صادق امامی، روزنامهنگار: نه قرارگاهش «قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج)» بود و نه موسسهاش «موسسه امام صادق(ع)». اولی عنوان واقعیاش «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج)» است و دومی هم «کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق(ع)». مدعی است اولی به نام خودش ثبت شده اما دومی، ابتدا به نام فردی دیگر بوده و بعد هم شخصی به نام «مهدی طالبی» مسئولیت آن را برعهده گرفته است. «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج)» در بهار 99 مجوز میگیرد و در زمستان 99 حسابش بهدلیل خرید خودرو و خانه و «انتقال غیرقانونی» آن به نام «مجید بلوطی»، رئیس مستعفی سابق شورای شهر موسیان و جانشین سهیلی در گروه، مسدود میشود. بر سر دومی یعنی «کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق(ع)» هم همان میآید که بر سر گروه نخست آمده؛ البته با قاطعیت بیشتر. کانون امام صادق(ع) در بهار 1400، پا میگیرد و در زمستان 1400 «لغو مجوز» میشود. این را جوابیهای میگوید که «اداره تبلیغات اسلامی شهرستان قم» به روزنامه ارسال کرده است. در حساب گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج) که بیش از یک میلیارد و 600 میلیون پول به حسابش واریز شده، اکنون در خوشبینانهترین حالت 300 میلیون تومان در آن بلوکه شده موجود است. در «کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق(ع)» با بیش از یک میلیارد کمک مردمی! به گفته حجتالاسلام وحید قنبریراد که میگوید هفته گذشته حساب را مسدود کرده است، کمتر از 4 میلیون تومان باقیمانده است. البته بهنظر میرسد رقم واقعیای که سهیلی جمع کرده، 2 یا 3 برابر آنچه اعلام میکند، باشد. او در گفتوگو با خبرگزاری شبستان، از جمعآوری 5 میلیارد تومان کمک مردمی خبر داده است. این خبرها اگرچه در بسیاری از رسانهها دیگر موجود نیست، اما تا پیش از گزارش «فرهیختگان» در سایت شخصی سهیلی به آدرس www.mehrshadsoheily.comدر دسترس بود که البته درحال حاضر آن هم در دسترس نیست. از دسترس خارج شدن این سایت، در حداقلیترین حالت نشان میدهد که چیزهایی برای پنهان کاری وجود داشته و دارد.
در تمام گزارشهایی که برای نوشتنشان به شهرهای مختلف ایران سفر کردم، همیشه تردیدم این بوده مبادا چیزی جامانده که روایت نکرده باشم. این حس همیشگی از ارتفاعات «تته» در مریوان تا مرز «میلک» در سیستانوبلوچستان، از «ماهشهر» در خوزستان تا «پنجشیر» در افغانستان، همواره با من بوده است. اما در روایتم از پدیدهای به نام «مهرشاد سهیلی»، چنین حسی نداشتم. فکر میکنم همه آنچه را که باید میدیدم، دیده بودم. البته که حجم اطلاعاتم بسیار وسیعتر از قامت گزارش «من مهرشاد! کل ایران را دور زدم» بود، اما بخش عمدهای از یافتههایم، حریم خصوصی او را تحتالشعاع قرار میداد و به همین دلیل از پرداختن به آن خودداری کرده بودم. این اولین باری بود که من از سر سوژهام دست برداشته بودم، اما انگار او، نه. جمعه 2 روز بعد از انتشار گزارشم، یک پیام در دایرکت اینستاگرام، تمام مقاومتم برای ننوشتن دوباره از مهرشاد سهیلی را به چالش کشید.
صبح که نه؛ ظهر جمعه، از خواب بیدار میشوم. چشمهایم هنوز خستهاند. شب قبلش پس از گفتوگو با تلویزیون اینترنتی «جدال» و ادامه دادن آن در توئیتر اسپیس (Twitter Spaces) تا حوالی ساعت 3 صبح بیدار بودم. میخواهم سریع به روزنامه بروم. فکر میکنم بیشتر از کمخوابی، پنج روز پیدرپی نوشتن، چشمهایم را حسابی خسته و درمانده کرده است. به استراحت نیاز دارم، اما حرفی به کسی نمیزنم. قبل از اینکه لباسهایم را عوض کنم، موبایلم را چک میکنم. دایرکت اینستاگرامم پر از پیامهای افرادی است که تا به امروز هیچ ارتباطی با آنها نداشتهام. چندتاییاش را باز میکنم و میخوانم. همه پیامها پیرامون گزارشم است. مقیدم به آنهایی که «سلام» کردهاند، جواب دهم. نمیدانم دایرکت چندمی است که میخوانم؛ متوقف میشوم؛ چشمهایم را دنبال کلمات میدوانم و با هر جملهای، قلبم تندتر از قبل میزند. خودش را «محمود لندی» عموی شهید علی لندی معرفی کرده و میگوید «مطالب مهمی راجع به آقای سهیلی» دارد: «بنده را فریب داد و خودش را شخصی نظامی و وابسته به سپاه پاسداران معرفی کرد و از احساسات خانواده ما کمال سوءاستفاده را برد.» خدای من! این بخش را دوبار میخوانم. عبور میکنم و بقیه پیامش را میخوانم: «با نام شهید لندی به خیلی از بیوت مراجع بزرگ و مسئولان کشوری ورود کرد.» آخر پیامش یک شماره تلفن گذاشته تا برای شنیدن «جزئیات بسیار» با او تماس بگیرم.
شمارهاش را میگیرم.
روایت یک سوءاستفاده
آهنگ پیشوازش، صدای سردار شهید حاجقاسم سلیمانی است: «نباید ما در صحبتهای گوناگون سپاه را مورد حمله قرار دهیم؛ نباید تداعی حرفهای دورههای گذشته را بکنیم. من والله بهعنوان سپاهی نمیگویم...» صدا قطع میشود. پاسخ میدهد. با صدای خوابآلود خودم را معرفی میکنم. یا نمیشناسدم یا بد گفتهام که میپرسد:
-آقای؟
- صادق امامی هستم، شما دیشب پیامی به بنده داده بودید.
بهجا میآورد. میگوید «این موضوعی که شما باز کردید، دغدغه خیلیوقت ماست.» متوجه منظورش نمیشوم. او که بهعنوان نماینده خانواده شهید لندی، امور مربوط به شهید را پیگیری میکند، برایم از روزهایی میگوید که خانواده غرق در مصیبت از دست دادن علی بودند. علی لندی نوجوان 14ساله فداکار ایذهای بود که برای نجات جان دو زن سالمند که در میان آتش گرفتار شده بودند، جانش را فدا کرد و شهید شد. چندی بعد از اینکه علی لندی، شهید اعلام میشود، مهرشاد سهیلی با خانواده شهید تماس میگیرد: «نمیدانم به چه شکل شماره ما را پیدا کرد. اعلام کرد از طرف سپاه تهران تماس میگیرد و میخواهد از طرف سپاه، ما را برای دیدار با مراجع دعوت کند.»
خانواده شهید وقتی به قم میآیند، متوجه میشوند بهجای سپاه پاسداران، یک نوجوان میدانداری میکند: «اولین دیدارمان در مهرماه با آیتالله نوریهمدانی بود. سهیلی در آن دیدار گفت که میخواهد جشنوارهای به نام شهید علی لندی راهاندازی کند. ما گفتیم کار پسندیدهای است و استقبال میکنیم. ما واقعا نمیدانستیم برنامهاش به چه شکل است و از کجا ساپورت میشود و چطور با دفتر مراجع رایزنی کرده است.»
محمود لندی که 40 سالی سن دارد و در استان خوزستان از فعالان رسانهای است، در دیدار با آیتالله نوریهمدانی متوجه اظهارات خلافواقع سهیلی میشود: «به آقای نوریهمدانی گفت مادر شهید درخواست کرده که شما محبت کنید و لوگوی برنامه و جشنواره را امضا کنید. یک چیز چاپ شدهای همراهش بود. آقای نوریهمدانی از این کار امتناع کرد و گفت من نمیتوانم این کار را بکنم.»
در دومین دیدار، محمود از مادر شهید میپرسد که «شما چنین درخواستی از مرجع تقلید داشتهاید؟» مادر شهید این موضوع را تکذیب میکند و میگوید: «من اصلا با این آقا صحبتی نکردهام.» محمود این را که میشنود سراغ سهیلی میرود: «گفتم چرا از زبان مادر شهید این موضوع را مطرح کردی؟ چرا وقتی میهمان اصلی پدر و مادر و خانواده شهید هستند، تو رفتی بالای مجلس نشستی؟ چرا اجازه ندادی پدر و مادر شهید بنشینند.» سهیلی این بهانه را میآورد که برای گزارش دادن جشنواره در بالای مجلس و کنار مرجع تقلید نشسته است: «گفتم خب مینشستی عقب و حرفت را هم میزدی.»
محمود پیج اینستاگرامی مهرشاد سهیلی را که بررسی میکند، انگار همان آتشی که به تن علی افتاد، به جان او انداختهاند: «در پیجش دیدم دیدارهایی را که به اسم شهید میآمد، تغییر داده و نوشته دیدار سهیلی با مرجع عالیقدر فلانی. اصلا به موضوع شهید نمیپرداخت. فقط از ظرفیت خانواده شهید استفاده میکرد تا به بیوت مراجع ورود پیدا کند و 4 تا عکس بگیرد. با این هدف این کار را انجام میداد.»
خبرسازیهای دروغین
ظاهرا سهیلی با استناد به همین تصاویر، امور جشنواره را هم پیگیری میکرده است: «به سراغ ارگانهای مختلف میرفت تا پیگیر کمکهای مالی شود.» کمکهای مالی را که میشنوم، حساس میشوم. بخش قابل توجهی از گزارش قبلی من ناظر به همین مسائل مالی و ابهامات فراوان در این زمینه مربوط بود. وارد کلام محمود میشوم.
- شما در جریان منابع مالیای که جذب میکرد، نبودید؟
- اصلا. هیچ. اصلا نگفته بود به نام شهید حساب باز کرده است. ما این را نمیدانستیم.
- حساب باز کرده است؟
- بله. به نام «کانون شهید علی لندی» و بعد پرسیدیم چطوری این حساب رو باز کردی و چه کسی باهات همکاری کرد؟
محمود میگوید: «[سهیلی] با آقایی به نام حجتالاسلام شعبانزاده، رئیس شورای سیاستگذاری جشنواره علی لندی در ارتباط بود. با ایشون هم تماس گرفتم و گفتم این آقا در چندین جلسهای که حضور داشتم، دروغهایی مطرح کرده. به اسم ما رفته پیش رئیس جمعیت هلالاحمر و بحث جشنواره را مطرح کرده، اما بعدش آمده عکس گذاشته دیدار مهرشاد سهیلی با رئیس جمعیت هلالاحمر.»
عکس را چند هفته قبل دیده بودم. از همان عکسهای معنادار بود که با خودم میپرسیدم چطور میشود یک نوجوان به این سادگی با هر آن کس که دلش میخواهد دیدار میکند و عکس یادگاری بگیرد.
- پس دیدار رئیس هلالاحمر با محوریت و بهخاطر شهید لندی بوده است؟
- بله بله. خودم رفته بودم. ولی رفته موضوع دیگهای نوشته. ننوشته با خانواده شهید. نوشته بهعنوان نیروی هلالاحمر ازش تقدیر کردند درصورتی که آن بنده خدا از ما تقدیر و تشکر کرد و یکی یه لباس هلالاحمر داد پوشیدیم. به اسم دیدار خانواده شهید لندی هماهنگیها را انجام داده بود، چیز دیگری منعکس کرد.
تقریبا در همه دیدارها سهیلی بهگونهای خبرسازی و روایت میکرد که عملا چیزی از خانواده شهید پیدا نباشد. اوج سانسور خانواده شهید در دیدار با حجتالاسلام محسن قرائتی اتفاق میافتد. سهیلی حتی در گفتوگویی که با من داشت، هیچ سخنی از حضور خانواده شهید در این دیدار نگفت. از همین رو محمود تا میگوید «مثلا رفتیم دیدار آقای قرائتی...» از حیرت اجازه نمیدهم جملهاش را ادامه بدهد.
- مگر شما هم رفتید؟
- بله با هم بودیم.
- به من گفت من خودم رفتم!
- دروغ میگوید. به اسم شهید رفتیم.
ماجرا را تعریف میکند: «اصلا نوبت نمیدادند. به اسم خانواده شهید نوبت دادند.»
در این دیدار، سهیلی از استاد قرائتی میخواهد نصیحتش کند. آقای قرائتی به او میگوید: «برو ازدواج کن.» مهرشاد پاسخ میدهد «من مشکل دارم و مادرم راضی نیست.» بهنظر میرسد اینجا برای مهرشاد نقطهای است که مدتها بهدنبالش بوده است. به آقای قرائتی میگوید: «من شماره مادرم را میگیرم. شما بیزحمت [این را] بهش بگو چون با من همراهی نمیکند.» همان لحظه ویدئوی این گفتوگو ضبط و کمی بعد با توجه به محبوبیت ویژه آقای قرائتی، در شبکههای اجتماعی بهصورت گسترده توزیع میشود.
۳۲ میلیون تومان کارت هدیه
عموی شهید لندی از این اتفاقات و تصاویر و ویدئوهای منتشرشده بهشدت ناراحت است: «زنگ زدم به حجتالاسلام شعبانزاده مدیرکل تبلیغات اسلامی قم که این قضیه چطوری است؟ گفتم این رفته حساب باز کرده. من میخواهم ببینم ورودی و خروجی حساب چقدر بوده است؟»
دلیل این درخواست خانواده شهید، اتفاقی است که در دیدار خانواده با رئیس صندوق کارآفرینی میافتد: «این آقا در حضور خودم 160 تا کارت 200 هزار تومانی برای کمک به برنامه و کارهایی که داشت، گرفت. عکس همین دیدار را هم گذاشته در پیجش.»
سهیلی با استفاده از جشنواره شهید علی لندی، به بسیاری از دفاتر مسئولان که تا پیش از آن امکان ورود به آنها را نداشت، راه پیدا میکند. او جدا از گرفتن عکس، منابع مالی قابلتوجهی را هم جلب میکند؛ حتی به شورای شهر تهران هم آمده و گویا ارتباطاتی با برخی اعضا گرفته است: «بعضیها پول میریختند برای کمک به جشنواره و اهدای جوایز. خیلیها هم کارت هدیه میدادند که احتمالا وارد حساب نمیشد. آنجا متوجه شدم. به آقای شعبانزاده گفتم این آقا در دیدار با مدیرعامل صندوق کارآفرین مدعی شده قرار است به همه 45 هزار شرکتکننده جشنواره، هدیه بدهیم.»
سهیلی در این دیدار ادعا میکند که میخواهد 45 هزار انگشتر به شرکتکنندگان جشنواره بدهد. او مدعی میشود که قرار است نگین این انگشترها از سنگ نمای حرم حضرت معصومه(س) که تعویض شده است، ساخته شود. برای عموی شهید لندی این موضوع سوال میشود. بلافاصله پس از پایان دیدار، سهیلی را به گوشهای صدا میکند و میگوید: «شما چطور میتوانید 45 هزار انگشتر تهیه کنید؟ میدانی 45 هزار انگشتر حدود ۳۰۰کیلو نقره میخواهد؟ چند صد کیلو سنگ باید استفاده شود؟ چرا چیزی میگویی که نشدنی است. گفت ما برنامهاش را چیدهایم.»
عموی شهید خوب و منظم صحبت میکند. در موسیان وقتی از سهیلی درباره دلیل نشستنش در صدر مجلس را پرسیدم، ادعا کرد: «خانواده شهید خیلی نمیتوانند صحبت کنند. من باید میرفتم گزارش خانواده شهید و جشنواره را میدادم.» اما محمود لندی بسیار شمرده سخن میگوید. پشت تلفن میگوید: «میخواهی بدونی این ایده سنگ و انگشتر از کجا اومد؟» با اشتیاق «بله» میگویم و او توضیح میدهد: «رفته بودیم خدمت آقای شهرستانی. ایشان با ما محبت کرد و گفت میخواهم هدیه نفیسی به خانواده شهید بدهم. 6 تا سهمیه کربلا به خانواده داد. علاوهبر آن گفت سنگ قبر امام حسن عسگری(ع) را سال گذشته تعویض کردیم. این سنگ را دفتر آیتالله سیستانی گرفت و تبدیل به انگشتر کرد. گفت این انگشتر خیلی ارزش دارد و قدرش را بدانید. هفت تا انگشتر آورد که تقسیم کرد به من و اخوی، سهیلی، پدر و مادر شهید و حتی به رانندهای که ما را آورده بود هم یکی داد. این ایده را از آنجا گرفت و اومد اینجا کردش 45 هزارتا.»
حوالی ساعت 2 بعدازظهر است. باید بروم روزنامه و کارم را شروع کنم. اما نمیخواهم صحبتهای عموی شهید را هم قطع کنم و بگویم بعدا زنگ میزنم. از آنسو دختر کوچکم در خانه سروصدا راه انداخته و من که میدانم مشغول ضبط چه صوت مهمی هستم، گاهی از اتاق بچهها، سربرمیگردانم و نگاهی به همسرم میکنم تا بلکه فکری به حال این وضعیت بکند. بچه را به هر ترفندی هست، ساکت میکند. محمود ادامه میدهد: «هر اداره و نهادی که مراجعه میکرد و به مانعی برمیخورد، زنگ میزد که شما هم بیا. گفتم من نمیتوانم. زنگ میزد پدر شهید. میگفتم ما اینجا برنامه داریم و رفت و آمد به تهران برایمان سخت است. میگفت دیدار با مرجع تقلید است. وقتی مراجع را میگفت، میگفتیم زشت است نرویم. با این دید به قم میآمدیم تا اینکه متوجه شدم دارد از این فضا سوءاستفاده میکند.»
انگار محمود مطمئن است که گفتن این حرفها میتواند جشنواره را از دست سهیلی نجات بدهد. همه چیز را روی دایره میریزد: «به اسم خانواده شهید مجوز میگرفت و میرفت جلسه اما بعد عکسهای خانواده شهید را حذف میکرد و عکسی که خودش جدا میگرفت را منتشر میکرد. یعنی آن عکاسی که با او میآمد اساسا برای این کار میآورد.» جمله آخرش را نمیتوانم هضم کنم.
عکاس میآورد برای خودش؟
بله، عکاس داشت. عکاس همیشه باهاش بود. غیر از عکاس، یک راننده و ماشین هم داشت که پیگیر کارها بود و ما را این شهر و آن شهر میبرد.
یک دیدار؛ دو روایت
حرفهای عموی شهید، ذهنم را وارد یک ماجرای پلیسی میکند. دو صفحه اینستاگرامی در دسترس من است. یکی صفحه شخصی مهرشاد سهیلی و دیگری صفحه «جشنواره نوجوان فداکار شهید علی لندی.» بررسی این دو صفحه نشان میدهد او از یک واقعه، دو شکل خبر استخراج میکند؛ یکی برای جشنواره و یکی برای خودش. تا قبل از این نمیدانستم چرا از سهیلی که دبیر جشنواره شهید لندی است، هیچ عکس درست و حسابی در صفحه اینستاگرامی جشنواره نیست؟ اگر او هزینه میکند و عکاس برای خودش به دیدارها میآورد، طبیعتا باید یک عکس خوب از او بیندازد که بتوانند آن را در صفحه جشنواره بارگذاری کنند. از خودش درباره جشنواره پرسیده بودم. میگفت: «ما گفتیم باید طوری برنامهریزی کنیم که ضربه به شهید نخوره و من در گمنامی! باشم.» باور این حرف با توجه به شناختی که از سهیلی داشتم، برایم دشوار بود. عکسهای صفحه اینستاگرامی جشنواره را یک به یک میبینم. در تمام تصاویر دیدار با آیتالله علویگرگانی، آیتالله موسوی جزایری، آیتالله شهرستانی و حتی مدیرعامل صندوق کارآفرین، به طرز خاصی عکس از یک طرف برش خورده است تا ادامه تصویر که سهیلی در آن است، دیده نشود. در ذیل این تصاویر هم به درستی اشاره شده که این دیدار اعضای برگزاری جشنواره و خانواده شهید با مراجع تقلید یا فلان مقام بانکی بوده است.
سراغ صفحه شخصی مهرشاد سهیلی میروم. در صفحه او، تمام این دیدارها به گونه دیگری ثبت شده است. او عکسهایی از نمای نزدیک یا برش خورده را منتشر کرده تا تصویر خانواده شهید لندی در آن نباشد. برای اکثر این تصاویر هم عنوان غیرواقعی ثبت کرده است. سهیلی که به بهانه حضور خانواده شهید در دیدار با آیتالله شهرستانی حضور داشت، در ذیل عکسش با شهرستانی نوشته: «توفیقی شد دیداری با حجتالاسلام شهرستانی نماینده آیتالله سیستانی در شهر قم پیرامون مباحث فرهنگی داشته باشیم.» او برای تصاویرش با آیتالله جزایری هم مینویسد: «مهرشاد سهیلی در این دیدار گزارشی از فعالیتهای موسسه امام صادق(ع) ارائه و آیتالله موسویجزایری نیز برای موفقیت و خدمت مخلصانه این مجموعه فرهنگی به جامعه، دعا کرد.»
دروغ گوبلزی
او عکسی از دیدارش! با مدیرعامل صندوق کارآفرینی را هم در صفحهاش منتشر کرده و مدعی شده است که «نظر به توانمندسازی برخی از روستاهای استان ایلام دیداری با دکتر نوراللهزاده، مدیرعامل صندوق کارآفرینی امید داشتیم و قولهای مساعدی جهت همکاریهای بیشتر از جانب صندوق به موسسه داده شد.»
در صفحه اینستاگرامی جشنواره، سهیلی خبر دیدار خانواده شهید با رئیس هلالاحمر و ریاست سازمان بهزیستی را منتشر نکرده است. به جای آن، در صفحه خودش خبر ساختگی دیدار با کولیوند را با عنوان «دریافت لباس داوطلبی جمعیت هلالاحمر» توسط خودش و همچنین دیدار با رئیس سازمان بهزیستی را با عنوان «پیگیری برخی مباحث فرهنگی و همکاری دوجانبه بهزیستی و موسسه امام صادق(ع)» را منتشر کرده است.
از همه اینها جالبتر تصویری است که او با حجتالاسلام علینژاد در صفحهاش منتشر کرده و نوشته «حاشیه گفتوگو با حجتالاسلام علینژاد مدیر شبکه الاهواز.» عموی شهید روایت جالبی از این حاشیه دارد: «ما با آیتالله موسویجزایری ارتباط خانوادگی داشتیم. این [مهرشاد] با ما آمد. آقای علینژاد مسئول شبکه الاهواز هم در جلسه بود. اینجا اولین باری بود که سهیلی با علینژاد آشنا شد اما نوشته گفتوگوی حاشیه دیدار با فلانی. در صورتی که 5 دقیقه قبل ما اینها را با هم آشنا کردیم و تا پیش از آن هیچ آشناییای بین این دو شکل نگرفته بود. این شکلی واقعیات را تغییر میدهد.» با خنده میگوید: «واقعا اشاره شما به دروغهای گوبلزی، اشاره درستی بود.»
هر چه اقدامات سهیلی تداوم مییابد، عموی شهید با جدیت بیشتری پیگیر ورودی و خروجی حساب و اینکه سهیلی از کدام دستگاهها کارت هدیه گرفته و پولش را در حساب واریز نکرده است، میشود: «160 تا کارت 200 هزار تومانی یعنی 32 میلیون تومان در پلاستیک تقدیمش کردند و جلوی خودم تحویلش دادند. به آقای شعبانزاده گفتم این آقا ظاهرا آدم خوشنامی نیست و سوءاستفاده میکند. ما نمیخواهیم به اسم شهید کسی کمک کرده باشد و این آقا منابع را حیف و میل و هزینه کارهای شخصی خودش کند.»
قرار بر این میشود که رئیس شورای سیاستگذاری جشنواره یعنی آقای شعبانزاده موضوع را پیگیری کند و خبر بدهد اما بنا به دلایلی این اتفاق نمیافتد تا اینکه عموی شهید خودش دست به کار میشود: «رفتم بانک ملی استعلام گرفتم که حساب این آقا به چه شکل و چطوری است؟ گفتند حساب از تبلیغات اسلامی استان قم رقم خورده است. این حسابها حالت کارتهای اعتباری و هدیه دارند. هر چه هست در استان قم اتفاق افتاده است.»
جریان دیدار با جوادی آملی
آقای شعبانزاده که اقدامات سهیلی را میبیند به خانواده میگوید دیگر با سهیلی به دیدار هیچ یک از مقامات نروند. چند روز بعد سهیلی زنگ میزند که دیدار با آیتالله جوادیآملی هماهنگ شده است اما محمود حاضر به همراهی نمیشود: «دیدار با آیتالله جوادیآملی هماهنگ شده بود ولی ما حاضر به آمدن نبودیم. به همین دلیل، رفت شماره اخوی دیگرم که در جریان ریز امور نبود را پیدا کرد و به او زنگ زد و به دیدار آیتالله جوادیآملی رفت.»
محمود تعریف میکند که وقتی گزارش درباره سهیلی را دیده، «خیلی خوشحال» شده اما دغدغه اصلیاش، دور نگاه داشتن جشنواره متعلق به برادرزاده شهیدش از حواشی سهیلی است.
سهیلی مجوز ندارد
حرفهای عموی شهید نشان میدهد که برای کسب اطلاعات بیشتر و جزئیتر، باید با حجتالاسلام شعبانزاده، رئیس شورای سیاستگذاری جشنواره شهید علی لندی گفتوگو کنم. شماره تلفن همراه مدیرکل سازمان تبلیغات اسلامی قم را پیدا میکنم. عصر شنبه با او تماس میگیرم. تلفنم را پاسخ میدهد. بعد از کمی توضیح درباره گزارش و ابهامات درباره دبیری سهیلی در جشنواره شهید علی لندی، میپرسم:
-ایشون جزئی از ساختاری است که شما رئیسش هستید؟
-ایشون اصلا از ما مجوز ندارد.
-من مجوز را دیدهام.
- ایشون از ما مجوز ندارد. اسم ایشان در کدام مجوز است؟
- پس شما میگویید سازمان تبلیغات هیچ مجوزی به سهیلی نداده؟
-نداده! به ایشون چه مجوزی داده؟
قاطعانه میگوید: «ایشان دارای مجوز نیست. شما استعلام بگیرید مجوز امام صادق(ع) دارای اعتبار است؟ چرا اعتبار ندارد؟ چون مکانش آن وقتی که باید معرفی میشد، شرایط لازم را نداشت و تعلیق شد.»
تمایل ندارد پشت تلفن خیلی واضح سخن بگوید. پیشنهاد میکند به قم بروم. شنبه شب تصمیمم را برای رفتن گرفتم. شب در خانه، این تکه از شعر مرحوم محمدرضا آقاسی ورد زبانم میشود: «عمه سادات، سلام علیک/ روح عبادات سلام علیک/ عمه سادات بگو کیستی؟/ فاطمه یا زینب ثانیستی؟» در خانه میچرخم و همین دو بیت را تا حوالی ساعت 2 صبح با خودم زمزمه میکنم.
ساعت 6 صبح یکشنبه 26 دیماه، به ترمینال جنوب میروم. بیرون ترمینال، فریاد «قم- کاشان» دادزنها و کمک شوفرها، سکوت سرد و تاریک تهران را به بازی گرفته است. به شرط دادن بلیت، سوار یک اتوبوس میشوم. با فاکتور راحتتر میتوان با واحد اداری روزنامه تسویهحساب کرد.
8:30 صبح، دور میدان 72 تن شهر قم مقدسه از اتوبوس پیاده میشوم. برخی راننده تاکسیهای دور میدان انصاف چندانی ندارند. هیچکدام حاضر نمیشوند با قیمت تاکسیهای اینترنتی، مرا به اداره تبلیغات اسلامی قم ببرند. تاکسی اینترنتی تا اداره تبلیغات 12 هزار تومان میگیرد و با احترام هم برخورد میکند.
در ورودی تبلیغات اسلامی، بالاتر از سطح زمین است. چند پلهای را بالا میروم. وارد ساختمان میشوم. سمت راستم اتاق نگهبانی یا همان حراست است.
سلام؛ امامی هستم با آقای شعبانزاده وقت ملاقات دارم.
نگهبان سر صبحی، شوخطبعی میکند: «من هم پیغمبری هستم.» آنقدر ذهنم درگیر هست که خنده به لب نیاورم. میفهمد از مزاح سر صبحیاش خیلی خوشم نیامده. آدرس آسانسور را میدهد و میگوید دفتر مدیر طبقه سوم است. وارد طبقه سوم میشوم. کف سالن تمام موکت است. کفشهایم را مثل بقیه کسانی که پیش از من آمدهاند، در میآورم. نشانهای میگذارم تا بعدا لازم نباشد دنبالشان بگردم. ردیف ششم عمودی و سوم افقی را بهخاطر میسپارم. به سمت دفتر مدیرکل میروم. اینجا مسئول دفتر و منشی، روحانی است؛ آن هم یک روحانی جوان، خوشسیما با ظاهر و ریشهای مرتب. خودم را معرفی میکنم. میشناسد و میداند که قرارملاقات دارم.
چند دقیقهای نمیگذرد که امیر عاطفی از دوستان رسانهای قم زنگ میزند تا ببیند کجا هستم. میگویم دفتر تبلیغاتم. قرارمان همین تبلیغات اسلامی میشود. حدود 40 دقیقهای منتظر میمانم تا آقای شعبانزاده برسد. با احترام تعارف میکند وارد اتاقش شوم.
به نظر میرسد، بین 42 تا 47 سالی سن دارد. ریشهای سیاهش به چانهاش که رسیدهاند، رنگ باختهاند و کمی سفید شدهاند. قامت متوسطی دارد و عمامهاش را طوری روی سرش گذاشته که خلوتی جلوی سرش به چشم میآید. درست درمقابلش، روی صندلی مینشینم. او آن سوی میز است و من این سو. او کمی محافظهکار به نظر میرسد ولی من منتظرم تا بیپرده همهچیز را بشنوم. از من میخواهد که ماسکم را بردارم؛ برمیدارم. میخواهد صدایش را ضبط نکنم، ضبطی را روشن نمیکنم. کاغذ و خودکار برمیدارم و سرفصل حرفهایش را مینویسم تا از یادم نرود. اولش صحبتش را با صدای آهسته، مثل کسانی که میخواهند یواشکی چیزی را بگویند، میگوید: «یه روز بهش گفتم آقای سهیلی... چرا حاشیه میری؟... برای چی؟» وارد کلامش میشوم:
بهار 1400؟
بله. قبل از انتخابات بود چون یکی از نکاتی که به ایشان گفتم، موضوع ستاد انتخاباتی بود. میگفت دارم در هفت استان ستاد میزنم. گفتم شبکهای که با تو در ارتباط است، بچههای نوجوان هستند.
کمی صریحتر از دیروز صحبت میکند: «ببین حاجآقا! داستان این بود که کانونی در سازمان تبلیغات اسلامی ثبت شد به نام کانون شهید علی لندی. اینکه با این نام فعالیت نکردند و به نام امام صادق(ع) فعالیت کردند را نمیدانم. ما در سازمان تبلیغات، چیزی به نام ثبت «موسسه» نداریم. این عناوین استفادهشده درست نیست. ما تنها «کانون فرهنگی و تبلیغی» داریم.
کانون شهید لندی به نام مهرشاد بوده؟
به نام خودش نه. به نام کسی دیگه بوده.
تحتاشراف مهرشاد بوده؟
شاید افرادی را معرفی کرده.
یعنی پوششی بودهاند؟
مجوزهای سهیلی تعلیق شد
شعبانزاده جزئیات جالبی از شگرد سهیلی را ارائه میدهد: «ایشون معمولا راجعبه هر مناسبتی یک کانون میزد. این را ما فهمیدیم. بر همین اساس اولا مجوزهایش تعلیق شد. ثانیا دستگاههای نظارتی فعال شدند و به موضوع ورود کردهاند. ثالثا خانواده شهید را گفتیم نگذارند از آنها استفاده ابزاری کند. رابعا هرجایی که با ما تماس میگیرد برای کمک، میگوییم کمک نکنید. خامسا سازمان تبلیغات اسلامی در هیچ استانی به سهیلی مجوز نمیدهد.»
آنگونه که او میگوید بعد از اینکه گزارشهای تخلف سهیلی به سازمان تبلیغات اسلامی میرسد، تمام بخشهای نظارتی سازمان فعال میشوند. واحد تشکلها مجوز را تعلیق میکند و واحد حراست وظایف حراستی را انجام میدهد.
- کی این اتفاق افتاده؟
- تعلیق برای قبل از گزارش شما بوده است.
نیمساعتی که میگذرد، میگوید: «البته دوبار بهش تذکر دادم. قبل انتخابات گفتم ظرفیت کار جهادی را وارد انتخابات نکن. بعد از انتخابات یعنی چند ماه پیش بهش گفتم که ابهاماتی راجعبه شما وجود دارد. گفتم تو سن 17سالگی دنبال چی هستی؟ تو قطعا [ضربه] میخوری.»
کمتر از سه ساعت بعد از گفتوگوی من با آقای شعبانزاده، حجتالاسلام وحید قنبریراد، به صندوق اداره تبلیغات اسلامی مشهد میرود و حساب کانون فرهنگی و تبلیغی امام صادق(ع) را مسدود میکند. گردش حساب مالی کانون مشخص نیست اما آنگونه که مهرشاد در موسیان گفته بود، حدود یکمیلیارد تومانی پول در حساب کانون بوده است. حالا حجتالاسلام قنبریراد میگوید در این حساب تنها چهارمیلیون تومان مانده است. جدا از گفتههای حجتالاسلام قنبریراد، اداره تبلیغات اسلامی شهرستان قم در روز چهارشنبه جوابیهای به روزنامه «فرهیختگان» ارسال میکند که در این جوابیه عنوان شده است بهدلیل اینکه «محدوده فعالیت کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق(ع) منحصرا در قم بوده و مسئول کانون اجازه فعالیت در خارج از محدوده تعریفشده را نداشته است»، براساس تخلفات صورتگرفته، «مجوز فعالیت کانون نامبرده [امام صادق(ع)] ابطال گردیده است.» اگرچه در این جوابیه عنوان شده است که بعد از کنارهگیری وحید قنبریراد، مهدی طالبی مسئولیت کانون را برعهده گرفته است اما مشخص نیست چگونه روز یکشنبه قنبریراد توانسته حساب کانون را مسدود کند!
خانواده شهید: سهیلی صلاحیت دبیری جشنواره را ندارد
جدا از ابطال مجوز کانون امام صادق(ع)، مهرشاد سهیلی از دبیری جشنواره شهید علی لندی نیز برکنار شده است. براساس آنچه عموی شهید در صفحه اینستاگرامیاش نوشته «مهرشاد سهیلی به دلیل سوءاستفادههای مکرر از موقعیت، صلاحیت دبیری جشنواره را از خود سلب کرده» و رسما «از دبیری جشنواره کنار گذاشته شده» است. او نوشته «اختتامیه [جشنواره شهید علی لندی] توسط تبلیغات اسلامی استان قم و خانواده شهید پیگیری و انجام خواهد شد.» او در بخش آخر متنش نوشته که «موارد مربوط به ایشان [مهرشاد سهیلی] درحال پیگیری است» محمود لندی توضیح بیشتری درباره این «پیگیری»ها نمیدهد. ساعت از 11 روز یکشنبه 26 دیماه گذشته، گفتوگویم با حجتالاسلام شعبانزاده به پایان میرسد و از اتاقش خارج میشوم. امیر روی صندلی نشسته و مشغول خوردن چایی است. رفاقت من و امیر به گروه «روایت مقاومت» برمیگردد؛ روایت مقاومت مجموعهای از خبرنگارانی است که در تحولات سوریه با دست خالی و بدون حمایت نهادها، چندین مستند تولید و عرضه کردند. من سال 96 از طرف همین مجموعه، برای ثبت وقایع جنگ سوریه، راهی دمشق شدم.
از ساختمان که خارج میشویم، یکیدیگر از دوستان این مجموعه از راه میرسد. هنوز سوار ماشین نشدهایم که محمدحسین همتینژاد مدیرخانه مطبوعات استان قم تماس میگیرد. با شوخی میپرسد ویزا برای ورود به قم گرفتهای؟ از او میخواهم این سری زیرسبیلی رد کند تا دفعه بعد. قبول میکند. قرارمان میشود دفتر روایت مقاومت.
محیط قم را نمیشناسم اما برخی محلههایش عجیب باصفایند. خانههای قدیمی با کوچههای نسبتا تنگ و باریک و ساختمانهایی که هنوز سهم انبوهسازان و بسازبفروشها نشدهاند و هریک به تنهایی زیبایی خاص خود را دارند. ساعت 11ونیم به یک ساختمان با عرضی کمتر از پنجمتر میرسیم. طبقه اول این ساختمان متعلق به سایت «قمنا» و طبقه دوم متعلق به «روایت مقاومت» است. بچههای این ساختمان، جزء افرادی در قم هستند که حاضر نشدند بابت هر توئیت تا 200هزار تومان و بابت هر خبر حداقل 250هزار تومان بگیرند و مهرشاد سهیلی را تبلیغ کنند. مثل چشمهایم بهشان اعتماد دارم و به همین دلیل سفرم به قم را به اطلاعشان رسانده بودم.
نماینده حرم نیست
یکی، دو ساعتی دورهم مینشینیم و درباره همهچیز صحبت میکنیم. تلفنم زنگ میخورد. پیش شمارهاش 0911 است. جواب میدهم. خودش را «منصوری» از روابطعمومی «دیجیکالا» معرفی میکند و میگوید جوابیهای برای «فرهیختگان» دارد. دیجیکالا، جوابیه و من؟ اینها به هم نمیخورد. ماجرا را میپرسم. میگوید درباره کمک 15میلیونی دیجیکالا به مهرشاد سهیلی است. جوابیه را در واتساپ میفرستد. نامه نه سربرگ دارد، نه تاریخ، نه مهر و نه امضا. اصالت نامه را قبول نمیکنم. پیام صوتی میفرستم که با مشخصات کامل یک نامه رسمی بفرستند و شمارهای هم برای اصالتسنجی بدهند. یکی از بچهها که گفتوگویم را میشنود، پیشنهاد میدهد با «حجتالاسلام محسن آمره» مدیر روابطعمومی و تبلیغات حرم حضرت معصومه(س) گفتوگو کنم و از صحت نمایندگی حرم حضرت معصومه(س) که سهیلی مدعی آن است، بپرسم. آقای آمره راحت جواب تلفن را میدهد. خودم را معرفی میکنم و میگویم که سهیلی احتمالا در کتابش و همچنین در گفتوگو با «فرهیختگان» چنین ادعایی کرده است. گزارش را خوانده است: «ببینید ما نمایندهای در استانهای مختلف بهصورت رسمی نداریم. فقط در ایام مختلف مثل دهه کرامت، ایام معصومیه، سفیران کریمه به استانهای مختلف اعزام میشوند که آن هم خادمین آستان، سخنران و مداح هستند.»
-بنا ندارید این موضوع را تکذیب کنید؟
-آخر باید برای این ادعا شاهد بیاورند.
وقتی میگویم سهیلی گفته با این عنوان، از شرکتها پول گرفته است، میخواهد لینک خبر را برایش بفرستم تا دوباره آن را بخواند. لینک را میفرستم.
نزدیک ساعت دو از دفتر روایت مقاومت خارج میشویم و با دوستان به یک رستوران میرویم. محمدحسین همتینژاد، مثل من که سرم کلا در گوشی موبایل است، سرش در لپتاپی است که همراهش دارد. نمیدانم دقیقا چه میکند اما به نظرم مسئولیتش چندان آسان نیست. بعد از خوردن ناهار، من را به یکی از مراکز فرهنگی قم میرسانند تا پس از سالها با یکی از دوستانم دیدار کنم. سال 93 یک ماه بهعنوان خبرنگار در کربلا بودم. «حجتالاسلام علی سرچاهی» تقریبا تمام کتبی که درباره حوادث کربلا نوشته شده را مطالعه کرده بود و هر شب در یک هتل آن را برای دانشجویان تشریح میکرد. ما بعد از سفر کربلا، همدیگر را ندیدیم تا اینکه بعد از گزارشم، او با گمان اینکه «فرهیختگان» در حمایت از مهرشاد سهیلی گزارش نوشته است، زیر پست اینستاگرامیام، از من انتقاد کرده بود. کمی بعد با دیدن خلاصه گزارش، نظرش را عوض کرد.
آنقدر به وجد آمده بود که بعد از هفت سال که حداقلی با هم در ارتباط بودیم، گفتوگویمان از سر گرفته میشود. حالا من درمقابلش ایستادهام. بعد از هفت سال، از نظر من، او کمی چاقتر شده است و از نظر او، من لاغرتر از لاغر. ماجرای نمایندگی حرم را که میگویم به آقای شکارچی، حراست حرم حضرت معصومه(س) زنگ میزند و ماجرا را میگوید. شکارچی مشخصات سهیلی را مینویسد تا ماجرا را پیگیری کند. حدود یک ساعت از مطالبی که برای گزارش دومم به دست آوردهام، برایش میگویم. چشمهایش را با دقت میبینم که گاهی از تعجب بازتر میشوند. نماز را میخوانم و از حاجآقا سرچاهی خداحافظی میکنم تا به حرم بروم و زیارت مختصری کنم. قبل از رفتن به حرم، با مجید غلامی و میلاد حاجعلی، رفقایی که در سوریه باهم بودیم، زنگ میزنم تا بیایند حرم و همدیگر را ببینیم. مجید که در سوریه جانباز شد و دوسالی است کارهای جهادی میکند، فوری قبول میکند اما میلاد نه. او همچنان مشغول کارهای بسیج و ایستگاههای صلواتی است. میگوید در امامزاده شاه سیدعلی از نوادگان قمر بنیهاشم(س) ایستگاه صلواتی دارند و دستش بند است. قرار میشود من و مجید به امامزاده برویم.
جهادی کیست؟
وارد صحن امامزاده میشوم. یکطرف صدای روضه برای عزیزی تازه از دسترفته بلند است و یکطرف دیگر خانوادهای بر سر مزاری فرش پهن کرده و دور هم نشستهاند. فضای دوستداشتنیای است. اینجا را بیشتر از بهشتزهرا(س) دوست دارم. همینطور که در محوطه میگردم، میلاد و ایستگاه صلواتیاش را پیدا میکنم. با اینکه سرباز است اما از 4 سال قبل، سرحالتر به نظر میرسد. 20 دقیقه بعد، مجید غلامی هم میرسد. هنوز صورتش استخوانی و هیکلش ورزشکاری است. تا میبینمش، در آغوش میکشمش؛ مثل میلاد. چندماهی است ازدواج کرده. مجید 2سالی است که در قم کار جهادی میکند. صفحه اینستاگرامیاش پر از تصاویر پخش ارزاق برای نیازمندان است اما یک عکس، حتی یک عکس از خودش نمیتوان پیدا کرد که مشغول کار جهادی است. او و صفحه اینستاگرامیاش را باید مقایسه کرد با مهرشاد سهیلی و صفحه اینستاگرامیاش. از 231 پستی که در صفحه شخصی سهیلی منتشر شده، کمتر از 15 پست- آن هم با ارفاق- مربوط به امور جهادی است. از این تعداد، 4 پست مربوط به توزیع ماسکها و الکلهایی است که احتمالا همراهاول به سهیلی اهدا کرده است. یک پست مربوط به ضیافت علوی در مناطق محروم کشور است و دو پست نیز مربوط به رزمایش کمک مومنانهای است که با سرمایه همراه اول توزیع شده است. بهعبارت سادهتر اگر ماسکها و بستههای معیشتی همراهاول را که بهصورت رایگان در اختیار سهیلی قرار گرفته از برنامههای او حذف کنیم، او براساس تصاویری که در صفحه اینستاگرامیاش منتشر کرده، در عمل تقریبا اقدام جهادی خاص و قابلتوجهی انجام نداده است و تنها کارش عکس گرفتن با این مقام و آن مقام بوده است. این روحیه در تعارض کامل با روحیه گروههایی است که کار جهادی میکنند. آبانماه سالجاری، 4 روز با بچههای «قرارگاه جهادی انقلاب بدون مرز» در مرز میلک همراه شدم. در آن روز، آنها بدون هیچ پوشش خبری، 75 روز صبح زود به مرز میرفتند تا به پناهجویان افغانستانی کمک کنند. بهخوبی به یاد دارم هرچه تلاش کردم با «مسعود خدری» جانشین قرارگاه گفتوگوی تصویری داشته باشم، راضی نشد و در آخر کار هم ناراحت بود که در یکیدو جای ویدئوی منتشرشده، از او تصویری منتشر کردهام. در همان روزها که جهادیهای انقلاب بدون مرز در مرز، پیوندهای تمدنی بین دو ملت را به نمایش میگذاشتند، در رسانهها تنها یک خبر از این گروه جهادی دردسترس بود که آن خبر هم به نقل از یک مقام دیگر منتشر شده بود. الان هم همان جهادیها بعد از حدود 130روز خدماترسانی به مردم مظلوم افغانستان، پس از بارندگیهای سیلآسا در استان سیستانوبلوچستان به این منطقه اعزام شدهاند و مشغول کمک به مردم سیلزده هستند.
خیریه «کودکان فرشتهاند» گروه دومی هستند که بهمن سال گذشته یک هفته با آنها در بخش «تلنگ» شهرستان «قصر قند» همراه شدم تا فعالیتهایشان را پوشش دهم، اما «سیدنصیرالدین موسوینژاد» مدیر این خیریه حاضر به گفتوگو نشد و معتقد بود کارها باید در گمنامی انجام شود. خیریه «کودکان فرشتهاند» اواخر سال 98 تمام ظرفیت خود را برای کمک به تولید ماسک در کشور بهکار گرفت و همین باعث شد تا در روزهای تعطیل هفته اول عید، محمدباقر قالیباف رئیس مجلس با موسوینژاد تماس بگیرد و از او و گروه خیریهاش تشکر کند. اگر بهجای موسوینژاد، مهرشاد سهیلی فردی بود که با رئیس مجلس گفتوگو کرده بود، اکنون در آرشیو تمام کانالهای خبری و سایتها و خبرگزاریها، خبری با عنوان «تقدیر و تشکر رئیسمجلس از مهرشاد سهیلی» خودنمایی میکرد و احتمالا نیز پس از آن یک عکس دونفره سهم سهیلی از این تشکر میشد.
نزدیک اذان مغرب، بعد از خداحافظی با مجید و میلاد، بهسمت حرم میروم. یک ساعتی در حرم میمانم. در حرم، آدمها واقعیتر از آدمهای بیرون هستند.
یک ربع گذشته از هفت شب، از حرم خارج میشوم و به میدان 72تن میروم و سوار یکی از اتوبوسها به مقصد تهران میشوم.
از جمعهشب خواب درستی نداشتهام. امیدوارم در اتوبوس خوابم ببرد. چند دقیقهای چشمهایم را روی هم میگذارم که بهیکباره یادم میافتد چرا از تکذیبیه دیجیکالا خبری نشد؟ قضیه برایم کمی مشکوک میشود. برای سردبیر هم این را مینویسم. به دیجیکالا زنگ میزنم. داستان را برای اپراتور تعریف میکنم. چنددقیقهای مرا پشت خط نگه میدارد. وصل میکند به یک رده بالاتر. میخواهم استعلام بگیرم که در روابطعمومی دیجیکالا خانم منصوریای وجود دارد یا خیر؟ میگویند پیگیری میکنند و خبر میدهند. چنددقیقه بعد، تماس میگیرند و شماره همراه خانم منصوری را هم میخوانند تا مطمئن شوم که از دیجیکالا بوده است. نرسیده به تهران، از طرف دیجیکالا نامه با سربرگ برایم ارسال میشود اما باز هم کامل نیست.
روایت دیجی کالا از یک تماس
به تهران که میرسم، شماره تلفن «امیرحسن موسوی» مدیر ارشد ارتباطات سازمانی دیجیکالا، به دستم میرسد. با او تماس میگیرم. بعد از اینکه خودم را معرفی میکنم، موسوی میپذیرد فردا (دوشنبه)، دیجیکالا در فرمت رسمی نامه را بفرستد اما در کنار آن، میگوید که او بوده که با مهرشاد سهیلی گفتوگو کرده است و حالا میخواهد برای من که دنبال تحقیقات بیشتر درباره سهیلی هستم، جزئیات آن گفتوگو را تشریح کند: «سال 98 در آستانه آخرین اربعین قبل کرونا، یک فردی با خانم بیگی، رئیسدفتر مدیرعامل دیجیکالا تماس میگیرد و میگوید من از آستان حضرت معصومه(س) تماس میگیرم و میخواهم با آقای محمدی صحبت کنم. مدیرعامل اینجور کیسها را به بنده ارجاع میدهد. من با آقای سهیلی تماس گرفتم تا ببینم ماجرا چیست؟» سهیلی که در آن زمان 15 سال داشته، مدعی میشود «از دفتر حضرت معصومه تماس میگیرم. ما یه موکب راه انداختیم. با همکارانتان صحبت کردم. قرار شده برای ما 50 میلیون تومان کالا به منطقه موسیان در ایلام بفرستید.» موسوی بلافاصله با دفتر حرم حضرت معصومه(س) تماس و استعلام چنین درخواستی را میگیرد. پاسخ میشنود که چنین درخواستی اساسا از طرف حرم مطرح نشده است و اگر آستان حرم حضرت معصومه(س) چنین درخواستی داشته باشد، در سربرگ رسمی آن را ارسال میکند.
سهیلی پس از اطلاع از اینکه دیجیکالا حاضر به ارسال کالا نیست، با این شرکت تماس میگیرد و میگوید: «شما به ائمه توهین کردید! شما به امام رضا(ع) توهین کردید. شما حق ندارید چیزی را که نذر حضرت معصومه(س) است، ارسال نکنید.» موسوی میخواهد که در سربرگ رسمی این درخواست ارسال شود اما سهیلی با این ادعا که «من پیش رئیسدفتر آستان هستم و پیش امامجمعه قم هستم» سعی میکند این شرکت را مجبور به ارسال کالا کند. موسوی دیگر به تماسهای سهیلی توجه نمیکند. وقتی تماسها اثری ندارد، سهیلی تهدید و فحاشی را آغاز میکند: «میگفت من فلان نهاد امنیتی را میفرستم دنبالت. با شمارههای مختلف زنگ میزد و فحاشی میکرد.» مدیر ارشد ارتباطات سازمانی دیجیکالا میگوید: «او حالا مدعی شده که پس از تماس با مدیرعامل دیجیکالا، 15 میلیون تومان پول گرفته است.»
ساعت 9 و نیم شب یکشنبه است. آنقدر چیزهایی که در قم شنیدهام عجیب و غریب هستند که ترجیح میدهم به جای رفتن به خانه، به روزنامه بروم و آنها را بنویسم. آقامحسن، رانندهای که مرا به روزنامه میرساند، 4باری است کمرش را عمل کرده و هنوز پشت ماشین مینشیند. کار دیگری از دستش برنمیآید. پیرمرد مثل پرایدش خسته و لهیده است. وضع او را که میبینم، نمیتوانم سکوت کنم. گوشهای از ماجرا را برایش باز میکنم. با دقت گوش میکند. از پولهای بیحساب و کتابی میگویم که امروز معلوم نیست از حساب قرارگاه ادعایی و کانون فرهنگی به کجا رفته و هیچ نهادی هم بنای پیگیری آن را ندارد. آنقدر برایش میگویم که وقتی به روزنامه میرسیم و میخواهم پیاده شوم، با کنجکاوی میپرسد:
-آخرش چی شد؟
-فعلا که هیچ.
وارد تحریریه میشوم. تقریبا همه همکارانم رفتهاند. لپتاپم را باز میکنم؛ صداهای ضبطشده را وارد لپتاپ میکنم و یک نسخه هم برای احتیاط ذخیره میکنم. در 48ساعت اخیر کمتر از 5 ساعت خوابیدهام. جمعهشب درگیر مطالعه برای پاسکردن آخرین امتحان دوره ارشد بودم و شنبهشب هم مشغول گفتوگو با افراد مختلف درباره مهرشاد سهیلی.
بیداری تمام شبجمعه تا صبح، من را اولین نفری میکند که صبح زود وارد تحریریه میشود. تقریبا صبحها زودتر از ساعت 10 تماسی ندارم اما ساعت 8 صبح، تلفنم زنگ میخورد. محمود لندی، عموی شهید علی است. گفتوگوی کلابهاوسی جمعهشب مهرشاد سهیلی را گوش کرده و حالا میخواهد از من حمایت کند: «من تو اینستاگرامم تصویر روزنامه شما رو گذاشتم و نوشتم بر گزارش شما صحه میگذارم.» تشکر میکنم بابت این حمایتش اما برایش توضیح میدهم که فعلا بهتر است چیزی منتشر نشود. محمود، حواشی ایجادشده توسط سهیلی برای جشنواره شهید علی لندی را تا همین 2 روز پیش به پدر شهید نگفته بود تا «روحیهاش خراب نشود» اما روز جمعه بالاخره لب باز میکند و ماجرا را میگوید: «دیروز صحبت کردم براش. صبح دیدم یک لینکی فرستاده؛ لینک گزارش شما بود.»
مهرشاد؛ آقارضا؛ خلوت انس و گروه «خودی»
چند دقیقه بعد، برای دومینبار تلفن همراهم زنگ میخورد. شماره را نمیشناسم ولی جواب میدهم. آنطرف خط یک صدای خسته و تازه بیدارشده از خواب با لهجه شمالی نشسته است:
- آقای امامی؟
- بله.
- من محمد بای هستم. همان فردی که متاسفانه آقای سهیلی اسمم را در مصاحبه با شما آورد.
سهیلی گفته بود بههمراه حجتالاسلام محمد بای که یک گروه جهادی دارد و طلبه است، از ونک عبور میکرده که چشمش به برج همراهاول افتاده. سهیلی با خودش گفته این همراهاول چطور میتواند به او کمک بکند؟ این سوال در ذهنش میآید ولی هیچچیز به حجتالاسلام بای نمیگوید.
حالا حجتالاسلام بای میخواهد چیزهایی به من بگوید اما تاکید دارد که «باید قسم جلاله» بخورم که اسمش را نیاورم. قول میدهم ولی چندساعت بعد، با مشورت با برخی دوستان، راضی میشود نامش را هم بیاورم. در اولین گفتوگو کمی احتیاط میکنم. پیدا کردن شماره تلفن اینقدر ساده نیست. بااینحال سوال هم نمیپرسم که چگونه شمارهام را پیدا کرده است.
اولش از لقبی میگوید که سهیلی با آن برای خود اعتباری دستوپا کرد: «مهرشاد در کانالهای حوزوی بنری زد که گروه جهادی حضرت مهدی(ع) کشور درحال جذب نیرو با ماهی 600 هزارتومان است و میخواهد در استانها نمایندگی بزند. افراد کثیری پیام دادند و عضو یک گروه شدند ولی عملا در گروه هیچ کاری انجام نمیشد. بعد از آن بود که سهیلی به خودش لقب «جوانترین فرمانده کشور» را داد.
شیخ آرام و باصفایی است. کمی که صحبت میکنیم، متوجه میشود که هنوز به حرفهایش اعتماد نکردهام. پیشنهاد میدهد تماس تصویری برقرار کنیم تا بلکه کمی اعتمادم جلب شود. حدود 40دقیقهای که صحبت میکنیم، متوجه میشوم او به نماینده از یک گروه با من تماس گرفته است. نظرم را میپرسد تا بداند مایل هستم یک تماس ویدئویی 4نفره داشته باشیم؟ با کمال میل قبول میکنم اما تاکید میکنم بهدلیل امتحانم زودتر از ساعت 2 و ربع امکان گفتوگو را ندارم. تا ساعت جلسه، دو باری به من زنگ میزند: «داداش! من برای اینکه تو رو روسفید کنم، به هزار جا زنگ میزنم که سندهای معتبر برات بگیرم.» انصافا هم تلاش میکند.
برخلاف گزارش قبلی که من دربهدر دنبال سرنخ و منابع دستاول بودم، حالا منابع دستاول در جستوجوی من هستند. 3 روز از انتشار گزارشم میگذرد و بیش از ۲۰ نفر با دفتر روزنامه تماس گرفتهاند تا به من اطلاعات جدیدی درباره مهرشاد سهیلی بدهند. به برخی زنگ زدهام و به برخی دیگر نه. عمدتا افرادی هستند که چند روز یا هفتهای با سهیلی همکاری داشتهاند و حالا میخواهند علیه او و اقداماتش افشاگری کنند. بعد از تماس با هر شماره، از خودم میپرسم چگونه یک نوجوان که در سال 1400، تازه به 17سالگی رسیده، چنین پرونده قطوری از تخلف برای خودش ساخته و پرداخته کرده است.
سمتهای جعلی
شیخمحمد ساعت 14 گروه «خودی» را در واتساپ تشکیل میدهد. امتحانم که تمام میشود، تماس تصویری برقرار میشود. سریع به سالن جلسات روزنامه میروم. شیخمحمد، دو نفر دیگر را معرفی میکند: «حسن فیروزشاهیان و مهدی صبوری.» اسم حسن فیروزشاهیان را زیاد شنیدهام. او سردبیر سابق پایگاه خبری صبح توس است و مدیریت چندین گروه تلگرامی را برعهده دارد که در آنها خبرنگاران شماره مقامات و مسئولان را تبادل میکنند. در یک یا دو تا از گروههایش نیز من عضویت دارم. برخلاف من، حسن، شیخمحمد و مهدی، اینترنت نسبتا ضعیفی دارند. حسن میگوید که او بوده که شماره من را به شیخمحمد داده تا با من تماس بگیرد و این ارتباط را برقرار کند. او شروعکننده بحث است و روایت جالبی درباره اینکه سهیلی خود را به دروغ مسئول رسانهای اردوهای جهادی سپاه محمد رسولالله(ص) تهران معرفی کرده، بیان میکند: «نیمه دوم سال 98 اکانتی به نام قرارگاه حضرت مهدی، در تلگرام به من پیام داد و گفت من مهرشاد سهیلی، مسئول رسانهای مرکز اردوهای جهادی سپاه محمد رسولالله(ص) تهران هستم؛ من را در گروه تلفنها اضافه کنید. چون اکانتش را پاک کرده، باید خیلی بگردم تا چتها را پیدا کنم. میگفت ما برای هماهنگی اردوها و برنامهها، نیاز به شماره تلفن داریم. من هم متاسفانه در یکی از چند گروهی که هستم، ایشان را اضافه کردم.»
سهیلی به گروه تلفنی خبرنگاران که اضافه میشود، شماره تلفنهایی را میخواهد که حسن را کمی مشکوک میکند: «اگر اشتباه نکرده باشم رگباری شروع به درخواستهای عجیبوغریب کرد. دنبال شماره سرلشکر سلامی، سردار فلانی و دریادار فلانی بود. من با وی وارد بحث شدم که بدانم این شمارهها را برای چه میخواهد. گفت برای اختتامیه فلان جشنواره میخواهیم. گفتم شما که اتوماسیون دارید؛ از دفتر سردار یزدی سپاه محمد رسول الله(ص) بهراحتی میتوانی مکاتبه کنی، چه نیاز به موبایل است؟ اینجا بین ما بحث شکل گرفت.» حسن فیروزشاهیان پس از این درخواستهای تلفن همراه سرداران سپاه متوجه میشود که سهیلی از عنوان دروغینی برای معرفی خودش استفاده کرده است.
چند وقت بعد سهیلی از یک خط ثابت در مشهد با حسن تماس میگیرد و میگوید که «از دفتر آیتالله حسینیزنجانی تماس میگیرم. جشنوارهای داریم و شما را برای مدیریت رسانه معرفی کردهاند.» حسن بهانه میآورد که سرش شلوغ است. او بهجای خودش، «مهدی صبوری» را معرفی میکند: «بالاخره من را راضی کردند که برویم و صحبت کنیم. میخواست جشنواره بینالمللی نماز به نام «خلوت انس» برگزار کند و ما به او کمک کنیم. من دیدم در دبیرخانه جشنواره هر کاری اتفاق میافتد بهجز خلوت انس. [سهیلی] با خودش دو یا سهنفر از استانهای دیگر آورده بود اما رفتارش بهعنوان یک نوجوان 16 ساله با اینها و بقیه ارباب - رعیتی بود.»
نام این جشنواره از کتاب «خلوت انس» که بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در اهمیت، آداب و آثار نماز آمده، عاریت گرفته شده است. در این جشنواره پس از مطالعه کتاب، افراد میتوانستند آثار خود را در قالبهای داستان کوتاه، نقاشی، انشا، مقاله، شعر، لوگو، عکاسی و داستان کودکانه با موضوعهای «مفهوم حقیقت نماز»، «آثار و برکات نماز» و «آداب نماز» به دبیرخانه این جشنواره ارسال کنند.
سهیلی برای جلبتوجه بیشتر جشنواره در رسانهها، بهشکلی سعی کرده تا از کتاب خلوت انس، برای جشنواره و خودش اعتبار کسب کند و الا ارسال آثار، چندان ارتباطی به خواندن کتاب خلوت انس ندارد. بهعبارت دیگر علاقهمندان میتوانستند بدون مطالعه کتاب، آثارشان را به جشنواره ارسال کنند. سهیلی مثل بسیاری از پویشهای بیسرانجامی که بهراه انداخته، دبیر اجرایی جشنواره میشود تا بتواند از این طریق با رسانهها گفتوگو کند.
ماجرای کلاهبرداری از چاپخانه
او در گام نخست سراغ طراحی محیط داخلی حسینیه میرود. شیخمحمد این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «پردهسرا آوردند برای پرده زدن در حسینیه. این آقا [مهرشاد] پولها را بالا و پایین داد، مثلا پرده را که زدند، نصاب میگفت دومیلیون میشود و مهرشاد میگفت 1.5میلیون میدهم. به نصاب میگفت من جوانترین فرمانده کشور هستم. من فلانم. طرف خیلی ناراحت شد. خیلی از افرادی که میآمدند دفتر و کار میکردند، میگفتند تو آبروی همه مجموعه آیتالله حسینیزنجانی را زیرسوال بردهای.»
دلیل نصب پرده در حسینیه را میپرسم. حسن میگوید: «برای اینکه برای خودش خلوت انسی! تشکیل دهد، با پردههایی شبیه همانهایی که در دفتر مراجع هستند، یک اتاق برای خودش درست کرده بود. داخل این اتاق که دوضلعش دیوار و دوضلعش پرده بود، صندلی گذاشته بود و انگار وارد اتاق یکی از مراجع شدهاید. من دیدم حتی دوستانش که میخواهند وارد این محوطه شوند، باید اجازه بگیرند. وقتی دیگران میخواستند گزارش دهند، وی بالا و بقیه باید پایینتر مینشستند.»
شیخمحمد از روزی میگوید که دونفر از یکی از چاپخانههای مشهد برای چاپ پوستر جشنواره به دبیرخانه جشنواره میآیند: «آقای [... ] و [... ] چاپخانه داشتند. اینها از چندوقت قبل از سهیلی بابت یک کار طلب داشتند. صاحبان چاپخانه طرحها و بیعانه را گرفتند و نگفتند با سهیلی حساب و کتاب داریم. چند روز بعد از چاپخانه زنگ زدند که باید حساب قبلی را تسویه کنید و بعد بیایید کار جدید، بزنییییییید. [بزنید را همینطوری کش میدهد.] بحث بالا گرفت. دیدیم سهیلی گوشی را گرفت. حاج آقای قنبری خیلی داغ کرده بود. میگفت سهیلی این کار را نکن. یکسری کارها را میگفت نکن. همیشه باهاش سروصدا داشت. سهیلی به اتحادیه صنف صنعت چاپ و بستهبندی خراسانرضوی زنگ زد. گفت من از دفتر و آشنایان آیتالله علمالهدی هستم. همیشه خودش را به دفتر این و آن منسوب میکرد. گفت چاپخانه فلانجا فلان کار را کردند. میدانید تو مشهد، روی دفتر آیتالله علم الهدی حساس هستند. اتحادیه فورا آقای علیزاده را بهعنوان بازرس با من فرستاد چاپخانه.» شیخمحمد خیلی مستند و دقیق اسامی را به یاد دارد. به من میگوید:
- هیچکس اینطوری با مدرک برات حرف زده؟
- فردا صبح که سرت بالای نیزهها رفت، بهت میگم.
این را که میشنود، «حاجی! حاجی!» میگوید: «آقای امامی، سر بالای نیزه که هیچ، بالای دار هم برود، یادی از ارباب عالم میکنیم.» شماره آن چاپخانه و حتی بازرس اتحادیه را هم برایم میفرستد.
شیخمحمد واسطه میشود برای برقراری صلح بین چاپخانه و مهرشاد سهیلی. به مسئول چاپخانه میگوید که فلان زمان در حسینیه باشید: «آمدند و همین اتفاق باعث دوستیمان شد. چاپخانه مدارک داشت در حد صد صفحه. بالاخره ماجرا را حلوفصل کردیم تا چاپخانه از سهیلی شکایت نکند.» با یکی از مسئولان چاپخانه تماس میگیرم. اولش میگوید که توضیحاتش را بهصورت صوتی میفرستد اما این کار را نمیکند تا روز پنجشنبه. پنجشنبه نامهای را برایم میفرستد. از مفاد نامه که 31 خرداد سال 1399 خطاب به ریاست اتحادیه صنف صنعت چاپ خراسان رضوی نوشته شده، چنین برمیآید که «شکایت دبیرخانه جشنواره ناشی از برداشت اشتباه و سوءتفاهم صددرصدی این دبیرخانه است» و بر همین اساس دبیرخانه جشنواره خلوت انس ناچار به «عذرخواهی» شده است. ماجرا از این قرار بوده که سهیلی پس از سفارش یکمیلیون و 200 هزار تومانی به چاپخانه، حاضر به تسویهحساب نمیشود. چاپخانه برای وصول طلبش با او تماس میگیرد: «تماس که میگرفتیم جواب نمیداد یا تهدید میکرد و گنده میاومد و فکر کنم فحش هم میداد. ما متوسل شدیم به خانم دیناروند که بهنوعی خودش رو مسئول مالی موسسهشون معرفی کرده بود اما اون هم نتونست کاری بکنه. به موسیان اظهارنامه فرستادیم ولی باز هم خبری نشد. مادرش به ما زنگ زد و مهلت گرفت. خلاصه به هیچنتیجهای نرسیدیم تا اینکه به جشنواره خلوت انس خوردیم. با مجموعه ما تماس گرفت و سفارش امورات چاپی داد. بیعانه را که دادند، گفتیم اول حساب قبلشو بده تا ما کارای دیگه رو بهش بدیم. ایشون بلافاصله زنگ زد به اتحادیه و گفته بود از بیت فلانی زنگ میزنم؛ یک شرکتی پول ما رو بالا کشیده و از این حرفا. چنان اونا رو ترسونده بود که در عرض نیمساعت بازرس اتحادیه اومد دفتر ما جهت ارزیابی موضوع و وقتی ماجرا را فهمید، حق را به ما داد و کار به آن نامه عذرخواهی کشیده شد.» اگر چه یک طرف این شکایت، مهرشاد سهیلی بوده است اما مشخص نیست به چه دلیل حجتالاسلام قنبریراد موضوع را حقوقی کرده و متن این نامه را به این نحو نوشته و خودش نیز آن را امضا زده است؟
ریخت و پاشهای بیضابطه
سهیلی در فعالیتهایش ریختوپاش مالی بسیار بالایی دارد. او بدون هواپیما سفر نمیکند. در هر شهر و استانی، عمدتا در هتلهایی اسکان پیدا میکند که هزینه نسبتا بالایی دارند. این هزینه کردنها، برای شیخمحمد که خودش گروه جهادی دارد و گروهش به کمکهای مردمی وابسته است، باورنکردنی است: «همهاش از بیرون غذا میآمد. به یکی از دوستانم در مشهد گفتم من خودم مسئول گروه جهادی هستم؛ دوستان دیگهای هم مسئول گروه جهادی هستن. آیا ما گروه جهادیها پولمان به این میرسه که از رستوران غذا بگیریم یا این پول برای این است که در هتل بخوابیم؟ ما باید توی نمازخانه بخوابیم؛ توی اتاق دربوداغون بخوابیم. ما گروه جهادی هستیم.»
سهیلی در رفتارهای اجتماعیاش، به سن افراد خیلیتوجه نمیکند و به همه دستور میدهد. این دستور دادن را در خانهشان به مجید بلوطی که 34 ساله است و دوبرابر او سن دارد، به چشم دیدم. دائم به او دستور میداد تا فلان کار را انجام دهد. او در مواجهه با دیگران، از این هم بدتر است. حسن فیروزشاهیان، رفتار نادرست سهیلی با خادم حسینیه را هنوز از یاد نبرده: «حسینیه یه خادمی داره به نام آقا رضا. شاید حداقل 46 سالی داشته باشه. [سهیلی] وقتی که کار شخصی داشت، مثلا شارژرش تو پذیرایی بود، آقا رضا رو صدا میکرد که شارژر من رو بیار. او از طبقه بالا با درد پایش میآمد پایین و شارژر میآورد. میگفت گوشی من را بردار ببر بزن به شارژ و اگر زنگ خورد، دوباره گوشی را بیار حسینیه. این نمونه رفتارش با آدمی است که سهبرابرش سن دارد.»
سهیلی برای جشنواره درتلاش دیدار با آیتالله موحدیکرمانی است اما خودش نمیتواند هماهنگیهای این کار را صورت بدهد. حسن که از سالها قبل با آیتالله موحدیکرمانی ارتباط نزدیکی داشته، این کار را انجام میدهد. در آن زمان بهدلیل شرایط کرونا، آیتالله امکان حضور در بیرون از منزل را نداشت و به همین دلیل قرار میشود سهیلی و چند خبرنگار به منزل امامجمعه موقت تهران بروند تا آیین افتتاحیه جشنواره برگزار شود: «قرار را که هماهنگ کردم، خودش صبح بدون اینکه به ما اطلاع بدهد، بلیت هواپیما رفتوبرگشت گرفت و رفت تهران.»
با وجود هزینههای نسبتا سنگینی که مشخص نیست سهیلی منابع مالی آنها را از کجا تامین کرده است، این جشنواره هیچگاه برگزار نمیشود. او بدون هماهنگی یا اخذ مجوز از دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله العظمی خامنهای برای استفاده از کتاب «خلوت انس» این پروژه را پیش برد و همین نیز باعث ورود این مجموعه به ماجرا شد. برخلاف تمام نهادهای امنیتی و مجموعههایی که از اقدامات غیرقانونی و نامهنگاریهای دروغین درباره حمایت مراجع از سهیلی بهسادگی گذشتند، دفتر حفظ و نشر رهبر انقلاب، اصرار بر «توبیخ و تنبیه» سهیلی به دلیل نشر کتاب بدون اجازه میشوند. اصرار بر تنبیه سهیلی باعث میشود با وساطت حجتالاسلام قنبریراد، این دفتر به تعطیلی جشنواره «خلوت انس» رضایت دهد. آنها البته دلیل واقعی این اتفاق را هیچگاه بهصورت رسمی نگفتند و کرونا و عدم امکان سفر بین استانی را بهانه لغو این جشنواره معرفی کردند.
نوبت به مهدی صبوری میرسد. اولینبار، او را حسن فیروزشاهیان به مهرشاد سهیلی معرفی میکند: «من بهواسطه حسن آقا رفتم خدمت جوانترین فرمانده کشور.» این جوانترین فرمانده کشور را با خنده میگوید.
۵ میلیون برای عکس با روحانی
وظیفه مهدی، کمک به پوشش رسانهای جشنواره خلوت انس بوده، اما سهیلی از او کارهایی میخواهد که ارتباط چندانی با جشنواره ندارد. حسن میزند داخل حرف مهدی: «اصلا کار رسانهای نمیخواست. فقط میگفت مسئولان کشور رو هماهنگ کن، پول بهت میدم.» اسامی را که مهدی یکبهیک با قیمت میگوید، سرم سوت میکشد: «یکبار پیام داد که حاضری جلسه با حسن روحانی رو ردیف کنی و 5 تومن بگیری؟» میگفت با تولیت اوکی کن. یکبار گفت اگر جلسه با آقای رئیسی را اوکی کردی، برای اون 5 تومن جدا میدم.» مهدی از یک پیشنهاد بزرگ هم میگوید: «من یک نیمچه ارتباطاتی با وزیر اطلاعات داشتم. میگفت اگر وزیر اطلاعات را اوکی کنی، یک اتفاق خیلی خفن برایت میافتد.» میخواهد نگوید آن اتفاق خفن چه بوده، اما اصرارهای شیخمحمد، من و حسن باعث میشود تا بگوید: «تا ماشین را هم قول داد.» مهرشاد 16 ساله در سال 99 برای اینکه با حجتالاسلام سیدمحمود علوی وزیر اطلاعات دیدار کند، حاضر بوده یک ماشین بدهد! سهیلی از مهدی میخواهد که دیدار با رئیس مجلس شورای اسلامی را هم پیگیری کند. مهدی در پاسخ میگوید: «با نایبرئیس مجلس بشین، رئیس هم اوکی میکنم.» پاسخ سهیلی دو حرف است: «نُچ!» او به مهدی میگوید «سرداران سپاه، وزرا و معاونان رئیسجمهور» را برای دیدار هماهنگ کند. مهدی میپرسد «سپاه استانها هم میشود یا فقط سران سپاه؟» پاسخ سهیلی واقعا قابلتامل است: «سران سپاه؛ استانها به چه دردی میخوره؟»
مهدی این کار را تقریبا ناممکن میداند، اما سهیلی میگوید «بابا اسممو سرچ کن، درمورد فعالیتها یه چیزایی دستگیرت میشه. بعد با این عنوان برای این نوجوان درخواست ملاقات کن برای ارائه گزارش کار و...» مهدی یکبار دیگر از سهیلی میپرسد «یعنی نمایندههای مجلس را نمیخوای؟» پاسخ این است: «نه! [فقط] مقامات ارشد.»
مهدی چندروز بعد در همان گروه واتساپی «خودی»، خواهش میکند که حتما بحث بیاحترامی سهیلی به آقارضا را هم در گزارشم بیاورد: «یعنی من جوری دلم سوخت که حتی مستقیم و غیرمستقیم و جلوی خودش و تو چتها هم بهش گفتم دوره بردهداری تموم شده. آنقدر باهاش بد برخورد میکرد که حد نداشت... حتی یکبار به این بندهخدا گفت که به یک بچهدبستانی میدادم چای میریخت بهتر و خوشرنگتر میریخت، درحالیکه بهواقع چاییشون عالی بود.»
سهیلی بهطور حتم توانسته با جلب حمایت برخی افراد ردهپایین و سادهلوح، به افراد و مقامات میانی دسترسی پیدا کند، اما رسیدن به مقامات ردهبالای نظامی و سیاسی چندان ساده نیست. مهرشاد برای کارهای بزرگ به حمایتهای بزرگتر نیاز داشته است. او تقریبا در نامهنگاریهایش به مسئولان -که عمدتا با امضای مجید بلوطی در قامت جانشین قرارگاه صورت میگرفته- به استناد عکس سهیلی با مراجع و همچنین خبرسازیهای جعلی درباره این دیدارها در رسانههای کشور، مدعی حمایت مراجع عظام تقلید از وی میشده و دیدارهای بعدی را بر همین مبنا ساماندهی میکرده. احتمالا بهدلیل سن پایین سهیلی، دفاتر مراجع آنچنان به این موضوع واکنش نشان نمیدادند و همین مساله بهترین فرصت را برای سوءاستفاده سهیلی فراهم کرده بود. شاید برای بسیاری «داماد بیل گیتس» یک جوک باشد، اما برای مهرشاد سهیلی و مجید بلوطی واقعیتی است که تا فروردین سال1400 یعنی در کمتر از یکسال پس از اخذ مجوز فعالیتشان، حداقل 5 تا 6 میلیارد تومان برایشان آورده مالی داشته است.
بهشتی کیست؟
شیخمحمد با تهلهجه شمالی، از همانها که آخرش بعضی کلمات را کش میدهد، میگوید: «یک چیز بگم ناراحت نمیشی؟» نمیگذارد آره یا نه بگویم: «حس کردی بهشتی خودش است؟»
- نه آقا؛ من مطمئنم بهشتی شخصیتی واقعی است.
- شک نکن من تائید میکنم که خودشه.
- باور نمیکنم
- آقااااا! من دارم با مدرک بهت میگم. وقتی میگم بهشتی خودشه، بداااااان [همینطور الف را میکشد] خودشه.
کمی محتاطانهتر حرفش را ادامه میدهد: «قرآناً تو مثل داداش منی و من مثل یک برادر میخوام یه حرفی بهت بزنم. یکبار پیش خودم زنگ زد دفتر سردار زهرایی رئیس سازمان بسیج سازندگی و گفت من بهشتیام، برای هماهنگی جلسه دیدار آقای سهیلی با سردار تماس میگیرم. وقتی رفتیم دفترش، رئیس دفتر سردار زهرایی بهش گفت آقای بهشتی با من هماهنگ کرده. ایشون نیست؟ [مهرشاد] گفت ایشان فقط هماهنگکننده بودند. چند دقیقه بعد رئیس دفتر سردار که فکر کنم شک کرده بود، گفت چقدر صدای شما شبیه صدای بهشتیه.»
ایمان دارم که اشتباه میکند و این اشتباه از نفرتی است که از سهیلی در او شکل گرفته است. بهشتی تقریبا موتور محرکه سهیلی در فرآیند سفارش و چاپ کتاب «ستارهای از غرب» بود. او بود که به انتشارات زنگ میزد؛ او بود که پول نویسنده کتاب را نداد و با اینحال «حلالیت» هم میخواست. او بود که کارهای رونمایی کتاب را هدایت کرد. اصلا اینها را هم درنظر نگیریم، حاججبار دیناروند از اهالی موسیان هم او را میشناخت که «قبلا شهرتش چیز دیگری بوده؛ کردش بهشتی»، اما «الان رفته قم.» در گزارش «من مهرشاد! کل ایران را دور زدم» بهشتی بهخوبی به تصویر کشیده شده است؛ «او خیلی بیادب بوده و خودش را به دفتر آقای مصباح منتسب میکرده و جملاتش تحکمی بوده است.»
حرفهای شیخمحمد، جستوجو برای یافتن بهشتی را در من زنده میکند. از اینطرف و آنطرف پرسوجو میکنم و بالاخره به فردی میرسم که میتواند این ارتباط را برقرار کند. بهشتی اگر نه به اندازه سهیلی ولی شخصیتی پرحاشیه در گزارشم بود. آن روحانی که رابط این ارتباط میشود، درباره بهشتی تعابیری دارد که با بهشتی داستان من نمیخواند: «یک روحانی در منطقه داشتیم بهنام حجتالاسلام بهشتیپور. قبلا فامیلش مساعره بود. ایشان جزء طلاب فاضل و انسانی مومن، متقی، مودب و باوقار هستند.» شماره بهشتیپور را میگیرم. وقت را تلف نمیکنم. همان لحظه تماس میگیرم. بهشتیپور صدای کلفتی که ندارد، هیچ؛ یک تهلهجه عربی هم دارد که اصلا شبیه مهرشاد سهیلی نیست. تا میگوید «منتظر تماستون بودم» میفهمم که در این چندروز چهحالی داشته است. حالا احساس میکنم شیخمحمد بیراه نگفته است. از «حجتالاسلام حیدر بهشتیپور» میپرسم:
انتشارات زانا و نویسنده کتاب «ستارهای از غرب» میگویند شما از طرف آقای سهیلی با انتشارات و نویسنده تماس داشتید؟
صفر؛ صفر. من دختر دارم. همین الان مقابلم نشسته است. عادتاً قسم نمیخورم، ولی میخواهید به [جان] این [دخترم] قسم بخورم که من نبودم؟
نه. پس اصلا شما تماسی برای کتاب نداشتید؟
خدا شاهد است که من نه به انتشارات زانا زنگ زدهام و نه به آقای داودیان. من هیچ تماسی با هیچ کسی نداشتم.
ماجرا عجیب میشود. برای اطمینان بیشتر، دو شماره تلفن همراه را برایش میخوانم؛ اولی 0912 است و دومی 0992. میپرسم آیا این دو شماره برای اوست؟ مالکیت این دو شماره را رد میکند.
تهدید یک چهره ادبی
این دو شماره را ظاهر سارایی مدیر انتشارات زانا، صبح پنجشنبه یعنی فردای انتشار گزارشم، برایم پیامک کرده و گفته بود بهشتی با این دو شماره بهخاطر مصاحبه با من، تهدیدش کرده است. این سطح از جسارت در سهیلی و تیمش، نگرانکننده است. او یک معلم، فعال فرهنگی و شاعر مطرح ایلامی و کشوری را تهدید کرده است؛ شاعری که یک مدیر ردهبالای رسانهای کشور بعد از خواندن گزارشم، زنگ زد و بعد از تشکر بابت پرداختن به این سوژه، پشت تلفن، یکی از غزلهایش را از حفظ خواند.
غزلی که آن مدیر رسانهای از استاد سارایی میخواند، آنقدر زیباست که من را هم مجذوب خودش میکند؛ غزلی که بین سالهای 70 یا 71 یعنی حداقل 12 سال پیش از آنکه سهیلی به دنیا بیاید، زاده میشود:
چِقَدر ثانیهها نامردند/ گفته بودند که برمیگردند
برنگشتند و پس از رفتنشان/ بیجهت عقربهها میگردند
آه این ثانیههای بیرحم/ چه بلایی به سرم آوردند
نه به چشمم افقی بخشیدند/ نه ز بغضم گرهی واکردند
از چه رو سبز بنامم به دروغ/ لحظههایی که یکایک زردند
لحظهها همهمههایی موهوم/ لحظهها فاصلههایی سردند
بگذارید ز پیشم بروند/ لحظههایی که همه بیدردند
از بهشتی، جمعه 24 دیماه یک سرنخ جدید پیدا میشود. سهیلی در اپلیکیشن کلابهاوس و ذیل توضیحاتی که در دقیقه هشتادوهفتم گفتوگویش که با عنوان «برای اولینبار بیپرده با مهرشاد سهیلی پایان حواشی» میدهد، میپذیرد که در بحث کتاب اشتباهاتی شده است، اما تلویحا بهشتی را عامل این اشتباه معرفی میکند و میگوید: «آقای بهشتی بهخاطر این کاری که انجام دادند، سال گذشته کلا از ستاد ما رفته و الان دیگه عضو قرارگاه ما نیست.» اگر بهشتی عضو قرارگاه نیست، چه کسی با سارایی تماس گرفته و او را تهدید کرده است؟
یکی از سوالات من از حجتالاسلام بهشتیپور، درباره همکاری یا رفتنش از قرارگاه است.
- شما قطع همکاریتان با آقای سهیلی بهخاطر اشتباهاتتان را قبول میکنید؟
- من اصلا همکاریای با ایشان نداشتم که بیایم برکنار شوم یا ماموریتی یا حقوقی داشته باشم که او مرا برکنار کند. من در موسیان یک معلم بودم.
استعلام دو خط موبایل
با کلاف سردرگمی طرف هستم. یک طرف ادعایی میکند و یک طرف دیگر آن را تکذیب. تنها ستون قابلاتکای من، همان دو شماره موبایلی است که آقای سارایی را تهدید کردهاند. میخواهم استعلام این دو خط را بگیرم، اما کار به این سادگیها نیست. از مسیر میانبر میروم و به میثم یکی از رفقایم در شهرری زنگ میزنم. یادم میآید آشنایی در یکی از مراکز مخابراتی داشت. شنبهشب به او زنگ میزنم و داستان را میگویم. اولش میگوید فقط 0912 را میتواند استعلام بگیرد، اما چندروز بعد، پیامک میزند که خط 0912 متعلق به «مجید بلوطی» جانشین مهرشاد در قرارگاه و خط 0992 متعلق به «محمدرضا سهیلی» پدر مهرشاد است. از خوشحالی پشت تلفن قربانصدقهاش میروم.
باز هم جستوجویم را ادامه میدهم. یکی از فعالان رسانهای مشهد، چتی از خودش با سهیلی را برایم میفرستد که سهیلی از او تقاضای شماره تلفنش را میکند و در ذیل آن مینویسد: «مهرشاد سهیلی با شما صحبت میکنن؛ نوجوانترین فرمانده کشور و دبیر جشنواره در ایران و بینالملل!» نمیدانم چه اتفاقی افتاده که چندروز بعد در 13 تیر 1399 این فعال رسانهای در پیامی برای همین خط مینویسد: «سلام و احترام؛ جناب بهشتی از شما بابت پیگیری جلسه روز گذشته سپاسگزارم.» بهشتی! هم در پاسخ مینویسد: «وظیفه بود، موفق و منصور باشید.»
حالا با اطمینان میتوان گفت بهشتی همان مهرشاد سهیلی است. یکبار دیگر خواندن بخشهایی از گزارش قبلیام که مدیر انتشارات زانا و نویسنده کتاب درباره بهشتی گفته بودند، جالبتوجه میشود.
بهشتیپور واقعی، اصالتا عرب و روحانی است، اما نعمتالله داودیان نویسنده کتاب زندگینامه سهیلی به من گفته بود که «بهنظرم [بهشتی] اصلا معمم نبود، چون در کلامش اصطلاحات عربی مثل علیایحال یا معذلک بود، اما یکبار ازش پرسیدم این چیه داری میگی، معنیاش را بلد نبود.» کسانی که حجتالاسلام بهشتیپور را میشناسند، میگویند این دو کلمه از تکیهکلامهای حجتالاسلام بهشتیپور بوده است. او حتی اگر معمم هم نمیبود، بهواسطه عرب بودنش، باید بهسادگی معنای این دو کلمه را میدانست، اما بهشتی یا بهتعبیر بهتر همان سهیلی، بهدلیل فقدان سواد دینی، اشرافی به معنای این دوکلمه نداشته و تنها میخواسته با استفاده از این کلمات نشان دهد روحانی و بهعبارت بهتر بهشتی است.
حال بخشی از گفتوگویم با مهرشاد خواندنیتر میشود؛ آنجا که از او درباره ابهامات نویسنده و ناشر درباره بهشتی میپرسم که آیا بهشتی واقعا در دفتر آیتالله مصباح بوده است؟ سهیلی این موضوع را رد میکرد: «نه، نه؛ چنین چیزی نیست... ایشان طلبه و از بچههای خود ماست. مدتی کارهای مرا پیگیری میکرد.»
من میدانستم سهیلی امکان فرار از پاسخگویی درباره کتابش را ندارد و به همین دلیل برای به دست آوردن جزئیات بیشتر پافشاری کردم. خواندن دوباره این بخشها، به خوبی نشان میدهد چه اتفاقی افتاده است:
- با نویسنده کتاب شما صحبت کردم. خیلی گله داشت از باب حقالتالیف. میگفت بهجای دو میلیون، به او ۷۰۰ هزار تومان دادهاند.
- خب!
- حرفش درست است یا نه؟
- من در جریان نیستم.
- اتفاقا گفت بعد از مصاحبهاش [با سایت روزآروز]، با او تماس داشتید که میخواهیم پولت را بدهیم.
- من زنگ زدم؟
-بله.
- [به]آقای سارایی یا نویسنده؟
-[به]آقای داودیان نویسنده کتاب.
-نمیدانم. نمیدانم.
سهیلی، برای اینکه نشان دهد شخصیت بزرگی است و دفتر و دستکی دارد، بهشتی خیالی را بهعنوان دستیار خود منصوب میکند؛ «بهشتی»پوری که درواقع، خود مهرشاد بوده است. بهشتی پوشش بسیار مناسبی برای انواع اقدامات سهیلی است. یک روز بهشتی به یکی از کانالهای محلی در ایلام زنگ میزند و خبر درگذشت مهرشاد سهیلی را میدهد؛ خبری که یک ساعت بعد، دوباره خودش با عنوان بهشتی، آن را تکذیب میکند. اگر چه بعد از گزارش «فرهیختگان»، انگشتشمار رسانههایی که خبرهای رپورتاژی سهیلی را حذف نکرده بودند، به جان آرشیوشان افتادند ولی هنوز در سایتهای دست دوم و سوم از این دست خبرها زیادند؛ خبرهایی که سهیلی آنها را با پولی که باید خرج محرومان و مستضعفان میشد، وارد شبکه رسانهها کرد تا از او با خبرهایی از این دست که آیا «خبر ازدواج مهرشاد سهیلی صحت دارد؟» یا «همسر مهرشاد سهیلی فرمانده اسبق قرارگاه جهادی حضرت مهدی(عج) کیست؟» یک سلبریتی بسازند.
این پولها درست از نقطهای به رسانهها در دهلران، قم و تهران سرریز میشدند که چند متر آن طرفتر، خانوادهای در موسیان، در سفرهاش حتی نانی برای خوردن نداشتند و با سرافکندی منتظر میماندند تا نانوایی خلوت شود و اگر شاطر راضی شود، برای یک روز دیگر نان قرضی بگیرند.
نامهها و مهرهای جعلی
مهرشاد سهیلی 14 یا 15 ساله، بعد از اینکه نمیتواند مجوزی برای فعالیتهایش در موسیان بگیرد، بنری با عنوان «موسسه حضرت مهدی(عج) موسیان» چاپ و این بنر را در سردر هیات نصب میکند. از یکی از روحانیونی که فعالیتهای سهیلی را زیرنظر داشته، میشنوم که «مهرشاد یک مهر جعلی هم برای موسسهاش ساخته بود. چرا جعلی؟ چون مجوز از جایی نداشت. مهر که ساخته شد، سربرگ هم به نام موسسه حضرت مهدی(عج) چاپ کرد. او در قالب این سربرگها مکاتبه میکرد. زنگ میزد به فلان مسئول که کمک میخوام. 50 از این مسئول میگرفت؛ 100 از اون مسئول و کارش را راه میانداخت. همینطور که داشت کارش را پیش میبرد، در عین حال روی بنر، وسعت موسسه را هم بیشتر میکرد. موسسه حضرت مهدی (عج) موسیان در بنر دوم، موسسه حضرت مهدی(عج) شهرستان دهلران و چند ماه بعد در بنر سوم، موسسه حضرت مهدی(عج) استان ایلام شد.» با وجود کم سن و سال بودن سهیلی، برآیند اقدامات او باعث میشود تا این روحانی درباره آینده او به نهادهای امنیتی هشدار دهد: « من که این مسیر را پیشبینی میکردم، گزارش کاملی برای اداره اطلاعات استان ایلام نوشتم ولی به آن توجه نشد. در مقاطعی برخی نهادهای انقلابی همکاری با او را متوقف کردند ولی برخی دستگاههای نظارتی کمکاری کردند.» مشخص نیست نامهنگاری با مهر و سربرگ غیرقانونی، چه فوایدی را برایش به همراه داشته که بعدها نیز این رویه را ادامه میدهد. در اسنادی که به تازگی از صحت آنها مطلع شدهام، سهیلی سال گذشته(1399) پس از اخذ مجوز فعالیت از سازمان بسیج سازندگی تهران [که درحال حاضر حساب آن به دلیل تخلفات] مسدود است، اقدام به نامهنگاریبا نهادهای دولتی میکند. در یکی از این نامهها، سهیلی با جعل عنوان، موسسهاش را «قرارگاه حضرت مهدی (عج) بسیج سازندگی» معرفی کرده است. نکته قابل تاملتر اینکه او این نامهها را با سربرگ سازمان بسیج سازندگی و با مهر این سازمان، ارسال کرده است. در انتهای نامه نیز خود را «فرمانده قرارگاه حضرت مهدی (عج) بسیج سازندگی» معرفی کرده است. جعل عنوان و استفاده از سربرگ هر نهاد و مجموعه دولتی و غیردولتی، برای فرد خاطی تبعاتی به همراه خواهد داشت. قانون مجازات اسلامی درخصوص جعل مهر و علامت نهادها و ادارات دولتی ماده ۵۲۵ اشاره میکند که در آن اشاره شده اگر فردی مهر، تمبر یا علامت یکی از شرکتها، موسسات، ادارات دولتی یا نهادهای انقلاب اسلامی را جعل کند یا با آگاهی از جعل و تزویر آنها را مورد استفاده قرار دهد یا این نوع مهر و علامات جعلی را داخل کشور کند، علاوهبر جبران خسارات وارده به حبس از یک تا ۱۰ سال محکوم خواهد شد.
بهطور حتم اگر این جعل مربوط به نهادها و سازمانهای نظامی باشد، تبعات آن برای فرد متخلف بسیار سنگینتر خواهد بود. احتمالا سهیلی با همین عنوان مهر و سربرگ با بسیاری از بخشهای دولتی و غیردولتی چنین نامهنگاریهایی داشته و احتمالا با همین عنوان جعلی توانسته همراه اول را برای ارسال انبوه پیامک و درآمد میلیاردی، متقاعد کند.
روایت حجتالاسلام قنبریراد از مسیر سهیلی
از صبح شنبه 25 دی تا دوشنبه، من و شیخمحمد بای چندینبار با یکدیگر صحبت میکنیم. او گاهی از حجتالاسلام وحید قنبریراد، مطالبی میگوید که بهنظر میرسد باید با او نیز گفتوگویی داشته باشم. شماره آقای قنبریراد را از شیخمحمد میگیرم. نقش حجتالاسلام قنبریراد در داستان مهرشاد سهیلی، نسبتا پررنگ است و نام او حداقل آنطور که سهیلی نشان میدهد، تقریبا همهجا درکنار سهیلی است. دلم به تلفن زدن به او، رضا نمیشود. پیامک میدهم: «با سلام. صادق امامی هستم، خبرنگار «فرهیختگان». من تقاضای گفتوگو با شما رو دارم. در قم و مشهد نکاتی درباره عملکرد ایشان [سهیلی] گفتهاند که بعید میدونم این اقدامات نسبتی با شما داشته باشه.» در آخر پیامک هم نوشتم: «برای جلوگیری از وهن ارزشها، امروز میشه کاری کرد.» پیامک چند دقیقه به 8 شب ارسال میشود و نیمساعت بعد، حجتالاسلام قنبریراد تماس میگیرد. همان ابتدای صحبت، از من گِلِگی میکند: «یک نکته که گلهمندم آنجاست که نوشتید نگارش کتاب «ستارهای از غرب» با کمک فلانی بود. من کمکی نکردم. من درجریان چاپ کتاب نبودم و از من خواسته شد با نویسنده کتاب گفتوگویی داشته باشم که نظراتم را درموردش بگویم تا به پیشنهاد مسئولان در جشنواره آتشبهاختیار استفاده شود و من هم تنها حال آن موقع مهرشاد را ملاک و میزان قرار دادم.» البته در آن گزارش نوشته بودم: «احتمال این وجود دارد در این فرآیند، [حجتالاسلام] قنبریراد و فرزند آیتالله شاهرودی نیز نقش ایفا کرده باشند.» آقای قنبریراد ادامه میدهد: «مهرشاد از من بهعنوان مشاور و استاد خودش یاد میکند، اما بهدلیل اینکه در این اواخر رفتارهای تند و نامناسبی با مردم داشت، از همکاری با او خودداری کردم. مهرشاد گاه مطالبی را که به او تذکر میدادم گوش میکرد و برخی را هم گوش نمیکرد.»
پنجدقیقهای که از گفتوگویمان میگذرد، بهدلیل اینکه مشغول رانندگی است و حین رانندگی مقید است با تلفن صحبت نکند، قول میدهد ادامه گفتوگو را آخر شب دنبال کنیم؛ گفتوگویی که بیش از 2 ساعت و نیم درازا پیدا میکند: «سال 1397 در دفتر در خدمت آیتالله حسینی زنجانی بودیم که با تلفن دفتر تماس گرفتند. مهرشاد سهیلی بود. اصرار داشت با آیتالله صحبت کند؛ قبول نکردم. میگفت مایل است مثل سایر بزرگانی که به موسیان آمدهاند، آیتالله حسینیزنجانی نیز دعوت ایشان را قبول کنند و دیداری با مردم محروم منطقه داشته باشند. همچنین ایشان در برنامه نکوداشت شهید مدافع حرم مهدی ایمانی شرکت کنند. آیتالله حسینیزنجانی بهخاطر عنایتی که به مناطق مرزی محروم دارند، وعده کردند در مراسم حضور داشته باشند.»
آقای قنبریراد از سهیلی میخواهد تا تصویر خودش و فعالیتهای مجموعهاش را برای او ارسال کند. این اتفاق میافتد. برای حضور در موسیان، حجتالاسلام قنبریراد با برخی از نهادهای محلی صحبت میکند و تایید سهیلی را میگیرد.
در آستانه سفر، بهدلیل کسالت آیتالله حسینیزنجانی، این مرجع تقلید امکان حضور در نکوداشت شهید را پیدا نمیکند: «در نامهای عذرخواهی کردیم. سهیلی ناراحت بود که مراسم سخنران ندارد. به من زنگ زد که حداقل شما بهعنوان سخنران بیایید. استخاره کردم؛ خوب اومد. درحالیکه کمتر از ۲۰ساعت به شروع مراسم مانده بود، به احترام شهید مهدی ایمانی و با هزینه شخصی به موسیان رفتم. انصافا فضای خوبی را فراهم کرده بود.»
حجتالاسلام قنبری راد میگوید: «تا اینجا ما چیز مشکوکی ندیدیم. در روحیهاش علاقه به شهدا و جنگ بود، اما حس برتریطلبی و رهبری هم داشت. این انگیزه باید در او مدیریت میشد.» بعد از این مراسم، سهیلی زمستان سال 98 به مشهد مقدس سفر میکند. آقای قنبری راد تلاش میکند اشتباهات سهیلی را به او گوشزد کند و مانع از اشتباهات بزرگ او شود: «[مهرشاد] چون دلسوزی و نگاه پدرانه من رو دیده بود تمایل داشت با من ارتباط داشته باشد، ولی معتقد بود در اداره امور بهتر از هرکسی میفهمد و به همین دلیل به حرف هیچکس گوش نمیداد. با اینحال حرف من را گوش میکرد.»
سهیلی تابستان سال گذشته هم به مشهد سفر میکند. آنجا به آقای قنبریراد میگوید: «میخواهم کتاب «خلوت انس» که برگرفته از سخنان رهبر انقلاب در موضوع نماز هست را نشر بدهم و جشنواره بینالمللی در موضوع نماز برگزار کنم.»
آقای قنبریراد موضوع را خدمت آیتالله حسینیزنجانی مطرح میکند: «آیتالله زنجانی فرمودند بهخاطر نماز مشکلی نداریم و کار مناسبی است. از امکانات دفتر برای نشر نماز استفاده کنید، اما مراقب باشید صرفا برای نماز کار شود. ما فضا و امکانات و نیرو دراختیارش گذاشتیم و پیشنهاد کردیم برای حفظ جایگاه نماز چون علمیت لازم را نداری و جایگاه علمی در جامعه نداری، حداقل اگر میخواهی خودت را بهعنوان دبیر جشنواره عنوان کنی، بحث علمی توسط دفتر، بررسی و تائید شود. یعنی جشنواره دو دبیر اجرایی و علمی داشته باشد.»
قنبریراد استاد حوزه علمیه است و در زمینه روانشناسی هم مطالعاتی انجام داده. سعی میکند پدرانه سهیلی را به راه درست هدایت کند: «در این قضیه کنارش بودیم و جایی که احساس میکردم مشکل پیش میآید، بداخلاقی میکند یا حس مدیریتی میگیرد ولی بلد نیست با مردم سخن بگوید، بهش تذکر میدادم. یکیدو بار هم نصیحت کردم و بهش انتقاد کردم که اگر بخواهی اینطوری پیش بروی، دیگر هیچ همکاری باهات نمیکنم، چون هدف نماز ضایع میشود.»
زمانی که سهیلی در مشهد بود، پدر و مادرش مرتب با حجتالاسلام قنبریراد تماس میگرفتند و از او میخواستند مراقب فرزندشان باشد: «مادرش با لهجه محلی میگفت حاجی مهرشاد نوکرته، پسرته، نصیحتش کن، لازم شد دعواش کن یا بزنش؛ جون تو و جون مهرشاد، من مهرشادم رو بعد امامرضا(ع) به تو سپردم؛ مهرشاد فقط تو رو قبول داره.» میگوید: «تعهد و معذوریت اخلاقی موجب شد مهرشاد را راهنمایی کنم و در مشکلات عیوب کارش را بگویم تا اصلاح و جبران کند. حتی درجریان اختلاف با چاپخانهای در مشهد وقتی رضایت چاپخانه رو حاصل کردم، مهرشاد عنوان کرد که من رو نجات دادی.»
قنبریراد بدون تعارف تلاش میکرد اشتباهات سهیلی را بدون ملاحظه بیان کند: «یکبار عکسی فرستاد که مهرشاد سهیلی رسما از آیتالله رئیسی حمایت کرد! به او تذکر دادم شما که حق رای نداری، حمایتت چه معنی دارد؟ چرا شأن آقای رئیسی را پایین میآوری؟ یا یکبار میخواست یک نامه اقتصادی به رئیسجمهور بنویسد. نامه را برای من فرستاد و گفت آن را اصلاح کن. گفتم چه هدفی از نگارش این نامه داری؟ آقای رئیسی همه اینها را میداند. پرسیدم میخواهی خودت را مطرح کنی؟»
او با تاسف میگوید: «باور کنید دلم میسوزد چرا یک جوان که شروع خوبی داشت و با دست خالی کار میکرد، بهعلت عدم آشنایی با اصول مدیریت و دارا بودن سن کم، یکباره دچار موج توهمی میشود که گمان میکند میتواند همتراز سایر مسئولان و فرماندهان باشد و حرکت کند.» او شیطان و هوای نفس را در وضعیت امور موثر میداند.
حجتالاسلام قنبریراد از خطاهایی میگوید که اگر او جلویش را نمیگرفت، معلوم نبود چه اتفاقی برای سهیلی میافتاد، اما با اینحال او هم فاصلهاش با سهیلی را بیشتر از قبل میکند: «برنامهای در بحث قربانی داشت، ولی من حاضر نشدم با او همکاری کنم، چون دوست نداشتم قارچی رشد کند و احساس کند مجموعهای که وابسته به مرجع تقلید است، تحت امرش است. خواستم این تصور و توهم حذف شود و خودش را تعدیل کند. دیگر هر همکاری که خواست قبول نکردم.» او میگوید: «دادن مجوز به نوجوانی که با اصول مدیریت و اخلاق آشنایی ندارد و در عوالم بلوغ سیر میکند اشتباه بزرگی است.» حجتالاسلام قنبریراد، پس از مصاحبه و بررسی متن آن، خواستار اضافه شدن بخشهایی به گفتوگو می شود: «مهرشاد و مهرشادها فرزندان این نظام هستند؛ استعدادهای بالندهای هستند، اگر بارور شوند»؛ «اجازه ندهیم بهخاطر اشتباهات سرخورده شوند.» او معتقد است «مهرشاد در کنار اشتباهات خدمات هم داشته است» و «باید این نقاط را در او و امثال او تقویت کرد، فرصت آزمون و خطا را از او نگرفت و دستش را بگیریم و هدایتش کنیم.» به اعتقاد قنبریراد «مهرشاد غافل است، اما خائن نیست؛ ناآگاه است عامد نیست؛ جهلش و عدم درک جامعه او را در این ورطه انداخته است.» او که بهنظر سهیلی را سرمایه انقلاب میداند، میگوید: «نباید اجازه دهیم سرمایههای انقلاب بهراحتی در دست جریانات معاند قرار بگیرند. باید به مهرشاد فرصت داد از خود دفاع کند، شفافسازی کند و اشتباهات را جبران کند.»
روایت جدید از رونمایی کتاب
هیچکس نمیداند چگونه سهیلی میتواند کتاب غیرقانونی و بدون فیپا [فهرستنویسی کتاب پیش از چاپ] و شابک [سیستمی برای شمارهگذاری کتابها در سطح بینالمللی] را برای رونمایی به موسسه امام خمینی(ره) برده و با حضور آیتالله مصباحیزدی از آن رونمایی کند. با حجتالاسلام قاسم روانبخش نیز گفتوگو میکنم تا شاید چیز بیشتری دستم را بگیرد. میخواهد که متن گزارش را برایش بفرستم و چنین هم میکنم. میگوید از دفتر موسسه پیگیری کند اما دیگر خبری از او نمیشود. با یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که ارتباط نزدیکی با دفتر مرحوم آیتالله مصباحیزدی نیز دارد، تماس میگیرم تا بلکه حداقل به فیلم آن مراسم دست پیدا کنم. مطمئنم سهیلی چیزهایی را مخفی کرده است اما از او هم خبری نمیشود. سرانجام به سراغ «حجتالاسلام سیدمجتبی حسینیشاهرودی» فرزند مرحوم آیتالله حسینیشاهرودی میروم که در مراسم رونمایی از کتاب مهرشاد سهیلی حاضر بوده است. به دلیل اینکه از او مصاحبهای در رسانهها منتشر شده که به نظرم غیرواقعی درباره مراسم رونمایی و سخنان آیتالله مصباح در مدح سهیلی سخن گفته شده، برای تماس گرفتن با او، کمی محتاط هستم.
وقتی یکی از دوستانم در قم که ارتباطی هم با یکی از افراد نزدیک به مهرشاد سهیلی دارد، میگوید حجتالاسلام شاهرودی، حاضر است درباره آن دیدار گفتوگو کند، برای تماس مطمئن میشوم. ساعت 9:45 شب، با او تماس میگیرم. این چهارمین تماسم از صبح است. 3 تماس قبلی بیپاسخ مانده بودند ولی چهارمین تماس را پاسخ میدهد. احتمال میدهم گزارشم را نخوانده باشد، اما خوانده: «من تقریبا همهاش را خواندم. بالاخره متاسفانه من با آن آقا [سهیلی] عکس گرفتم. یعنی من آنجا حاضر بودم و عکس من هم افتاده است.» پیش از مراسم رونمایی، کمی از چگونگی آشنایی با سهیلی میگوید: «زنگ میزد که برای موسیان استاد آوردم و مسابقات احکام داریم و من هزینه استاد را میدادم. البته برای دادن هزینه، به یکی از رفقا که برای همان منطقه است، زنگ زدم و گفتم ببین فلانی استادشان است؟ او تایید کرد و من هم هزینه تبلیغ را پرداخت کردم. ماجرا گذشت تا اینکه گفت یک کتابی نوشته و میخواهد این را آقای مصباح رونمایی کند. من چون خیلی مشتاق دیدن ایشان [آیتالله مصباح] بودم و متاسفانه کلاس ایشان به دوران طلبگیام نخورد، دنبال بهانهای بودم بروم و آیتالله مصباح را ببینم. گفتم باشه منم میام.»
از من میپرسد «شما کتاب را دیدید؟ میگن عکس منم را هم زدند توش واقعیت دارد؟» پاسخ مثبت میدهم.
در کتاب با شما گفتوگویی دارند به تاریخ 18 دیماه 1398
یادم نمیآید. خیلی جعل میکند. چون کم سن و سال است تحت پیگیرد قانونی قرار ندادمش.
حرفش را ادامه میدهد: «رفتیم جلسه. ای کاش صحبتهای آیتالله مصباح را که ضبط کردند، ببینید. ایشان به زبان مودبانه داشت مهرشاد را نصیحت و توجیه میکرد که بلندپروازی نکن. الان موقع درس خواندن است. تو یک بچه هستی.»
از تمام این مراسم، یک تکه فیلم که آن را هم مهرشاد سهیلی منتشر کرده، در دسترس است. در این دیدار آیتالله مصباح خطاب به مهرشاد سهیلی، تنها و تنها از علم و ضرورت تحصیل میگوید: «برای جوان در این زمان هیچ چیزی جای تحصیل را نمیگیرد. هر کاری بخواهم بکنم باید بدانم، بفهمم و راهش را بلد باشم؛ یعنی علم میخواهد. میخواهم برای دین خدمت کنم، باید بشناسم دین چی هست... اینها که 60 سال در حوزه دارند درس میخوانند، هنوز دارند درس دین میخوانند. [درس] چیزی نیست که بگم یک روز و دو روز و یک سال و دو سال بس است. هر چه آدم رشد کند، معلوماتش هم باید بیشتر باشد.» شاهرودی مدرس سطوح عالیه حوزه است ولی با این حال میگوید: «در همان جلسه بعد از صحبتهای استاد مصباح، گفتم ای کاش این حرفها را اول طلبگی میشنیدم. خیلی نصایح عالی بود و من کاملا استفاده کردم ولی گوشهاش مساله اخلاقی بود که [مهرشاد] عجب نگیرد؛ خودپسندی و خودشیفتگی نداشته باشد. گفتند وقت برای رشد زیاد است و در این سن نباید فلان کار را بکنی. خلاصه بگویم آقای مصباح هدایتش کرد و گفت در این سن چیکار باید بکند. خیلی حرفهای خوبی بود. حالا این را بهعنوان تجلیل استاد از این آقا خبری کردند! کجا تجلیل کردند؟ من در جلسه بودم. تجلیلی در کار نبود.»
-چرا ایشان حاضر شدند از این کتاب رونمایی کنند؟
-اینها چند نفر بودند. میآمدند دوره و شلوغ میکردند. رفته بودند موسسه و آیتالله مصباح را راضی کرده بودند.
- نمیدانستند که موضوع این کتاب چیست؟
-من خودم نمیدانستم کتاب راجع به خود مهرشاد است.
مشکل روحی روانی دارد
حجتالاسلام شاهرودی، باور نمیکند برای یک نوجوان 15 ساله کتاب راجع به شخصیتش نوشته باشند: «عنوان کتاب بزرگ بود؛ ستارهای از غرب. بهش گفتم ستاره غرب تو نیستی؛ نوجوانانی بودند که در جنگ شهید شدند. بهش گفتم ستاره، گردان امام سجاد(ع) بود که تکهتکه شد. این مساله موجب تالمات روحیام شده است. من فهمیدم مشکل روحی، روانی جدی و خودبزرگبینی و خودشیفتگی دارد. به من میگفت من فرمانده قرارگاه فلان هستم. گفتم از قرارگاه به من میگی؟ من سربازیام را در منطقه جنگی گذراندهام. شما فرمانده قرارگاهی؟ کو قرارگاهت؟ کجاست؟ اصلا دفتر هم ندارد.» وارد کلامش میشوم: « قرارگاهش تنها یک اتاق در خانه پدری با چند صندلی است.» او حرفش را ادامه میدهد: «کدام قرارگاه؟ میگفت جوانترین فرمانده! بابا یعنی چه؟ این چیزها حساب و کتاب دارد. خود آن منطقه باید جلوی این را بگیرند.»
او زمان دقیق را نمیداند اما از تماس یک خبرنگار درباره آن مراسم میگوید: «خانمی به من زنگ زد. من فکر کردم از مرکز اساتید حوزه علمیه قم است که به اساتید زنگ میزنند و راجع به موضوعات مختلف مصاحبه میگیرند. آن خانم گفت به من گفتهاند شما ملاقاتی با آقای مصباح داشتید. گفتم بله. تا این خانم از من پرسید استاد مصباح در تجلیل از مهرشاد سهیلی... . من فهمیدم که ماجرا چیست. فهمیدم باز این میخواهد مصاحبه بگیرد. به او گفتم خانم محترم شما راجع به دیدار با آقای مصباح میخواستی سوال کنی، من جوابت را دادم. این ماجرا چیچیه؟ گفت بله میخواهیم بدانیم ایشان [آیتالله مصباح] درباره او چه گفته؟»
این را که میشنود، حسابی عصبانی میشود: «آقا به این خبرنگار گفتم شما دارید برای کی مصاحبه میکنید؟ برای بچهای که قرائتش هنوز درست نیست. هیچکاری نکرده. فقط دارید بزرگش میکنید. این آدمسازی برای چه است؟ هر چی از دهنم در آمد، گفتم.»
احتمالا حجتالاسلام شاهرودی آن روز را با آسودگی از اینکه در مدح مهرشاد سهیلی سخنی نگفته و خبرنگاری را که بهدنبال یک روایت در تایید سهیلی بوده هم سنگ روی یخ کرده، به خانه میرود: «رفتیم و فردایش دیدیم یه مصاحبه مفصلی در مدح آقای مهرشاد سهیلی از من پخش کرده! رفتم توی سایتها اعتراض کردم این مزخرفات چیست که پخش کردهاید؟ من این حرفها را نزدم. من علیه این بچه حرف زدم. خیلی صریح و مکشوف گفتم. نه اینکه به کنایه گفته باشم. بابا این خودشیفته است. دستش خالیه و هیچفعالیتی نداره؛ نه علم، نه سواد، نه اندوخته، نه شخصیت و نه سمت دولتی. گرفتید این را هوهو میبریش بالا که چی بشه؟» میگوید: «حالا من به کی شکایت کنم؟»
- میگویید بهنقل از شما دروغ نوشته؟
-صددرصد؛ تمام مصاحبهاش جعل و دروغ است. به آن خانم گفتم تو یک خانم خبرنگار، اینقدر وضع مالیت خراب است که اومدی برای این کار میکنی؟ نکن این کار رو. ما خودمون موسسه خیریه داریم. وقتی که تو [مهرشاد] پامیشی میری با موسسهای که وهمی است از همراه اول پول کاسبی میکنی، آبروی موسسه خیریه را میبری دیگه. مردم اعتمادشان سلب میشه.»
از فرزند آیتالله شاهرودی میپرسم که سهیلی مدعی است در دیدارهایش با علما و مراجع از فقر و محرومیت سخن گفته. آیا اینچنین است؟ پاسخ میدهد: «نه بابا. هیچی فقط یک گوشه مینشست و عکس میگرفت.»
-عکاس اختصاصی دارد؟
- معمولا یا یک عکاس دنبالش بود یا دوربینش را میداد یکی از حاضران عکس بگیرد.
تقریبا بعید است در قم سهیلی جایی برود و عکاس اختصاصی با خودش نبرد. در دیدارهایی که او همراه خانواده شهید لندی با مراجع و مسئولان داشت، همواره یک عکاس همراهش بود. یکی از عکاسهای قم، روایت جالبی از دیدار سهیلی با علما را برایم تعریف کرد: «دوسال پیش یکی به من زنگ زد که فرمانده قرارگاه حضرت مهدی(عج) میخواهد به دیدار مراجع بیاید و تو بیا برایش عکس بگیر. رفتیم دفتر آیتالله [... ] یکی از محافظان تا سهیلی را دید گفت به ما گفته بودند فرمانده قرارگاه حضرت مهدی(عج) قرار است بیاد! اینکه سنی ندارد.»
دیدار اول که تمام میشود، سهیلی به دیدار یکی دیگر از علما میرود: «سرتیم آقای [... ] گفت به ما گفتند که فرمانده قراره بیاد. ما گفتیم حتما درجهدار است. این بچه همسن پسرمه.»
یکی از دوستانش از دیدار سهیلی با آیتالله جوادیآملی هم چیزهایی شنیده: «به دفتر آیتالله جوادیآملی گفته بودند خانواده شهید علی لندی قرار است برای دیدار بیایند. روز دیدار یکدفعه او اومده به نیابت از خانواده و در مورد جشنواره على لندی حرف زده است. دفتر آیتالله جوادیآملی خفن شاکی بودن.» البته حق هم داشتند. در این دیدار بهدلیل اطلاع خانواده شهید از سوءاستفادههای سهیلی، پدر و مادر شهید شرکت نکردند.
مهرشاد گیت
مهرشاد سهیلی شاید در ابتدا پدیده بهنظر میرسید اما او امروز چیزی فراتر از یک پدیده است، او بیشتر به یک رسوایی میماند؛ رسواییای که هیچکس نمیخواهد مسئولیت آن را برعهده بگیرد. مستقیم و باواسطه با تمام کسانی که سهیلی از آنها برای رسیدن به این نقطه سوءاستفاده کرد، گفتوگو کردهام. همه دیگری را مقصر جلوه میدهند و میگویند با فلانی عکس داشت و ما اعتماد کردیم. به همین سادگی، مهرشاد با دست خالی و با سوءاستفاده، باعث وهن مفاهیم با ارزش در جمهوری اسلامی شده است. او مدعی است که میخواهد به همنسلانش اعتمادبهنفس بدهد اما در مطالبی که به سایتها میفرستد، خود را تافته جدابافته در این سرزمین معرفی میکند. در مطلبی با عنوان «با مهرشاد سهیلی بیشتر آشنا شویم» او «نمونه عینی تعریف اخلاص» و «یک هدیه و فرصت استثنایی برای انقلاب و نظام» خوانده شده است. در این یادداشت سراسر پرتملق سایت «تهرانرسانه» تلاش شده گفته شود «این آقای نوجوان با ما فرق میکند» و از همین رو بابت نامناسب بودن «حمایتهای رسانهای و تبلیغاتی از این فرزند انقلاب» ابراز تاسف میکند. نویسنده این مطلب، او را «همچون گوهر و هدیهای از طرف خداوند» به انقلاب خوانده و از همین رو خواسته «از این فرزند انقلاب... به نیکی مراقبت و محافظت شود تا هم خودش همواره با دلی گرم قدم بردارد و هم الگویی باشد برای جوانان.»
در نامهنگاریهایی که «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج)» با مقامات کشور داشته هم از ادبیاتی مشابه این یادداشت استفاده شده است؛ ادبیاتی که در آن سهیلی آنچنان منشأ خدمات بسیاری بود که تحسین مراجع تقلید را برانگیخت. حالا اما بیرون از این فضای رپرتاژی برخی رسانهها، ما با یک سهیلی دیگر مواجهیم که مشخص نیست با چندصدمیلیون و احتمالا چندمیلیارد چه کرده است. مشخص نیست او درحالحاضر مدیریت چند کانون و گروه فرهنگی را برعهده دارد اما شیوه عملکردش آنچنان پرابهام و پرتخلف بوده که هر دو مجموعه که او با آنها کار رسانهای کرده است یا حسابشان مسدود شده یا لغو مجوز شدهاند. براساس جوابیه اداره تبلیغات اسلامی قم، سهیلی اساسا مسئولیت کانون فرهنگی امام صادق(ع) را برعهده نداشته است. علاوه بر این حداقل از سهشنبه 28 دیماه همین مجوز نیز ابطال شده است. مشخص نیست پس از ابطال این مجوز، سهیلی از چه طریقی منابع مالی در اختیار داشته که به سایتها و کانالهای تلگرامی پربازدید، رپرتاژ آگهی چندمیلیونی میدهد؟ اینکه دو مجموعه او به همین سادگی از میان برداشته میشوند، نشان میدهد از این ظرفیتها برای سوءاستفادههای شخصی استفاده میکند. در کشور بیش از چنددههزار گروه جهادی وجود دارند که سالها و سالها مشغول فعالیت جهادی در دوردستترین نقاط کشور هستند و کوچکترین حاشیههایی ندارند. امروز برای صیانت از همین گروههای جهادی باید با سهیلی و امثال او، شجاعانه و بیملاحظه برخورد کرد.
بهنظر میرسد جز جلوگیری از فعالیتهای غیرقانونی سهیلی، باید یک حسابرسی دقیق درباره اینکه کمکهای جمعآوری شده به کدام سمت هدایت شدهاند نیز صورت بگیرد. علاوه بر اینها باید دید او با سربرگ کدام نهاد و سازمان با دستگاههای دولتی مکاتبه داشته است؟ اکنون بهخوبی میدانیم که او از برخی سازمانها و ارگانها کارت هدیه دریافت کرده؛ کارتهایی که پیدا کردن رد آن جز از راه استعلام از نهادهای مختلف ناممکن است. هنوز مشخص نیست این منابع مالی در کدام حساب ذخیره شدهاند. اگر از مهرشاد سهیلی بهطور دقیق حسابرسی نشود و حفرههایی که او بهسادگی از طریق آن درآمدزایی کرده مسدود نشوند، دیر یا زود سودجویان دیگری نیز پا در راهی میگذارند که سهیلی رفته است.
اداره تبلیغات اسلامی قم: مجوز کانون امام صادق(ع) ابطال گردید
به استحضار میرساند در شماره ۳۵۰۷ مورخ 22/10/1400 آن روزنامه مطالبی با عنوان «من مهرشاد کل ایران را دور زدم» که در قسمتی از مباحث مطرح شده، موضوعی را متوجه به این اداره نموده، به قلم یکی از خبرنگاران محترم درج گردیده است. مقتضی است وفق ماده ۲۳ قانون مطبوعات و بهمنظور روشن شدن اذهان عمومی متن ذیل عینا در همان صفحه به چاپ برسد.
برابر اساسنامه تاسیس کانون فرهنگی تبلیغی، این اداره مجاز به صدور مجوز به اشخاص جهت فعالیت فرهنگی و تبلیغی طبق ضوابط میباشد و در همین راستا و براساس درخواست آقای وحید قنبریراد، مجوز اولیه به نام ایشان تحتعنوان «کانون فرهنگی و تبلیغی امام صادق علیهالسلام» صادر و بعد از کنارهگیری و معرفی فرد جدید توسط نامبرده، مسئولیت این کانون به آقای مهدی طالبی واگذار گردید.
طبق مجوز صادره، محدوده فعالیت کانون منحصرا در قم بوده و مسئول کانون اجازه فعالیت در خارج از محدوده تعریف شده را نداشته است.
۳- هیچگونه مجوزی تحتعنوان «موسسه» به افراد فوقالذکر صادر نشده و مجوز صادره توسط این اداره صرفا با عنوان «کانون فرهنگی، تبلیغی امام صادق علیهالسلام» بوده است.
ضمن تشکر از امعاننظر، در پایان به اطلاع میرساند براساس تخلفات صورت گرفته، مجوز فعالیت کانون نامبرده ابطال گردیده است.
حسینعلى قمرینیا
سرپرست اداره تبلیغات اسلامی شهرستان قم
دیجیکالا: هیچکمک مالیای به مهرشاد سهیلی نکردهایم
پیرو انتشار گزارش «من مهرشاد! کل ایران را دور زدم» در شماره 3507 روزنامه فرهیختگان، مورخ 22 دی 1400 مهرشاد سهیلی ادعایی مطرح کرد که از اساس نادرست است و دیجیکالا هیچکمک مالی به ایشان نداشته است. واقعیت ماجرا این است که مهرشاد سهیلی سال 98 در تماسی تلفنی با روابطعمومی دیجیکالا خود را «نماینده حرم حضرت معصومه(س)» معرفی و درخواست کمک مالی برای برپایی موکب اربعین را بهصورت شفاهی مطرح کرده بود. پس از پیگیریهای واحد روابطعمومی صحت این ادعا محرز نشد و با وجود اصرار ایشان، هیچکمک مالی از سمت سازمان و مدیران دیجیکالا به حساب این شخص واریز نشده است.
ادعای مطرحشده در این گزارش، کذب محض است و از روزنامه محترم فرهیختگان درخواست میکنیم این موضوع را در شماره آینده منعکس کند.