محمدعلی صمدی، پژوهشگر تاریخ در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
وقتی نیروهای میدانی انگلستان دیدند ایران دارد از دست‌شان خارج می‌شود و احتمال تسلط روس‌ها بر تهران وجود دارد، دست‌به‌کار شدند. دغدغه‌ آنها حفظ تهران بود. در آن زمان تصوراتی درباره امکان سقوط پایتخت وجود داشت که الان در بررسی‌ها کمتر به آن پرداخته می‌شود و آن این بود که مثلا میرزا کوچک‌خان فاصله‌ای با تهران ندارد، بنابراین می‌تواند به‌راحتی خود را به تهران برساند. یا مثلا درباره نیروهای محمدتقی‌خان پسیان که به‌جهت کم‌بودن تعدادشان ارزش نظامی چندانی نداشت هم همین تصور حاکم بود.
  • ۱۴۰۰-۱۲-۰۳ - ۰۱:۵۹
  • 10
محمدعلی صمدی، پژوهشگر تاریخ در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
انگلستان به این نتیجه رسید که رضاخان می‌تواند منافعش را تامین کند
انگلستان به این نتیجه رسید که رضاخان می‌تواند منافعش را تامین کند

درباره شرایط حاکم بر ایران پیش از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ رضاخان و کیفیت حمایت‌های انگلستان از او در مسیر کسب قدرت، با محمدعلی صمدی، پژوهشگر تاریخ گفت‌وگو کرده‌ایم. صمدی در ابتدا درباره مستنداتی که کمک‌های انگلستان به رضاخان برای رسیدن به پادشاهی را تایید می‌کند، گفت: «درباره تحولات پیرامون این مساله مستندات زیادی در اختیار داریم. یکی از شاخص‌ترین آنان، خاطرات آیرون‌ساید است که به‌کتاب تبدیل و به فارسی ترجمه شده است. او خود دراین‌باره می‌گوید: «در ایران گفته می‌شود که من رضاخان را بر سر کار آورده‌ام که اتفاقا نظر درستی هم هست.» دراین‌باره منابع دیگری هم وجود دارد. خود رضاخان هم می‌گوید من را انگلیسی‌ها آورده‌اند. اینها موارد غیرقابل‌انکاری است. دیگر مستندات دراین‌باره باید از منابع استخراج شده و به‌طور عمومی عرضه شود. حداکثر شبهه‌ای که به این مساله وارد شده است آن است که سفیر وقت انگلستان در ایران، مکاتباتی با وزارت خارجه کشورشان داشته و در این مکاتبات هیچ چیز از ماجرای رضاخان ذکر نکرده است که البته این دلیل مناسبی برای رد آن اسناد نیست. یا از عدم شناخت طرح‌کننده موضوع است یا آن طرح‌کننده موضوع، روی جهل عمومی حساب کرده است که این مساله را مطرح می‌کند. نکته مهم آن است که تصمیم‌گیری‌های مستعمراتی وزارت خارجه و اداره مستعمرات انگلستان متکی به سفیر نبوده است. یعنی ممکن است سفیر اصلا درجریان موضوع نباشد. نمونه‌های دیگری در این ماجرا داریم. مثلا در مذاکرات با شیوخ عربستان درجریان جنگ جهانی اول، انگلیسی‌ها با عربستان توافق کرده بودند اما به این صورت بود که اداره مستعمرات هند و بریتانیا رفته بود با یک شخص توافق کرده بود و اداره مستعمرات مصر و سودان رفته بود با شخص دیگری به توافق رسیده بود. این دو تا مدت‌ها خبر نداشتند شاخه مقابل دارد با چه کسی همکاری می‌کند.

در این مساله هم آیرون‌ساید شخصا عمل می‌کرد. سازوکار طوری نبوده است به سفیر اطلاع دهد که دارم اقدامی در این جهت می‌کنم. سازوکار اداره مستعمرات انگلستان به این نحو نبوده است که اینها کاملا با هم هماهنگ باشند. رویکرد برخی در نقل تاریخ این‌گونه است که همه ماجرا را نقل نمی‌کنند، روی قسمتی تکیه می‌کنند که پاسخگوی نیاز رسانه‌ای‌شان باشد. اینکه رضاخان را انگلیسی‌ها سر کار آوردند، اینکه گفته می‌شود او قرارداد دارسی را سوزانده یا با آن مخالفت کرده، اینها ملاک ارزیابی کلی نیست. یک مرحله به قدرت رساندن رضاپهلوی است، یک مرحله بعد از به‌قدرت رسیدن او است. اشتباهی که رضاخان در جنگ جهانی دوم کرد این بود که فکر می‌کرد زمانش رسیده است که ارباب خود را عوض کند، از ارباب اول برید و این شد که آنها هم آمدند خیلی ساده از پادشاهی خلعش کردند. اگر کسی دنبال حقیقت باشد و مجموع ماجرا را از بالا نگاه کند به این می‌رسد و مساله بسیار بدیهی و واضحی است.»

این پژوهشگر تاریخ در جواب به این سوال که برای انگلستان چه تفاوتی داشت قاجار بر سر کار باشد یا پهلوی این‌گونه گفت: «انگلیسی‌ها برای پادشاهی ایران سه گزینه داشتند. این‌طور نبوده که بگویند رضاخان ولاغیر، سراغ گزینه‌های دیگر هم رفته‌اند و شخصی که بیش از همه امکان همراهی با سیاست‌های آنان را داشته است، رضاخان بوده. اما اینکه چرا تصمیم گرفتند قاجار را تغییر دهند دلیلش آن است که قاجار حکومت تحت قیمومیت روسیه محسوب می‌شود. در قرارداد ترکمانچای و گلستان یکی از مفاد اصلی آن، این است که با کمک روسیه حفظ حکومت قاجار تضمین شود.

انگلیسی‌ها آزمایش کردند که آیا می‌توانند قاجار را از کفالت روسیه خارج کنند یا خیر و به نتیجه نرسیدند. مساله دیگری که منجر به برکناری قاجاریه شد شورش مردم قسمت‌های مختلف به خاطر مشکلات علیه آنها بود. یک شاه عملا با تحقیر توسط جریانات مردمی که با گرایش‌های مختلف تهران را فتح کردند برکنار شد و پسر کوچکش بر جایش نشست. یعنی عملا مشروعیت حکومت از دست رفت. انگلستان بعد از فتح تهران به ذهنش رسید که چه کار کنیم؟ بیاییم کاری کنیم که ایران مکلف به اجرای یک قرارداد باشد. درنتیجه قرارداد 1919 تنظیم شد. حالا سوال این است که چرا 1919 جواب نداد؟ یک مولفه‌ در این میان وجود داشت که انگلستان فکر نمی‌کرد اینقدر قدرتمند باشد و آن هم مجلس بود. افرادی مثل مدرس و چند نفر دیگر در مجلس، عملا نگذاشتند قرارداد به نتیجه برسد. این شد که قرارداد از خاصیت افتاد و نیروهای میدانی انگلستان مثل آیرون‌ساید که در معرکه بودند تصمیم گرفتند روش دیگری را درپیش بگیرند.

باید آرایش کشور در آن مقطع را مورد ارزیابی قرار داد. شمال کشور عملا در اشغال روسیه بود، فرماندار رشت را روس‌ها تعیین می‌کردند. آن زمان هم این‌طور نبود که خبر تحولات سریع به انگلستان برسد. به همین جهت، انگلیسی‌ها نیروهای بالادستی و ارشد میدانی خود را آموزش داده بودند که رأسا بتوانند مطابق منافع انگلستان تصمیم‌گیری و اقدام کنند و بعد از اقدام، صرفا خروجی کار را گزارش دهند. آن زمان این ضریب نفوذ و توانایی نیروهای انگلیسی برای تصمیم‌گیری معروف بود.»

محمدعلی صمدی در ادامه به نگرانی‌های انگلستان درباره احتمال از دست دادن ایران در آن مقطع پرداخت و گفت: «وقتی نیروهای میدانی انگلستان دیدند ایران دارد از دست‌شان خارج می‌شود و احتمال تسلط روس‌ها بر تهران وجود دارد، دست‌به‌کار شدند. دغدغه‌ آنها حفظ تهران بود. در آن زمان تصوراتی درباره امکان سقوط پایتخت وجود داشت که الان در بررسی‌ها کمتر به آن پرداخته می‌شود و آن این بود که مثلا میرزا کوچک‌خان فاصله‌ای با تهران ندارد، بنابراین می‌تواند به‌راحتی خود را به تهران برساند. یا مثلا درباره نیروهای محمدتقی‌خان پسیان که به‌جهت کم‌بودن تعدادشان ارزش نظامی چندانی نداشت هم همین تصور حاکم بود. وضعیت کشور به‌قدری نامناسب بود که رضاخان توانست با 1000 نفر در تهران به‌قدرت برسد و آن کودتایی که می‌گویند، یعنی تحرکات 1000 نفر اولی که خود را به تهران رساندند. باید این‌گونه به مساله نگاه کرد که باوجود وضعیت بد تهران، آیرون‌ساید هم به آن معنا نیرویی در ایران نداشت. همه نیروهای انگلیس مشغول جنگ جهانی اول بودند. همزمان این نگرانی را داشتند که جبهه شرق را از دست بدهند. انگلیسی‌ها در چنین شرایطی فقط به‌دنبال آدمی بودند که به آنان وفادار باشد که درنهایت توانستند رضاخان را پیدا کرده، وعده‌هایی به او بدهند تا از حمایت آنان مطمئن شود. درنتیجه، تعداد محدودی نیرو هم با حمایت آنان وارد تهران شد و تهران را تصرف کردند.»

صمدی با اشاره به مخدوش بودن روایت‌هایی که قصد دارد طرح انگلستان برای اعمال نفوذ در ایران آن زمان را خیلی پیچیده نشان دهند، افزود: «درحال‌حاضر ماجرا را طوری شرح می‌دهند که گویی انگلستان طرح خیلی پیچیده‌ای برای حکومت بر ایران بوده ‌است. درصورتی‌که در آن مقطع انگلیس به این جمع‌بندی رسیده بود که هرکس توانست تهرانی که تقریبا بی‌صاحب بود را تصرف کند، بر ایران هم مسلط خواهد شد. انگلستان متوجه شد اگر سریع اقدام نکند، یا مشروطه‌خواهانی مثل میرزا کوچک‌خان بر ایران حاکم می‌شوند، یا ملی‌گراهایی مثل شیخ‌محمد خیابانی به قدرت می‌رسند. انگلستان نگران آن بود که نیروهای مبارز خود را به تهران رسانده و پایتخت را فتح کنند. نگرانی انگلیسی‌ها از این جهت که کمتر از 20 سال قبل هم شاهد چنین اتفاقی بوده‌اند بیشتر هم شده بود و بر همین اساس بود که به‌سرعت رضاخان را که آدمی بی‌سواد و جاه‌طلب بود پیدا کردند، با او قرارهایی گذاشتند و او هم شرایط آنان را قبول کرد و به پادشاهی رسید.»

این پژوهشگر تاریخ در پاسخ به این پرسش که فضای عمومی حاکم بر جامعه آن روز در مواجهه با روند روبه افول قاجار و روزهای پیش از به‌قدرت رسیدن رضاخان با کمک انگلیسی‌ها چگونه بود، گفت: «در تهران، در شهر اصطلاحا بی‌کلانتری که آژان‌ها و قزاق‌های رشوه‌بگیر بر آن حکومت می‌کردند، مردم هم دیگر نسبت به وقایع بی‌تفاوت شده بودند. از دوره مشروطه تا زمان ورود رضاخان، آنقدر قدرت‌های متعددی آمده و رفته بودند که مردم دیگر حسی نسبت به تحولات جدید نداشتند. مردمی که خاک پای مجتهدین را برای تبرک برمی‌داشتند شاهد اعدام شدن یک مجتهد بودند، مردمی که از سیاستمداران می‌ترسیدند، چند سیاستمدار را در میدان توپخانه به‌دار آویخته‌شده دیده بودند. هر گروهی هم که به قدرت رسیده بود مردم را تحت فشار قرار داده بود. در نتیجه این تحولات، اندیشه سیاسی توده مردم نسبت به اینکه چه کسی قرار است حاکم شود بی‌تفاوت شده بود. دغدغه مردم به این سطح رسیده بود که کسی حاکم شود که کمتر بکشد یا حتی اگر دزد است، دزد بزرگی باشد که بتواند بقیه دزدها را سروسامان دهد. مردم صرفا طالب نظم بودند. رضاخان هم با کمک انگلستان توانست این نظم را برقرار کند. نقل‌قولی هم در آن مقطع از یک مقام انگلیسی وجود دارد که درباره رضاخان می‌گوید: «راهزن بزرگی آمد و تمام راهزنان کوچک را سامان داد.»

اعتمادبه‌نفس رضاخان به پشتوانه حمایت‌های انگلستان، ترس حکومت احمدشاه از این کشور و همین‌طور عدم وجود پشتیبانی همیشگی روسیه از قاجاریه به‌جهت درگیر شدن با انقلاب اکتبر، از عواملی بود که حکومت قاجار درنتیجه آن عوامل، خود را بی‌پشتیبان می‌دید و در حدی ناتوان شده بود که حتی این امکان که ارباب خود را عوض کند، نداشت. اگر خود قاجار این توان درونی را داشت که بتواند در بزنگاه‌ حساسی مثل آن مقطع ارباب خود را تغییر دهد، این کار را می‌کرد.

درنهایت این انگلستان بود که به دلیل باتجربه‌تر و آموزش‌دیده‌تر بودن نیروهای میدانی‌اش نسبت به روسیه، فرانسه و عثمانی توانست میدان را به‌دست گیرد.»

صمدی درپایان درباره شرایط حاکم بر جامعه آن روز ایران و به‌خصوص فضای حاکم بر افکار عمومی مردم پایتخت بعد از به‌قدرت رسیدن شخص مستبدی مثل رضاخان، فرصت پادشاهی 16 ساله پهلوی اول را برای مورد ارزیابی گرفتن توسط مردم چندان کافی ندانست و گفت: «16 سال برای اینکه مردم بتوانند خودشان را پیدا کنند و متوجه شوند در چه منجلابی افتاده‌اند زمان زیادی نیست. علاوه‌بر این، حکومت رضاخان دیکتاتوری بوده است و می‌توانسته مردم را سرکوب کند. مردم در آن مقطع باتوجه به شرایط حاکم بر کشور خیلی متوجه تغییر شاه نشدند. البته در آن ایام قاجاریه هم بی‌حیثیت شده بود، فضای سنگین روانی و شایعات متعددی علیه احمدشاه درست شده بود تا در نتیجه آن، هم آخرین تتمه قاجار منهدم شود و هم درنتیجه این عملیات روانی اعتمادبه‌نفس رضاخان افزایش پیدا کند.

 در آن مقطع مردم که سواد کافی هم نداشتند، اکثرا گرفتار قحطی و بیماری بودند. به‌طور کلی باتوجه به این شرایط مساله‌شان اصلا این نبود که چه کسی حاکم است. نباید مردم را مقصر دانست، پسر رضاخان 37 سال حکومت کرده و در این بازه است که می‌توان مردم را مورد مطالعه قرار داد. در آن بازه این فرصت را داشتند که متوجه شرایط کشور و پهلوی دوم باشند.»

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰