احسان زیورعالم، روزنامهنگار: زمان اکران «بیهمهچیز» محسن قرایی نوعی شعف درمیان اهالی رسانه حاضر در جشنواره فجر نمودار شد. سینمای ایران که شاید پس از «تردید» واروژ کریممسیحی، باردیگر با اقتباسی از دنیای تئاتر روبهرو شده بود، از ابعاد و تفاوتهای درام با جهان سینما آگاه میشد. نام فردریش دورنمات البته با واژه عجیب «برداشت باز» هم میتوانست شادیآور باشد. اینکه محل اقتباس میتواند جایی فراسوی ذهن آشفته هنرمند امروز ایران باشد و متن نویسنده سوئیسی جایی است برای پیوندی فراوطنی، اینکه چگونه میشود جهانشمول بود و متن آلمانیزبان را فارسی کرد و فهمید. «ملاقات بانوی سالخورده» متن خارقالعادهای است که سینماییشدنهایش چندان برای خارجیها خوشیمن نبوده است. همانند اقتباسی با بازی اینگرید برگمن و آنتونی کویین که کسی از آن به نیکی یاد نمیکند. متن دورنمات سخت و آزاردهنده است و تخطی از خطوطش میتواند اثر را نابود کند. با این حال دوربین بازیگوش و قابهای ضدسینمای شهری سالهای اخیر با رنگ و لعاب پرطراوت، درکنار تعلیق داستانی – حداقل برای ناآشنایان با متن دورنمات – میتواند نقطهقوت فیلم قرایی باشد. فیلم را میتوان خوشساخت نامید و از بازی بازیگرانش بهخوبی یاد کرد؛ اما این تا زمانی است که شما متن دورنمات را نخوانده باشید تا دریابید قرایی خوانش اشتباهی از دورنمات ارائه میدهد. در متن دورنمات شهر به نابودی کشیدهشده گولن (که نامش در آلمانی به معنی «کود کشاورزی» است)، محصول برآمده از جهان صنعتی است. شهر گولن محل کارخانههای تعطیلشدهای است که مالکانش کلر زاخاریان است. کلر برای انتقام از مردم شهر، پس از خریداری کارخانهها آنها را تعطیل میکند تا مردمی برآمده از جهان صنعتی را فقیر کند. او میخواهد جهان مدرنشده را ابزاری کند برای سرکوبی آدمهای معتادشده به مدرنیته. در «بیهمهچیز» اما ما با یک جهان روستایی روبهرو هستیم. وابستگی روستا به معدن اندک است. به جز برادر شخصیت امیر، کسی محتاج معدن نیست. همه درگیر زمین ملخزدهاند. با اینکه معدن را لیلا خریداری و تعطیل کرده؛ اما ملخ محصول طبیعت است. بهعبارتی قهر طبیعت عامل فقر حاکم بر روستاست. قرایی بدون در نظرگرفتن نگاه سیاه دورنمات به جهان صنعتی، روستا را برای روایت انتخاب میکند که محصول خوانش اشتباه است. در جهان دورنمات، آنچه تعطیل شده در انقیاد بشر است و بشر علیه بشر قیام کرده است. در «بیهمهچیز» این زمین و آسمان است که با بشر قهر کردهاند و طبیعت علیه بشر قیام کرده است. اساسا چیزی در انقیاد بشر نیست. به این نقطه باز خواهیم گشت؛ اما با اقتباس بمانید. خوانش اشتباه قرایی حتی در انتخاب نام شخصیت زن اصلی نیز نمود پیدا میکند. کلر یا کلارا، پیش از رفتن از شهر خود واجد نامخانوادگی زاخاریان نیست. زاخاریان نامخانوادگی همسر درگذشته اوست و از قضا ثروت هنگفت کلر نیز از این سرمایهدار نفتی ارمنی به دست آمده است. با همان پول کلر کارخانهها را تعطیل کرده است و با همان پول کمدی سیاه گولن را رقم میزند. با این حال قرایی در یک انتخاب دمدستی نامخانوادگی ناظریان – که هم آهنگ زاخاریان را داراست و هم وجه ارمنی آن – شخصیتپردازی لیلا را مخدوش میکند. حالا او نسبتی با شوهر مرحومش ندارد. نسبتی با پول قربانیکننده نیز ندارد. کلر زاخاریان یکی از خبیثترین شخصیتهای درامنویسی مدرن است. زنی است پرکینه و آلوده به بیاخلاقی که دورنمات هرگونه احساس انسانی را از او زدوده است. این سبعیت درونی کلر محصول رفتار صرف آلفرد ایل نیست. کلر با اتهامات مردم گولن، رهسپار فاحشهخانه میشود و طبق روایت خودش میان مردها دست به دست میشود. او حالا با گنجینه کینه به گولن پانهاده است. درمقابل اما لیلی چنین نیست. لیلی زنی است توبه کرده که حداقل از پسر نامشروعش مراقبت میکند. او فرشته است با همه روحیه انتقامجوییاش. اما میبخشد. کلر زاخاریان نمیبخشد. مردم گولن برای آلفرد گریه نمیکنند؛ او را لینچ – اعدام توسط جمعیت - میکنند. آلفرد ایل مرد پاکنهادی نیست، او هم همانند دیگر اعضای شهر ضمیر ناپاکی، برآمده از گذشته دارد و برای انتقام انتخاب شده است. او مثالی از واقعیت جامعه شهر گولن است که با برگزیده شدن از آنان منفک میشود. درعوض امیر عطار در «بیهمه چیز» فرشته مذکر است. او ناجی مردم است و عدالت دارد. بیان این صفات برای دورنمات جز نگاه تلخ او چیزی را رقم نمیزند. برای همین متن دورنمات تراژدی نیست، تراژدی کمدی است. بین این دو تفاوت زیادی باید قائل شد. متن دورنمات با وجه فانتزیگونهای آغشته است. تراژدیکمدیبودن آن ناشی از وضعیت ابزورد متن است. تخیل درون نمایشنامه در شیوه شخصیتپردازی بازنمود پیدا میکند. شخصیتهایی چون کشیش و شهردار و شیوه برخورد دوگانهشان با ایل و کلر گواه بر این مساله است. قرایی تخیل را از فیلمش گرفته است و میخواهد آن را به رئالیسم صرف تبدیل کند. حتی کار را بدتر میکند. ناتورالیسم موجود در فیلم آزاردهنده میشود. یعنی تئاتردانها از خود میپرسند دورنمات و ناتورالیسم!؟ به هر روی با روی کار آمدن مدرنیسم، ناتورالیسم و در ادامه رئالیسم دیگر جایی در میان هنرمندان نداشتند. هنر مدرن و پیرو آن ابزورد برایش جهان واقعیت ملموس نبود. انتزاع و تجرید بخشی از فرآیند هنری به حساب میآمد. برای همین دیگر خبری از قهرمانان تراژدی نیست. برای همین آلفرد ایل، ادیپ شهریار نمیشود تا چشمانش را در دل یک تراژدی، بهواسطه همخوابگی با مادرش، از حدقه درآورد. ایل ترسو است و لینچ میشود. کسی از مُردنش، نمیمیرد؛ چون او با خواری میمیرد و قرار است دیگر اهالی شهر نیز با همین خواری از بین روند. اینجا همان کمدیتراژدی شکل میگیرد. اما قهرمان «بیهمهچیز» کلبیمسلکانه تن به مرگ میدهد، بدون آنکه مطمئن شود عدالت کلر و روستا برای خانوادهاش فرصتی پدید میآورد. اینجا همان نقطهای است که خواهان مکث شدم. قهرمان «بیهمهچیز» ایل نیست، او در برابر جنگ طبیعت و بشر باید قربانی شود. همانند ایفیژنی که برای آرامگرفتن خشم دریا، توسط پدرش، آگاممنون قربانی میشود. قهرمان «بیهمهچیز» انسانی متعلق به دنیای مدرن نیست، حتی متعلق به دوران پسااسلام هم نیست، جایی است در جامعه باستان که راهحل هر گرهای قربانیشدن است. قربانیشدن برابر با اسطورهشدن است و در متن دورنمات، ایل و کلر اسطوره نمیشوند. آنها موجوداتی خاکستریاند. قرایی درک خوبی از متن دورنمات نداشته است. صرفا یک خط از درونمایه گرفته است و پیساختی به ظاهر شبیه از «ملاقات بانوی سالخورده» بیرون کشیده است؛ اما واقعیت این نیست. تعجب آنکه برخی فیلم را با وضعیت کنونی ایران همخوان دانستهاند و شخصیت امیر را برابرسازی با وضعیت کشور کردهاند. برخلاف نظر منتقدان – که به نظرم نمایشنامه دورنمات را نخواندهاند – نقد دورنمات به سمت مردم است؛ مردمی که حاضر به پذیرفتن گناه جمعی خود نیستند و برای تطهیر یکی از میان خود را قربانی میکنند. شاید در فیلم قرایی این مساله خوب منتقل شده باشد؛ اما آن مونولوگ نهایی و بخشش لیلا مردم را به منفیترین وجه بدل میکند. منفعلانی که میگریند؛ ولی حاضر به نجات امیر نیستند. در «ملاقات بانوی سالخورده» حداقل بدون ریاکاری نهایی ایل کشته میشود. پس اگر کسی در فیلم بازنمایی شده باشد، مردم ایران هستند، نه شخص دیگری.