مهران زارعیان: نگهبان شب باز هم ثابت میکند که رضا میرکریمی بهخوبی بلد است چگونه احساس ناب انسانی را در فیلمهایش برانگیخته کند و به طرز پرظرافتی، از ورطه گلدرشت شعار دادن یا سانتیمانتالبازی مبتذل نیز مصون است. اگر نماد هم در فیلمهای او میبینیم، مثل آن رفتنوآمدن برق در فیلم «یه حبه قند» صورتی شیرین و تلویحی دارد و اگر سرشک از چشمان مخاطب جاری میکند، مثل آن ترانهخواندن کودکان به یاد مادر در فیلم «قصر شیرین»، محترم و باشرافت است. میرکریمی نوعی از تغزل را در لحظات ملودرامیک فیلمهایش میپروراند که به سینمای مجید مجیدی نزدیک است و حسی استعلایی برمیانگیزد که ملهم از عرفان اسلامی و نشاندهنده علقهها و باورهای مذهبی و سنتی فیلمسازش است. بنابراین وقتی میرکریمی در نگهبان شب، تقابل خیر و شر را مابین رسول (با بازی تحسینبرانگیز تورج الوند) و مهندس کلاهبردار (با بازی محسن کیایی) در سکانس آزادی از زندان به اوج میرساند و تازه در آنجا متوجه میشویم که مساله و دغدغه اصلی فیلم او چیست، یک شور وافر در وجود ما غلیان میکند که قهرمان این فیلم را با تمام سادگیهایش دوست بداریم و به او افتخار کنیم. درستکاری و صمیمیت در میدان وجدان مخاطبی که فیلم را میبیند، پیروز میشود و میرکریمی به زبان سینما و با روایت یک قصه، مفاهیم باارزش اخلاقی را بیان میکند. پرداختن میرکریمی به مفاسد اقتصادی و پولهای کثیفی که رنگوبوی سیاسی هم با گوشه چشم به تبلیغات انتخابات مجلس پیدا میکنند، از همان مدل پیامدادنهایی است که گلدرشت نمیشوند؛ حتی در فیلم بهنسبت ضعیف «امروز» هم میرکریمی شعار گلدرشت نمیداد و با تمسک به نمادسازی و گنجاندن سروپای پیامش در دل داستان، حرفش را میزد. «اینهمانی» رسول با پسر مرحومِ دایی که در پایان فیلم رخ میدهد، بههمراه خردهداستان آلزایمر گرفتن دایی که بهخاطر برداشت همین «اینهمانی» طراحی شده، وظیفه غنی کردن بار حسی فیلم را برعهده دارند تا بتوانند انبان درستکاری و پاکی رسول را فربهتر کنند و وزن خیر بودن او را در تقابل با آدمبدهای فیلم سنگینتر کنند. انبانی که با نپذیرفتن پولهای کثیف مهندس و درعوض، فروختن آن زمینهای آبا و اجدادی، باز هم سنگینتر میشود. خردهداستان آلزایمر با وجود تاکید اندکی که بر آن میشود، بسیار قوی از آب درآمده و قهرمان را به نقطه پایانی فیلم با آن استعاره پرواز میرساند. اهمیت این خردهداستان در نحوه پرداخت پرظرافتش است؛ دایی که در روند فیلم، اندکاندک نشانههای فراموشی و حواسپرتیاش را بروز میدهد، در یکی از بزنگاههای عاطفی فیلم، ماجرای قهر کردنش را با پسرش بازگو میکند که چگونه این قهر بهخاطر اجل زودهنگام پسر، جبرانناپذیر بوده است. این خاطره به شکل مبهمی در ذهن پیرمرد میماند و بعدتر در سکانس بازگشت رسول از زندان، خود را بهصورت تلویحی و بدون تاکید دوباره نشان میدهد: پیرمرد تصور میکند که رسول با او قهر کرده و مقدمهچینی اینهمانی رسول با پسر دایی از همینجا آغاز میشود. این مشابه بیان تلویحی ظریفی است که در «جدایی نادر از سیمین» هم وجود داشت و پدر نادر پس از ورود راضیه به خانه، با ذهنیت مبهمی از فقدان سیمین، نادر را با شخصی در گذشتههای دور به نام علی اشتباه میگرفت و به نادر ابراز میکرد که: علی زن گرفته! مال نگهبان شب، البته کارکرد مهمتر و موثرتری دارد. فیلم آخر میرکریمی البته بدون اشکال نیست و چهبسا منتقدان سختگیری که به شور و حال دلشان اصالت نمیدهند، بهدلیل همین اشکالات، فیلم را مورد هجمه قرار دهند. مهمترین ضعف فیلم در پیچ و مهرههای داستان است که این امر، ریتم فیلم را تحتالشعاع قرار داده است. فیلم آشکارا در موعد دیری مسالهاش را آغاز میکند و هارمونی مناسبی بین خط اصلی داستان با خردهداستانهایش برقرار نکرده است. تا قبل از پیشنهاد ازدواج با نسیبه از سوی دایی، معرفی رسول را میبینیم که بیش از حد کش پیدا میکند و صحنههای عبثی مثل پرسهزدنها و شبنشینی منفرد رسول را در خود جای داده است. پس از پیشنهاد دایی هم تا مدتها، تمرکز اصلی و ویژه فیلم روی ازدواج و عشق رسول به نسیبه هدر میرود، بهطوریکه این تنظیم نبودن دقیق مرکز ثقل درام، به انسجام فیلم لطمه میزند. همانطور که در ابتدای متن به شباهت فیلمهای میرکریمی به سینمای مجیدی اشاره کردم، این فیلم سوژهای مشابه با فیلم «باران» مجیدی دارد؛ در جنس مواجههاش با کودکان، بهخصوص در آنجا که خلوت عاشقانه رسول و نسیبه را لو میدهند، به شیطنت بچههای صاف و ساده در آثار مجیدی نزدیک میشود و درباره مضمون تبلیغات پوشالی و غیرصادقانه انتخابات نیز «خورشید» مجیدی را به ذهن متبادر میکند. در پایان باز هم تاکید میکنم که برای دیدن نگهبان شب باید به وجدان و عواطفمان بیشتر متکی شویم و نه اینکه با ذرهبین دنبال ضعفهای فیلم بگردیم؛ احساس، قاضی برتر ماست و وقتی به ما میگوید نگهبان شب فیلم خوبی است، یعنی فیلم خوبی است!