محسن آسترکی، دانشآموخته فلسفه: زمانه سیاستزدگی از بزرگترین مشکلات و مصائب فیلسوفی چون دکتر رضا داوریاردکانی بوده؛ مشکلی که داوری در باب ایشان را همواره بر مدار دوری از انصاف رقم زده است. در سالیان گذشته، نقد و شبهنقدهای آثار داوری رنگ و بوی سیاسی داشته و کمتر سخنی غیرسیاسی در این مورد شنیده شده است. برای فیلسوفی که سخنانی خارج از نظم گفتارِ حاکم و غالب داشته و به دور از زبان رسمی اهل فلسفه و سیاست، از این دو مینویسد، آفت سیاستزدگی در دو وجه نمودار میشود: اول اینکه مخاطبان که جان و زبانشان آمیخته با سیاستزدگی است، سخنان او را با گوش سیاسی شنیده و فهم و تفسیر سیاسی میکنند. اهل ایدئولوژی از این سخنان، انتظار تجویز عمل و کنش سیاسی دارند؛ عملی که یا گوینده خود بدان توصیه میکند یا باید از سخنان او استخراج کرد؛ حال فرق نمیکند که او در مقام منتقد مدرنیته و عالم غرب، درباب وضع و مقام تاریخیمان در نسبت با غرب بیندیشد، یا در طلیعه رخداد عظیم انقلاب اسلامی به شرایط امکانِ برآمدن حکومتی دینی در عالمی غیردینی فکر کند یا وضع و حال تاریخی یا به بیان دقیقتر، بیتاریخی توسعهنیافتگی را در اندیشه آورد. وجه دیگرِ مشکل داوری، یافتن زبانی متناسب با وضع عسرت و بیزبانی و بیزمانی است. کسی که همکلام با فیلسوف بزرگ آلمانی، زبان را خانه وجود و عین تفکر میداند و زمانه عسرتِ سیاستزدگی و نیستانگاری را به جان دریافته، راه دشواری در نوشتن و سخن گفتن در پیش دارد. دکتر داوری سالک این راه سنگلاخی و صعب بوده و زبانی خاص خود را یافته که در کلام و نوشتههایش ساری و جاری است. زبانی که نشان خاص خود را دارد، سهل و ممتنع میکند و غیرقابل تقلید است. زبانی که فرازوفرود داشته و گاه موجب برخی سوءتفاهمات نیز شده است. اما هرچه باشد انس با زبان داوری، ما را به جانب راههای دیگری از تفکر هدایت میکند؛ تفکری انضمامی و دور از الفاظ انتزاعی درباب خود و پدیدارهای پیرامونمان؛ از وضع تاریخی در مواجهه با عالم غرب تا پدیدارهایی همچون شهر و فوتبال!
از وجوه اندیشه داوریاردکانی فراوان میتوان سخن به میان آورد؛ اما خودشان در گفتوگویی از سه وجه اصلی هم و تلاش خود در 50 سال اخیر گفتهاند: 1. نشان دادن اینکه فلسفه مجموعه احکام و استدلالهای همیشه و مطلقا درست نیست و به تاریخ تعلق دارد. 2- بیان اینکه علم و سیاست جدید از شئون تجددند و به جامعه تعلق دارند. و علم و سیاستی که کارسازی و مصلحتسازی ندارند به معنای بدلفظ انتزاعیاند. 3- سخن گفتن از این مهم که جایگاه ما در تاریخ معاصر کجاست و چه امکانهایی فراروی ما قرار دارد و با آن امکانها چه کردهایم و چه میکنیم.۱ به این اعتبار، اندیشیدن درباب سیاست یکی از شئون اصلی تفکر داوری بوده است. اما او همانگونه که آمد، به زبان رسمی سیاست سخن نگفته و حتی به فراخور شغل معلمی خود در فلسفه، زبان و بیان فیلسوفان سیاسی را نیز انتخاب نکرده است. داوری از سیاست مینویسد؛ چراکه یکی ازشئون اصلی عالم تجدد و زندگی مردمان سیاست است؛ سیاستی که همهکاره است و روح تجدد در آینه آن نمود و ظهور بیشتری یافته است. جایگاه سیاست در عالم مدرن و امکانهای سیاستورزی و کنش سیاسی در زمانه و وضع تاریخی خاص ما دو رکن اصلی دغدغههای داوری درباب سیاست است. او راوی سیاست روی داده و متحقق شده در عالم است و از امکانهای آن میپرسد. دکتر داوری در پی تجویز سیاستی خاص نبوده و مخاطب مستقیم او اهالی قدرت و سیاست نیستند. او بر آن است تا با نگرش فلسفی، ذات سیاست در دوران جدید و ربط و نسبت آن با مناسبات بشر در زندگی را در اندیشه آورده و روایت کند. داوری در مقام فیلسوف از نسبت با زمان میپرسد و یکی از بارزترین جلوههای عالم تجدد در آینه زمان، یعنی چیره شدن سیاست بر دیگر وجوه عالم جدید را مییابد؛ در این مقام، در مرز سیاست میایستد، سلوک به مبانی آن میکند و با عمق جان وضعیت و ناکامی آن در عالم بیتاریخ و بیزمان ایرانی را روایت میکند. طبیعی است که شنیدن سخنان فیلسوف در این باب سخت و دشوار باشد و بسیاری کسان را نیز خوش نیاید.
انتقادِ سیاسی از دکتر داوری علاوهبر نوع مواجهه ایشان با پدیدار سیاست و سیاستزدگی جامعه، علتی دیگر نیز دارد. آشنایان با تحولات به اصطلاح روشنفکریِ پس از انقلاب، از ماجرای مواجهه دو گروه موسوم به هیدگری و پوپری باخبرند. واقعیت امر این است که این ماجرا با قصد و غرض سیاسی و از جانب مخالفان دکتر فردید و داوری ساخته شده و تا به امروز با شدت و ضعف از آن یاد میشود. طرف مقابل فردید و دکتر داوری از آنجا که ماهیتا سیاست پیشه و به دنبال اغراض سیاسی بودند، برای محق جلوه دادن خود و شر نمایاندن رقیب، دست به صورتبندی از این دوقطبی کاذب زدند (جالب است که دو قطبیسازی کاذب، یک درس اساسی برای جریان سیاسی خاصی بوده به نحوی که امروز نیز در رویدادهای گوناگون به کرات از این حربه استفاده میکند). تا اواسط دهه 80 چنین القا میشد که دو طیف سیاسی برآمده از این دو نگرش، سیاست جاری مملکت را رقم زدهاند. در این صورتبندی، داوری ایدئولوگ حکومت معرفی شده و تمامی مشکلات انسان ایرانی از خشونت و غربستیزی و علمستیزی گرفته تا مشکلات معیشتی روزمره به ایشان نسبت داده میشد! داوری مروج و تئوریسین خشونت بود؛ کسی که دستاندرکاران و متولیان مملکت آثار او را شب و روز میخوانند و آویزه گوش میکنند. یکی از روزنامهنگاران معروف این طیف در زمان انتصاب داوری به ریاست فرهنگستان علوم، رطب و یابسی بههم بافت که قرار است یک علمستیز سکان فرهنگستان را در اختیار بگیرد؛ بماند که همین فرد و افراد تحت امرش امروز خود را به داوری نزدیک کرده و از پدرخواندگان معرفتی و سیاسی خود فاصله گرفتهاند. امید که قرابت امروزی این طیف به داوری از سر اندیشه باشد و نه مصلحتسنجی سیاسی و استفاده ابزاری.
امروز به دور از قیل و قالهای آن سالها رجوع به آثار داوری و جایگاه سیاسی او پس از انقلاب بسیاری از چیزها را روشن میکند. اولا؛ انسگرفتگان با آثار داوری تهمتهای خشونتورزی و غربستیزی را به هیچوجه در آثار او نمییابند، ثانیا؛ این نکته نیز معلوم میشود که شخص دکتر رضا داوری و اندیشههای او جایگاهی در بین اصحاب قدرت نداشته است. آثار ایشان در دهههای اول انقلاب خواننده چندانی در قیاس با دیگران نداشته و بهخصوص در بین اصحاب قدرت کسی یا کسانی را نمییابیم که مستقیما متاثر از او باشند. اصلا یکی از نقدهای برخی از صاحبنظران سیاسی و اهالی قدرت و سیاست به داوری این بوده که نوع اندیشهاش متضمن هیچ عمل سیاسی نبوده و حتی راه کنشگری سیاسی را به انسداد میرساند! اقبال به آثار داوری در سالیان اخیر بیشتر شده و مخاطبان بیشتری به سراغ اندیشههای دیروز و امروز او میروند. تهمتها و برخوردهای مبتذل به کاستی گراییده، اما هنوز آنچنان که باید اندیشههای بنیادی داوری محل توجه اهالی صاحبنظر قرار نگرفته است. برخی نیز به یاد نزاعهای گذشته و بیشتر با هدف مطرح کردن خود، این بار با سوار شدن بر موج مشکلات امروز کشور، داوری را یکی از مقصرین وضع موجود میخوانند. ابتذال این سخن به کنار، اما در مقام جدل باید گفت که به هرحال آیندگان به دور از التهابات سیاسی بررسی خواهند کرد که چه کسانی در این سالها در مواجهه با عالم غرب مصائب و مشکلات را با هشدار و انذار مطرح کرده و چه افرادی از طایفه غربگرایان با سهلاندیشی ظاهرا مدرن، فهم نازل و سیاستزدهای را از مسائل کشور به دست داده و نسخههای سیاسی عوامانه و منفعلانهای پیچیدهاند.
اما آیا رضا داوریاردکانی برای اهل سیاست و تدبیرگران امور سیاسی و اجرایی کشور، سخنی دارد که بتوان از او آموخت؟ در پاسخ باید گفت که هم آری و هم خیر. خیر، آنجا که انتظار دستورالعمل صریح سیاسی داشته باشند و با گوش و هوش سیاست به استقبال سخنان او بروند؛ و آری آنجا که بتوان هشدارهای داوری را به گوش جان شنید و از آنها نوری بر اصلاح امور تاباند. دلبستگان انقلاب که داوری نیز از زمره آنها بوده و هست، با رجوع به آثار ابتدای انقلاب او نکات ارزشمندی را خواهند یافت که هنوز به درستی محل تامل قرار نگرفته است: «از مصائب انقلاب در برقرار کردن نظمی دینی در عالم غیردینی گرفته تا ضرورت تحول امر سیاسی در حکومت دینی.» داوری در آن زمان، طلیعه افقی را مبنیبر آغاز عهد دینی یافته و هشدار میدهد که انقلاب اسلامی باید به رفع مشکلات غرب و نه حل مشکلات آن مشغول شود. این سخن گرچه آرمانگرایانه به نظر میرسد، اما کماکان در این روزگار نیز قابل تامل است. در سالهای بعد داوری درمییابد که پایانیافتگی عالم غربی و آغاز عهد دینی به لحاظ زمان مرسوم به این سادگیها میسر نشده و با امر توسعه باید همنشین شد؛ از این جهت «وضعیت توسعه نیافتگی» روایت تاریخی عصر ما میشود. در این مقطع که از دو سه دهه پیش آغاز شده، هم و سعی داوری صرف تامل در باب توسعه و تاریخ توسعهنیافتگی ما شده است. در این باب، سیاستمداران میتوانند سخن داوری را بشنوند که توسعهنیافتگی امری تاریخی در ناتوانی فکری و روحی است و نه صرف یک معضل سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی و نمیتوان با چند دستورالعمل و کنش سیاسی معضل توسعهنیافتگی را حل کرد. بهخصوص روی سخن با سیاستمدارانی است که با تمایلات غربگرایانه معضل را تنزل داده و گاه به سرنوشت کشورهایی با شرایط تاریخی، فرهنگی و سیاسی متفاوت با ما بهعنوان سرمشق و نمونه توجه میدهند. داوری هشدار میدهد که فهم وضعیت توسعهنیافتگی و حل آن را نباید سهل انگاشت.»
سخن آخر اینکه داوریاردکانی را فیلسوف فرهنگ نامیدهاند. برای نگارنده، داوری فراتر و در عین حال سادهتر از این عنوان پرطمطراق است. داوریاردکانی فیلسوف زندگی است؛ زندگی نه به معنای مبتذلی که امروز در برخی از گرایشات شبهفلسفی و روانشناختی تحت عناوینی چون «معنای زندگی» و مانند آن مطرح میشود؛ بلکه به معنای در عالم بودن، نسبت یافتن با عالم و مبدا عالم، عهد بستن با وجود، هستی با دیگری، تامل و تعمق در ساحات وجودی آدمی، اندیشیدن در باب مناسبات و رخدادهای پیرامونی و در یک کلام «فهم زمان» که این همه به اعتباری در ذیل حیات و زندگی پدیدار شده و معنا مییابند.
پینوشت:
۱- سیاست نامه ، ش 18