محسن سلگی، دانشآموخته علوم سیاسی: برخی مشروطهگرایان که دلداده دوره مشروطه قاجار بوده و نسبت به روشنفکرانی مانند میرزا ملکمخان، طالبوف، تقیزاده و حتی محمدعلی فروغی و در یک کلام روشنفکران مشروطه اول و دوم نوستالژی دارند، مشروطه را برجستهتر از انقلاب اسلامی میدانند. یک دلیل این برتریانگاری اساسا این است که مشروطه به معنای واقعی کلمه انقلاب نبوده و بهنوعی تحت اندیشه انگلیسی و تجربهگرایی رخ داده و جریان چپ اثر چندانی در آن نداشته است. قابل توضیح است در مشرب انگلیسی با توجه به محافظهکاری و منطق تدریجی، انقلاب به معنای فرانسوی و روسی آن که انقلاب غلبه است، مورد نفی قرار میگیرد. قابل اشاره است که روشنفکری در ایران در ابتدا و حوالی دوران مشروطه بیشتر صبغه انگلیسی و محافظهکارانه داشته است. استناد مؤکد کسانی مانند طالبوف و ملکمخان به مونتسکیو و جان لاک، حاکی از نگاه لیبرالی غالب در آن مقطع بوده است. در ادامه پس از دهه 30، مشرب روسی در آن قویتر شد. در برهه انقلاب اسلامی روشنفکری ترکیبی از نگاه روسی و فرانسوی را به دوش میکشید که گاه آمیخته با گرایشهای اسلامی هم بود. درنهایت در شرایط امروز، قاطبه روشنفکری با یک سرگردانی عجیب مواجه است. از سویی از انقلاب گریزان، و از سویی خود بهشدت تخاصمگرا و انقلابی است و حتی خشونت کلامی دارد. هرچند انقلاب اسلامی انقلابی خشونتبار به معنای دقیق و اخص آن نبود و یرواند آبراهامیان هم بهدرستی انقلاب اسلامی را بهعنوان انقلابی بدون خشونت وصف میکند. این به آن معنا نیست که خشونتی در انقلاب اسلامی رخ نداده بلکه به آن معناست که خشونت، عامل تعیینکننده پیروزی و تکوّن آن نبوده است.
برخی دیگر که دو رخداد مشروطه و انقلاب اسلامی را مرتبط دانسته و انقلاب اسلامی در دوره بازرگان را بیشتر مورد پذیرش قرار میدهند تا سایر دورههای انقلاب و امام، گاه این گزاره را مطرح میکنند که انقلاب اسلامی به انقلاب مشروطه خیانت کرده است. درحالیکه انقلاب اسلامی مستقل از مشروطه است و انقلاب مشروطه اساسا انقلاب نبوده و صرفا رفرم بوده است؛ چراکه نظام سیاسی تغییر بنیانی در بُعد داخلی و حتی مناسبات خارجی نکرد و تغییری در فرهنگ و شیوه اقتصادی هم رخ نداد.
انقلاب اسلامی، تکامل اسلام سیاسی و بالاتر از این تجدید حیات آن بوده است. تکامل مانند وقتی است که فردی از کودکی به نوجوانی میرسد اما وقتی از فردْ فرزندی به دنیا میآید، این تجدید حیات است.
در مخالفت با استقلال انقلاب اسلامی از انقلاب مشروطه گفته شده که «امام میخواستند کار ناتمام مشروطه را تمام کنند. البته متوجه این نکته هستیم که چهارچوب مشروطه همچنان نظم سلطانی است و امام چهارچوب جدیدی را برمبنای نوعی نظم ولایی تعریف میکنند. منتها فراموش نکنیم که اساسا ولایتفقیه، خود طرحی از قانون است. قانون یکی از پربسامدترین مفاهیم و واژگان در گفتار امام خمینی است. کشف الاسرار، ولایتفقیه و حتی بیانات سیاسی امام چه بعد و چه قبل از انقلاب، مشحون از گزارههایی در باب قانون است. لذا از حیث توجه به طرح قانون، انقلاب اسلامی به تمامه از مشروطه مستقل نیست.»
نقد عمده نگارنده بر نقل فوق، متوجه ابتدای آن میشود. جایی که سخن گوینده القا میکند امام قصد داشته مشروطه را کامل کند. ضمن اینکه نمیتوان و نباید ولایت را به قانون تقلیل داد. هرچند ولیفقیه فرای کل قوانین نیست بلکه فرای قانون موردی است، چنانکه رئیسجمهور فرانسه و آمریکا هم هستند. اما ولایتفقیه شأنی فلسفی دارد که فراتر از این فرا است. تا حدی که حتی در قدرت نبودن چیزی از شأن حقیقی و الهی آن نمیکاهد تا چه رسد به مرزهای قانونی.
انقلاب اسلامی نسبت به مشروطه، گسست درعین پیوست است. مثلا پستمدرنیسم نسبت به مدرنیته، به اعتقاد بنده گسست درعین پیوست است. رابطه آنها امتداد نیست. تفاوتهایی دارند اما تشابه آن دو بیشتر و بنیادیتر است. لازم به توضیح است که هایدگر، مدرنیته را امتداد متافیزیک حاکم بر غرب از دوران سقراطی میدانست. امتداد به این معناست که بنیادهای مدرنیته نسبت به متافیزیک حاکم بر غرب پس از سقراط تغییر نکرده یا دستکم تغییر چندانی نداشته است. درحالیکه انقلاب اسلامی، مشروعه مشروطه است و فراتر از این، مشروطه در نهایت، شرط شرعیت را وانهاد و در ادامه به مطلقگرایی رضاخانی انجامید و تقلیل یافت.
به هر روی انقلاب اسلامی را نمیتوان به امتداد مشروطه تقلیل داد. چنانکه گفته شد میان امتداد و پیوست تمایز وجود دارد و پیوست مستلزم گسست است (گسست در این پیوست). هیچ پیوستی بدون گسست نیست و ازاینرو، پیوست به معنای الصاق و سنجاق شدن چیزی به چیز دیگر هم نیست. پیوست، رابطهای طبیعی و درونی با امر و رخداد قبل از خود دارد. براساس این، رابطه انقلاب اسلامی با مشروطه، رابطهای درونی است اما از آنجا که نسبت به آن گسست هم دارد و این خصلت بیش از خصلت پیوستیِ آن است، توانسته صورت کاملتری از مردمگرایی، قانونگرایی و نظام مفاهیم را بسازد. در این میان، عامل دین مهمترین عنصر استعلادهنده است؛ عاملی که دموکراسی را نیز به معنایی عمیقتر طرح میکند: هرچه مردمیتر، اسلامیتر؛ و هرچه اسلامیتر، مردمیتر. این عامل، مردمگرایی را نهتنها بهعنوان مظهر جمهوریت و دموکراسی، که بهمنزله مظهر دین نیز پیش چشم میگذارد. براساس این، دیگر جمهوری یک ظرف نیست که بتوان آن را از مظروف یعنی اسلام جدا کرد. اساسا جمهوری و اسلام یک دوبعدی هستند که از زاویهای اسلام و از زاویه دیگر مردم جمهور دیده میشود. این تلقی قائل به امتزاج و تفکیکناپذیری مردم و اسلام است و از شیئیتزدگی تلقی ظرف-مظروف به دور است.