بهنظر من مردمیبودن و با خدا بودن حاجقاسم سلیمانی، آن سطح از تقوای ایشان درطول زندگی و آن مجاهدتهایی که برای خدمت به مردم داشتند موجب شد تا این حد در دل ملت جا داشته باشند. وقتی یک کاری برای رضای خدا انجام شود، خدا به آن شخص عزت میدهد و عزیزش میکند. حاجقاسم درطول دوران زندگیشان، به تقوا و مردمیبودن جامهعمل پوشاندند، خدا هم نام ایشان را رفیع کرد و محبتشان را در دل بسیاری از مردم مسلمان و غیرمسلمان قرار داد. این محبت را بر دل همه حاکم کرد. کاری که برای خدا باشد، در دید خدا یکجور دیگر محاسبه میشود.
آقاروحالله خیلی قبلتر از حاجقاسم شهید شدند. سال94 بود که ایشان به شهادت رسید. در ایام ابتدایی جنگ سوریه. بهواسطه اینکه پدر آقاروحالله، همرزم قدیمی حاجقاسم بودند و از پیشتر که همراهی و همکاری داشتند، رابطه خوب و صمیمانهای میان آن دو بزرگوار برقرار بود، آقاروحالله هم با شهیدسلیمانی دیدار و همراهی داشت. خاطرهای که از حاجقاسم به یاد دارم بعد از شهادت آقاروحالله و در همان یکباری است که ایشان را ملاقات کردم؛ در مراسمی که ما اطلاع نداشتیم شهیدسلیمانی هم در آنجا حاضر هستند. از ملاقات ناگهانی ایشان خیلی متعجب شدم و میزان آن بهحدی بود که اصلا یادم رفت میخواستم چه به ایشان بگویم. حاجآقا جلو آمدند و من خود را معرفی کردم. گفتم همسر شهیدقربانی هستم و ایشان مثل یک پدر برایم دعای خیر کردند و گفتند شما جایگاهتان خیلی بالاست و انشاءالله خدا عزتتان بدهد. آن رفتار پدرانه شهیدسلیمانی خیلی به دل من نشست.
کنش حاجقاسم اینگونه بود که همه آدمها را بنده خدا میدانست، یعنی هیچوقت به این نگاه نمیکرد که فرد از لحاظ اعتقادی یا سیاسی چه طرز تفکری دارد. همه را بهعنوان بنده خدا نگاه میکرد و این را در نظر داشت که خود خدا به بندههایش رسیدگی میکند. سعی میکرد که خود را خادم مردم معرفی کند. شخصی باشد که در راه خدمت به مردم قدم برمیدارد. زمانی که ایشان با مردم با هر قشر، مذهب و عقیدهای برخورد میکرد سعی داشت خود را خدمتگزار به آنان معرفی کند و در نتیجه این خدمتگزاری توانسته بود تا این حد دل مردم را بهدست بیاورد و از هر جناحی که بودند با ایشان ارتباط برقرار میکردند. مردمیبودن خیلی صفت بزرگی است. هر کسی نمیتواند از پس آن بربیاید. بسیاری از افراد، زمانی که بین مردم قرار میگیرند دچار عجب و غرور میشوند ولی حاجقاسم سلیمانی همه را یکرنگ میدید.