در خطر باشد، آیا حفظ وجاهت و محبوبیت شخصی یا نوعی ارجح است یا دفع خطر از آنها و لو به بهای قبول تصدی‌گری یا حتی ایستادگی تا پای دار؟! آیا عافیت‌طلبی و عزلت‌گزینی موجب بدنامی از همان روزگار تا همیشه تاریخ نخواهد شد؟ پس لازمه سخن شما (وظیفه یعنی خوشایند دیگران) با این کلیت قابل قبول علمای مجاهد نبوده و نیست. ثانیاً؛ این مساله قابل نقض است. ما در تاریخ ایران و روحانیت شیعه موارد گوناگونی داریم که ورود به سیاست موجب محبوبیت شده است(میرزای شیرازی، شهید مدرس، سیدعبدالله بلادی بوشهری، امام خمینی و...) ولی‌ ای بسا که سکوت و عدم ورود در سیاست برای برخی، از محبوبیت‌شان کاسته باشد.(مثل فضای دهه 40، 50، 60 که اگر عالمی سکوت می‌کرد و اعتراضی به اوضاع سیاسی نداشت، مورد اعتراض قرار می‌گرفت و اتفاقا همین امروز نیز بحق یا نادرست، گلایه سکوت از برخی شنیده می‌شود). ثالثاً؛ علمای دوراندیش و تیزبین شیعه همیشه افق‌هایی را می‌بینند، که گاه سطح عموم جامعه از تشخیص آن ناتوانند. این مساله درباره سایر نخبگان ایران زمین مثل امیرکبیر هم صدق می‌کند. لذا وقتی عالم احساس تکلیف کند، نمی‌تواند احساسات دیگران را ملاک قرار دهد و‌ ای چه بسا آنها نپسندند و از محبوبیت‌شان کاسته شود. پس سکوت لزوما مایه محبوبیت نیست. انتقاد اصلی که اینجا به آقای محقق داماد وارد است این است که ایشان گفتند با عدم ورود حاج شیخ به سیاست، حوزه و ایشان نزد همه محبوب شدند و حال اینکه خوشایند مردم نه‌تنها ملاک اصلی حاج شیخ نبود، بلکه بارها به جهت سکوت مصلحت‌آمیزش آماج اعتراض و اتهام قرار گرفت. فی‌المثل، مرحوم حاج میرزا مهدی بروجردی راجع‌به اوضاع سخت دوره پهلوی می‌نویسد: «خداوند را شاهد می‌گیرم که در زمان حیات مرحوم آیت‌الله حائری آقای حاج شیخ عبدالکریم(قدس سره) در آن زمانی که مسلمین در کمال صدمه و ذلت بودند و فشارهای فوق الطاعه بود، راجع‌به امری حضورشان عرض کردم که عدم اقدام در فلان امر از طرف حضرتعالی، والله موجب هتک شما در انظار می‌شود.» ایشان فرمودند: «والله می‌دانم که مهتوک می‌شوم ولی تکلیفا غیر از این چاره‌ای ندارم.» (آیت‌الله موسس، استاد علی کریمی‌جهرمی، منشورات دارالحکمه، قم 1372، ص45). آنچه در سیره حاج شیخ گفته‌اند با نگرش آقای محقق داماد چندان نمی‌سازد. نوشته‌اند: «ایشان... بعضی از موارد را که عوامپسند بود، هرگز انجام نمی‌داد. به تعبیر آیت‌الله مرتضی حائری، ابدا از(خرده‌گیری) عوام باکی نداشتند». (موسس حوزه، همان، ص57). پس آنچه ایشان تشخیص می‌داد عمل می‌کرد ولو اینکه گاه مردم او را هتک کردند و به ترس و سازشکاری و بی‌تفاوتی متهم ساختند، چون آنها از پشت پرده آن روز و سرنوشت آینده خبر نداشتند.

  مدیریت آیت‌الله حائری و نسبت آن با رویکرد امام‌خمینی

 البته دکتر محقق‌داماد، صراحتا گفتند در این 40 سال، به شرط حاج‌شیخ عمل نشد؛ چون نظر ایشان، خلاف تصدی سیاسی بود. جناب دکتر با این حرف، عملا بین مدیریت آیت‌الله حائری و رهبری سیاسی امام‌خمینی یک تقابل ایجاد کردند و از حوزه خواستند که در 100سالگی خود به سبک حاج‌شیخ بازگردد. پس از نگاه آقای محقق، حوزه باید همان شرایط یک قرن پیش را داشته باشد و اگر براساس اقتضائات امروز بخواهد شرایط دیگری را اتخاذ کند، نادرست است.

در اینجا دو نگاه وجود دارد که عرض می‌کنم و البته قضاوت نهایی با خوانندگان است. نگاه اول، مشیِ آیت‌الله حائری را کاملا مقابل امام‌خمینی می‌بیند. ظاهرکلام آقای محقق‌داماد هم همین است، ولی شاید بهتر است منظورشان را واضح‌تر بگویند. نگاه دوم، نگاه شاگردان برجسته مکتب آیت‌الله حائری است؛ مثل آیت‌الله اراکی و شخص امام‌خمینی که حرکت حاج‌شیخ را در ظرف زمانی خودش می‌سنجند و طبق اقتضائات خاصش تحلیل می‌کنند. مثلا مرحوم آیت‌الله اراکی از خواص اصحاب حاج‌شیخ است که 23 سال در درس ایشان حاضر ‌شده و کاملا به مشی و مرام ایشان اشراف دارد. حتی می‌گویند برخی عبارات کتاب‌الصّلاة آیت‌الله حائری به قلم آیت‌الله اراکی است و حاج‌شیخ به ایشان می‌فرموده که «از من بهتر نوشته‌ای»! (شرح احوال حضرت آیت‌الله العظمی اراکی، رضا استادی، انجمن علمی، فرهنگی و هنری استان مرکزی، اراک 1375، ص147 و 150) ایشان به دست حاج‌شیخ، معمم شد و در پی هجرت حاج‌شیخ به قم آمد و تا آخر عمر از ملازمان ایشان شد. (آیت‌الله اراکی؛ یک قرن وارستگی، علی صدرائی‌خوئی، چاپ و نشر بین‌الملل، تهران 1384، ص43). با وجود این، درباره رهبری امام‌خمینی و نسبت آن با رویکرد آیت‌الله حائری، نگاه جالبی دارند. آیت‌الله اراکی با اشاره به جایگاه مهم قم در آخرالزمان می‌فرمایند: «وسیله ظاهری این مساله (افاضه علم از قم و اطراف قم) آقای حاج‌شیخ عبدالکریم حائری شد و حالا آقای خمینی است. خداوند دو عمر طبیعی به ایشان مرحمت بفرماید که... به‌طور شایسته ایران را از چنگ دشمنان خلاصی بدهد. آقای خمینی از قم مبعوث شد، در اثر حوزه علمیه‌ای که آقای حائری منعقد کرده بود و این یکی از نتایج آن حوزه بود... .» («در جست‌وجوی زمینه‌های انقلاب اسلامی؛ مصاحبه با آیت‌الله اراکی»، مجله یاد، س یک، ش چهار، پاییز 1365، ص26). ببینید آیت‌الله اراکی اصلا رهبری و تصدی سیاسی امام را برخلاف اهداف آیت‌الله حائری نمی‌داند که هیچ؛ بلکه حاج‌شیخ را مثل شجره‌ای می‌بیند که یکی از ثمرات مهم آن امام‌خمینی است. خب، این مصاحبه مربوط به سال 1365 است که امام در آن زمان بر قله اقدامات سیاسی ملی و بین‌المللی قرار داشت. در طلیعه این مصاحبه یادداشتی از مجله یاد، خودنمایی می‌کند که: «پرداختن اصولی به ریشه‌‌یابی انقلاب، مجالی وسیع می‌طلبد... اما در چشم‌اندازی وسیع‌تر، دست‌کم نباید تاسیس حوزه علمیه قم و استقرار مرجعیت شیعه – این پایگاه اصلی نهضت را از نظر دور بداریم. بی‌تردید شهر قم و حوزه علمیه آن، پایگاه اصلی این حرکت بوده است... .» آیت‌الله اراکی معتقد بود سلسله پهلوی مثل بنی‌امیه، درصدد ریشه‌کن کردن اصل دین بودند و امام‌خمینی که جلوی این رژیم ایستاده، به‌والله مرد نیک‌نفسی است و هیچ غرضی در او جز ترویج دین نیست. (مجله حوزه، س دو، ش12، دی 1364، ص45-44). در هر صورت، امام‌خمینی نیز به‌نوعی خود را ادامه آیت‌الله حائری می‌دید و حرکت ایشان را دارای آثار عظیم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می‌دانست. امام در این زمینه می‌فرماید: «اگر مرحوم حاج‌شیخ‌ درحال حاضر زنده بودند، کاری را انجام می‌دادند که من انجام داده‌ام و تاسیس حوزه علمیه در ایران آن روز، از جهت سیاسی، کمتر از تاسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود.» (امام و روحانیت: مجموعه سخنان و دیدگاه‌های امام‌خمینی درباره روحانیت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تهران‌1362، بین صفحه 173 و 172). امام‌خمینی راه خودش را با موسس حوزه یکی می‌دید و می‌فرمود: «طریقه ما همان طریقه ‌شیخ است. منتهی شیوه برخورد ما با ایشان، به جهت تغییر در اوضاع و احوال زمانه، مقداری متفاوت است.» (خاطرات آیت‌الله خاتم‌یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1381، ص165).

آقای محقق‌داماد اگر می‌خواستند تحلیل خودشان را به اثبات برسانند، اولا باید با دلایل محکم و دقیق، نظریه خود را مطرح می‌کردند و ثانیا باید نظر مخالفان خود ازقبیل امام خمینی را به‌طور علمی به نقد می‌کشیدند.

  سیاست و کیاست آیت‌الله حائری

من عمیقا معتقدم اگر آیت‌الله حاج‌شیخ عبدالکریم حائری از نظر درک سیاسی از آیت‌الله مدرس قوی‌تر نباشد، هرگز کمتر از ایشان نیست. او شخصیتی است که دست‌پرورده استادان بنامی چون «میرزای‌شیرازی اول»، رهبر نهضت تحریم تنباکو علیه استعمار انگلیس و «میرزامحمدتقی شیرازی» (میرزای دوم)، رهبر قیام ضدانگلیسی ثوره‌العشرین و همچنین شاگرد شهید شیخ فضل‌الله‌نوری، متفکر مشروطه مشروعه‌ است. وی از همان ابتدای ورود به ایران، برنامه و هدف روشنی داشت و حوزه‌ای را تاسیس کرد که هم حکومت پهلوی را در صفحه شطرنج سیاسی مات کرد و هم سرمنشأ بزرگ‌ترین تحولات علمی، فرهنگی و سیاسی در یک قرن اخیر شد. پی‌ریزی حوزه علمیه قم در سال 1301 ش/1340 ق توسط ایشان، حرکت تاریخ‌سازى است که منشأ وقوع جریانات مهمی در 100سال اخیر کشورمان شد. نهالى که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم با پى‏افکندن حوزه مرکزى قم در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(ع) نشاند، هرچند در روزگار سرد و سیاهى که خود در آن مى‌زیست، مجال رشد چندانى نیافت و حتى ۶ ـ ۵ سال پس از درگذشت او، برگ‌و‌بار آن از سموم خزان استبداد رضاخانى آسیب فراوان نیز دید، ولى چنان‌که خودشان بارها می‌گفت و نویدش را می‌داد، آن روزگار تلخ‌تر از زهر دیر یا زود مى‌گذشت و فصل شکفتن و بهره‏دهى این نهال مقدس فرا مى‌رسید.  اجازه دهید اینجا به یک نکته‌ بسیار مهم اشاره کنم. تحلیلگران رشته مدیریت، رجال مدیر و مدبر را به سه دسته: «فرمانده»، «مدیر» و «استراتژیست»، تقسیم می‌کنند و ویژگی افراد استراتژیست را در قیاس با فرمانده و مدیر، عمدتا در این نکته می‌دانند که او با پیش‌بینی، برنامه‌ریزی و اقدام برای آینده‌های دور، از مرز مسائل و مشکلات روزمره فراتر می‌رود و در سکوی حال، آینده دوردست را هدف می‌گیرد و درواقع، امکانات و اقتضائات روز را در خدمت مقاصد اساسی و بلند اصلاحی خودش درمی‌آورد؛ یعنی در شرایطی که دیگران در گرداب مشکلات و حوادث روز، دست‌و‌پا می‌زنند، چنین فردی نگاه به افق آینده دارد و برای بهبود کلی و اساسی جامعه خویش چاره‌جویی و مقدمه‌چینی می‌کند. بزرگانی همچون آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری، آیت‌الله حاج‌شیخ عبدالکریم حائری و امام‌خمینی، نمونه‌ای از این‌گونه شخصیت‌های پیش‌بین و دورنگرند که به جای درجا زدن در ایستگاه حال و گرداب روزمرگی، آینده‌ای دور را در نظر گرفتند و جلوتر از زمان و اهل زمان خودشان حرکت کردند. این سه بزرگوار از سه طبقه به هم پیوسته از متن حوزه‌ها بودند. شیخ شهید، استاد حاج‌شیخ عبدالکریم است و حاج‌شیخ، استاد مرحوم امام. هر سه هم دوراندیشی خود را در تاریخ ثبت کردند و مثل یک دیده‌بان خبیر به میدان آمدند: اول شیخ فضل‌الله نوری، با طرح و تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی؛ دوم حاج شیخ عبدالکریم حائری با تاسیس حوزه و در آخر امام با اقدامات متعدد ازجمله نامه تاریخی به گورباچف. (این سه کارها، شاهدی بر دوراندیشی است هرچند هر سه عملکرد لزوما از یک سنخ و در یک سطح نیست.)
شیخ شهید نورى، با تهیه و تصویب اصل دوم متمم قانون اساسى (نظارت فائقه رسمى فقهاى طراز اول بر مصوبات مجلس شورا)، به قیام و اعتراض امثال حاج‌آقا نورالله‏ اصفهانى (در عصر رضاخان)، حاج‌آقا حسین قمى (در اوایل سلطنت محمدرضا) و امام‌خمینى در دهه‌هاى 40 و50 مشروعیت قانونى بخشید و حربه موجه و محکمه‌پسندى به دست اخلاف معنوى خود داد که با آن، مشروعیت حکام جور را، از اساس، زیرسوال ببرند (از یاد نبریم که دستگاه پهلوى در سنه 1342 شمسى تصمیم گرفت امام خمینى را مجازات کنند. اما طرح مساله «مصونیت قانونى» ایشان از سوى مراجع تقلید وقت، نظیر مرحوم آیت‌الله میلانى، به استناد اصل دوم متمم قانون اساسى، این توطئه ننگین را خنثى کرد.)  امام هم با نامه به گورباچف، نشان داد جلوتر از زمان حرکت مى‌کند و چونان دیده‌بانى دقیق و هوشیار، از تحرکات و تحولات دوردست غافل نیست. و بالاخره مرحوم حاج‌شیخ عبدالکریم هم با پی‌ریزى حوزه علمیه قم در آستانه شروع یکى از سیاه‌ترین فصول تاریخ کشورمان و حسن‌تدبیر براى حفظ این حوزه، نمایاند که در بحبوحه بیداد خزان، در اندیشه بهار و تابستان بوده است. طبعا کسى با شرایط حاج‌شیخ، که خود را مسئول رشد و پرورش این نهال جوان و حفظ آن از دستبرد گرگان و گرازان، مى‌شناخت، ناگزیر بود در جبهه‌هاى دیگر با حریف تیزچنگ و بهانه‌جو مدارا کند و امواج زودگذر اما مهیب سیلاب را، با حسن تدبیر، از سر بگذراند...

به راستی حرکت عظیم حاج شیخ عبدالکریم، تفکیک حوزه از سیاست نبود، بلکه خودش سیاست مدبرانه‌ای بود که حوزه فقاهت را در قم استبدادزده عصر رضاخان حفظ کرد و به نسل‌های بعدی سپرد و به این شیوه بود که در صبحدم بازیابی قدرت دوباره، پرچم قیام خرداد 42 و بهمن 57، ضدپهلوی به اهتزاز درآمد. حاج‌شیخ با مشاهده ضعف شدید و روزافزون جبهه حق و عمق قدرت بی‌رقیب دشمن، برای پاسداری از سرمایه حوزه شیعه در ایران و توجه به چند نکته، این سیاست را پیش گرفت:

حفظ باقی‌مانده قوا 2. ایمن ماندن از تعرضات وحشیانه دشمن مسلط 3. تقویت بنیه شدیدا تحلیل رفته روحانیت 4. گذراندن دوران ضعف و نقاهت حوزه‌ها و بالاخره: 5. تجدیدقوا برای روز موعود. این برنامه خودش یک سیاست حساب‌شده و دقیق برای حفظ کیان دین و فقاهت در دوران ضعف شدید جناح حق و سیطره مضاعف استبداد و استعمار بود. اگر در عصر قاجار، استعمار رفته‌رفته در ایران نفوذ کرد، در زمان حاج‌شیخ، سلطنت و حاکمیت ایران را دراختیار گرفت و قدرت بلامنازع سیاسی شد! چه کنم که هزار نکته باریک‌تر از مو اینجا است ولی مجال طرحش نیست.  اگر واقعا آیت‌الله حائری از حرکت سیاسی کاملا رویگردان بود، چگونه در بحبوحه خطرناک‌ترین اقدامات سیاسی علیه حوزه و روحانیت در ایران، حوزه علمیه قم را تاسیس کرد و با این کار، خانه را بر دامنه آتشفشان بنا نهاد! اگر ایشان یک فرد سیاست‌گریز و بی‌شهامت بود و اصلا این حوزه را برای سیاسی نبودن طلاب شکل داد، به چه‌ انگیزه‌ای به دفاع از مسلمانان فلسطین برخاست و به طرح مهاجرت یهودیان به فلسطین واکنش نشان داد؟ طبق اسناد موجود، موسس حوزه در راس علما به این موضوع اعتراض داشت و در سال 1312 به رضاخان تلگراف زد و از حاکمیت ایران خواست تا به‌جای سکوت، مواضع لازم را در قبال هجوم یهود به فلسطین اتخاذ کند. (حضرت آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری و تحولات سیاسی، اجتماعی دوران معاصر، ذکرالله محمدی، انتشارات زائر، قم 1383، ص112).

بنابراین اگر بخواهیم علت سکوت حاج‌شیخ را دریابیم، باید ریشه آن را در صیانت از تشیع و حوزه‌های علمیه در برابر دشمنان ایران‌زمین بازجوییم؛ چون حاج‌شیخ در آن زمانه سخت چاره‌ای جز این نداشت. روزگاری که به گفته آیت‌الله اراکی: توطئه نابودی حوزه از طرف رژیم به دست شخصی به نام «ناظم تهرانی» طراحی شده بود و رضاخان هر لحظه منتظر یک واکنش تند از حاج‌شیخ بود تا بساط حوزه قم را برچیند، ولی موسس خبیر آن، این طرح را با حلم و بردباری خنثی کرد. (مجله یاد، س یک، ش چهار، پاییز 1365، ص25). جالب اینکه خود آقای دکتر محقق‌داماد، سال‌ها قبل در مصاحبه با مجله حوزه به همین نکته اشاره می‌کند. البته مصاحبه ایشان مربوط به سال 83 است ولی نسبت به سخنرانی اخیر ایشان، خیلی قابل‌قبول‌تر است. آقای محقق‌داماد در آنجا می‌گوید: «ایشان (حاج‌شیخ) تاکید می‌ورزید، اصرار می‌کرد حوزه از سیاست به دور باشد، برای این بود که حوزه پا بگیرد. حوزه در آن برهه اگر رودررو با دستگاه حاکم و صاحبان قدرت قرار می‌گرفت، من نظرم این است که حوزه را در ابتدای راه باز می‌داشتند... حاج‌شیخ، این شرایط را تحمل می‌کند تا حوزه را از کوران حوادث بیرون بکشد و از هم نگسلد و نابود نشود. از این‌روست که از رضاخان چندین‌بار شنیده شده است: «من منتظر بودم که یک حرکت مخالف از شیخ عبدالکریم ببینم که او را بفرستم جایی‌که عرب نی انداخت. من در جریان‌های مختلف، منتظر بودم که شیخ عبدالکریم، کاری انجام دهد، ولی او با صبر و تحمل، ما را از پای درآورد.» بله، حاج شیخ عبدالکریم... به‌گونه‌ای رفتار کرد که بهانه را از دست دشمن گرفت. رضاخان در تلاش بود مظاهر دین، ازجمله حوزۀ علمیه قم را از بین ببرد. تنها تدبیر حاج‌شیخ بود که از این رویداد جلوگیری کرد. (مجله حوزه، دوره 21، ش125، آذر و دی 1383، ص57).

بنابراین مواضع و عملکرد شیخ‌عبدالکریم در قبال حکومت و مسائل سیاسی، نه به دلیل عدم‌اعتقاد به سیاست‌ دینی و عدم‌دخالت روحانیت در سیاست، بلکه نشات‌گرفته از اقتضائات و محدودیت روزگار بود. به تعبیر دیگر روش سیاسی موسس حوزه، براساس تقیه و در نظر گرفتن «قدر مقدور» بوده است؛ نه «قدر مطلوب». ولی آقای محقق‌داماد، به این مساله توجه نکردند و در تفسیر مواضع و اندیشه حاج‌شیخ، میان «قدر مطلوب» با «قدر مقدور» خلط کردند و یک سیره همیشگی و حداکثری از آن بیرون کشیدند؛ لذا پس از گذشت یک قرن از آن شرایط خاص و تکرارنشدنی در دوره رضاخان، هنوز آن را به امروز سرایت می‌دهند!  البته می‌دانیم مواضع و عملکرد روحانیت به‌صورت عام و حضور روحانیان در عرصه سیاسی به‌صورت خاص، در دوره‌های گوناگون ازجمله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، قابل‌نقد و بررسی است. اما این به معنی نادیده‌گرفتن یک قرن اصلاحات سیاسی حوزه که به برکت حاج‌شیخ پدید آمد، نیست و نباید احیانا یک خط بطلان بر رهبری و تصدی سیاسی امام‌خمینی کشید. بله، آسیب‌های سیاسی امروز روحانیت باید به‌صورت جامع و دقیق مورد‌توجه قرار گیرد و به جای پاک‌کردن صورت‌مساله (عدم‌ورود در سیاست به‌طور مطلق) نقاط قوت و ضعف را سنجید و آسیب‌ها و چالش‌ها را به‌صورت پخته و مدبرانه حل کرد. پس لازم نیست آسیب‌شناسی را به نفی مطلق تحرکات سیاسی حوزه تفسیر کنیم و به بهانه رفع‌مشکل، آسیب بزرگ‌تر به وجود آوریم. به‌قول یکی از نویسندگان اعتبار و محبوبیت روحانیت برای آن است که دین در جامعه بهتر و بیشتر اجرا شود؛ نباید با توجیه و به بهانه قداست‌آفرینی روحانیت، بخش مهمی از دین (احکام سیاسی اجتماعی) رها شود یا به‌صورت مناسب اجرا نشود؛ البته گفتیم که اصل کلی «تحصیل محبوبیت با عدم ورود به سیاست»، از اساس مخدوش است و دوگانه «محبوبیت» و «عدم‌سیاسی بودن» و متقابلا «عدم‌محبوبیت» و «سیاسی‌بودن»، نه‌تنها تلازم ندارند، بلکه در موارد گوناگونی در تاریخ، عکس آن رخ داده است. ضمنا مراقب باشیم به دلیل روزمرگی‌ها و سیاست‌زدگی‌ها، افکار موسس حوزه را مصادره سیاسی نکنیم و به دست دشمنان حوزه علمیه قم و موسس عظیم‌الشان آن، سوژه ندهیم.

در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با عبدالوهاب فراتی

آیت‌الله حائری حوزه را از انزوا خارج کرد (لینک)

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰