زهرا رمضانی، خبرنگار گروه دانشگاه: سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی همه دانشجویان در جایجای کشور همراستا با اتفاقات مهم در استانهای مختلف، دست به اعتراض میزدند. همین مساله باعث شده تا ساواک هرسال حلقه امنیتی را تنگتر کند تا شاید از این طریق بتواند جلوی بهزعم آنها تحرکهای دانشجویان را بگیرد. در این میان دانشگاه تبریز هم یکی از قدیمیترین دانشگاههای این استان است که جنبش دانشجویی آن توانست نقش تعیینکنندهای در پیشبرد قیام مردم تبریز داشته باشد. در این گزارش به مناسبت دهه فجر بهسراغ کتاب «جنبش دانشجویی تبریز (به روایت اسناد و خاطرات)» نوشته رحیم نیکبخت رفتیم که در سال 1381 توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است.
وقتی ساواک دست از سر خوابگاه دانشگاه تبریز برنمیدارد
سال پنجاهوچهار و پنجاهوپنج اوج خشونت ساواک بود. بهویژه سال پنجاهوپنج پر از بازرسی متعدد و مکرر خوابگاه، دستگیری دانشجویان با کمترین سوءظن بود. یکی از دانشجویان میگوید: «من حدود یک ترم در خوابگاه کوی ولیعهد ماندم که در آن ترم ساواک ما را خیلی اذیت کرد. ما آن زمان واقعا با شاه مبارزه نمیکردیم، ولی بههرحال در خوابگاه آسایش نداشتیم و هفتهای یکیدو بار و حتی وقت و بیوقت بهطور ناگهانی به اتاقها میریختند و همهجا را میگشتند. این کار رعب و وحشتی میان بچهها ایجاد میکرد. به همین دلیل دومین ترم مجبور شدیم از خوابگاه بیاییم بیرون.»
دانشجویان بارها از ترس ساواک مجبور میشدند کتابها و اعلامیههای ممنوعه را معدوم کنند. آقای مهدی اقبال خاطرهای در همین مورد نقل میکند:
«یکسری از کتابهای مرحوم شریعتی و کتابهای دیگر مثل «انقلاب تکاملی اسلام» را به منزل آورده بودیم تا توزیع کنیم. آقای باقرنیا در منزل بود و ما از ایشان پذیرایی میکردیم. ساعت دوازده شب بود. آقای هاشم صدری در زد، گفتیم: کیست. گفت باز کن، تا این را گفت احساس کردیم که ساواکیها هستند. درست یادم نیست. این کتابها را به داخل چاهی که در وسط حیاط منزل بود ریختیم. آقای باقرنیا از پشت باغ فرار کرد رفت خانه همسایه. وقتی در را باز کردیم، آماده بودیم که ساواک بریزد داخل خانه، دیدیم هاشم صدری است. گفتیم خب این موقع شب چرا اینگونه رفتار کردی؟ یادم است آن کتابها را با چه مکافاتی تهیه کرده بودیم که انداختیم داخل چاه مبادا دست ساواک بیفتد.»
کوهنوردی دانشجویان زیر ذرهبین ماموران امنیتی
برنامه کوهنوردی دانشجویان هم تحت کنترل ماموران ساواک بود. آقای علیرضا مرادی از دانشجویان آن سالها میگوید:
«در خانه نوسازی که ما اجاره کرده بودیم، من، آقای جعفری، آقای جودکی و یک نفر هم به نام فرامرز عزیزپور (که فکر میکنم بعد از انقلاب اعدام شد یا زندان بود از او خبر ندارم) ما هرهفته برنامه کوهنوردی داشتیم. تصادفا یکی از این برنامهها شب قبل آن بههم خورد. منتها افرادی که ثبتنام کرده بودند چند نفر از دانشکدههای دیگر بودند. بههم خوردن برنامه بهدلیل ناامن بودن وضعیت بود. به همه اطلاع داده شد که کوه نمیرویم و ما هم در خانه ماندیم. ظاهرا به دو نفر از بچههای دانشجو که یک آقا و یک خانم بودند، فراموش شده بود که گفته شود. این دو در ساعت مقرر در ترمینال مرکزی، داخل شهر حاضر میشوند. چون بایستی با مینیبوس میرفتیم. این دو را ساواک دستگیر کرده و کتک مفصلی میزند. اینها هم سرانجام میگویند برنامه چه بود و چه کسانی قرار بود کوه بروند. ظهر جمعه اتفاقا آقای خرقانیان هم پیش ما بود. درحال درست کردن ناهار بودیم. ساعت دوازدهونیم در زدند. فکر کردیم از دوستان هستند. آمدیم پشت در، ناگهان یک آقایی با یوزی وارد شد و گفت: از جای خود تکان نخورید.»
پس از بازرسی کامل محل سکونت این دانشجویان آنها را به ساواک منتقل کردند:
«ما را به ساختمان تازه ساواک منتقل کردند. سه نفری من، آقای جعفری و آقای خرقانیان را داخل یک اتاق تاریکی بردند. شب را آنجا ماندیم. منتها دیگر هماهنگ کردیم که چه حرفهایی بزنیم. این باهم بودن شاید لطف خدا بود. قرار شد اگر راجع به نمازخانه پرسیدند، بگوییم نمیدانیم. آقای جعفری جریان کوه رفتن را بپذیرد و ما هم بگوییم خبر نداریم. صبح در باز شد و آقای بلندقدی که ظاهرا معاون ساواک بود، بههمراه یک نفر دیگر وارد اتاق شدند. ما هم ایستادیم. از آقای جعفری شروع کرد. چون قبلا یک دفعه دستگیر و چندروزی بازداشت شده بود. پرسید اسمت چیست. گفت فلانی. چند تا فحش داد و گفت تو که قبلا آمدی. یک کشیده زد زیر گوش او و عینک او پرت شد آن طرف. بعد به آقای خرقانیان رو کرد اسم او را پرسید. تا گفت خرقانیان، گفت آهان، فلانفلان شده ادای شریعتی را برای ما در دانشگاه درمیآوری؟ یک سیلی محکمی زیر گوش او نواخت. وقتی به من رسید اسم من را پرسید جواب دادم. یک فحشی داد ولی من را نزد. با تهدید گفت پدر شما را درمیآوریم. بعد از یکیدو ساعت از تکتک ما بازجویی کردند. زمستان هم بود و بازجوی من سرما خورده بود. یک تخت را نشان داد و گفت این تخت را میبینی؟ اینجا ما پدر درمیآوریم. چه میکنیم. گفتم من که کاری نکردهام. گفت پس هرچه سوال میکنم باید درست جواب بدهی. گفتم باشد، جواب میدهم. شروع کرد یکییکی سوال کردن که من جواب را مینوشتم. سابقه سیاسی چقدر داری، با چه کسانی ارتباط داری، در خارج از کشور با چه کسانی ارتباط داری، با کدام گروههای مخفی ارتباط داری؟ و از اینگونه سوالها. خلاصه هرچه گفت جواب نوشتم و امضا کردم...»
سالگرد خونین 15 خرداد در دانشگاه تبریز
دیگر 15 خرداد از مناسبتهای دانشجویان مذهبی دانشگاه تبریز برای تظاهرات و اعتصاب شده بود. در سال پنجاهوپنج هم در دانشگاه تبریز تظاهراتی انجام گرفت و هم در سطح شهر. یکی از دانشجویان میگوید:
«در این سال بچهها تصمیم گفتند به مناسبت واقعه 15 خرداد، بیایند حرکتی را اجرا کنند. یعنی شانزده آذر را انتقال بدهیم به پانزده خرداد. سال قبل (1354) و این سال برای اولینبار بود که داشت این کار صورت میگرفت و چپیها هم نتوانستند استفاده کنند.»
قبل از فرارسیدن 15 خرداد، جنبوجوش عجیبی در بین دانشجویان مذهبی دیده میشد. آقای میراسد مومنی از دانشجویان فعال در خاطرات خود، به تلاش عدهای از دانشجویان ازجمله آقای عبدالعلیزاده، آقای مهدی موسوی پسر آیتالله سیدعبدالکریم اردبیلی و خود اشاره میکند که قرار میگذارند در کوه به برنامهریزی بپردازند. با حضور یکی از دانشجویان غیرمطمئن چپی در جمع آنها موفق به برنامهریزی نمیشوند.»
اقای حسین علایی در این مورد توضیح میدهد: «با آقای مهدی موسوی و چند نفر دیگر قرار گذاشتیم که برای روز 15 خرداد برنامهریزی بکنیم و به همه اطلاع دادیم که از کجا و چگونه شروع کنیم. این اولین سوالی بود که یک تظاهرات درستوحسابی بهصورت دستههای وسیع راه افتاد. شعار این بود: «درود بر خمینی، سلام بر خمینی».
آقای مجید شعارینژاد هم مشاهدات خود از این روز را چنین توصیف میکند: «در تظاهرات پانزده خرداد، شعارهایی به طرفداری از امام خمینی چون «درود بر خمینی» داده میشد. در این روز گارد دانشجویان را دنبال میکرد و آنها فرار میکردند و با سنگ با گارد به زدوخورد میپرداختند. این تظاهرات همان روز انجام و تمام شد. قسمتی از آن هم در سلفسرویس روی داد. در روزهای اعتصاب شیشههای سلفسرویس شکسته میشد.»
اولین نماز جماعت دانشجویان مذهبی در جمع کمونیست ها
در سالهای قبل اگر خواندن نماز دانشجویان مسلمان جرات و جسارت میطلبید، اینک علاوهبر اقامه نماز بهصورت انفرادی، مراسم نماز جماعت در کوه برگزار میشد. اتاق کوه ازجمله مکانهایی بود که توسط نیروهای چپ اداره میشد. از آنجا که تعداد آنها از نیروهای مسلمان بیشتر بود، امکان اداره اتاق به آنها واگذار میشد. دانشجویان مذهبی هم برای کوهنوردی ثبتنام میکردند، ولی در کوه به نماز میایستادند که اعتراض دانشجویان چپی را درپی داشت. آقای گرجی در ادامه به شرح اولین نماز جماعت در کوه میپردازد:
«در آن روز حدود بیست، بیستوپنج نفر از بچههای مسلمان در کوهنوردی شرکت کرده بودند. کلا حدود پنجاه، شصتنفر میشدیم. ظهر که برای ناهار نگه داشته بودند، بچهها وضو گرفتند و ایستادند. یکی هم رفت جلو و نمازجماعت خواندیم. نمازجماعت خواندن ما برای کمونیستها خیلی عجیب بود. یک دفعه بیست، سینفر ایستادند در یکجا نمازجماعت و پس از آن هم از این دعاهای مذهبی و صلوات و سلام با صدای بلند که یک حالت شعاردادن و تظاهرات داشت. برای آنها خیلی عجیب بود. بعد از نماز ناهار خوردیم. بعد از آن یک جلسه بحث و انتقاد گذاشتند. این جلسه انتقاد در آخر برنامههای کوهنوردی وجود داشت. رئیس این برنامه کوهنوردی که رئیس کمونیستهای دانشکده هم بود یکی از افراد گردنکلفت دانشگاه به نام الف – ل بود.»
فرهنگ، سنگر مبارزه دانشجویان با رژیم پهلوی
در سال 55 نمازخانههای دانشکدههای دانشگاه تبریز شاهد فعالیت و تحرک در مسائل فرهنگی بود. دایرکردن نمایشگاه عکس ازجمله فعالیتهای جدید دانشجویان مذهبی در نمازخانهها بود. آقای مصطفی ایزدی ازجمله دانشجویانی است که تعدادی از کارهای هنری خود را در این نمایشگاه ارائه کرده بود. او مینویسد: «من در این نمایشگاه دو تابلوی خطاطی گذاشتم. چون تا اندازهای خوشنویس بودم. یکی تابلویی بود که روی آن نوشتم: «سکوت را رعایت نکنید.» و دیگر تابلویی بود که تعدادی کلمه «علی» را کنار هم نوشتم و تمام صفحه را با خطوط نازک عمودی پر کردم که این خطوط میلههای زندان را تداعی میکرد و مفهوم این تابلو این بود که علیها در زندان هستند. البته تابلوی «سکوت را رعایت نکنید» بیشتر موردتوجه قرار گرفت.» یکیدیگر از دانشجویان آن سالهای دانشکده فنی در اینباره میگوید: «در سال پنجاهوپنج مبارزات عمدتا فرهنگی و متاثر از کتابهای شهید مطهری و شریعتی بود. مهندس بازرگان تاثیر کمی داشت. او شخصیتی مذهبی بود ولی کتابهای او چندان تاثیر نداشت. نمازخانههای دانشگاه آن زمان بسیار فعال بود. دیده میشد دانشجویان با پولهای توجیبی و حتی شهریه دانشگاه کتاب تهیه میکرده و در نمازخانه جهت استفاده قرار میدادند. نمازخانهها فعال و پویا و زنده بودند و سعی هم بر این بود چنانکه هستند، بمانند. گرچه ساواک اسامی نمازخوانها را یادداشت میکرد. مسائل و مبارزات فرهنگی دانشجویان مسلمان در دانشگاه از سال 55 تا 56، حتی در سطوح شهر تبریز هم موثر بود. چون این فعالیتها به مساجد شهر با دایرکردن جلسات آموزش قرآن نیز کشیده شده بود.»
تظاهرات صنفی با رنگ و بوی سیاسی
وزارت آموزش عالی در آغاز سال تحصیلی 1356-1355 تصمیم گرفت کمکهزینه تحصیلی دانشجویان را قطع کند. در پی این تصمیم موج اعتراض و اعتصاب دانشگاههای کشور را فرا گرفت. به گزارش رادیوپیک ایران اعتصاب دانشجویان دانشگاه تبریز با حمله پلیس مواجه و تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. همین رادیو در قسمت دیگر برنامه خود که به زبان کردی پخش میشد، خبر داد: «دانشجویان دانشگاه تبریز از روز هفدهم آبان سال جاری اعتصاب خود را اعلام کردهاند. علت اعتصاب آنها انتقادی است به تصویبنامه هیاتامنای دانشگاه و ناهنجاری وضع تحصیلات. تصویبنامه که بهطور یکجانبه به مورد اجرا گذاشته شده عبارت است از حذف مخارج تحصیلی اکثر دانشجویان، هنگامی که دانشجویان راجعبه این مساله ایراد گرفتند متصدیان امور دانشگاه در پاسخ دانشجویان اظهار کردند به دو دلیل: اول طبق تحقیقاتی که به عمل آمده وضع معیشت اکثر شماها خوب است، لذا کمکخرج تحصیلی به شماها تعلق نمیگیرد. بهعلاوه بعد از این هم اجازه ندارید از کوی دانشگاه برای استراحت استفاده کنید.» بخش فارسی رادیوعدن، در بیستوهفتم بهمن سال پنجاهوپنج خبر از تظاهرات عظیم دانشجویان تبریز در بیستوچهارم مهرماه (آبان ماه صحیح است) داد. این تظاهرات دوهزار نفری نخست با طرح شعارهای صنفی آغاز شد و «سپس هدفهای سیاسی آن مشخص شد. دانشجویان با دادن شعارهای سیاسی و با فریادهای خود حمایت و پشتیبانی را از جنبش مسلحانه ایران اعلام کردند.»
16 آذر به صرف اعتراض و اعتصاب
روز دانشجو با اینکه دیگر آن شور و هیجان چند سال قبل را نداشت ولی هنوز هم یک مناسبت جهت اعتصاب و تظاهرات بود. در این سال علاوهبر دانشجویان چپ، دانشجویان مسلمان هم در تظاهرات شرکت میکردند.
محمدحسن برنا در اینباره میگوید: «تظاهرات دانشگاهی و فعالیتهای سیاسی مذهبی ادامه داشت و در مراسم تظاهرات، مخصوصا شانزده آذر که تمام دانشجویان مراسم داشتند، بچههای مذهبی هم در مناسبتهای مخصوص خود چون پانزدهخرداد مراسم داشتند. در این روز ما تظاهرات میکردیم.»
آقای مجیدی هم در خاطرات خود خاطرنشان میکند: «یک شب قبل از 16آذر ساواک میخواست به خوابگاه حمله کند. ساعت دوازده، یک شب بچههای خوابگاه ولیعهد به خیابانها و کوچهها و مسجد و کوه گریختند تا از حمله ساواک در امان بمانند. ساواک برای اینکه از حرکتهای بعدی دانشجویان جلوگیری کند چنین کارهایی میکرد. بهویژه درمورد دانشجویان سال اول، چون برای دانشجویان سالهای بالا چندان مساله نبود. هم کتک خورده بودند، شاید زندان هم رفته بودند.»
در تظاهرات 16آذر این سال دانشجویان چپ خواستههای بیستوچهارگانهای مطرح کرده بودند. آقای مجیدی میگوید: «همان ترم اول مسائل خاصی شروع شد که دست چپیها بود. یکسری خواستههای بیستوچهار مادهای داشتند. با وجود اینکه رهبری دست چپیها بود مسلمانها از آن حمایت میکردند چون مخالفت اصلی با شاه بود.»
یکیدیگر از دانشجویان دانشگاه تبریز در سال 55 به شرکت دانشجویان دختر در تظاهرات شانزدهم آذر اشاره میکند: »چندبار در این سال اعتصاب گستردهای انجام شد. ازجمله مناسبت شانزدهم آذر که روز مشخصی بود، از حدود دهم آذر تحرکها شروع میشد و ساواک و گارد نیروهای خود را زیاد میکردند، حتی دستگیریهای زیادی هم انجام میدادند. در جاهایی که حدس میزدند افرادی موثر باشند یا دستگیر میکردند یا احضار و به او اخطار میدادند. با چنین اقداماتی سعی در محدود کردن بچهها داشتند. یکی از برنامههای این روز خواهران دانشجو در قسمت بالای سلفسرویس آنجایی که به خوابگاهشان منتهی میشد، اجتماع کرده بودند و پسران دانشجو هم جلو دانشکده داروسازی گرد آمده بودند. فکر میکنم در این مرحله گارد حمله و بچهها را متفرق کرد. درگیری حادی پیش نیامد. دانشجویان منتظر بودند بهانه اگر پیش آمد اعتصاب کنند. مسئولان دانشگاه هم سعی میکردند بهانهها را به حداقل برسانند.»
ماجرای بازگشت دانشجویان اخراجی به دانشگاه تبریز
از مبارزات قابلذکر دانشجویان دانشگاه تبریز در نیمه دوم سال 55، اعتصاب و تظاهرات برای بازگرداندن دانشجویان اخراجی سالهای قبل است. این دانشجویان که به خدمت اعزام شده بودند پس از اتمام خدمت به تبریز بازگشته بودند. آقای جلیل مصلحیان از دانشجویان شرکتکننده در این تظاهرات و اعتصاب توضیحات بیشتری میدهد: «در نیمه دوم سال 55 در اولین تظاهرات شرکت کردم. هنوز من با فعالیتهای سیاسی چندان آشنا نبودم.
با تعدادی از بچهها ازجمله آقای مهندس مهدی شفیعی به کوه میرفتم و فکر میکنم اهل سراب بود و پدرش روحانی و ساکن قم بود. با ایشان آشنا شدم و کوه رفتیم. اندکاندک مساله تظاهرات و اینها مطرح شد، به ما گفتند تعدادی از دوستان مذهبی از دانشگاه اخراج شده بودند و شهید آلاسحاق، شهید حمید سلیمی، آقای احمد خرم، آقای نوربخش، آقای علی قیامتیون، شاید آقای حمید فیروزه به همراه یک نفر دیگر که اسم او را فراموش کردهام 6 نفر میشدند گفتند ما باید تظاهرات کنیم تا آنها را برگردانند. با بچهها درمقابل ساختمان مرکزی رفتم، زمستان سردی بود، صبح بود. گارد هم ما را محاصره کرد. در آنجا جمع شدیم. ایستادیم. یکی، دو ساعت هم راهپیمایی کردیم. گفتیم ما میخواهیم با مسئولان صحبت کنیم، به نظرم یکی از مسئولان دانشگاه آمد و صحبت این بود افرادی که اخراج کردهاید باید برگردند. اصل خواسته ما این بود. خوشبختانه دیگر با مشکل خاصی مواجه نشدیم و بازگشتیم ولی این خاطره بسیار خوبی بود برای اینکه مطرح شود اینها چه کسانی بودند. برای چه اخراج شده بودند؟ متوجه شدیم اینها بهخاطر تظاهرات در سالهای قبل اخراج شدهاند. با پیگیریها و تظاهرات و کارهای دیگر بچهها، دانشگاه مجبور شد آنها را بازگرداند یعنی سال بعد که پنجاهوشش بود مشغول به تحصیل شدند. اغلب هم از بچههای دانشکده فنی بودند.»