

«اقیانوس نهایی» نگاهی دوباره و انتقادی به کلانشهر و وجوه متکثر آن است و ردپای اندیشههای بسیاری را در آن میتوان پیدا کرد؛ از کانت و ایدههایش درباره کازموپولیتن گرفته تا بودلر و نگاهش به مدرنیته شهری تا بنیامین و ایدههایش درباره ولگردی و فضاهایی که رفتهرفته از دل کنشهای زندگی روزمره در نقطهنقطه شهر تولید میشوند.
روی طراحی شهری کار کردهای و فکر کنم هنوز هم کار میکنی، میشود کمی دربارهاش توضیح دهی؟
بخش قابلتوجهی از وقت من به طراحی شهری اختصاص داشته و دارد. منتها چندان برای ارائه یافتهها و دستاوردها در این حوزه عجلهای ندارم. چون برخلاف انبوه مجلاتی که این روزها در حوزههای نزدیک به این بحث روی دکهها هست؛ از مدیریت شهری تا نشریاتی با نگاههای ژورنالیستیتر معتقدم اثرگذار بودن در این رشته بسیار زمانبر، سخت و طاقتفرساست. علاوهبر این، نبود حتی یک ناشر که حاضر باشد کارهایی در این زمینه منتشر کند نشان میدهد تا چه اندازه برخلاف مطبوعات سطحی موجود در بخش نظریه شهری و مطالعات کلانشهری دچار سوءتفاهم هستیم. گاهی در همین مجلات چیزهایی میخوانم که به نظرم بسیار ایدههایی عجولانه هستند. مثلا جایی خواندم که شما نقش والیوم تهران را بازی میکند. این موضوعات و پرداختن به آنها پیچیدهتر از اینحرفهاست که بخواهیم چنین نظرات تکبعدی دربارهشان بدهیم، آن هم با یک زبان بلاغی و غیرنظری.
دو جلد سهگانهات هم بر ساخت یک آرمانشهر متمرکز شده است. خب بگو چطور بین این دو فضا تعادل ایجاد میکنی یا بهتر بگویم، این دو فضا چقدر در هم تداخل دارند، فضای نوشتن و طراحی شهری؟
تو ویراستار کتابهایم هستی، پس میتوانم مطمئن باشم که خیلی خوب آنها را خواندهای. من معتقدم هر نویسندهای همانطور که در کتاب هم اتفاق میافتد، یک ایده دارد و برای آن یک ایده میجنگد. ممکن است روزی این ایده کمکم تحلیل برود و جای خودش را به ایدهای جدید بدهد، اما آرتیست کسی است که روی یک ایده فیکس میشود و پیش میرود. ایده من هم این است؛ تصویر مجددی از کلانشهر؛ منتها یک تصویر چندبعدی، پویا و انتقادی. با این توضیح باید بگویم این دو درواقع یکی هستند و با هم دیالکتیک دارند. داخل پرانتز هم بگویم که اقیانوس نهایی درباره یک آرمانشهر نیست. یک تصویر انتقادی و چندبعدی از کلانشهر است که بخش موتیف پررنگش در چشمانداز مردم از آیندهای است که شهر در مسیر توسعهاش به سمت آن حرکت میکند. ممکن است برخی به من ایراد بگیرند که چرا صرفا داستان نمینویسم و روی داستانگویی تمرکز نمیکنم. هرچند که به نظرم، من داستانگوی خوبی هستم اما دنیا واقعا بزرگتر از دنیای این دوستان است. من آدم تجربهگرایی هستم و معتقدم آرتیست ایرانی، آرتیست مدرن ایرانی از روز اول تجربهگرا و انتقادی بوده است. این در خمیرمایه ماست. اتفاقا جدیدا کارهایی آنطرف از یک نویسنده ایرانی منتشر شده که اورجینالش به زبان انگلیسی است؛ از رضا نگرستانی که رسما رمان - نظریه است و توانسته این شکل از متن را بهعنوان یک ژانر«theory-fiction» کاملا جا بیندازد. بسیار هم پرمخاطب است و بحثهای جدی به راه انداخته. منتها عدهای هستند که دوست دارند ما تجربه نکنیم و در حد همان هندبوکهای نویسندگی بنویسیم.
این رمان را بعضی گفتهاند علمی - تخیلی است و برخی هم گفتهاند فانتزی. قبول داری که رمان ژانری نوشتهای؟
بستگی به نگاهت به ژانر دارد. مثل هر پدیده دیگری در این دنیا، رویکرد به ژانر هم متفاوت است. امروز در دنیا مطالعات وسیع و گستردهای درباره ژانرها جریان دارد. اگر بخواهم خیلی خلاصه اشاره کنم، بهطور کلی ما دو دسته آثار ژانری داریم: یک دسته آنهایی هستند که اصول و قواعد ژانر را به همان صورتی که در دوران کلاسیکشان شکل گرفتهاند، ادامه میدهند و نویسندگان این آثار، یک رمان دقیقا با همان ویژگیها پدید میآورند. این نویسندگان از نظر من چیزی بیشتر از یک کاربر نیستند و متنهایشان هم معمولا حال و هوا و سبکی ایدئولوژیک و کارگاهی دارند و خیلی کنترلشده پیشمیروند. دسته دوم آنهایی هستند که عامدانه یک تنش میان سبک، فرم و محتوا ایجاد میکنند تا از این طریق ایدئولوژی که موجب پدیدآمدن آن ژانر شده را به چالش بکشند. این دسته از آثار، سیستم را از درون فرومیریزند و روحیهای انتقادی و نه مدرسهای دارند. اقیانوس نهایی جزء دسته دوم است و با این تعریف بله، یک اثر ژانری است.
جایی خواندم که گفتهای این رمان کات-آپ است. چطور رمان ژانر مبتنیبر پیرنگ را با کات-آپ ترکیب میکنی؟ آیا اینها با هم جمع میشوند؟
ماشین نرم، ناهار برهنه، بلیتی که ترکید و رمانهایی که پیروان مرشد عالیقدر آیین علمی تخیلینویسی برای هزاره نو یعنی بیل باروز نوشتهاند، کسانی مثل نیل استفنسن همه و همه با کات-آپ مینویسند. نوشتن براساس پیرنگ، در این آیین یک گناه نابخشودنی است، چون پیرنگ و هر شکل از روایت پیوسته خطی در این رویکرد، افتادن در تلههای ایدئولوژیک ژانر را به همراه دارد. چون ژانرها، همگی ژانرها کارشان در ابتدای شکلگیریشان بدیهی و اجتنابناپذیر جلوه دادن تاریخ و وضع موجود بوده است. برای مثال در ژانر پلیسی همیشه قاتل یا سارق، آدم بد داستان بوده اما با تحول خلاقی که در ذات این ژانرها هست، کمکم تغییر کرده و خلاف این را در درونشان شکل دادند. در بحث تکنولوژی نوشتن هم این هست، یعنی جای آنکه یک روایت پیوسته و علت و معلولی ارائه شود، امروز ژانرها از قطعهقطعهنگاری و کات-آپ استفاده میکنند و این نه به خاطر مسائل زیباشناسی که به خاطر رویکرد سیاسی و انتقادی است که به مساله و موضوع دارند. مثلا همین 2666 بولانیو، 1100 صفحه کات-آپ است. فصلی درباره جنایات که خیلیها حتی آن را بهعنوان یک اثر مستقل مورد تحقیق و بررسی قرار دادند، یکی از شاهکارهای نوشتن براساس کات-آپ است. یک کات-آپ جنایی که انگار گزارشهای مطبوعاتی به شکلی قطعهقطعه کنار هم میآید و گاهی چیزهای دیگری هم این وسطها روایت میشود و ابعاد و لایهها و معانی چندوجهی به موضوع زنکشی که هسته متن است، میدهد. اما به هیچ وجه سر و ته ندارد. یک نخ تسبیحی وجود ندارد که زورکی یک نظم هندسی را به این برشها تحمیل کند. نخ تسبیح! خدای من.
پس کات-آپ صرفا تکهپاره کردن روایت نیست. چیزهای زیادی در کات-آپ هست که نویسندگان خاصی در دنیای امروز دارند روی آن کار میکنند. من هم در حد استعداد خودم سعیام براین است که این کار را بکنم و دارم رویش کار میکنم. گویا در این مورد هم توی این کشور کاملا تنها هستم.
سعید شریفی نویسنده و ویراستار
