علی میرزاجعفری، روزنامهنگار: یک شهر زیبا مورد تجاوز دشمن قرار گرفته است؛ شهری بندری که تا قبل از آمدن سایه شوم جنگ چهره دیگری داشته، اما حالا بهسرعت تغییر چهره داده و دیگر خرمشهر سابق نیست. آنقدر زخم بر پیکرش وارد شده که آن را خونینشهر بنامند. آدمهای شهر اما کوتاه نمیآیند، آدمهای وطن... همه ایرانیها میایستند که دوباره واژه خرم را جایگزین خونین کنند و شهر زیبا را از دشمن پس بگیرند. در اینباره بسیار کتاب منتشر شده، از پژوهش و داستان گرفته تا خاطره و هرچیز دیگر و البته هنوز هم بسیار میشود از آن دوران و آدمهایش نوشت.
کتاب «پسرهای ننهعبدالله: خاطرات محمدعلی نورانی» نوشته سعید علامیان یکی از این کتابهاست که ازسوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است. کتابی که حاصل 40 ساعت مصاحبه علامیان با نورانی است و چهرهای متفاوت از آن روزها را مقابل چشم مخاطب قرار میدهد. در این کتاب مخاطب بسیار میخندد و بسیار میگرید. ریتم زندگی واقعی در روایت نورانی وجود دارد و البته علامیان هم آن را بهخوبی زیر پوست روایت میگذارد و اتفاقات واقعی را باورپذیر روایت میکند.
محمدعلی نورانی یکی از خرمشهریهایی که زمان حمله عراق در شهر میماند و تا آخرین نفس میجنگد، نهتنها او که تمام خانوادهاش؛ برادران و پدر و مادر. مادر این پسران تا آخر در آبادان و چندکیلومتری جنگ و درگیری میماند تا برای رزمندگان نان بپزد و وعدهای غذای گرم. خاطرات نورانی از تولد او تا آزادی خرمشهر است و فصلی هم به پایان و پس از جنگ اختصاص یافته است. همینطور در این کتاب به فرهنگ بومی خوزستان، بهویژه آبادان و خرمشهر میپردازد و تاریخچهای از وقایع دوران انقلاب و پس از پیروزی هم دارد و درکنار جنگ و سیاهی، زیبایی درجریانبودن زندگی هم به تصویر کشیده میشود.
ننهعبدالله و پسرانش
«پسرهای ننهعبدالله» خاطرات محمد نورانی در ماجراهای مقاومت و آزادی خرمشهر است. علاوهبر محمد نورانی، چهار برادرش عبدالله، غلامرضا، محمود و عبدالرسول 14ساله هم بودند. مادرشان ننهعبدالله که بسیاری از داستانها بر محور او روایت میشود، بهجز مدت کوتاه مهاجرت به شیراز همیشه در آبادان حضور دارد و از صحنه جنگ دور نشده است. او میخواسته نزدیک پسرهایش باشد. پسرانی که هرکدام سرنوشتی در جنگ داشتند؛ عبدالرسول و غلامرضا شهید شدند و سه برادر دیگر جانباز جنگ هستند و همین دلیل انتخاب عنوان «پسرهای ننهعبدالله» برای کتاب میشود. کوچکترین آنها ۱4 ساله و بزرگترین آنها عبدالله فرمانده تیپ بیتالمقدس بود. هر پنج برادر در جنگ بودند و مادر این پسرها با نام پسر بزرگ خانواده (براساس رسم جنوبیها) شناخته میشد.
درطول روایت کتاب، مادر این پنج پسر نقش عجیبی در قصه ایفا میکند. مدتی بهدلیل ویرانی خرمشهر به آبادان میرود و بعد از مدتی کوتاه به شیراز سفر میکند، اما مادر دوری فرزندان را تاب نمیآورد. به همین دلیل با هر ترفند و روشی که بود بازمیگردد و به خرمشهر میرسد و درکنار فرزندانش میماند، بهگونهایکه در کل ماجرای آزادی خرمشهر «ننهعبدالله» را پررنگ میبینیم.
اهمیت کتاب در چیست؟
خواننده در این کتاب با نگاه تازه و متفاوتی، مقاومت مردم و آزادی خرمشهر را میبیند و زوایای تازه از دفاع مقدس را که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است، درک میکند. کتاب به وقایعی از روزهای اول جنگ و مقاومت مردم و جوانان شهر زیبا و بندری خرمشهر پرداخته که خیلی از مردم کشورمان و حتی خیلی از فرماندهان جنگ از جزئیات آن اطلاع دقیقی ندارند، زیرا آن صحنهها و لحظات ناب را ندیدهاند و روایت و خاطره چندانی هم از آن دوران نقل نشده است.
علامیان درباره دلایل نگارش این کتاب میگوید: «آقای نورانی از نسلیاند که دیگر تمام شدهاند؛ از نسل جهانآرا. کسانی که در انقلاب بودند و بعد وارد جنگ میشوند. این افراد غنیمتی آن دورانند و برای همین خاطراتشان بسیار مهم و داراییای است که میتوان آن را حفظ کرد، مانند شمش طلایی است که ماده خام پرداخت محصولات دیگر میشود و از این خاطرات میتوان در تئاتر و سینما و ادبیات و مستند و... استفاده زیادی کرد.»
نگارش کتاب روندی طولانی هم داشته، نویسنده و راوی هردو ساکن تهران هستند، اما برای روایت این خاطرات به خانه قدیمی نورانی در آبادان رفتهاند تا بتوانند همهچیز را دقیق مرور و بررسی کرده و بنویسند. صبح تا عصر مینوشتهاند و از عصر هم به خرمشهر و آبادان میرفتند و یکییکی تمام مکانهایی نشان داده میشد که در خاطرات دربارهشان حرف زده شده بود؛ گمرک، خیابانها، لب شط، کوچهها، نقاطی که اهالی سنگر گرفتند و از شهر دفاع کردند. جالب اینکه در کتاب دقیقا روایت میشود که اوضاع در خرمشهر چطور بوده و چگونه هیچزمانی کامل سقوط نکرده و همیشه یکسوم آن دست نیروهای ایران بوده است.
وقتی جوانهای شیک لب کارون پارتیزان شدند
در این کتاب از جوانانی گفته شده است که قبل از جنگ تفریحشان پوشیدن لباسهای شیک و قدم زدن در کنار ساحل کارون بود، ولی هنگامی که دشمن ناجوانمردانه تمام نقاط شهر را با آتش توپخانه برسر مردم ویران کرد و زنان و کودکان بیگناه را هدف قرار داد، سلاح بهدست گرفتند و با یک جنگ پارتیزانی تمامعیار در کوچه و پسکوچههای خرمشهر این شهر را قبرستان متجاوزان کردند.
راوی و برادرانش هرچند باوجود جراحات متعدد و جانبازی تا پایان جنگ تحمیلی، حضوری افتخارآمیز داشته و در همه عملیاتهای جنوب ایران شرکت کردند، اما چون نبرد خرمشهر و آزادسازی آن در عملیات بیتالمقدس را شاهبیت همه نبردهای هشت سال دفاع مقدس میدانند، کتاب با آزادسازی خرمشهر به پایان میرسد، هرچند در فصل پایانی بهصورت مختصر برخی وقایع را تا پایان جنگ ذکر میکنند.
خواننده با مطالعه کتاب متوجه میشود مدافعان خرمشهر پس از سقوط شهر با اینکه یک گام عقب نشستند، ولی همراه دیگر نیروهای ارتش و سپاه اجازه پیشروی به متجاوزان را ندادند و همیشه یکسوم خرمشهر در آنسوی رودخانه کارون دست نیروهای مدافع بود و برخلاف تصور اکثریت ما خرمشهر هیچوقت بهطور کامل به اشغال ارتش عراق درنیامد.
نیروهای خرمشهری در اردیبهشت سال 61 با تشکیل تیپ مستقل ۲۲ بدر در عملیات بزرگ بیتالمقدس شرکت کردند. سید عبدالرضا موسوی و بسیاری از یاران او شهدای همین عملیات هستند و راوی چگونگی شهادت آنان را روایت کرده است. او این پیروزی را مرهون همه مردم ایران میداند و میگوید: «بچههای خرمشهر 35 روز به نیابت از مردم ایران در خرمشهر مقاومت کردند و مردم ایران به نیابت از مردم خرمشهر در 23روز خرمشهر را به مردم خرمشهر برگرداندند.»