میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: روایت یک قصه در دهه 60، اگر درست دربیاید و لااقل تفاوتهای آشکار بین اکسسوار صحنه و لباس و سایر چیزهای امروزی با آن دوران، از نظر دور نماند، خودش میتواند چند پله به جذابیتهای سینمایی هر فیلمی اضافه کند. امیرعباس ربیعی تا بهحال دو فیلم ساخته که ماجرای هردو در دهه ۶۰ میگذرد. ما تا مدتها برای درآوردن صحنههایی که در دل آن دوران میگذرند، مشکل اساسی داشتیم. حتی برای درآوردن خیابانها، لباسها و بهطور کل فضاهای مربوط به آن دوره. هنوز همان نابلدی را در خیلی از فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی میبینیم اما لااقل نسخههای قابلقبولی هم در این چند سال اخیر ارائه شدهاند و تصور آن ناتوانی محض از بین رفته است. اگر برای دهههای ۶۰ و ۵۰ شهرک سینمایی داشته باشیم، کار از این هم بهتر پیش خواهد رفت. دهه ۶۰ برای عدهای زیبا نیست؛ از کمدیهایی مثل «نهنگ عنبر» گرفته که همهچیز آن دوران را مسخره میکردند تا «بمب؛ یک عاشقانه» پیمان معادی و «ناگهان درخت» صفییزدانیان. این مربوط به یک تیپ فکری میشود که مساله و دغدغه اصلیاش آزادیهای اجتماعی است و اساسا دغدغه عدالت اجتماعی ندارد. آنها دهه ۶۰ را به دلیل محدودیتهایش، دورانی کابوسناک میبینند؛ اما آن دوران ویژگیهای دیگری هم داشت؛ دوران خلوص آرمانگرایی و یک انسجام اجتماعی ستودنی و از طرف دیگر اگرچه فقر و نداری بود، درعوض تبعیض نبود. در نهنگعنبر متلکی به ممنوعیت عرضه معجون در آبمیوهفروشیهای آن دوران زده میشود. میگویند همه محتویات معجون بهطور جداگانه آزاد بود اما مخلوطشان نه؛ اما نمیگویند این ممنوعیت به دلیل گرانبودن این خوراکی بوده است و منطق این ممنوعیت، درست یا غلط، مقابله با مانور تجمل در جامعهای بود که افراد زیادی در آن دچار محرومیتهای اقتصادی بودند. اما دهه 60 غیر از آزادی و عدالت، یک موضوع مهم دیگر هم دارد که مسائل سیاسی آن است. بهقدری آن دوران پرآشوب بوده که تا مدتها میشود دربارهاش مستند و فیلم داستانی ساخت. درمقابل طیفی که به دهه ۶۰ از لحاظ نبود آزادیهای اجتماعی طعنه میزنند، کسی نیامده تا فیلمی راجعبه انسجام اجتماعی آن دوره و خصوصا عدمتبعیض بسازد. طیف مقابل معمولا بیشتر تمایل داشته سراغ موضوعات سیاسی آن دوران برود. در این میان معمولا یکی از بیشترین سهمها به سازمان منافقین رسیده است که بهرغم تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم، خودش را صاحب اصلی انقلاب میدانست و باعث انحراف اولین رئیسجمهور ایران و نهایتا عزل او شد و در ادامه رئیسجمهور و نخستوزیر بعدی و همینطور رئیس قوه قضائیه و بسیاری از شخصیتهای مهم نظام نوپای انقلابی را ترور کرد. دامنه این رفتارها به ترورهای کور از مردم عادی و شهروندان جامعه هم رسید. شاید از یک جهت پرداختن به موضوع سازمان منافقین هنوز دارای اهمیت باشد؛ اینکه کسی نتواند جای جلاد شهید را در خاطره ذهنی مردم عوض کند؛ اما طبیعتا همه قبول داریم این انگیزه کافی نیست. سازمان منافقین حتی بین کسانی که با جمهوری اسلامی زاویه دارند، بهقدری منفور است که اگر فیلمی راجعبه آنها ساخته میشود، باید چیزی بیشتر از اثبات پلیدی آنها ارائه کند. چیزی که ترجیحا به مسائل امروز ما هم مربوط باشد. ظاهرا نزدیک به دو دهه است مسعود رجوی، سرکرده این گروهک مرده اما آنها این را رسما اعلام نمیکنند و بیاینکه حتی یک عکس جدید از او ارائه داده باشند، هر از چندگاهی به نامش بیانیهای صادر میکنند. نه اینکه مجاهدین خلق با سرویسهای اطلاعاتی غربی و موساد همکاریهایی نداشتهاند اما به نظر میرسد این گروه امروز دیگر توان سابق را ندارد و نمیتواند مثل گذشته تاثیرگذار باشد. از لحاظ تاثیرگذاری اجتماعی هم آنها بهشدت فشل و ازهمگسیخته شدهاند. بین مردم هم نامشان شدیدا نفرتانگیز است. پس ما چرا باید همچنان دربارهشان صحبت کنیم؟ اگر سری اول ماجرای نیمروز معرفی آن گروه به جوانانی از امروز بود که اصل ماجرا را نمیدانند و یادآوری به کسانی که برخی مسائل را فراموش کردهاند، حالا دیگر آن رسالت هم انجام شده است و اگر فیلمی راجعبه آن دوران ساخته میشود، باید برای ساختهشدنش توجیه بهتری وجود داشته باشد. امیرعباس ربیعی در فیلم ضد، چیز جدیدی از دهه ۶۰ نمیسازد. نه چیزی فراتر از ماجرای نیمروز و نه حتی فیلم قبلی خودش «لباسشخصی». یک فضای ملتهب سیاسی که از چشمانداز نیروهای امنیتی روایت میشود؛ فیلم ضد هم دقیقا تکرار همین الگو است. لباس شخصی از لحاظ تکنیکی یک برتری و یک وجهتمایز نسبت به ماجرای نیمروز داشت که قصه معمایی آن بود اما ضد این را هم ندارد. نام فیلم یادآور فیلم Z از کوستا گاوراس است که در آن توطئه ترور یک کاندیدای انتخابات و بهنوعی کودتایی علیه رای مردم به نمایش درمیآمد. در فیلم ضد هم ماجرای ترور یک قاضیالقضات را داریم و قرار است به استقبال ترور یک رئیسجمهور برویم اما شباهتها بیشتر از این نیست. سوالات درخصوص هویت فیلم ضد، کمکم به این جمعبندی میرسند که این فیلم چه تفاوتی با لباسشخصی و ماجرای نیمروز از یکسو و فیلم کوستا گاوراس و انواع فیلمهایی که راجعبه ترور یا کودتا ساخته میشوند، از سوی دیگر دارد؟ وجهتمایز آن چیست و نسبتش با سیمای کلی سینمای امیرعباس ربیعی چطور تعریف میشود؟ تفاوت فیلم ضد با لباسشخصی و حتی ماجرای نیمروز این است که در آن به جای توسل به ویژگیهای ژانر فاجعه یا ژانر معمایی برای روایت یک مساله سیاسی، از داستانی عاشقانه استفاده میشود؛ چیزی که شاید به فضای روایی امیرعباس ربیعی شباهت نداشته باشد. او به شکلی غافلگیرکننده و غولآسا در لباسشخصی از خودش چهره یک فیلمساز معمایی بااستعداد را نشان داد اما درآوردن لحظههای حسی و عاشقانه، شاید فضای کارش نباشد. روایت یک داستان عاشقانه در دهه 60 احتیاج به این دارد که فراتر از طراحی لباس و صحنه، فضای کلی آن دوران، بهطور کامل، حولوحوش پیرنگ اصلی ساخته و پرداخته شود؛ حال آنکه ربیعی بیشتر در چیزهای دیگری متخصص است. جهان سینمایی ربیعی بهقدری با این فضا بیگانه است که او حتی تا میانههای فیلم هنوز تعلیق مشخصی برای مخاطبش ایجاد نکرده که به دنبال آن بخواهد تا انتهای قصه بیاید. بهعبارتی ربیعی اهل ساختن تعلیق عاشقانه نیست. جامعهشناسی دهه 60 هم چندان مورد علاقه او نبوده است و فقط میخواهد به مسائل سیاسی آن دوران نگاه کند؛ حال آنکه به لوازم دیگری نیاز است تا به بهانه و توسط آنها بشود توجه مخاطب را به آن مسائل سیاسی که تاریخ مصرفشان را طیشده میداند، جلب کرد. شباهت این فیلم با فضای کلی کارهای ربیعی این است که به مساله نفوذ توجه ویژهای نشان داده است. او تا بهحال تنها دو فیلم ساخته اما با توجه ویژهای که نسبت به مساله نفوذ داشته، برای خودش یک وجه تالیفی ایجاد کرده است. این همان دلیلی میشود که طبق آن میتوانیم بپذیریم در سال ۱۴۰۰ راجعبه مرده ریگ تهجوی تاریخ، یعنی سازمان منافقین فیلمی ساخته میشود. یعنی آنها بهانهای هستند برای پرداختن به مساله نفوذ. البته مساله نفوذ یک فاکتور محتوایی است و اگر از نظر تکنیکی بتوان امضای امیرعباس ربیعی را کار در ژانر معمایی دانست، چیزی از این امضا در فیلم ضد یافت نمیشود. حالا با فیلمی طرفیم که به مسائل اجتماعی دهه 60 کاری ندارد و درعینحال میخواهد یک رابطه عاشقانه را در آن دوران روایت کند و وقتی ما را به دنبال این قصه میکشاند، مسائلی از تاریخ معاصر ایران هم روایت میشوند که با مساله نفوذ در ارتباط هستند. اگر کسی نتواند فضای اجتماعی آن دوره را مطابق جهانبینی خودش در بیاورد، از این هم عاجز خواهد بود که یک داستان عاشقانه را در آن دوران روایت کند؛ مخصوصا اگر قهرمانهای این داستان عاشقانه، شخصیتهایی باشند که رفتارشان قرار است حامل روایتهای سیاسی-اجتماعی آن دوره باشد. این مشکل اساسی فیلم ضد است. البته ضد اگر هم فیلم شاهکاری نباشد، یک فاجعه تمامعیار نیست. با چیزی طرف هستیم که چندین پله نسبت به خیلی از آثار، مثلا کارهای تلویزیونی با همین موضوع، جلوتر است اما نسبت به آثار شاخص سالهای اخیر در این حوزه که مثلا لباسشخصی به کارگردانی همین فیلمساز، یکی از آنهاست، کیفیت پایینتری دارد. این فیلم میتواند خباثت و بلاهت یک دشمن را بهطور همزمان نمایش بدهد و هیولایی از نفوذ بسازد که واقعا هشدار آن را جدی بگیریم؛ اما برای اینکه پای آن بنشینیم و خباثت و بلاهت دشمنان را ببینیم و پروژه نفوذ را جدی بگیریم، نیاز به داستانی هست که ما را تا انتها بکشاند. همچنین برای روایت یک داستان عاشقانه، ابتدا لازم است به مناسبات اجتماعی دهه ۶۰ هم توجه عمیقی صورت بگیرد.