درخصوص وفاق، لیبرال‌ها به‌ویژه در جریانی که متاثر از جان لاک است و در حوزه دانش بین‌الملل نظریه‌پردازی می‌کند، از واقع‌بینی به‌دور هستند و دچار تقلیل انسان و حیات اجتماعی او می‌شوند. در این‌سو کسانی مانند تاجیک با ندیدن درست و بدون تناقض ایده وفاق، سیاست را به شقاق و تفارق تقلیل می‌دهند. این تقلیل دست‌کم درباره شرایط موجود در ایران و در نسخه و تجویز سیاسی آنها قابل مشاهده است.
  • ۱۴۰۰-۱۰-۱۵ - ۰۳:۲۱
  • 20
پرده‌برداری از پروژه سیاسی جدید اصلاح‌طلبان رادیکال

محسن سلگی، پژوهشگر سیاسی: جریان اصلاحات که عمدتا متکی به اندیشه لیبرال است، متوجه شده لیبرالیسم عمدتا به تفرد و انزوای فرد و درنتیجه بی‌توجهی به حیات سیاسی منتهی می‌شود. از طرفی جریان مذکور بی‌آنکه چندان به این موضوع تصریح کند اما عموما التفات دارد که ابتدا توسط مردم طرد و حذف شده است. روی این ملاحظات به این حس درونی خود فکر می‌کند که از طرفی خواهان حمایت همه مردم و اقشار محروم و آسیب‌دیده است و از طرفی حتی توان جذب طبقه متوسط مانند سال‌های قبل را ندارد. مهم‌تر از این آنکه بخش تندروتر این جریان در سودای برنامه‌دادن و نظریه‌مندکردن/نظریه‌دارکردن تحرکاتی مانند آشوب‌های دی‌ماه۹۶ و آبان‌ماه۹۸ است، اما همچنان گرفتار ذاتیت اندیشه لیبرال در بی‌تفاوت کردن افراد به حیات سیاسی است. هرچند برخی مانند سعید مدنی متاثر از برخی آبشخورهای غربی، همین بی‌تفاوتی و عدم حضور در صحنه سیاست را نوعی مبارزه تعبیر می‌کنند.

چهره شاخص التفات مورد اشاره در جریان اصلاحات، محمدرضا تاجیک است که سعی می‌کند ایده مردم را به گفتمان اصلاحات بازگرداند، هرچند خود همچنان دچار قدرت‌محوری و بی‌توجهی به مردم است اما سعی می‌کند تخاصم را پررنگ کرده و در عوض نظام را دعوت به بی‌تفاوتی کند. این پررنگ‌شدن تخاصم، زمینه‌ای برای خصمانه‌تر شدن و انسجام بیشتر جنبش‌ها و شورش‌های آینده از نظر اوست. وی اخیرا مطلبی نوشته که در آن می‌توان رد عناصر فوق را دید.

جان‌مایه مطلب اخیر محمدرضا تاجیک تحت‌عنوان «تفارق و سیاست» (۲۹ آذر) این است که نظام را متهم به نفی تفاوت کرده و مدعی شده که صرفا مبتنی‌بر عدم پذیرش تفارق است و دست‌آخر این را زمینه شورش تلقی کرده است. از سویی می‌گوید سیاست عرصه تفارق و تکثر است و بس و از سویی دیگر می‌گوید نظام مدام تفارق تولید می‌کند. این یک ادعای متناقض دیگر اوست. ضمن اینکه از اساس، تعریف سیاست را تحریف کرده است. همچنین تلویحا وعده شورش عمومی داده است که این با فتنه۸۸ و 9دی تناسب موضوعی و تقارن زمانی دارد.

او همچنین معتقد است سیاست عرصه بی‌راهی و سرگشتگی‌ و گم‌شدن است و راهی در آن نیست. از طرفی برای نظام سیاسی و خطاب به آن، راه تجویز می‌کند. این نوعی تناقض است. همچنین تلویحا نظام را به بی‌تفاوتی نسبت به تفاوت‌ها دعوت می‌کند که نوعی خنثی‌سازی و سیاست مبتنی‌بر تساهل و وفاق حداکثری خوش‌بینانه است، درحالی که تعریف او از سیاست بر تضاد و تفارق مطلق ابتنا دارد. این یک تناقض دیگر در ساختار بحث ایشان است.

او در بحث خود حتی از پیکارگرایی اجماعی(آگونیسم) به‌جای تخاصم‌گرایی(آنتاگونیسم) نزد لاکلائو و موفه فرا می‌رود. او از این دو متفکر و زوج مشهور به‌طور خاص اثر و الهام گرفته است اما در یادداشت اخیر خود، تخاصم و عنصر دشمن را حداکثری می‌بیند. قابل اشاره است که زوج مذکور نیز متاثر از الهیات سیاسی کارل اشمیت، بنیاد سیاست را دشمن و دوگانه بنیادین آن را دوست/دشمن می‌دانند. اما در همین دوگانه، مشخص می‌شود دشمن، تنها عنصر بنیادین سیاست نیست بلکه سوی دیگر، که دوست است نیز بنیاد آن قرار می‌گیرد.

او که خود بر بحث آگورا تاکید دارد، قابل انتظار است که دوستی و شباهت را به‌عنوان مبنای دیگر امکان گفت‌وگو -درکنار مبنا بودن تفاوت یا تمایز- بپذیرد و به لوازم آن پایبند باشد. گفت‌وگو به‌معنای سیاسی و دموکراتیک آن حتی در دموکراسی ستیزه‌گر (دموکراسی رادیکال یا نوسوفسطایی) بدون وجود شباهت امکان‌پذیر نیست و گفت‌وگو بدون حصول شباهت -این شباهت می‌تواند توافق برسر عدم توافق یا عدم شباهت یا تفاوت باشد- اصالت و دوامی نخواهد داشت و به تخاصم یا تباین و جدایی افراد منتهی می‌شود که در تضاد با ایده آگورایی‌بودن (جمعی و ملازم با هم بودن افراد) است.

 البته این گفت‌وگو لزوما تحت شروط سقراطی نیست، چراکه شروط او مبنی‌بر اینکه سخن باید دارای استدلال صحیح باشد، عوام و غیرفیلسوفان را از دایره گفت‌وگو و دموکراسی خارج می‌کند یا مجال چندانی برای آنها نمی‌گذارد و این با عام‌گرایی سیاست دموکراتیک و آگورایی سازگار نیست.

تناقض دیگر تاجیک آنجاست که از سویی سیاست را تعریف به تفارق و فارق‌بودن و شقاق می‌کند اما از سویی نظام سیاسی ایران را متهم به تولید تفارق می‌کند. اگر تعریف سیاست را تنزل به تفارق و تضاد می‌دهیم، دیگر نمی‌توان نظم سیاسی را به سبب بازتولید آن و وفاداری به ماهیت و طبیعت سیاست -با تعریف تاجیک- سرزنش کرد.

محتمل است که پروژه نظریه‌مند کردن و موجه کردن شورش، درحال توصیه به مسیری غیرگفت‌وگویی است. استناد مکرر تاجیک به فرانسوا لیوتار در یادداشت مورد نقد ما، به‌نحو مبنایی بر گفت‌وگوناپذیری و عدم امکان توافق و وفاق متکی است. لیوتار به‌عنوان پدر پست‌مدرنیسم، با تفسیر خود از نظریه بازی‌های زبانی ویتگنشتاین متاخر، رای به ناامکانی توافق و حتی گفت‌وگو می‌دهد. طبق این نظریه، از آنجاکه فرم‌های زندگی مفارق یا متباین هستند، نمی‌توان به مفاهمه و انتقال مقصود میان گویندگان در دو فرهنگ یا دو فرم زندگی امید داشت. بر این اساس، نسبی‌گرایی و تشتت بر جهان انسانی حاکم می‌شود و گفت‌وگو هم کارکرد همگرایانه را به کلی از دست می‌دهد، هرچند در بادی امر، این نگاه زبان دین را با زبان علم از جهانی هم‌سطح می‌کند اما از آنجایی که زیرآب ایده حقیقت و یقین را می‌زند، امکان مفاهمه علم و دین را سلب می‌کند؛ چنانکه امکان مفاهمه دو جریان سیاسی متفاوت و رقیب را. درمقابل این برداشت، کسانی چون یورگن هابرماس با تفسیر خاص خود از نظریه زبانی سوسور از امکان وفاق حتی به‌نحو عمومی آن دفاع می‌کنند.

درخصوص وفاق، لیبرال‌ها به‌ویژه در جریانی که متاثر از جان لاک است و در حوزه دانش بین‌الملل نظریه‌پردازی می‌کند، از واقع‌بینی به‌دور هستند و دچار تقلیل انسان و حیات اجتماعی او می‌شوند. در این‌سو کسانی مانند تاجیک با ندیدن درست و بدون تناقض ایده وفاق، سیاست را به شقاق و تفارق تقلیل می‌دهند. این تقلیل دست‌کم درباره شرایط موجود در ایران و در نسخه و تجویز سیاسی آنها قابل مشاهده است. مسلما گرایش سیاسی و تخاصم عاطفی کسانی مانند تاجیک در تحلیل‌ها و تجویزهای آنها اثر دارد، اگرنه چگونه در یک متن کوتاه تا این حد می‌توان تناقض یافت؟ ضمن اینکه در این تحلیل تاجیک، به وضوح می‌توان مطلق‌بودن توجه به قدرت را دید؛ چیزی که خود او اصلاح‌طلبان را به‌سبب توجه یک‌سویه به آن ملامت کرده و از لزوم توجه به مردم و ساحت عمومی دفاع می‌کند. این تناقض و تعارض دیگری در یادداشت مورد اشاره است، چراکه تنها نظام سیاسی و رسمی را مخاطب نقد قرار داده است.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰