عباس بنشاسته، خبرنگار گروه اندیشه: طبیعی است که هر متفکری تغییرات فکری و رشد فکری داشته باشد، اما این تغییرات از جنس تغییرات ایدئولوژیک برخی روشنفکران نیست. فیلسوفی مانند رضا داوریاردکانی نیز از این قاعده مستثنی نیست و جز این از او انتظار نمیرود. اما اخیرا عدهای با رویکردهای شبهروشنفکری سعی کردهاند با تاکید بر اینکه ایشان از برخی عقاید خود دست کشیده است، برخی نظرات او مانند پایان غرب و گشودگی تاریخ با انقلاب اسلامی و... را توهمات آرزواندیشانه بخوانند. با سیدمهدی ناظمیقرهباغ، پژوهشگر فلسفه، درباره اندیشه رضا داوریاردکانی و بحثهای اخیر درباره او به گفتوگو نشستیم که در ادامه ازنظر میگذرانید.
چرا نقد داوری درطول چندسال گذشته موردتوجه قرار گرفته است و نسبتبه آن اقبال میشود؟
نقد به ایشان موردتوجه قرار نگرفته است، بلکه به دلایل مختلف ایشان موردتوجه قرار گرفت و بهتبع آن توجه، به ایشان حملاتی شد. حملات از جنس نقد نیست. نقد یعنی آثار کسی بررسی شود و آن آثار مورد مداقه قرار بگیرد. کلیگوییها و سخنپراکنیها و گاهی صراحتا فحاشیهایی بهطور مستقیم توسط برخی افراد به ایشان صورت میگرفت. اسم این نقد نیست و تمام نکاتی که گفته شده ناشیاز این است که حملهکنندگان به ایشان به خود زحمت نمیدهند حتی یک دور آثار مرتبط با ایشان را مرور کنند. چون صراحتا در آثار مختلف ایشان پاسخ این مسائلی که مطرح شده، داده شده است.
درمورد اقبال به ایشان باید گفت جامعه دچار بنبستهایی است و برخی از افرادی که چه رویکردهای خوشبینانه غربگرایانه داشتند و چه کسانی که بر له کشور و له جمهوری اسلامی قرار داشتند، خودشان بهتدریج متوجه شدهاند که در بنبستهای ایدئولوژیکی قرار گرفتهاند، از اینرو سخنان آقای داوری که همواره به تأنی و تامل و نوعی حرکت یا سلوک فکری دعوت میکند بدیهی است که مورد پرسش قرار بگیرد و عدهای علاقهمند شوند که باز مراجعه کنند و سخنان آقای داوری را بفهمند.
چرا نقدهایی که نسبتبه ایشان صورت میگیرد معمولا جدی نیست و ناقد از عهده کار برنمیآید؟ آیا این ناشیاز ماهیت ایدههای داوری است؟ مثلا میتوان گفت آثار و اقوال او دشواریاب است؟
قطعا سخنان و دیدگاههای آقای داوری اردکانی دشوار است و ساده نیست، هرچند ایشان به زبان روانی مینویسد که همه اهل دانش میتوانند بخوانند و استفاده کنند، ولی مساله اینجا است که مانع و حجاب اصلی برای ما و برای فهم سخنان جناب داوری ایدئولوژیهایی است که به آنها دل بستهایم. حتی کلمه ایدئولوژی را اینجا باید بسیار بااحتیاط بهکار برد. چون واقعیت این است که امروز هیچ ایدئولوژی سره و نابی وجود ندارد. همه افرادی که اصحاب ایدئولوژی هستند، ایدئولوژی روشنی ندارند و بسیاری انکار میکنند که تابع ایدئولوژی هستند، ازجمله جریان روشنفکری که نقش مهمی در ایدئولوژیزدهکردن کشور ما داشته و خسارتهای زیادی به ما و به فرهنگ کشور و به تربیت جوانان وارد کرده است. اینها چون رویکردهای خشن ایدئولوژیک دارند، همچنان هم درحال وارد کردن خسارت هستند. علیرغم اینکه رویکردها ایدئولوژیک است، ایدئولوژیک بدون ایدئولوژی است و ایدئولوژی مشخصی وجود ندارد. اما طیفهای مختلف با رویکردهای ایدئولوژیک به هم حمله میکنند. در مواجهه با آقای داوری هم همه تقریبا همین کار را میکنند و ابتدا به این میپردازند که آیا با شاقولهای ایدئولوژیک ما، آقای داوری قابلقبول است؟! آیا میتوان از او رویکردی لیبرالیستی استخراج کرد؟ یا ناسیونالیستی؟ یا رویکرد اخوانی و اسلامیستی؟ یا رویکردی سوسیالیستی؟ لذا میبینند آقای داوری با هیچکدام از این ایدئولوژیها کاری ندارد. چون ایشان درطول حیات علمی خود چندان وارد این موضوع نشدهاند و مساله ایشان چندان ایدئولوژیها نیستند و به موضعگیری دربرابر ایدئولوژیها نپرداختهاند، بلکه سعی کردهاند نشان بدهند که راه تفکر، مستقل از ایدئولوژی است و در یک رتبه بالاتر و اساسیتر به مواجهه انسانهای جهان میپردازد. از اینرو آثار او سخت فهمیده میشوند، چون ما عینکهای ایدئولوژیک ضخیمی بر چشم داریم. آقای داوری تمام تلاشش را کرده است که دشوارگو نباشد، در عین اینکه سخنانی اساسی و مهم طرح میکند.
امروز بحث از «تغییر داوری» مهمترین مطلب موردتوجه نقادان است. آیا مواضع داوری تغییر کرده است؟ اگر تغییر را تایید میکنید، تغییرات چنان است که بتوان ادعا کرد او از ایدههای اولیه خود پشیمان شده است؟ مثلا میتوان ادعا کرد داوری از حمایت انقلاب اسلامی دست کشیده است؟ چه عواملی را در این تغییر دخیل میدانید؟
بحث تغییر آقای داوری هم دوباره با همان عینک و رویکرد ایدئولوژیک لحاظ میشود. آقای داوری هیچوقت مدافع یا مخالف ایدئولوژیک هیچ ایدئولوژی خاصی نبوده است و همواره سعی میکند ماورای ایدئولوژیها به بحث از انسان و حتی بحث از سیاست بپردازد. باید گفت تغییر که در هر متفکری هست، حتی در انسانهای عادی هم هست. تنها رباتها هستند که تغییری نمیکنند. اما عدهای فکر میکنند میتوانند با فحاشیهای آکادمیک و اتوکشیده جایگاهی پیدا کنند. البته میتوانند همچنان به عصبانیتر کردن جامعه بپردازند که این خط سیاسی است که دولت پیشین هم درپیش گرفته بود و بسیاری از نخبگان وابسته به دولت پیش و اصحاب ایدئولوژی خارج از کشور هم این خط را پی میگیرند و این خط عصبانی کردن و پرخاشگری است. بدیهی است که میتوان جوانان را مقداری عصبانی کرد و از وضع گفتوشنود محروم کرد، ولی این افراد حرف خاصی نزدهاند و بیسخنی و بیمحتوایی خود را بیش ازپیش جار میزنند و هیچ بودن خودشان را به اشکال مختلف نشان میدهند.
تغییر در هر انسانی و در هر متفکری وجود دارد، ولی این تغییر ایدئولوژیک نیست که ما فکر کنیم چنین و چنان بوده است. درحقیقت تغییر، تغییر جهان است. جهانی که با انقلاب اسلامی امید به گشوده بودن او میرفت با اشتباهات ما بسیاری از امکانات انقلاب مسدود شد که در صدر این اشتباهات نیز دوستان ایدئولوژیزده روشنفکر بودند که بسیاری را خانهنشین و بسیاری را محدود کردند و به کشور اجازه گفتوشنود ندادند و همین امروز هم این موارد را میبینیم. چند روز پیش اتفاقی صحبتی قدیمی از آقای میرسپاسی را میدیدم که گفته بود توجه و خواندن هایدگر برای کشور ما صلاح نیست. این تلقی «صلاح نیست» که توسط یک روشنفکر یا جامعهشناس گفته میشود 300 سال عقبماندگی پشت خود دارد و من این حرف را نقد نمیکنم. این حرف عقبمانده و واپسگرا است. من از آقای سروش و حتی قبلا از سیدجواد طباطبائی این حرف را شنیدهام. این حرف واپسگرا نشانگر این است که روشنفکران ما از زمان خود عقب ماندهاند و در تخیلات و توهمات سیر میکنند. این واپسگراییها اقشار مختلف را درگیر کرد و امکاناتی را برای ما مسدود کرد. امروز که ما در چهلوچندسالگی انقلاب هستیم بدیهی است که کارهایی را که آن زمان میتوانستیم بکنیم امروز نمیتوانیم. مثل خودمان که در 20ســــــــالگی انتــــــخابهای بیشماری داشتیم و امروز نداریم. این درس مهمی برای ما ایرانیها بود. سیاستمداران کشور ما باید به این نکته توجه کنند که سیاست امری انتزاعی و ریاضیوار نیست. کاری که خوب است در زمان خودش خوب است و اگر در زمان خودش شجاعت و تدبیر و درایت انجام یک کار را نداشتیم، معلوم نیست آن کار در زمان آینده خوب باشد و جواب بدهد یا نه؟! من تغییری ایدئولوژیک در آقای داوری نمیبینم و البته تغییرات فکری و رشد فکری دارند و جز این از ایشان انتظار نمیرود. این تغییرات باید دیده شود و دیده میشود. ایشان همواره حامی انقلاب اسلامی بودند و همواره بر این دقت داشتند که هم باید امکانات بالقوه آینده را حفظ کنیم و هم باید به وضع فعلی بپردازیم. ایشان در یکیدو دهه اخیر بر مخاطراتی متمرکز شده است که اصل موجودیت ایران را تهدید میکند و اگر همچنان این مخاطرات را با سهلانگاری بگذرانیم، این وضعیت ما را نابود خواهد کرد. بنابراین توجه را بر فعلیتها متمرکز کردهاند. به قول ایشان اگر قومی نتواند امروز خود را بسازد و راه امروز خود را پیدا نکند نمیتواند راه آینده خود را پیدا کند. مساله اینجا است و بسیاری متوجه این نمیشوند مساله ایشان این است که باید برای امروز کشور فکری اساسی بکنیم و این فکر اساسی حرفی است که بسیاری امروز اصل آن را میفهمند و متوجه هستند که کشور ما در توسعه به بنبست رسیده و به جایی که میخواست نرسیده است. این مسالهای روشن است و به عقیده آقای داوری اگر به این مساله نپردازیم، آیندهپژوهی نقش بر آب زدن خواهد بود. نیاز به گفتن ندارد که ما امروز در چه وضعیتی زندگی میکنیم. از 10سال پیش تا امروز میزان تمایل و شوق و اشتیاق اندیشمندان جامعه برای خطدهی و اظهارنظر متفاوت شده است. در سالهای اخیر بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان ما مایوس شدهاند. این سکوت در بین فعالان این حوزه معنادار است و جا دارد ما از خود بپرسیم چه کردهایم که اهل فضل و دانش سعی میکنند حرفی نزنند! البته بخشی از مساله نیز به این برمیگردد که نهاد دانش در ما به نهاد تبدیل نشده است و ما دانش را نحیف و سست کردهایم و آن را بهسختی سرپا نگه داشتهایم، لذا بر این اساس سخنان دانشمندان هم برای ما چندان مفید نخواهد بود. برای تغییر، ما نیازمند پرسش اساسی هستیم و در صدر مخاطبان این پرسش سیاستمداران و کسانی که در اندیشه سیاستمداران تاثیر دارند قرار میگیرند. بهنظر میرسد این بخش چندان به مسئولیت علمی و نظری خود واقف نیستند. یکی از مخاطبان آقای داوری در سخنان خود این قشر هستند و میگویند باید آنها را متوجه کرد که نیازمند تجدیدنظر اساسی در مشی سیاسی هستیم. تاکید میکنم که این تجدیدنظر در مشی به هیچ عنوان بهمعنای تجدیدنظر در آرمانها و خواستهها و مطالبات ما نیست. اتفاقا چه بسا منجربه سهلالوصول کردن بسیاری از آنها شود. این تجدیدنظر در مشی بیشتر روشی است تا هدفی.
در سالهای اخیر شاید مدل بیان داوری با شکل بیان برخی شبهمتفکران و روشنفکران که با نگاه ظاهری به جامعه، به تباهی و به بنبست رسیدن آن حکم میکنند شبیه است. موضعی که این افراد در آن قرار دارند و بحثهایشان را مطرح میکنند نهایتا موضعی «روشنفکرانه» است. اما داوری قاعدتا باید از موضع فیلسوفانه صحبت کند، درحالی که بهنظر میرسد در مواردی بحثهای ایشان نوعی «هبوط از فلسفه به روشنفکری» است. برخی دوستان هم بر این نظر هستند که ایشان یک «شیفت پارادایمی از هایدگر به وبر» پیدا کردهاند. آیا این بحث در موضوع تغییر داوری وجهی دارد؟ اگر ممکن است در این خصوص توضیح بفرمایید.
دکتر داوری هیچوقت شارح هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری نبود یکی از جذابیتهای دکتر داروی برای خود من همین است. فلسفه به آن معنا امروز وجود ندارد. امروز هایدگر نیست و در روزگاری که بود در ایران وجود نداشت و در کشور خود و در اروپا وجود داشت. امروز حتی فوکو وجود ندارد. امروز هابرماس برای ما وجود ندارد. شاید هابرماس در خود آلمان هم وجود نداشته باشد. امروز فلسفه نهتنها بهمعنای کلاسیک خود حتی بهمعنای پستمدرن خود هم در جهان وجود ندارد. ممکن است این مساله برای بسیاری از ما ناراحتکننده باشد ولی به هر حال یک واقعیت است. آقای داوری فلسفههای بزرگان را خواند؟ بله و حتی بهنظر میرسد که تحتتاثیر هایدگر قرار گرفت ولی هیچگاه شارح و مبین و مدرس هایدگر نبود و نیست. دکتر داوری از اندیشه هایدگر اندیشیدن را آموخت. او به هانا آرنت، وبر، مکتب فرانکفورت و بسیاری از اندیشمندان دیگر رجوع دارد و مرتبا فلسفه سیاسی را جزء برنامه مطالعاتی دائمی خود دارد. اما اینکه پارادایم ایشان عوض شده باشد، باید گفت پارادایمی نبود که بخواهد عوض شود. پارادایم ایشان همیشه پارادایم داوری بود نه کسی دیگر. به اعتقاد من ایشان تنها فیلسوف 100سال اخیر ماست. تنها کسی است که پارادایم خودش را دارد و راه خودش را طی میکند تا جایی که من اطلاع دارم فلسفهها را خوانده و خوب هم خوانده است و میفهمد که در فلسفه اساسا تابعیت و مرید و مراد بازی وجود ندارد و میفهمد که فلسفه توان رویکرد کلاسیک خود را هم برای سازندگی از دست داده است و حداکثر توان روشی پیدا کرده و توان آموختن اندیشه دارد. بنابراین اینجا شیفتی نبود و همانطور که عرض کردم مساله این است که روشنفکران همانطور که خود ایدئولوژیزده هستند و معلوم نیست همواره به چه چیزی معترضند از این لحاظ از ایشان هم خواسته میشود که چرا اعتراض نمیکنید و چرا قیام نمیکنید و از این دست حرفها میزنند. آقای داوری با همین مشی محافظهکارانه خود موفق شده است سخنان زیادی را به جامعه فرهنگی و علمی کشور بیاموزاند و شاگردان زیادی را در کشور تربیت کند. همین هم هست که از ایشان برمیآید و همین خواسته را دارند. هرگز نباید به آقای داوری به چشم یک برنامهریز سیاسی یا رجل سیاسی نگاه کرد و چنین انتظاراتی از ایشان داشت که خودشان هم از خود چنین انتظاری ندارند. موضع فلسفی ایشان فلسفه بهمعنای اعم کلمه است که تغییری نکرده است. موضوعات از موضوعاتی به موضوعات دیگر تغییر کردهاند که آن هم بهخاطر وضع بحرانی کشور است که باید برایش چارهاندیشی شود. البته ایشان فضای گفتوگو را مسدود نکردهاند. شاید کسی معتقد باشد که بحرانی نیست یا بحران در اینجا نیست و جای دیگری است. هرکسی که نظر آقای داوری را قبول ندارد میتواند گفتوگوی خودش را داشته باشد. به هر حال شیفتی چه به وبر و چه به هرکس دیگری صورت نگرفته است. آقای داوری و عمده متفکران ما به این نتیجه رسیدهاند که ما در تعلیم و تعلم تفکر کلاسیک غرب دچار ضعف و سستی هستیم و این سستی در جاهایی خودش را نشان میدهد و باید برگردیم و تفکر کلاسیک را دوباره از اول و بهطور جدی بخوانیم و یاد بگیریم. یکی از مشکلات بزرگ ما این است که دوستان فلسفه و فیلسوف را مرجع تقلید قلمداد میکنند و از اینرو ما مساله داریم و علت سوءتفاهم داشتن و نفهمیدن حرف همدیگر در همینجا است. فیلسوف مرجع تقلید نیست. فیلسوف، فیلسوف است. نباید از فیلسوف تلقی مرجع تقلید ساخت و اگر کسی این حال را نداشت به او اعتراض کنیم که چرا اینطور نیستی؟! فلسفه برای خواندن است و فیلسوف معلم است تا فلسفه را یاد بگیریم.
اخیرا ایده پایان غرب یا ایده گشودگی در تاریخ با انقلاب۵۷ که توسط داوری مطرح شده بود، نقد میشود و آن را توهم یا آرزوهای ایشان میخوانند، بهنظر شما این ایدهها با فکر فلسفی یا تفکر انتقادی و مستدل پیوند دارد یا صرفا آرزوست؟
من در این سخنان اخیری که مطرحشده، نقد ندیدم ناسزاهای کلاسیک و آکادمیک و اتوکشیده است که دوستان روشنفکر تبحر خاصی در آن دارند. استاد این لفاظیها هم عبدالکریم سروش است که از مولوی و سعدی و بقیه هم کمک میگرفت تا هر روز فحش جدیدی درست کند و نثار مخالفان خود کند. فحاشی را نمیتوان نقد کرد. کجایش را نقد کنم؟ زمانی که آقای سروش و اطرافیان ایشان رایی را مطرح کردند پاسخهایی در شأن خود و در حد و اندازه خود دریافت کردند. شاید جوانی که متن را میخواند عباراتی ازجمله پایان تاریخ را برای بار اول شنیده باشد و من برای آن مخاطب عرض میکنم که اینها اصطلاحاتی جاافتاده و جدی در فلسفه غرب است و حداقل 100سال است که درمورد آنها بحث میشود و چهرههای درجه یک غرب درمورد آن بحث کردهاند. پایان غرب بهمعنایی که هایدگر صحبت میکند یعنی پایان تفکر اومانیستی تقریبا محقق شده است. اگر این مساله بهخوبی برای مردم کوچه و بازار هم توضیح داده شود آنها هم میفهمند. شاید کسی بگوید من آکادمیسین هستم چرا من نمیفهمم و باید بگویم بسیاری از کسانی که در مقام استاد در دانشگاههای ما هستند شأن و صلاحیت این مقام را ندارند و این جایگاه را با زد و بند اشغال کردهاند وگرنه مساله روشن است که منظور از پایان تاریخ غربی چیست؟ آقای داوری از تزلزل و مخدوششدن حرف زده است تا مخاطب تصور نکند که پایان غرب بهمعنای تعطیل شدن فرانسه یا پرش آلمان از نقشه نیست. منظور این نبوده و نیست و اصطلاحی فلسفی است و اگر کسی میخواهد بفهمد میتواند رجوع کند ولی برای کسی که نمیخواهد بفهمد حرفی ندارم. گشودگی یکی از ویژگیهای جهان و تاریخ است که گاهی رخ میدهد و گاهی رخ نمیدهد و با آن جهان جدیدی آغاز میشود. تمام تاریخ انسان، تاریخ این گشودگیها و فروبستگیها بوده است. حالا گاهی گشودگی و گاهی فروبستگی غلبه دارد.
قصد ندارم در چند خط بگویم که انقلاب اسلامی گشودگی تاریخ بوده است اما باید نکتهای را یادآوری کنم؛ هیچوقت اینطور نبود که بعد از انقلاب فرانسه همه گمان کنند که انقلاب فرانسه یک گشودگی تاریخی بزرگی ایجاد کرد. بعد از انقلاب فرانسه بعد از مدتی کوتاه جمهوری از بین رفت و شکست خورد و اشتباهات سیاسی و افراطیگریهای انقلابیون موجب شد انقلاب بهظاهر شکست بخورد ولی انقلاب به یک معنا به جهان صادر شد و بسیاری بر این عقیدهاند که با انقلاب فرانسه، تاریخ، فصلی جدید پیدا کرد، البته نه در آن حد که بگوییم تاریخ کلا عوض شد. روندی از رنسانس آغاز شده بود که با انقلاب فرانسه تغییر کرد. ما بسیاری از مسائل را وقوف بعد از وقوع داریم و تنها در این صورت است که میتوانیم بفهمیم و درمورد آنها صحبت کنیم. همه اینها در فلسفه بحث شده و صحبتهای فوکو و دیگر اندیشمندان موجود است و جوانان علاقهمند میتوانند مراجعه کنند و این بحثها را بخوانند و بفهمند البته با یک مرور نمیتوان این مطالب را دریافت.
چند سال پیش بحثی از داوری منتشر شد که «علم جدید با بنای عالم جدید تحقق خواهد یافت» که بحثهای زیادی را بهخود معطوف کرد، اما گویا این بحث هنوز هم درست فهم نشده است -چنانچه در بحث اخیر هم شاهد آن هستیم- ضمن ارائه تقریری که از این بحث داوری دارید، بفرمایید که نقد این بحث از چه حیثی صائب است؟
برداشتی که اخیرا از مساله علم و عالم صورت گرفته حتی برداشتی کوچهبازاری هم نیست. اینها رویکردهای هیستیریک ذهنی است که به هیچ رسیده و جز فحاشی حرفی برای زدن پیدا نمیکند. مساله روشن است. جهان از اصطلاحات فلسفه هایدگر است در اصطلاحات فلسفی دیگر اندیشمندان هم ادبیات متفاوتی با اصطلاحاتی مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. تا عالم و تاریخی با جوهرهای متفاوت داریم، نمیتوانیم علم را کاملا عوض کنیم. اگر مقداری به صحبت آقای داوری فکر میشد شاید برخی میتوانستند مستمسک بهتری برای فحاشی پیدا کنند ولی حتی در این حد هم فکر نکردهاند. عدهای از طرف مقابل آقای داوری را نقد کردند که ما باید تا ظهور عالم جدید معطل باشیم و کاری نکنیم؟! خروجی این صحبت آقای داوری این است که ما علم و عالم را نمیتوانیم در وضع انتزاعی و در خلأ به دست بیاوریم. ما از کنار جهان و مقدمات جهان امروز نمیتوانیم رد بشویم، ما در وسط آن هستیم و تقدیر ما این است که به جهانبودن این جهان احترام بگذاریم و باید در این میدان بازی کنیم و به تاریخبودن این تاریخ احترام بگذاریم، یعنی «لا تسبُّوا الدهر». باید برای این کار از دل امکانات موجود این جهان آغاز کنیم و فهم اجمالی خودمان را به تفصیل دربیاوریم. این فرآیند اجمال به تفسیر که خودبهخود عمل را درکنار خود ایجاب میکند ما را به جهانی که باید به آن برسیم میرساند و این مستلزم داشتن برنامهریزی نیست که اول جهان را بسازیم و بعد ببینیم در آن جهان علم چیست؟ یا بهقول برخی برعکس، اول علم را بسازیم اینطور ساختن علم ماحصل تعاملات انسان برای بهتر فهمیدن جهان است و همه اینها شکل انضمامی دارد و باید در تعامل نزدیک و بهشکلی آگاهانه رخ بدهد. لفاظیهای اخیر بههیچوجه نمیتواند ارتباطی با تفکر آقای داوری و حتی شاگردانش داشته باشد.