سیدجواد نقوی، خبرنگار: رهبری در مراحل پنجگانه تمدنسازی به انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی اشاره میکنند که ترتیب آن در رسیدن به تمدن نوین اسلامی بسیار اهمیت دارد اما آنچه در شرایط فعلی درحال رقم خوردن است شکلی فانتزی و خیالی دارد و گویی اهل اندیشه و تفکر در کشور ما بهصورت بسیار عجیبی از دو مرحله مهم دولتسازی و جامعهسازی بهراحتی عبور کرده و به مرحله پسینی آن یعنی تمدنسازی رسیدهاند. با نگاهی به حجم تولید مقاله و کتاب و برگزاری همایشهایی که از طرف اهل فکر -که علاقهمند به گفتمان انقلاب اسلامی هستند- در یکدهه اخیر شکلگرفته، متوجه میشویم در سالهای اخیر درباره دولتسازی بهعنوان حلقه سوم این مراحل پنجگانه، اصلا ادبیاتی تولید نشده و در سطح اندیشهای هم تقریبا هیچخروجی عمیقی رقم نخورده است. این وضعیت زنگ خطری بزرگ برای شرایط فعلی ماست؛ چراکه بعد از گذشت بیش از 40 سال از انقلاب اسلامی، مهمترین ضرورت ما، یعنی تشکیل دولت اسلامی مورد مداقه قرار نگرفته است. در باب ایده و نظریه دولت در سه سطح باید گفتمانسازی صورت گیرد؛ سطح اول بحث نظری دولت اسلامی است که درباره آن باید تامل شود، سطح دوم بسط نظری اندیشه تولیدشده و پیوند آن با ساختار دولت و سطح سوم گسترش ایده تولیدشده و ورود به ساحت سیاستگذاری است. هرچند بهنظر میرسد بهجهت فربه شدن ایده تمدنسازی، این سه سطح بحث به حاشیه رفته و در حقیقت حلقه پنجم جای سوم را گرفته است. دلایل پرش از حلقه دوم به پنجم را میتوان ارزیابی کرد که نسبت به فضای فعلی مورد پرسش و تامل قرار گیرد.
1- کریم مجتهدی در مقالهای به خطر سنتپرستی افراطی نسبت به غربزدگی افراطی، اشاره میکند که هر دو سنت به جهت افراط نمیتوانند مشکلات را حل کنند. ظاهرا در داستان عدم توجه به دولتسازی و افراط در طرح تمدنسازی با همین مشکل روبهرو هستیم. برخی از اهل فکر با مصرف بیش از اندازه واژه تمدن، صرفا این کلمه را تبدیل به کلیشهای کردهاند که مدام درباره آن تولید ادبیات میکنند. عمده موارد تولیدشده هم صرفا تصویری اتوپیایی از گذشته یا آینده خیلیدورند. این برساخت مانع از فکر کردن به موضوع دولتسازی میشود که مساله بهروز و اولویتدارتری است.
2- نکته دیگر اینکه مساله تمدن، انتزاعی است اما نه از شکل انتزاعاتی که بتواند تولید اندیشه کند. ادبیات مربوط به تمدن صرفا یک آرمانشهر را مطرح میکند که این نگاه از اساس یک فرار روبهجلو است، درحالیکه مساله دولتسازی، آن هم با پیوست اسلامی مساله امروز ماست. نمیتوان درمورد تحقق دولت اسلامی وعده آینده را داد؛ چراکه مساله عینی شرایط فعلی و علیالخصوص دولت فعلی ماست. ادبیات و تاملات مربوط به دولتسازی باید در مقطع کوتاهی پاسخی منطقی به جامعه و حکومت دهد، لذا برای اهالی فکر طرح مباحث انتزاعی مانند تمدن نوین اسلامی قطعا کار راحتتری است و تفکر در مورد دولتسازی اسلامی بهدلیل انضمامی و عینی بودن دشوار مینمایاند. بهاینترتیب این امر میتواند یکی از عوامل عدم توجه به مساله دولتسازی اسلامی باشد.
3- مساله تمدن به جهت اینکه توانسته رتوریکی از جنبه زیباشناختی تولید کند به برساختی واجب تبدیل شده است که باید وارد عرصه سیاسی و اجتماعی شود. به همین خاطر توانسته از منظر زبانی و خطابهای قدرتمند شود. واژه تمدن را با یک سرچ ساده میتوان در ادبیات بسیاری از رجل سیاسی و مدیران عالی و میانی جمهوری اسلامی مشاهده کرد. این رتوریک قدرتمند خودش را بهعنوان ایده اصلی معرفی کرده و شاید یکی از علل همهگیری این واژه عدمتوجه به منطق آن باشد. اساسا منطق تمدن در ساخت دولت ایدهمند است اما این دو در یک جابهجایی غلط قرار گرفتهاند.
4- مساله تمدن اسلامی چون فراروایتی است از آنچه باید باشد و آنچه بوده است، لذا بهصورت جدی با تمدنهای دیگر علیالخصوص تمدن غرب وارد گفتوگو نمیشود و همیشه در حاشیه امنی قرار دارد. تمدنی که ما از آن سخن میگوییم یک اتوپیای تشکیل نشده است، درحالیکه مسیر رسیدن به تمدن از ایده دولت اسلامی میگذرد. تمدن غرب توانسته از هابز تا لاک و روسو و بعدها از رالز در پدیده دولتسازی استفاده کند. همه این اندیشهها ازجمله اندیشههای مترقی زمان خود بوده و توانستهاند اندیشههای دیگر تمدنها را در ایده اصلی خود جذب یا حل کنند. این درحالی است که طراحان تمدن نوین اسلامی در کشور در گوشهای ایستادهاند و کمترین درگیری با ایدههای مهم اندیشه غرب یا سایر تمدنها ندارند و اگر بخواهند همین روند را برای دولتسازی ایجاد کنند باید از ساکن بودن خارج شوند و به میدان نبرد اندیشهها قدم نهند.
5- بحث کنونی تمدن نوین اسلامی فعلا نمیتواند در دل سنت خودمان هم افقگشایی کند و طرحی جلوتر از ملاصدرا و ابنخلدون ارائه دهد و آنها را برای کمک به طرح دولتسازی استخدام کند.
در شرایط فعلی طرح شکلی از آینده با شکوه تمدن اسلامی شبیه به کاری است که سیدحسین نصر در دهه 50 انجام داده است، یعنی بهجای تامل درباب پرسشهای فعلی و استفاده از ظرفیت تراث خودمان برای حل آن مسائل، شکلی از وعدههای زیبا را با جنبههای روانشناختی در هم میآمیزد.
6- واژه تمدن نوین اسلامی درحالی بهنحو ملالآوری بازتولید و تکرار میشود که دو بال حوزه و دانشگاه در سادهترین حوزههای علمی در حوزه علوم انسانی و اسلامی عقبافتادگیهایی دارند که بهراحتی قابلشناسایی است. حال اینکه با نگاهی به تاریخ شکلگیری تمدن غرب متوجه میشویم این نهاد دانشگاه بود که توانست با حل کردن مسائل حکمرانی در چند مرحله بهطور دقیق و روشمند، به تحقق تمدن غرب کمک کند. در مقطع کنونی نظم دانشی دانشگاههای ما از اساس با وعدههای دادهشده از طرف داعیان تمدنسازی مغایرت و بهاندازه سالهای بسیار طولانی فاصله دارد.
7- بحث تمدن اسلامی در ساحتی مطرح میشود که بهراحتی میتواند به فرهنگ یا سیاست تقلیل داده شود در شرایطی که نظم دانشی وارد حوزههای میانرشتهای و پیچیده شده است. به گفته برونو لاتور، متفکر فرانسوی برای عبور از سیاره فعلی -که مدرنیته و جهانیسازی آن را تخریب کرده- نیازمند اندیشهای درهمتنیده از علوم طبیعی و علوم انسانی هستیم. اما گفتمان تمدن نوین اسلامی حتی نتوانسته برای ابرچالشهای ما طرح پرسش کند.
8- تمدن نوین اسلامی شبیه به نوعی بحث کلامی شده که درحال بازتولید خود بهشکلی از یک فرا ایده روانشناختی است که از بحرانهای فعلی بهسرعت عبور میکند حتی اگر همان شکل اتوپیایی از تمدنسازی را هم قبول کنیم، این ایده توجه ویژهای به مسائلی از قبیل مثلا محیطزیست ندارد. درحالیکه جهان از لحاظ محیطزیستی دستخوش تغییرات بنیادی است اما مدعیان تمدن نوین این مرحله از تغییرات را درک نکردهاند.
به هر ترتیب هدف نگارنده این متن عبور از بحث تمدنسازی نیست و مساله صرفا توجه به اهمیت مساله دولتسازی است. اگر همین ظرفیتی که پای ادبیات تمدنسازی خرج شده، صرف کلان ایده دولتسازی شود، قطعا مسیر مراحل پنجگانه مورد نظر رهبر انقلاب هموارتر میشود. از این رهگذر مسیر تحقق تمدن اسلامی نیز عینیتر و شفافتر میشود. اما در دوره فعلی توجه بیش از اندازه به بحث تمدنسازی فهم ما را از معاصرت خود اندک میکند و با توجه به تحولات عجیب و بسیار پرسرعت جهان، بیش از آنکه ما را بهسمت تمدن حرکت دهد، دورتر خواهد کرد.