ملیبودن شهیدسلیمانی را یکسری از افراد میخواهند به خودشان نسبت بدهند، اما ایشان به همه ملت ایران و حتی فراملی خدمت میکردند، هم در زمان دفاعمقدس هم در زمان جنگ سوریه. خیلی به مملکت خدمت کردند. ایشان امتی نیز بودند، امت اسلام مختص ایران نمیشود، هرجا مسلمانی هست و هرجا انسانی نیاز به کمک داشته باشد، حاجقاسم آنجا حاضر بود؛ سوریه، لبنان و... حتی اگر بخواهیم به جنبه ملی شخصیت ایشان نگاه کنیم، ایشان در سوریه میجنگیدند که از مرزهای کشور خودمان و حتی مردم مظلوم دفاع کنند. پس اینطور نیست که مختص یکجا باشند، یعنی ایشان خارج از کشور و داخل کشور کار کرده، کار ملی انجام داده و نمیشود از امتها جدایش کرد. همین نابودی داعش فقط برای مسلمانان نبود، ایشان برای کل بشریت کار انجام دادند. یعنی فقط به فکر مملکت خودشان نبودند، ملی و فراملی بودند. حتی در داخل کشور هوای همه مردم را داشتند. خیلی هوای فرزندان شهدا را داشتند. دیدید عکس حاجقاسم را که دارد پابوسی مادر شهید را میکند. اینها را ما با چشم خودمان دیده بودیم. یا بودند خانواده شهدایی که فرزند شهید، آرام و قرار نداشت، بعد ایشان به همسر شهید شماره خودشان را دادند و میگفتند هرموقع از شبانهروز که بچه بیقراری میکند به من زنگ بزن تا آرامش کنم. یعنی حاجقاسم هر زمان که نیاز بود، در خدمت خانواده شهدا بود. هیچوقت نه نمیگفت و خودش هم اصرار میکرد که خانواده شهدا ازش کمک بگیرند. یا به جانبازها سر میزد. یکی از جانبازان بود که هرماه یا هرهفته اگر اشتباه نکنم میرفتند و کارهای او را انجام میدادند. احترام خاصی به خانواده شهدا میگذاشتند. حاجقاسم قرار بود برود مراسم شهیدمجید قربانخانی، وقتی آمد تا آخرش ماند و به مادر شهید قربانخانی قول داد از اول تا آخر مراسم بماند و خیالش را راحت کرد. زنگ میزد به خانواده شهدا و صحبت میکرد و آرامشان میکرد. بهقولی جاماندگان از شهادت را هم آرام میکرد. مسعود و دوستانش که در سوریه به شهادت رسیدند، فردایش حاجقاسم میرود پیش کسانی که از شهادت جاماندهاند و دلداریشان میدهد و میگوید اینها که شهید شدند کار بزرگی کردند، ما فکر نمیکردیم با 4شهید این شهر آزاد شود، برآورد ما بیشتر از اینها بود، این اثر خون شهدا بوده که این شهر آزاد شده. بعد برای آرامکردن جاماندگان خودش را مثال میزد که تعداد زیادی از دوستانش درکنار و آغوش خودش شهید شدند و میگفت با این حال من دیگر باید چه بگویم. با اینکه حاجقاسم اصلا وقت نداشت، ولی هیچوقت از خانواده شهدا غافل نمیشد. اگر بخواهم به خاطرهای از مسعود و حاجقاسم اشاره کنم اینکه مسعود را به سوریه نمیبردند چون از نیروهای خود سپاه نبود، دفعه اول که مسعود به سوریه رفت، بهعنوان یگان ویژه از بسیج رفت، 300نفر در سوریه محاصره شده بودند که برای کمک به آنها، یگان مسعود و دوستانش را بردند. به سوریه که میرسند، آن 300نفر از محاصره درمیآیند و به یگان مسعود و دوستانش میگویند عملا دیگر به شما احتیاجی نیست و باید به ایران برگردید. سهروز میمانند، زیارت میکنند و برمیگردند. مسعود خودش میگفت یکی از شیرینترین خاطراتش از اولینبار رفتن به سوریه، دیدن حاجقاسم در همان سفر بود. حاجقاسم در اولین دیدار نزدیکی که با آنها داشت، خیلی صمیمانه و با مهربانی برخورد کرد. بنابراین حاجقاسم در داخل اینگونه تاثیرگذار بود و علتش آن رفتاری است که داشته. هیچکس جز خود حاجقاسم نمیتوانست اینطور رفتار کند. یکجا حاجقاسم سخنرانی دارند، میگویند این دختران کمحجاب هم دختران خود ما هستند. یعنی هیچکس را از خودش جدا نمیبیند. همه را زیر چتر خودش گرفته بود. یا آن زمان که حسن روحانی رئیسجمهور بود و مشکلات کمی برای کشور به وجود نیاورد، حسن روحانی بهعنوان رئیسجمهور یک صحبت قوی داشت که از جمهوری اسلامی دفاع کرد، بعد از آن سردار از رئیسجمهور دفاع کرد و میگفت آمریکا اگر میخواهد پرروبازی دربیاورد، با من طرف است، یعنی حاجقاسم پشت رئیسجمهور کشورش میایستد. هرچند افکارشان با هم تفاوت داشت ولی رئیسجمهور مملکت بود و او ایستاد جلوی دشمن و گفت با من طرفی، او هر چیزی هم که گفته باشد، رئیسجمهور این مملکت است و ما پشتش هستیم. با هرکس طوری رفتار میکرد که انگار از خود حاجقاسم است. اینطور نبود که اصلاحطلب یا اصولگرا بگویند حاجقاسم مال ماست. همه حاجقاسم را از خودشان میدانستند، یعنی طوری با جناحها برخورد کرده بود که فراجناحی بود و انقلابیگری واقعی یعنی همین؛ ما همه زیر یک پرچم هستیم.